پرش به محتوا

هجرت امام علی به یمن: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۱۷: خط ۱۷:
*[[نقل]] شده، به سبب خراب شدن دیواری، عده‌ای کشته شده بودند و در میان آنان زنی بود که شوهرش، [[آزاد]] بود و آن [[زن]] از او طفلی داشت. همچنین در میان کشته‌شدگان کنیزی بود که از غلامی، بچه داشت. پس از کشته شدن [[مادران]] این دو طفل، [[مردم]] نمی‌دانستند که کدام طفل، از آن [[فرد]] [[آزاد]] و کدام یک از آن [[غلام]] است. بنابراین برای [[قضاوت]] نزد آن [[حضرت]]{{ع}} آمدند و ایشان فرمود که قرعه کشی کنند و براساس قرعه، مملوک را از [[آزاد]] مشخص کنند و درباره [[میراث]] آنها هم بر اساس همین [[قرعه]] [[قضاوت]] کرد. [[رسول خدا]]{{صل}} این [[قضاوت]] را نیز درست دانست<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۹۷.</ref>.
*[[نقل]] شده، به سبب خراب شدن دیواری، عده‌ای کشته شده بودند و در میان آنان زنی بود که شوهرش، [[آزاد]] بود و آن [[زن]] از او طفلی داشت. همچنین در میان کشته‌شدگان کنیزی بود که از غلامی، بچه داشت. پس از کشته شدن [[مادران]] این دو طفل، [[مردم]] نمی‌دانستند که کدام طفل، از آن [[فرد]] [[آزاد]] و کدام یک از آن [[غلام]] است. بنابراین برای [[قضاوت]] نزد آن [[حضرت]]{{ع}} آمدند و ایشان فرمود که قرعه کشی کنند و براساس قرعه، مملوک را از [[آزاد]] مشخص کنند و درباره [[میراث]] آنها هم بر اساس همین [[قرعه]] [[قضاوت]] کرد. [[رسول خدا]]{{صل}} این [[قضاوت]] را نیز درست دانست<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۹۷.</ref>.
*همچنین در ایامی که آن [[حضرت]]{{ع}} در [[یمن]] حضور داشت، عده‌ای برای [[قضاوت]] ایشان درباره حادثه زبیه نزد آن [[حضرت]] آمدند. زبیه، گودالی بود که در مکانی بلند برای به دام انداختن شیر کنده شده بود. پس از مدتی شیری در این گودال افتاد و [[مردم]] برای تماشای شیر در اطراف گودال گرد آمده بودند. در این حال پای مردی لغزید و او در حال افتادن به گودال، برای [[نجات]] خود [[فرد]] دیگری را گرفت و این [[فرد]] هم [[فرد]] سومی را و او هم [[فرد]] چهارمی را گرفت و آنگاه همگی باهم به داخل گودال افتادند و همگی کشته شدند. [[امام علی]]{{ع}} درباره آنها فرمود: "نفر اول، شکار شیر بوده و یک سوم دیه [[فرد]] دوم بر گردن او بوده است و دو سوم دیه بر گردن [[فرد]] دوم و دیه کامل [[فرد]] چهارم بر گردن [[فرد]] سوم است که باید پرداخت شود. وقتی [[رسول خدا]]{{صل}} از این [[قضاوت]] [[آگاه]] شد، فرمود: "هر آینه [[ابوالحسن]] به [[قضاوت]] [[خداوند متعال]] در [[عرش]]، در میان آنها [[قضاوت]] کرده است"<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۹۶.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[علی بن ابی‌طالب (مقاله)| مقاله «علی بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص:۱۸۰-۱۸۳.</ref>
*همچنین در ایامی که آن [[حضرت]]{{ع}} در [[یمن]] حضور داشت، عده‌ای برای [[قضاوت]] ایشان درباره حادثه زبیه نزد آن [[حضرت]] آمدند. زبیه، گودالی بود که در مکانی بلند برای به دام انداختن شیر کنده شده بود. پس از مدتی شیری در این گودال افتاد و [[مردم]] برای تماشای شیر در اطراف گودال گرد آمده بودند. در این حال پای مردی لغزید و او در حال افتادن به گودال، برای [[نجات]] خود [[فرد]] دیگری را گرفت و این [[فرد]] هم [[فرد]] سومی را و او هم [[فرد]] چهارمی را گرفت و آنگاه همگی باهم به داخل گودال افتادند و همگی کشته شدند. [[امام علی]]{{ع}} درباره آنها فرمود: "نفر اول، شکار شیر بوده و یک سوم دیه [[فرد]] دوم بر گردن او بوده است و دو سوم دیه بر گردن [[فرد]] دوم و دیه کامل [[فرد]] چهارم بر گردن [[فرد]] سوم است که باید پرداخت شود. وقتی [[رسول خدا]]{{صل}} از این [[قضاوت]] [[آگاه]] شد، فرمود: "هر آینه [[ابوالحسن]] به [[قضاوت]] [[خداوند متعال]] در [[عرش]]، در میان آنها [[قضاوت]] کرده است"<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۹۶.