امام حسین در کربلا: تفاوت میان نسخهها
جز
جایگزینی متن - 'رحم' به 'رحم'
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-==پانویس== +== پانویس ==)) |
جز (جایگزینی متن - 'رحم' به 'رحم') |
||
خط ۶۷: | خط ۶۷: | ||
==شب را مهلت گرفتن، برای [[نماز]] و [[دعا]] و [[استغفار]]== | ==شب را مهلت گرفتن، برای [[نماز]] و [[دعا]] و [[استغفار]]== | ||
از [[ابو مخنف]] نقل است، در یادکردِ حوادث عصر [[تاسوعا]]: [[حارث بن حصیره]] از [[عبد اللّه بن شریک عامری]] برایم نقل کرد که: [[عمر بن سعد]] ندا داد: ای [[لشکر]] [[خدا]]! سوار شوید و بشارتتان باد! آن گاه، خود با [[مردم]]، سوار شد و پس از [[نماز عصر]]، به سوی آنان ([[سپاه حسین]]{{ع}})، حرکت کرد. حسین{{ع}}، جلوی [[خیمه]] نشسته بود و شمشیرش را بر گِرد پاهایش حلقه کرده بود و خوابش برده، سرش بر روی زانوانش افتاده بود که خواهرش [[زینب]]{{س}}، صدای حرکت لشکر [[ابن سعد]] را شنید و به برادرش نزدیک شد و گفت: ای برادر من! آیا صداها را نمیشنوی که نزدیک شدهاند؟ حسین{{ع}}، سرش را بلند کرد و فرمود: «[[پیامبر خدا]]{{صل}} را در [[خواب]] دیدم. به من فرمود: تو به سوی ما میآیی». خواهرش به صورت خود زد و گفت: وای بر من! [[حسین]]{{ع}} فرمود: «خواهرم! بر تو چنین مباد. آرام باش. [خدای] [[رحمان]]، بر تو | از [[ابو مخنف]] نقل است، در یادکردِ حوادث عصر [[تاسوعا]]: [[حارث بن حصیره]] از [[عبد اللّه بن شریک عامری]] برایم نقل کرد که: [[عمر بن سعد]] ندا داد: ای [[لشکر]] [[خدا]]! سوار شوید و بشارتتان باد! آن گاه، خود با [[مردم]]، سوار شد و پس از [[نماز عصر]]، به سوی آنان ([[سپاه حسین]]{{ع}})، حرکت کرد. حسین{{ع}}، جلوی [[خیمه]] نشسته بود و شمشیرش را بر گِرد پاهایش حلقه کرده بود و خوابش برده، سرش بر روی زانوانش افتاده بود که خواهرش [[زینب]]{{س}}، صدای حرکت لشکر [[ابن سعد]] را شنید و به برادرش نزدیک شد و گفت: ای برادر من! آیا صداها را نمیشنوی که نزدیک شدهاند؟ حسین{{ع}}، سرش را بلند کرد و فرمود: «[[پیامبر خدا]]{{صل}} را در [[خواب]] دیدم. به من فرمود: تو به سوی ما میآیی». خواهرش به صورت خود زد و گفت: وای بر من! [[حسین]]{{ع}} فرمود: «خواهرم! بر تو چنین مباد. آرام باش. [خدای] [[رحمان]]، بر تو رحم کند!». [[عباس بن علی]]{{ع}} گفت: ای [[برادر]]! آنان به سوی تو حرکت کردهاند. حسین{{ع}} برخاست و سپس فرمود: «ای عبّاس! ای برادرم! جانم فدایت! سوار شو و با آنان، [[ملاقات]] کن و بپرس که در چه حالاند و چه شده است و برای چه آمدهاند؟». عبّاس{{ع}} با بیست سوار، به پیشواز آنان رفت. [[زهیر بن قین]] و [[حبیب بن مظاهر]] نیز میان آن بیست تن بودند. عبّاس{{ع}} به آنان گفت: چه شده و چه میخواهید؟ گفتند: [[فرمان]] [[امیر]] آمده که به شما پیشنهاد دهیم که یا به حکمش گردن نهید و یا با شما بجنگیم. عبّاس{{ع}} گفت: [[عجله]] نکنید تا به سوی ابا [[عبد]] [[اللّه]]، باز گردم و آنچه را گفتید، به او برسانم. آنان، ایستادند و سپس گفتند: او را ببین و از این موضوع، آگاهش کن. سپس نزد ما بیا و آنچه را که میگوید، به ما بگو. عبّاس{{ع}}، با [[شتاب]] به سوی حسین{{ع}} بازگشت تا باخبرش سازد؛ امّا یارانش ایستادند و با [[سپاهیان]] [[دشمن]]، سخن گفتند. حبیب بن مُظاهر، به زُهَیر بن قَین گفت: اگر میخواهی، تو با [[مردم]]، سخن بگو و اگر میخواهی، من سخن بگویم. زُهَیر به او گفت: تو این کار را آغاز کردی. پس تو با آنان، سخن بگو. حبیب بن مُظاهر، به آنان گفت: بدانید که - به [[خدا]] [[سوگند]]-، فردای [[قیامت]] و نزد خدا، چه بد مردمی هستند که بر او در میآیند، در حالی که [[فرزندان]] پیامبرش{{صل}} [[خاندان]] و [[اهل بیت]] او، و نیز [[عابدان]] این [[سرزمین]] و سحرخیزانِ کوشا و فراوانْ یادکنندگانِ خدا را کُشتهاند! [[عزرة بن قیس]] به او گفت: تا میتوانی، از خودت بگو و تعریف کن! زُهَیر به او گفت: ای عَزره! خدا از او تعریف کرده و رهنمونش شده است. از خدا [[پروا]] کن - ای عَزره - که من، [[خیرخواه]] تو هستم! تو را به [[خدا]] [[سوگند]] میدهم - ای عزره - که مبادا در کشتن جانهای [[پاک]]، از [[یاوران]] [[گمراهی]] باشی! او گفت: ای زُهَیر! تو نزد ما، از [[پیروان]] این [[خاندان]]، به شمار نمیرفتی. تو [[عثمانی]] بودی! زُهَیر گفت: آیا تو از موضعگیری و ایستادنم در این جا، به این راه نمیبری که از آنها هستم؟! بدانید که - به خدا سوگند-، من هیچ گاه نامهای به [[حسین]]{{ع}} ننوشتهام و پیکی روانه نساختهام و به او [[وعده]] [[یاری]] ندادهام؛ امّا راه، ما را با هم گِرد آورد و هنگامی که او را دیدم، [[پیامبر خدا]]{{صل}} را و جایگاه حسین را در نزد او، به یاد آوردم و آنچه را از دشمنش و گروه شما به او رسیده، دانستم. پس اندیشیدم که یاریاش کنم و در گروه او باشم و جانم را فدایش کنم تا [[حقّ]] خدا و پیامبرش را که شما تباه کردهاید، پاس بدارم. [[عباس بن علی]]{{ع}}، به [[شتاب]] آمد تا به آنها رسید و گفت: ای [[مردم]]! ابا [[عبد]] [[اللّه]]، از شما میخواهد که امشب، باز گردید تا در این باره بیندیشد.... هنگامی که عبّاس بن علی{{ع}} نزد حسین{{ع}} آمد و پیشنهاد [[عمر بن سعد]] را باز گفت، [[امام حسین]]{{ع}} به او فرمود: «به سوی آنان، باز گرد و اگر توانستی، [[رویارویی]] با آنها را تا صبح به تأخیر بینداز و امشب، بازشان گردان. شاید که امشب برای پروردگارمان، [[نماز]] بخوانیم و او را بخوانیم و از وی [[آمرزش]] بخواهیم، که او خود میداند که من، نماز گزاردن برای او، [[تلاوت]] کتابش، [[دعا]] و آمرزشخواهیِ فراوان را دوست دارم». همچنین [[حارث بن حصیره]]، از [[عبداللّه بن شریک عامری]]، از [[امام زین العابدین]]{{ع}} برایم