کرامات امام رضا: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۷: | خط ۷: | ||
}} | }} | ||
==مقدمه== | ==مقدمه== | ||
از | از [[امام رضا]] {{ع}} [[امور خارق العاده]] و [[کرامات]] و معجزاتی [[نقل]] شده که هر یک میتواند [[دلیل]] و نشانهای بر علو [[مقام]] و [[منصب]] او نزد [[خداوند تعالی]] باشد<ref>عیون أخبار الرضا {{ع}}، ج ۲، ص ۲۲۷ و إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج ۴، ص ۳۰۷.</ref>. در اینجا برای رعایت اختصار به چند مورد اکتفا میشود: | ||
#'''آشنایی با همه زبانها''': [[ابوالصلت هروی]] گوید: [[حضرت رضا]] {{ع}} با افراد به زبان خودشان [[گفتگو]] میکرد، و به [[خدا]] قسم فصیحترین مردمان و عالمترین اشخاص به هر زبان و لغتی بود، روزی به حضرتش عرض کردم: یا ابن [[رسول الله]]! من در شگفتم از اینکه شما به تمام لغات با اختلافاتی که دارند این طور تسلط و [[آگاهی]] دارید، خطاب به من فرمود: {{متن حدیث|أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيَتَّخِذَ حُجَّةً عَلَى قَوْمٍ وَ هُوَ لَا يَعْرِفُ لُغَاتِهِمْ أَ وَ مَا بَلَغَكَ قَوْلُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ {{ع}} أُوتِينَا فَصْلَ الْخِطابِ فَهَلْ فَصْلُ الْخِطَابِ إِلَّا مَعْرِفَةُ اللُّغَاتِ"}}<ref>عیون أخبار الرضا {{ع}}، ج ۲، ص ۲۲۸، من حجت خدا بر بندگان اویم، و خداوند حجتی بر قومی نمیانگیزد که زبان آنان را نفهمد و لغاتشان را نداند، آیا این خبر بتو نرسیده است که امیر المؤمنین علی {{ع}} فرمود: {{عربی|"أُوتِينَا فَصْلَ الْخِطابِ}}؛ ما دادهشدهایم نیروی داوری و سخن قاطع را، پس آیا این نیرو جز معرفت بهر لغتی است؟</ref>. | #'''آشنایی با همه زبانها''': [[ابوالصلت هروی]] گوید: [[حضرت رضا]] {{ع}} با افراد به زبان خودشان [[گفتگو]] میکرد، و به [[خدا]] قسم فصیحترین مردمان و عالمترین اشخاص به هر زبان و لغتی بود، روزی به حضرتش عرض کردم: یا ابن [[رسول الله]]! من در شگفتم از اینکه شما به تمام لغات با اختلافاتی که دارند این طور تسلط و [[آگاهی]] دارید، خطاب به من فرمود: {{متن حدیث|أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيَتَّخِذَ حُجَّةً عَلَى قَوْمٍ وَ هُوَ لَا يَعْرِفُ لُغَاتِهِمْ أَ وَ مَا بَلَغَكَ قَوْلُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ {{ع}} أُوتِينَا فَصْلَ الْخِطابِ فَهَلْ فَصْلُ الْخِطَابِ إِلَّا مَعْرِفَةُ اللُّغَاتِ"}}<ref>عیون أخبار الرضا {{ع}}، ج ۲، ص ۲۲۸، من حجت خدا بر بندگان اویم، و خداوند حجتی بر قومی نمیانگیزد که زبان آنان را نفهمد و لغاتشان را نداند، آیا این خبر بتو نرسیده است که امیر المؤمنین علی {{ع}} فرمود: {{عربی|"أُوتِينَا فَصْلَ الْخِطابِ}}؛ ما دادهشدهایم نیروی داوری و سخن قاطع را، پس آیا این نیرو جز معرفت بهر لغتی است؟</ref>. | ||
