|
|
خط ۹: |
خط ۹: |
| ==[[خطبه دوم حضرت فاطمه]]== | | ==[[خطبه دوم حضرت فاطمه]]== |
|
| |
|
| ==[[عیادت]] [[ابوبکر]] و [[عمر]]، از [[حضرت فاطمه]]{{س}}== | | ==[[عیادت خلفا از حضرت فاطمه]]== |
| [[صحابه]] و [[زنان]] آنها هر لحظه به عیادت [[فاطمه اطهر]]{{س}} میآمدند ولی از آنجا که آن مخدّره با ابوبکر و عمر [[قطع رابطه]] کرده و آنها را به حضور نپذیرفته و اجازه عیادت از خود را به آنان نداده بود، آن دو به عیادتش نیآمدند ولی زمانیکه [[بیماری]] زهرای [[مرضیه]]{{س}} شدّت یافت و در آستانه [[رحلت]] قرار گرفت ناگزیر به عیادت او آمدند تا قبل از رحلت پاره تن [[رسول خدا]]{{صل}} که [[خشم]] خود را از آنان، آشکارا [[اعلان]] داشته بود، به دیدارش نائل شوند تا این لکه [[ننگ]]، بر تارک [[خلیفه]] و دستگاه حکومتش تا [[قیامت]] باقی نماند. و با کسب [[رضایت]] زهرا{{س}}، خواستند بر [[انحراف]] خود [[پوشش]] نهاده و همه چیز با این کار تمام شود و [[اندوه]] و [[مصیبت]] جنایاتی که انجام دادند، رفتهرفته به [[فراموشی]] سپرده شود.
| |
| | |
| [[روایت]] شده عمر به ابوبکر گفت: بیا به [[دیدار]] فاطمه برویم؛ چراکه ما او را به خشم آوردهایم، هر دو راه افتادند و از فاطمه{{س}} اجازه ورود خواستند، [[حضرت]] بدانها اجازه نداد، [[خدمت]] علی{{ع}} آمدند و از او خواستند از [[زهرا]] برایشان اجازه [[ملاقات]] بگیرد و [[امام علی]]{{ع}} برایشان اجازه ورود گرفت و آنها را وارد [[خانه]] گرداند، آن دو به زهرا{{س}} [[سلام]] کردند حضرت پاسخ سلام آنها را نداد، ابوبکر به سخن درآمد و عرضه داشت: ای [[محبوب]] [[دل]] [[پیامبر]]! به [[خدا]] [[سوگند]]! [[نزدیکان]] رسول خدا{{صل}} نزد من، محبوبتر از نزدیکان خودم بوده و تو نزد من از دخترم [[عایشه]] عزیزتری. کاش آن [[روز]] که [[پدر]] بزرگوارت رحلت کرد، من نیز مرده بودم و پس از او زنده نمانده بودم، با [[شناختی]] که من از شما دارم و به [[مجد]] و [[عظمت]] تو آگاهم، چگونه تو را از [[میراث]] [[رسول خدا]]{{صل}} [[محروم]] میسازم؟ من خود، از پدرت [[رسول اکرم]]{{صل}} شنیدم میفرمود:
| |
| ما [[پیامبران]] میراث نمینهیم، آنچه از ما باقی میماند [[صدقه]] است.
| |
| | |
| [[فاطمه]]{{س}} فرمود:
| |
| اگر [[حدیثی]] را از رسول خدا{{صل}} برایتان بازگو کنم آن را خواهید پذیرفت و بدان عمل خواهید کرد؟
| |
| گفتند: آری؛
| |
| [[حضرت]] فرمود:
| |
| {{متن حدیث|نَشَدْتُكُمَا بِاللَّهِ أَ لَمْ تَسْمَعَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} يَقُولُ رِضَا فَاطِمَةَ مِنْ رِضَايَ وَ سَخَطُ فَاطِمَةَ مِنْ سَخَطِي وَ مَنْ أَحَبَّ فَاطِمَةَ ابْنَتِي فَقَدْ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَرْضَى فَاطِمَةَ فَقَدْ أَرْضَانِي وَ مَنْ أَسْخَطَ فَاطِمَةَ فَقَدْ أَسْخَطَنِي}}؛
| |
| شما را به [[خدا]] [[سوگند]] میدهم! آیا شما دو تن از رسول خدا{{صل}} نشنیدید که میفرمود: [[خشنودی]] فاطمه از خشنودی من، و [[خشم فاطمه]] از [[خشم]] من است، آن کس که [[دوستدار]] فاطمه است، مرا [[دوست]] داشته و کسیکه [[زهرا]] را [[خشنود]] کند مرا خشنود ساخته است و هرکه او را به خشم آورد، مرا [[خشمگین]] کرده است؟ گفتند: درست است، ما این [[حدیث]] را از رسول خدا{{صل}} شنیدهایم.
| |
| | |
| حضرت فرمود:
| |
| {{متن حدیث|فَإِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ وَ مَلَائِكَتَهُ أَنَّكُمَا أَسْخَطْتُمَانِي وَ مَا أَرْضَيْتُمَانِي وَ لَئِنْ لَقِيتُ النَّبِيَّ{{صل}} لَأَشْكُوَنَّكُمَا إِلَيْهِ}}؛
| |
| خدا و فرشتگانش را [[گواه]] میگیرم که شما دو تن مرا به خشم آورده و در صدد خشنودیم برنیامدید. اگر [[پیامبر]]{{صل}} را [[دیدار]] کنم [[شکایت]] شما را نزدش خواهم برد.
| |
| [[ابوبکر]] عرضه داشت: فاطمه! من از [[خشم خدا]] و خشم تو به [[پروردگار]] [[پناه]] میبرم و سپس به [[گریه]] افتاد.
| |
| | |
| [[فاطمه زهرا]]{{س}} فرمود: به خدا سوگند! پس از هر نمازی که میگزارم شما دو تن را [[نفرین]] میکنم. ابوبکر گریهکنان بیرون رفت و [[مردم]] گرد او جمع شدند، به آنان گفت: هر کدام از شما شب را در کنار خانوادهاش به [[آرامش]] بسر میبرد و [[روزگار]] را به [[شادمانی]] میگذراند، امّا مرا با انبوه گرفتاریهایم دست به گریبان رها ساختهاید، اکنون من [[بیعت]] با شما را نمیخواهم، [[بیعت]] خود را از من بازستانید<ref>الامامة و السیاسة، ج۱، ص۳۱.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۳ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۳ ص ۲۴۶.</ref>.
| |
|
| |
|
| ==واپسین لحظات== | | ==واپسین لحظات== |