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[علی بن ابی‌طالب (مقاله)| مقاله «علی بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص:۱۸۰-۱۸۳.</ref>
==علی{{ع}} در [[یمن]]==
در جهت ادامه و استمرار [[گسترش اسلام]]، [[پیامبر اکرم]]{{صل}} [[خالد بن ولید]] و جمعی از [[صحابه]] را به یمن اعزام نمود تا [[قبیله]] «[[همدان]]» را به [[اسلام]] فرا خوانند، خالد بی‌آن‌که موفقیتی به دست آورد شش ماه در یمن اقامت گزید و نتوانست [[قبیله همدان]] را به [[پذیرش اسلام]] وادارد. ازاین‌رو، شخصی را نزد [[رسول خدا]]{{صل}} فرستاد و به وی اطلاع داد که [[مردم]] پذیرای اسلام نشده و از اطراف او پراکنده شده‌اند. در این هنگام پیامبر اکرم{{صل}} [[علی بن ابی طالب]] را بدان‌ سامان اعزام و از او خواست خالد را به [[مدینه]] بازگرداند و [[مسئولیت]] وی را به جای او بر عهده گیرد و در صورت [[تمایل]] می‌تواند هریک از افراد مجموعه‌ای را که با خالد بدان جا فرستاده شده با خود نگاهدارد.
از [[براء بن عازب]] یکی از همراهان خالد که در گروه اعزامی علی{{ع}} باقی ماند [[روایت]] شده گفت: من از جمله کسانی بودم که با خالد (به یمن) اعزام شدم و شش ماه در آن سامان ماندیم و مردم آن دیار را به اسلام [[دعوت]] کردیم ولی پاسخ مثبت ندادند، سپس [[رسول اکرم]]{{صل}} علی{{ع}} را به آن [[سرزمین]] اعزام فرمود و به او دستور داد خالد را برگرداند و خود به جای او در آنجا حضور داشته باشد، وقتی به مردم نزدیک شدیم، آنان به سمت ما آمده و علی{{ع}} با ما [[نماز]] به جا آورد سپس [[جمعیت]] ما را به صف کرد و در برابرمان قرار گرفت و [[نامه]] رسول خدا{{صل}} را در راستای دعوت مردم یمن به اسلام برای آنها قرائت کرد و در پی آن همه افراد قبیله همدان اسلام آوردند و علی{{ع}} طی نامه‌ای این خبر مسرّت‌انگیز را به رسول خدا{{صل}} اطلاع داد، پیامبر اکرم{{صل}} به [[سجده]] افتاده، سپس سر مبارکش را بالا گرفت و فرمود: [[درود]] بر [[همدانیان]]<ref>اعیان الشیعه، ج۱، ص۴۱۰؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۳۰۰؛ سیره نبوی ابن کثیر، ج۴، ص۲۰۱.</ref>.
[[روایت]] شده که [[پیامبر اکرم]]{{صل}} علی{{ع}} را به [[فرماندهی]] ۳۰۰ [[جنگجو]] برای انجام [[مأموریت]] دیگری به [[یمن]] اعزام نمود تا [[قبیله]] «[[مذحج]]» را به [[اسلام]] [[دعوت]] کند و [[پرچم]] را برای علی{{ع}} پیچید و با دست خود [[عمامه]] بر سرش نهاد و به او سفارش فرمود تا زمانی که با او نجنگیده‌اند، با آنان [[نبرد]] نکند. وقتی [[امام]] وارد منطقه مذحجیان شد آنان را به اسلام فرا خواند، ولی از پذیرش آن سر بر تافتند و [[حضرت]] را آماج تیر و سنگ قرار دادند. علی{{ع}} یارانش را مهیای نبرد ساخت و بر آنها [[یورش]] برد ۲۰ تن از آنها را به [[هلاکت]] رساند بقیه پراکنده شده و [[شکست]] خوردند. حضرت درنگی کرد و برای بار دوم آنان را به اسلام دعوت کرد این بار پاسخ مثبت دادند و عده‌ای از سران آنها با حضرت [[بیعت]] کرده و عرضه داشتند ما موافقت سایر افراد قبیله خود را تضمین خواهیم کرد؛ اکنون [[صدقات]] ما در [[اختیار]] شماست، [[حق خدا]] را از آنها بردارید.
هم‌چنین روایت شده علی{{ع}} فرمود:
زمانی که [[رسول خدا]]{{صل}} مرا به یمن اعزام نمود، عرض کردم: ای رسول خدا! مرا به سوی این [[مردم]] اعزام می‌کنی ولی من جوانم و به فن [[قضاوت]] و [[داوری]] آشنا نیستم، حضرت دست [[مبارک]] خویش را بر سینه‌ام نهاد و فرمود: خدایا! زبانش را از [[لغزش]] مصون دار و قلبش را رهنمون باش و سپس رسول خدا به علی{{ع}} سفارش کرد هرگاه دو تن برای [[شکایت]] نزدت آمدند تا زمانی که سخنان طرفین را نشنیده‌ای میان آنان داوری نکن؛ زیرا اگر به سخنان آنان گوش فرا دهی، پی می‌بری چگونه قضاوت کنی، علی{{ع}} فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]]! از آن پس هیچ‌گاه در قضاوت میان دو تن تردیدی به خود راه ندادم<ref>سیره نبوی ابن کثیر، ج۴، ص۲۰۷.</ref>.
سپس علی{{ع}} [[غنایم]] را جمع‌آوری و [[خمس]] آنها را جدا کرد و بقیه را میان یارانش تقسیم نمود. پس از آن اطلاع حاصل کرد که [[رسول خدا]]{{صل}} برای [[مناسک حج]] رهسپار [[مکه]] شده، به سرعت راه افتاد تا در مکه به [[پیامبر]] بپیوندد. [[روایت]] شده: برخی از کسانی که در گردان اعزامی [[امام علی]]{{ع}} حضور داشتند در زمینه پرداخت سهمیه، از او [[شکوه]] داشتند وقتی این خبر به [[پیامبر اکرم]]{{صل}} رسید فرمود: [[مردم]]! از علی شکوه نکنید به [[خدا]] [[سوگند]]! او در [[راه خدا]] سختگیرتر از آن است که از وی [[شکایت]] گردد<ref>سیره ابن هشام، ج۴، ص۶۰۳، در سیره نبوی ابن اثیر ۴، ص۲۰۵ نظیر این روایت آمده است‌.</ref>.
از [[عمرو بن شاس اسلمی]] نقل شده که گفت: من از جمله جنگجویانی بودم که رسول خدا{{صل}} ما را همراه با علی{{ع}} به [[یمن]] اعزام نمود، من در آن [[سفر]] نسبت به علی{{ع}} در [[دل]] اندکی [[احساس]] [[بدبینی]] داشتم<ref>المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۳۴.</ref>، وقتی به [[مدینه]] آمدم در مجالس و محافل مدینه و به هرکس برمی‌خوردم از علی شکوه می‌کردم، روزی به [[مسجد]] آمدم و رسول خدا{{صل}} در مسجد نشسته بود، زمانی دید من به چشمانش می‌نگرم، او نیز به من نگریست تا نزدیک او نشستم، فرمود:
ای [[عمرو]]! دست از این کار بردار، به [[راستی]] تو مرا آزرده‌ای، عرض کردم: {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}<ref>«همان کسان که چون بدیشان مصیبتی رسد می‌گویند: «انّا للّه و انّا الیه راجعون» (ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم)» سوره بقره، آیه ۱۵۶.</ref> به خدا و [[اسلام]] [[پناه]] می‌برم از اینکه رسول خدا را آزرده باشم، فرمود: {{متن حدیث|مَنْ آذَى عَلِيّاً فَقَدْ آذَانِي‌}}<ref>سیره نبوی ابن کثیر، ج۴، ص۲۰۲</ref>؛ کسی که علی را بیازارد مرا آزرده است.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[‌پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|‌پیشوایان هدایت ج۲]] ص ۱۳۴.</ref>


== منابع ==
== منابع ==
۷۲٬۴۸۵

ویرایش