#'''چشمه [[آب]] در بیان خشک''': | #'''چشمه [[آب]] در بیان خشک''': "محمد بن حفص" گوید: [[غلام]] [[موسی بن جعفر]] {{ع}} برایم [[نقل]] کرده گفت در خدمت [[حضرت رضا]] {{ع}} بودیم با چند نفر دیگر در یک بیابان؛ [[تشنگی]] شدیدی بر ما و چارپایان مستولی شد که [[ترس]] از تلف شدن داشتیم. [[حضرت رضا]] {{ع}} محلی را توصیف نمود فرمود: به آنجا بروید [[آب]] خواهید یافت به آن محل رفتیم [[آب]] بود خودمان و چارپایان سیراب شدیم و هر که در قافله بود سیرآب شد. بعد کوچ کردیم فرمود: بروید همان چشمه را پیدا کنید هر چه جستجو کردیم اثری از چشمه نبود جز فضله شتران چیزی نیافتیم<ref>عیون اخبار الرضا {{ع}}، ج ۲، ص ۲۱۶؛ بحار الأنوار، ج ۴۹، ص ۱۸۶؛ بحار الأنوار، ج ۴۹، ص ۳۷ و إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج ۴، ص ۳۳۲.</ref>. | ||
#'''مجازات منکر [[اعجاز]]''': بعد از | #'''مجازات منکر [[اعجاز]]''': بعد از آنکه [[امام رضا]] {{ع}} با خواندن [[نماز]] [[باران]] باعث تعجب همگان شد، حمید بن مهران در مجلس مأمون از روی [[حسد]] و [[کنیه]] [[کرامت]] [[امام رضا]] {{ع}} را مورد [[انکار]] قرار داد و گفت بارانی که [[خداوند]] به موقع میفرستد را برای خود [[معجزه]] گرفتهای مثل اینکه [[معجزه]] [[ابراهیم]] [[خلیل]] را انجام دادهای، آنگاه با اشاره به نقش دو شیر کرد که روی پشتی مأمون بود و بر آن تکیه داشت گفت: اگر راست میگوئی در این ادعا، این دو شکل و صورت را زنده کن و بر من مسلط گردان آن وقت [[معجزه]] و نشانهای درست خواهد بود. [[علی بن موسی الرضا]] {{ع}} خشمگین شده فریاد زد: {{عربی|"دُونَكُمَا الْفَاجِرَ"}}؛ این مرد پست را بگیرید و اثری از او باقی نگذارید. در این موقع آن دو تجسم پیدا کرده و دو شیر شدند او را پاره پاره کردند و خوردند و خونش را از روی [[زمین]] لیسیدند و به حضرت [[رضا]] {{ع}} گفتند یا ولی چه [[دستور]] میدهی همین بلا را بر سر این دیگری نیز میآوریم اشاره به مأمون کردند. مأمون از شنیدن این [[کلام]] بیهوش شد [[حضرت رضا]] {{ع}} فرمود: [[صبر]] کنید. بعد از به هوش آمدن مامون باز دو شیر گفتند اجازه میدهید این [[ظالم]] را هم به دوستش ملحق کنیم؟ فرمود برگردید به محل اول خودتان همان طور که بودید دو مرتبه برگشتند به پشتی و دو نقش شدند. مأمون گفت [[خدا]] را [[شکر]] که شر حمید بن مهران را از سر من رفع کرد<ref>مناقب آل أبی طالب {{عم}}، ج ۴، ص ۳۷۰ و عیون اخبار الرضا {{ع}}، ج ۲، ص ۱۷۱ و بحار الأنوار، ج ۴۹، ص ۳۷؛ بحار الأنوار، ج ۴۹، ص ۱۸۰.</ref>.<ref>[[عبدالمجید زهادت|زهادت، عبدالمجید]]، [[معارف و عقاید ۵ (کتاب)|معارف و عقاید ۵]]، جلد ۲ ص ۷۱.</ref> | ||
==[[سخن گفتن]] [[امام]]{{ع}} با حیوانات== | ==[[سخن گفتن]] [[امام]]{{ع}} با حیوانات== | ||
یکی دیگر از معجزاتی که [[امام رضا]]{{ع}} داشتند، «سخن گفتن با حیوانات» بود. | یکی دیگر از معجزاتی که [[امام رضا]]{{ع}} داشتند، «سخن گفتن با حیوانات» بود. | ||
[[سلیمان جعفری]] میگوید: «در میان باغ در [[خدمت]] امام رضا{{ع}} بودم که ناگاه گنجشکی آمد با حال [[اضطراب]] جلوی آن | #[[سلیمان جعفری]] میگوید: «در میان باغ در [[خدمت]] امام رضا{{ع}} بودم که ناگاه گنجشکی آمد با حال [[اضطراب]] جلوی آن حضرت نشست و مرتب داد میزد و فریاد میکشید. حضرت به من فرمودند: میدانی این گنجشک چه میگوید؟ گفتم: خیر! فرمودند: میگوید؛ ماری میخواهد جوجههای مرا بخورد. سپس فرمودند: این [[عصا]] را بردار و حرکت کن و در فلان درخت مار را بکش! سلیمان میگوید: عصا را برداشتم و به طرف درختی که امام{{ع}} نشانی داده بودند رفتم. دیدم ماری به سوی جوجهها در حرکت است؛ او را کشته و به خدمت امام برگشتم»<ref>داستانهای بحار الانوار، ج۴۹، ص۸۸؛ ج۶۴ ص۳۰۲.</ref>. | ||
#[[عباد الله بن سمره]] که در ابتدا از [[مخالفان]] [[امامت امام رضا]]{{ع}} بود، میگوید: «روزی [[امام رضا]]{{ع}} رو به صحرا روان شد. من به همراه دوستانم از عقب ایشان رفتیم و سخنان بیادبانه نسبت به ایشان میگفتیم. در همین اثنا، چند [[آهو]] دیدم که در رکن صحرا چرا میکردند، پس آن حضرت به بره آهویی اشاره کرد و بره آهو دوان دوان به نزد آن حضرت آمد. حضرت دست [[مرحمت]] بر سر آن بره آهو کشید و آن را به [[غلام]] خود سپرد. در این حال بره آهو شروع به [[بیتابی]] کردن نمود. امام{{ع}} بره آهو را به نزد خود طلبید و دوباره دست بر سرش کشید و سخنی به او گفت که ما نفهمیدیم، دیدم که بره آهو آرام گرفت. حضرت که متوجه ما گردیدند، فرمودند: یا [[عبدالله]]! دانستی که ما [[اهل بیت]] [[رسالت]] هستیم و وحوش و طیور و جمیع [[اهل]] [[عالم امر]] و [[حکم]] ما را [[مطیع]] و فرمانبردارند. گفتم: بلی یا سیدی، تو [[حجت خدا]] بر اهل عالم و جمیع [[خلق]] [[خدا]] هستی. پس آن حضرت به غلام خود فرمودند: این بره آهو را رها کن. آهو در حالی که از چشمانش [[اشک]] میریخت، به جانب [[امام]]{{ع}} دوید. باز حضرت برای [[تسلی]] آن بره [[آهو]] دست [[مرحمت]] بر سرش کشید، و آن آهو با زبان خود کلماتی به آن حضرت عرض کرد و رو به صحرا روان گردید. حضرت به من فرمودند: ای [[عبدالله]]! دانستی که این آهو چه میگفت؟ عرض کردم: نه، فرمودند: این آهو میگفت: وقتی که مرا به حضور خویشطلبیدی، من به این [[امیدوار]] بودم که تو مرا [[ذبح]] کرده، چیزی از گوشت بدنم غذای [[بدن]] [[شریف]] تو گردد، پس مرا [[ناامید]] رها کردی. من او را [[دلجویی]] و نوازش کردم، تا به چراگاه خود [[رجوع]] نمود»<ref>کشکولی النور، ج۱، ص۲۸۱، به نقل از بصائر الدرجات و کفایت المؤمنین.</ref>. | |||