نقل کرد که فرمود: «پیکی از سوی عمر بن سعد، نزد ما آمد و بهگونهای ایستاد که سخنش را بشنویم و سپس گفت: ما تا فردا به شما، مهلت میدهیم. اگر [[تسلیم]] شدید، شما را به سوی امیرمان [[عبید اللّه بن زیاد]] میبریم، و اگر خودداری کردید، شما را رها نمیکنیم»<ref>{{متن حدیث|إِنَّ عُمَرَ بْنُ سَعْدٍ نادی يَا خَيْلَ اللَّهِ ارْكَبِي وَ أَبْشِرِي! فَرَكِبَ فِي النَّاسِ، ثُمَّ زَحَفَ نَحّوَهُم بَعدَ صَلاةِ العَصْرِ، وَ حُسَيْنٌ{{ع}} جالِسٌ أمَامَ بَيتِهِ، مُحْتَبِيَاً بِسَيْفِهِ، إذْ خَفَقَ بِرَأْسِهِ عَلى رُكْبَتَيْهِ، وَ سَمِعَتْ اُخْتُهُ زَيْنَبُ{{س}} الصَّيْحَةَ، فَدَنَتْ مِنْ أخِيهَا، فَقَالَتْ: يَا أخِي، أما تَسْمَعُ الأَصْوَاتَ قَدِ اقْتَرَبَتْ؟! قَالَ: فَرَفَعَ الحُسَيْنُ{{ع}} رَأْسَهُ، فَقَالَ: إِنِّي رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ{{صل}} فِي المَنَامِ، فَقَالَ لي: إنَّكَ تَرُوحُ إلَيْنا، قَالَ: فَلَطَمَتْ اُخْتُهُ وَجْهَهَا، وَ قَالَتْ: يَا وَيْلَتَا! فَقَالَ: لَيْسَ لَكِ الوَيْلُ يَا اُخَيَّةُ، اسْكُنِي رَحِمَكِ الرَّحْمنُ! وَ قَالَ العَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ{{ع}}: يَا أخِي! أتَاكَ القَوْمُ، قَالَ: فَنَهَضَ، ثُمَّ قَالَ: يَا عَبَّاسُ، ارْكَب بِنَفْسِي أنْتَ يَا أخِي حَتَّى تَلْقَاهُمْ، فَتَقُولُ لَهُمْ: مَا لَكُمْ، وَ مَا بَدا لَكُمْ؟ وَ تَسْأَ لُهُمْ عَمَّا جَاءَ بِهِمْ؟ فَأَتَاهُمُ العَبَّاسُ{{ع}}، فَاسْتَقْبَلَهُمْ فِي نَحْوٍ مِنْ عِشْرِينَ فَارِسَاً، فِيهِمْ زُهَيْرُ بْنُ القَينِ، وَ حَبِيبُ بْنُ مُظاهِرٍ، فَقَالَ لَهُمُ العَبَّاسُ{{ع}}: مَا بَدا لَكُمْ، وَ مَا تُرِيدُونَ؟ قَالُوا: جَاءَ أمْرُ الأَمِيرِ بِأَنْ نَعْرِضَ عَلَيْكُم أنْ تَنْزِلُوا عَلى حُكْمِهِ، أوْ نُنَازِلَكُمْ! قَالَ: فَلا تَعْجَلُوا حَتَّى أرْجِعَ إلى أبِي عَبْدِ اللَّهِ، فَأَعْرِضَ عَلَيْهِ مَا ذَكَرْتُمْ، قَالَ: فَوَقَفُوا، ثُمَّ قَالُوا: اِلقَهُ فَأَعْلِمْهُ ذلِكَ، ثُمَّ القَنَا بِمَا يَقُولُ. قَالَ: فَانْصَرَفَ العَبَّاسُ{{ع}} رَاجِعَاً يَرْكُضُ إلَى الحُسَيْنِ{{ع}} يُخْبِرُهُ بِالخَبَرِ، وَ وَقَفَ أصْحَابُهُ يُخَاطِبُونَ القَوْمَ، فَقَالَ حَبِيبُ بْنُ مُظاهِرٍ لِزُهَيْرِ بْنِ القَيْنِ: كَلِّمِ القَوْمَ إنْ شِئْتَ، وَ إنْ شِئْتَ كَلَّمْتُهُمْ. فَقَالَ لَهُ زُهَيرٌ: أنْتَ بَدَأتَ بِهَذَا، فَكُنْ أنْتَ تُكَلِّمُهُمْ، فَقَالَ لَهُمْ حَبِيبُ بْنُ مُظاهِرٍ: أمَا وَاللَّهِ، لَبِئْسَ القَوْمُ عِندَ اللَّهِ غَدَاً قَومٌ يَقْدَمُونَ عَلَيْهِ قَدْ قَتَلُوا ذُرِّيَّةَ نَبِيِّهِ{{ع}} وَعِتْرَتَهُ وَ أهْلَ بَيْتِهِ{{صل}}، وَعُبَّادَ أهْلِ هَذَا المِصْرِ المُجْتَهِدِينَ بِالأَسْحَارِ، وَالذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيرَاً. فَقَالَ لَهُ عَزْرَةُ بْنُ قَيسٍ: إنَّكَ لَتُزَكِّي نَفْسَكَ مَا اسْتَطَعْتَ! فَقَالَ لَهُ زُهَيرٌ: يَا عَزرَةُ! إنَّ اللَّهَ قَدْ زَكَّاها وَ هَدَاهَا، فَاتَّقِ اللَّهَ يَا عَزْرَةُ، فَإِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ، أنْشُدُكَ اللَّهَ يَا عَزرَةُ أنْ تَكُونَ مِمَّنْ يُعِينُ الضَّلالَ عَلى قَتْلِ النُّفُوسِ الزَّكِيَّةِ! قَالَ: يَا زُهَيرُ! مَا كُنْتَ عِنْدَنَا مِنْ شِيعَةِ أهْلِ هَذَا البَيْتِ. إنَّمَا كُنْتَ عُثْمَانِيَّاً! قَالَ: أفَلَسْتَ تَسْتَدِلُّ بِمَوقِفِي هَذَا أنِّي مِنْهُم! أما وَاللَّهِ، مَا كَتَبْتُ إلَيْهِ كِتَابَاً قَطُّ، وَلا أرْسَلْتُ إلَيْهِ رَسُولاً قَطُّ، وَلَا وَعَدْتُهُ نُصْرَتِي قَطُّ، وَلكِنَّ الطَّرِيقَ جَمَعَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ، فَلَمَّا رَأَيْتُهُ ذَكَرْتُ بِهِ رَسُولَ اللَّهِ{{صل}} وَ مَكَانَهُ مِنْهُ، وَعَرَفْتُ مَا يُقْدَمُ عَلَيْهِ مِنْ عَدُوِّهِ وَ حِزْبِكُمْ، فَرَأَيْتُ أنْ أنْصُرَهُ، وَ أنْ أكُونَ فِي حِزْبِهِ، وَ أنْ أجْعَلَ نَفْسِي دُونَ نَفْسِهِ، حِفْظَاً لِمَا ضَيَّعْتُمْ مِنْ حَقِّ اللَّهِ وَ حَقِّ رَسُولِهِ{{صل}}. قَالَ: وَ أقبَلَ العَبَّاسُ بْنُ عَلِيٍّ{{ع}} يَرْكُضُ حَتَّى انْتَهَى إلَيْهِمْ، فَقَالَ: يَا هؤُلاءِ، إنَّ أبَا عَبدِاللَّهِ يَسْأَ لُكُم أنْ تَنْصَرِفُوا هَذِهِ العَشِيَّةَ حَتَّى يَنْظُرَ فِي هَذَا الأَمْرِ... وَ كَانَ العَبَّاسُ بْنُ عَلِيٍّ{{ع}} حِينَ أتَى حُسَيْنَاً{{ع}} بِمَا عَرَضَ عَلَيْهِ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ قالَ: اِرْجِعْ إلَيْهِم، فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أنْ تُؤَخِّرَهُمْ إلى غُدْوَةٍ وَتَدْفَعَهُمْ عِنْدَ العَشِيَّةِ؛ لَعَلَّنَا نُصَلِّي لِرَبِّنَا اللَّيْلَةَ، وَ نَدْعُوهُ وَ نَسْتَغْفِرُهُ، فَهُوَ يَعْلَمُ أنِّي قَدْ كُنْتُ اُحِبُّ الصَّلاةَ لَهُ، وَ تِلاوَةَ كِتَابِهِ، وَ كَثرَةَ الدُّعَاءِ وَالاِسْتِغْفَارِ! قَالَ أبُو مِخْنَفٍ: حَدَّثَنِي الحَارِثُ بْنُ حَصِيرَةَ، عَن عَبدِ اللَّهِ بنِ شَرِيكٍ العَامِرِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الحُسَيْنِ{{ع}} قَالَ: أتَانَا رَسُولٌ مِنْ قِبَلِ عُمَرَ بنِ سَعْدٍ، فَقَامَ مِثْلَ حَيْثُ يُسْمَعُ الصَّوتُ، فَقَالَ: إنَّا قَدْ أجَّلْنَاكُمْ إلى غَدٍ، فَإِنِ اسْتَسْلَمْتُم سَرَّحْنَا بِكُمْ إلى أمِيرِنَا عُبَيدِ اللَّهِ بنِ زِيادٍ، وَ إنْ أبَيْتُمْ فَلَسْنَا تَارِكِيكُمْ}} (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۱۶؛ أنساب الأشراف، ج۳، ص۳۹۱).</ref>. | ||
در کتاب [[الملهوف (کتاب)|الملهوف]] آمده است: هنگامی که [[حسین]]{{ع}}، [[حرص]] ورزی [[دشمن]] را در [[شتاب]] برای [[نبرد]] و اندک بودن بهرهمندی شان از [[اندرز]] و سخن را دید، به برادرش عبّاس{{ع}} فرمود: «اگر میتوانی، آنان را امروز از [نبرد با] ما منصرف کنی، بکن، تا امشب را برای پروردگارمان، [[نماز]] بگزاریم که او میداند من، نماز گزاردن برای او و [[تلاوت]] کتابش را دوست دارم». عبّاس{{ع}}، این را از ایشان خواست و [[عمر بن سعد]]، درنگ کرد. [[عمرو بن حجاج زبیدی]]، به او گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر آنان ترک و [[دیلم]] نیز بودند و این را خواسته بودند، موافقت میکردیم، حال که [[خاندان]] [[محمّد]]{{صل}} هستند، چگونه نپذیریم؟! از اینرو، [[لشکر]] عمر بن سعد، موافقت کرد. [[حسین]]{{ع}}، نشسته، خوابش بُرد. سپس بیدار شد و گفت: «ای [[خواهر]]! این [[ساعت]]، جدّم محمّد{{صل}} و پدرم [[علی]]{{ع}}، و مادرم [[فاطمه]]{{س}} و برادرم [[حسن]]{{ع}} را در [[عالم رؤیا]] دیدم که میگفتند: ای حسین! تو به زودی، (بر اساس برخی [[روایتها]]: فردا) به سوی ما میآیی». [[زینب]]{{س}}، بر صورت خود زد و شیوَنی کشید. حسین{{ع}} به او فرمود: «آرامتر! [[دشمن]] را شماتتکننده ما مکن»<ref>{{متن حدیث|لَمَّا رَأَى الْحُسَيْنُ{{ع}} حِرْصَ الْقَوْمِ عَلَى تَعْجِيلِ الْقِتَالِ وَ قِلَّةَ انْتِفَاعِهِمْ بِالوَعْظِ وَ الْمَقَالِ قَالَ لِأَخِيهِ الْعَبَّاسِ{{ع}} إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَصْرِفَهُمْ عَنَّا فِي هَذَا الْيَوْمِ فَافْعَلْ لَعَلَّنَا نُصَلِّي لِرَبِّنَا فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ أَنِّي أُحِبُّ الصَّلَاةَ لَهُ وَ تِلَاوَةَ كِتَابِهِ. قَالَ الرَّاوِي: فَسَأَلَهُمُ الْعَبَّاسُ ذَلِكَ فَتَوَقَّفَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ فَقَالَ عَمْرُو بْنُ الْحَجَّاجِ الزُّبَيْدِيُّ وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّهُمْ مِنَ التُّرْكِ وَ الدَّيْلَمِ وَ سَأَلُوا ذَلِكَ لَأَجَبْنَاهُمْ فَكَيْفَ وَ هُمْ آلُ مُحَمَّدٍ{{صل}} فَأَجَابُوهُمْ إِلَى ذَلِكَ. قَالَ الرَّاوِي: وَ جَلَسَ الْحُسَيْنُ{{ع}} فَرَقَدَ ثُمَّ اسْتَيْقَظَ وَ قَالَ: يَا أُخْتَاهْ إِنِّي رَأَيْتُ السَّاعَةَ جَدِّي مُحَمَّداً{{صل}} وَ أَبِي عَلِيّاً وَ أُمِّي فَاطِمَةَ وَ أَخِيَ الْحَسَنَ{{عم}} وَ هُمْ يَقُولُونَ يَا حُسَيْنُ{{ع}} إِنَّكَ رَائِحٌ إِلَيْنَا عَنْ قَرِيبٍ وَ فِي بَعْضِ الرِّوَايَاتِ غَداً. قَالَ الرَّاوِي: فَلَطَمَتْ زَيْنَبُ{{س}} وَجْهَهَا وَ صَاحَتْ فَقَالَ لَهَا الْحُسَيْنُ{{ع}} مَهْلًا لَا تُشْمِتِي الْقَوْمَ بِنَا}} (الملهوف، ص۱۵۰؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۹۱).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۴۸۱.</ref> | در کتاب [[الملهوف (کتاب)|الملهوف]] آمده است: هنگامی که [[حسین]]{{ع}}، [[حرص]] ورزی [[دشمن]] را در [[شتاب]] برای [[نبرد]] و اندک بودن بهرهمندی شان از [[اندرز]] و سخن را دید، به برادرش عبّاس{{ع}} فرمود: «اگر میتوانی، آنان را امروز از [نبرد با] ما منصرف کنی، بکن، تا امشب را برای پروردگارمان، [[نماز]] بگزاریم که او میداند من، نماز گزاردن برای او و [[تلاوت]] کتابش را دوست دارم». عبّاس{{ع}}، این را از ایشان خواست و [[عمر بن سعد]]، درنگ کرد. [[عمرو بن حجاج زبیدی]]، به او گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر آنان ترک و [[دیلم]] نیز بودند و این را خواسته بودند، موافقت میکردیم، حال که [[خاندان]] [[محمّد]]{{صل}} هستند، چگونه نپذیریم؟! از اینرو، [[لشکر]] عمر بن سعد، موافقت کرد. [[حسین]]{{ع}}، نشسته، خوابش بُرد. سپس بیدار شد و گفت: «ای [[خواهر]]! این [[ساعت]]، جدّم محمّد{{صل}} و پدرم [[علی]]{{ع}}، و مادرم [[فاطمه]]{{س}} و برادرم [[حسن]]{{ع}} را در [[عالم رؤیا]] دیدم که میگفتند: ای حسین! تو به زودی، (بر اساس برخی [[روایتها]]: فردا) به سوی ما میآیی». [[زینب]]{{س}}، بر صورت خود زد و شیوَنی کشید. حسین{{ع}} به او فرمود: «آرامتر! [[دشمن]] را شماتتکننده ما مکن»<ref>{{متن حدیث|لَمَّا رَأَى الْحُسَيْنُ{{ع}} حِرْصَ الْقَوْمِ عَلَى تَعْجِيلِ الْقِتَالِ وَ قِلَّةَ انْتِفَاعِهِمْ بِالوَعْظِ وَ الْمَقَالِ قَالَ لِأَخِيهِ الْعَبَّاسِ{{ع}} إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَصْرِفَهُمْ عَنَّا فِي هَذَا الْيَوْمِ فَافْعَلْ لَعَلَّنَا نُصَلِّي لِرَبِّنَا فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ أَنِّي أُحِبُّ الصَّلَاةَ لَهُ وَ تِلَاوَةَ كِتَابِهِ. قَالَ الرَّاوِي: فَسَأَلَهُمُ الْعَبَّاسُ ذَلِكَ فَتَوَقَّفَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ فَقَالَ عَمْرُو بْنُ الْحَجَّاجِ الزُّبَيْدِيُّ وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّهُمْ مِنَ التُّرْكِ وَ الدَّيْلَمِ وَ سَأَلُوا ذَلِكَ لَأَجَبْنَاهُمْ فَكَيْفَ وَ هُمْ آلُ مُحَمَّدٍ{{صل}} فَأَجَابُوهُمْ إِلَى ذَلِكَ. قَالَ الرَّاوِي: وَ جَلَسَ الْحُسَيْنُ{{ع}} فَرَقَدَ ثُمَّ اسْتَيْقَظَ وَ قَالَ: يَا أُخْتَاهْ إِنِّي رَأَيْتُ السَّاعَةَ جَدِّي مُحَمَّداً{{صل}} وَ أَبِي عَلِيّاً وَ أُمِّي فَاطِمَةَ وَ أَخِيَ الْحَسَنَ{{عم}} وَ هُمْ يَقُولُونَ يَا حُسَيْنُ{{ع}} إِنَّكَ رَائِحٌ إِلَيْنَا عَنْ قَرِيبٍ وَ فِي بَعْضِ الرِّوَايَاتِ غَداً. قَالَ الرَّاوِي: فَلَطَمَتْ زَيْنَبُ{{س}} وَجْهَهَا وَ صَاحَتْ فَقَالَ لَهَا الْحُسَيْنُ{{ع}} مَهْلًا لَا تُشْمِتِي الْقَوْمَ بِنَا}} (الملهوف، ص۱۵۰؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۹۱).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۴۸۱.</ref> |