[[عباد الله بن سمره]] که در ابتدا از [[مخالفان]] [[امامت امام رضا]]{{ع}} بود، میگوید: «روزی [[ | #شیخ [[ابوالفضل محمد بن علی شادان قزوینی]] از قول یکی از [[یاران امام رضا]]{{ع}} میگوید: «در [[خدمت]] [[امام رضا]]{{ع}} بودم و [[مردمان]] در خدمت آن حضرت [[خضوع]] میکردند. بعضی میگفتند که او [[صلاحیت امامت]] ندارد. پدرش تصریح و [[وصیت]] نکرده و او را [[ولیعهد]] خود نساخته است. در آن وقت شنیدیم از مرکبی که آن حضرت سوارش بود، به [[کلام]] [[فصیح]] گفت: که او امام من و امام جمیع خلایق است، و به [[درستی]] که آن بزرگوار به [[مسجد]] [[مدینه]] تشریف برد شنیدم، که دیوارهای مسجد و چوبهای آن، به حضرت [[سلام]] کردند و سخن گفتند<ref>کشکول النور، ج۱، ص۲۱۶، به نقل از وسیلة الرضوان.</ref>. | ||
#[[مأمون]]، چند شیر درنده داشت و هر کس را که میخواست [[شکنجه]] کند، به قفس آن شیرها میانداخت، او را دریده و میخوردند. روزی مأمون به [[امام رضا]]{{ع}} عرض نمود: «یا ابا [[الحسن]]، میخواهم به قفس شیران بروی و با آنها مکالمه نمایی!» آن [[سرور]] قبول نموده و به قفس شیرها رفتند. وقتی چشم شیرها به امام{{ع}} افتاد، به [[قدرت]] کامله [[الهی]] و [[اعجاز]] آن بزرگوار، به تکلم درآمدند و اظهار اعزاز و [[احترام]] نمودند و عرض کردند: «یابن [[رسول الله]]{{صل}} را به چه جهت خود را به دست [[دشمن]] دادهای؟ ما را [[اذن]] بده که [[دشمنان]] تو را از صفحه [[دین]] براندازیم». آن [[سرور]] فرمودند: «[[پدران]] بزرگوارم به من خبر دادهاند که [[رسول خدا]]{{صل}} فرمودند: مرا [[مأمون]] [[شهید]] خواهد کرد و ما [[تسلیم]] امر [[خدا]] و رسولش هستیم و از ظلمهایی که از دشمنان به ما میرسد [[راضی]] و شاکریم. پس از میان شیرها، شیر لاغر و ضعیفی برخاست و عرض کرد: «یا سیدی! مأمون هر [[روز]] برای [[خوراک]] ما، گاو و گوسفند میآورد و این شیرهای [[جوان]] و پر [[قدرت]] و [[قوی]] هستند و من پیر و لاغر هستم، این شیرها به من [[ظلم و ستم]] میکنند و چیزی به من نمیدهند و همه را خودشان میخورند. [[امام]] به آن شیرهای جوان [[حکم]] فرمودند: اول بگذارید، آن شیر [[ضعیف]] طعمه خود را بردارد، بعد از آن شما شروع به خوردن کنید، همه شیران عرض کردند: سمعاً و طاعتاً» و چون مأمون این امر را [[امتحان]] نمود، چنان که آن حضرت مقرّر فرموده بود، شیرهای جوان به جا آوردند<ref>کشکول النور، ج۱، ص۲۱۲، به نقل از کتاب بحارالانوار.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۳۷۷.</ref> | |||
شیخ [[ابوالفضل محمد بن علی شادان قزوینی]] از قول یکی از [[یاران امام رضا]]{{ع}} میگوید: «در [[خدمت]] [[ | |||
[[مأمون]]، چند شیر درنده داشت و هر کس را که میخواست [[شکنجه]] کند، به قفس آن شیرها میانداخت، او را دریده و میخوردند. روزی مأمون به [[امام رضا]]{{ع}} عرض نمود: «یا ابا [[الحسن]]، میخواهم به قفس شیران بروی و با آنها مکالمه نمایی!» آن [[سرور]] قبول نموده و به قفس شیرها رفتند. وقتی چشم شیرها به امام{{ع}} افتاد، به [[قدرت]] کامله [[الهی]] و [[اعجاز]] آن بزرگوار، به تکلم | |||
آن [[سرور]] فرمودند: «[[پدران]] بزرگوارم به من خبر دادهاند که [[رسول خدا]]{{صل}} فرمودند: مرا [[مأمون]] [[شهید]] خواهد | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |