عباس بن عبدالمطلب در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
جز
جایگزینی متن - 'عباس، عموی پیامبر' به 'عباس (عموی پیامبر)'
جز (جایگزینی متن - '\<div\sstyle\=\"background\-color\:\srgb\(252\,\s252\,\s233\)\;\stext\-align\:center\;\sfont\-size\:\s85\%\;\sfont\-weight\:\snormal\;\"\>(.*)\[\[(.*)\]\](.*)\"\'\'\'(.*)\'\'\'\"(.*)\<\/div\>\n\<div\sstyle\=\"background\-color\:\srgb\(255\,\s245\,\s227\)\;\stext\-align\:center\;\sfont\-size\:\s85\%\;\sfont\-weight\:\snormal\;\"\>(.*)\<\/div\>\n\n' به '{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = $2 | عنوان مدخل = $4 | مداخل مرتبط = $6 | پرسش مرتبط = }} ') |
جز (جایگزینی متن - 'عباس، عموی پیامبر' به 'عباس (عموی پیامبر)') |
||
خط ۶۵: | خط ۶۵: | ||
[[ابو رافع]]، [[غلام]] [[عباس بن عبدالمطلب]]، [[نقل]] میکند: روزی رسول خدا{{صل}} [[فرزندان]] و نوادههای [[عبدالمطلب]] را در [[شعب]] [[ابی طالب]] جمع کرد و برای آنها، که در آن هنگام [[چهل]] نفر بودند، ران گوسفندی را آماده کرد. پس همگی از آن [[غذا]] خوردند و [[سیر]] شدند. سپس ظرفی از شیر برای آنها آورد که همه آن چهل نفر از آن نوشیدند و [[سیراب]] شدند<ref>تفسیر فرات کوفی، فرات بن ابراهیم کوفی، ص۳۰۳.</ref>. | [[ابو رافع]]، [[غلام]] [[عباس بن عبدالمطلب]]، [[نقل]] میکند: روزی رسول خدا{{صل}} [[فرزندان]] و نوادههای [[عبدالمطلب]] را در [[شعب]] [[ابی طالب]] جمع کرد و برای آنها، که در آن هنگام [[چهل]] نفر بودند، ران گوسفندی را آماده کرد. پس همگی از آن [[غذا]] خوردند و [[سیر]] شدند. سپس ظرفی از شیر برای آنها آورد که همه آن چهل نفر از آن نوشیدند و [[سیراب]] شدند<ref>تفسیر فرات کوفی، فرات بن ابراهیم کوفی، ص۳۰۳.</ref>. | ||
استاد [[یوسفی غروی]] مینویسد: "ظاهر این است که خبر ابی ارفع به عنوان خبر یک حاضر و ناظر و بیواسطه است؛ زیرا وی آن [[روز]] [[غلام]] [[عباس بن عبدالمطلب]] بوده است که او از [[بنیهاشم]] و از مدعوین این جلسه بوده و طبیعی است که ابی [[رافع]] به همراه مولای خویش به این جلسه رفته باشد و در اخباری که برای ما [[نقل]] شده است، [[راوی]] بیواسطه دیگری را نمیشناسیم، مگر [[علی]] و مردی از [[اصحاب پیامبر]]{{صل}} از [[فرزندان عبدالمطلب]] که به همین مقدار شناخته شده است. حتی از | استاد [[یوسفی غروی]] مینویسد: "ظاهر این است که خبر ابی ارفع به عنوان خبر یک حاضر و ناظر و بیواسطه است؛ زیرا وی آن [[روز]] [[غلام]] [[عباس بن عبدالمطلب]] بوده است که او از [[بنیهاشم]] و از مدعوین این جلسه بوده و طبیعی است که ابی [[رافع]] به همراه مولای خویش به این جلسه رفته باشد و در اخباری که برای ما [[نقل]] شده است، [[راوی]] بیواسطه دیگری را نمیشناسیم، مگر [[علی]] و مردی از [[اصحاب پیامبر]]{{صل}} از [[فرزندان عبدالمطلب]] که به همین مقدار شناخته شده است. حتی از [[عباس (عموی پیامبر)]]{{صل}} که به این جلسه [[دعوت]] شده بود و درخواست [[پیامبر]]{{صل}} را ردّ کرد، چیزی نقل نشده است. همین عدم [[استجابت]] عباس به درخواست [[پیامبر اکرم]]{{صل}} باعث شد که علی{{ع}} [[وارث]] پسر عمویش شود، البته با معنای صحیح [[وراثت]] در این مورد"<ref>تاریخ تحقیقی اسلام، یوسفی غروی (ترجمه: عربی)، ج۱، ص۳۳۹-۳۴۳.</ref>. | ||
در این مورد [[سید بن طاووس]] نقل میکند: مردی به علی{{ع}} گفت: "یا [[امیرالمؤمنین]]، چرا شما از پسر عمویت [[ارث]] بردی و عمویت از او ارث [[نبرد]]؟" علی{{ع}} رو به [[مردم]] کرد و سه بار فرمود: "بیایید"، به طوری که مردم در اطرافش جمع و آماده شنیدن حرفهایش شدند. سپس فرمود: "روزی [[رسول خدا]]{{صل}} [[بنی عبدالمطلب]] را که هر کدام از آنها به [[تنهایی]] گوسفندی را میخورد و به تنهایی ظرف شیری را مینوشید فرا خواند. پس برای آنها یک مد غذا تهیه کرد؛ اما همگی از آن سیر شدند و غذا به همان مقدار اولیه اضافه آمد، گویی که کسی به آن دست نزده است. سپس ظرف شیر کوچکی را [[طلب]] کرد، پس همگی از آن نوشیدند و [[سیراب]] شدند، اما شیر، همچنان به حال خود باقی بود و گویی که کسی به آن لب نزده است. سپس [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: "ای [[فرزندان عبدالمطلب]]! من به سوی همه [[مردم]] و به خصوص برای [[هدایت]] شما برانگیخته شدهام. هر آینه آنچه که از نشانه و [[معجزه]] لازم باشد، دیدید و شنیدید. حال کدام یک از شما با من [[بیعت]] میکند که [[برادر]] و همراه و [[وارث]] من باشد؟ " هیچ کس جواب نداد. اما من که از همه کوچکتر بودم، بلند شدم و اظهار [[آمادگی]] کردم. رسول خدا{{صل}} فرمود: " بنشین. " آن [[حضرت]] درخواست خویش را سه مرتبه تکرار کرد و در هر دفعه فقط من اظهار آمادگی میکردم و او میفرمود: بنشین. تا این که پس از مرتبه سوم دستش را در دست من گذاشت و با من بیعت کرد و به این ترتیب من وارث پسر عمویم شدم و عمویم عباس لایق این [[مقام]] نشد"<ref>سعد السعود، سید بن طاووس، ص۱۰۵ - ۱۰۴.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عباس بن عبدالمطلب - عسکری (مقاله)|مقاله «عباس بن عبدالمطلب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۳۳۹-۳۴۰.</ref> | در این مورد [[سید بن طاووس]] نقل میکند: مردی به علی{{ع}} گفت: "یا [[امیرالمؤمنین]]، چرا شما از پسر عمویت [[ارث]] بردی و عمویت از او ارث [[نبرد]]؟" علی{{ع}} رو به [[مردم]] کرد و سه بار فرمود: "بیایید"، به طوری که مردم در اطرافش جمع و آماده شنیدن حرفهایش شدند. سپس فرمود: "روزی [[رسول خدا]]{{صل}} [[بنی عبدالمطلب]] را که هر کدام از آنها به [[تنهایی]] گوسفندی را میخورد و به تنهایی ظرف شیری را مینوشید فرا خواند. پس برای آنها یک مد غذا تهیه کرد؛ اما همگی از آن سیر شدند و غذا به همان مقدار اولیه اضافه آمد، گویی که کسی به آن دست نزده است. سپس ظرف شیر کوچکی را [[طلب]] کرد، پس همگی از آن نوشیدند و [[سیراب]] شدند، اما شیر، همچنان به حال خود باقی بود و گویی که کسی به آن لب نزده است. سپس [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: "ای [[فرزندان عبدالمطلب]]! من به سوی همه [[مردم]] و به خصوص برای [[هدایت]] شما برانگیخته شدهام. هر آینه آنچه که از نشانه و [[معجزه]] لازم باشد، دیدید و شنیدید. حال کدام یک از شما با من [[بیعت]] میکند که [[برادر]] و همراه و [[وارث]] من باشد؟ " هیچ کس جواب نداد. اما من که از همه کوچکتر بودم، بلند شدم و اظهار [[آمادگی]] کردم. رسول خدا{{صل}} فرمود: " بنشین. " آن [[حضرت]] درخواست خویش را سه مرتبه تکرار کرد و در هر دفعه فقط من اظهار آمادگی میکردم و او میفرمود: بنشین. تا این که پس از مرتبه سوم دستش را در دست من گذاشت و با من بیعت کرد و به این ترتیب من وارث پسر عمویم شدم و عمویم عباس لایق این [[مقام]] نشد"<ref>سعد السعود، سید بن طاووس، ص۱۰۵ - ۱۰۴.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عباس بن عبدالمطلب - عسکری (مقاله)|مقاله «عباس بن عبدالمطلب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۳۳۹-۳۴۰.</ref> | ||
خط ۲۱۹: | خط ۲۱۹: | ||
عباس بر او گفت: "خانهام را خراب میکنی؟" [[عمر]] گفت: "برای آنکه بدین وسیله [[مسجدالحرام]] را وسعت دهم". عباس گفت: "از [[پیامبر خدا]]{{صل}} شنیدم که میفرمود: [[خدا]] به [[داود]] فرمود تا برای او در ایلیاء خانهای بسازد. پس آن را در [[بیت المقدس]] بنا نهاد و هرگاه بنای [[خانه]] بالا میرفت، فرو میریخت. پس داود گفت: پروردگارا، تو به من فرمودهای که برایت خانهای بسازم و من هر چه میسازم، بنا فرو میریزد. پس خدا به او [[وحی]] کرد که من جز [[پاکیزه]] را نمیپذیرم و تو برای من در [[زمین]] غصبی خانه میسازی. پس داود نگریست و دانست که یک قطعه زمین را نخریده است، پس آن را از مالکش به هر چه گفت خرید و سپس خانه را ساخت و بنای آن به انجام رسید". عمر گفت: "چه کسی [[گواهی]] میدهد که این سخن را از [[پیامبر]] شنیده است؟" پس عدهای برخاستند و گواهی دادند. پس گفت: "ای [[ابوالفضل]]، هر چه میخواهی بفرما تا انجام دهیم و گرنه دست برمیداریم". عباس گفت: "من هم آن را برای خدا واگذار کردم"<ref>{{متن حدیث|إن الله أمر داود أن يبني له بيتا بإيلياء فبناه ببيت المقدس، و كان كلما ارتفع البناء سقط فقال داود: يا رب إنك أمرتني أن أبني لك بيتا، و إني كلما بنيت سقط البناء، فأوحى الله إليه: أني لا أقبل إلا الطيب، و إنك بنيت لي في غصب، فنظر داود فإذا قطعة أرض لم يكن شراها، فابتاعها من صاحبها بحكمة، ثم بنى فتم البناء}}؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۴۹.</ref>. | عباس بر او گفت: "خانهام را خراب میکنی؟" [[عمر]] گفت: "برای آنکه بدین وسیله [[مسجدالحرام]] را وسعت دهم". عباس گفت: "از [[پیامبر خدا]]{{صل}} شنیدم که میفرمود: [[خدا]] به [[داود]] فرمود تا برای او در ایلیاء خانهای بسازد. پس آن را در [[بیت المقدس]] بنا نهاد و هرگاه بنای [[خانه]] بالا میرفت، فرو میریخت. پس داود گفت: پروردگارا، تو به من فرمودهای که برایت خانهای بسازم و من هر چه میسازم، بنا فرو میریزد. پس خدا به او [[وحی]] کرد که من جز [[پاکیزه]] را نمیپذیرم و تو برای من در [[زمین]] غصبی خانه میسازی. پس داود نگریست و دانست که یک قطعه زمین را نخریده است، پس آن را از مالکش به هر چه گفت خرید و سپس خانه را ساخت و بنای آن به انجام رسید". عمر گفت: "چه کسی [[گواهی]] میدهد که این سخن را از [[پیامبر]] شنیده است؟" پس عدهای برخاستند و گواهی دادند. پس گفت: "ای [[ابوالفضل]]، هر چه میخواهی بفرما تا انجام دهیم و گرنه دست برمیداریم". عباس گفت: "من هم آن را برای خدا واگذار کردم"<ref>{{متن حدیث|إن الله أمر داود أن يبني له بيتا بإيلياء فبناه ببيت المقدس، و كان كلما ارتفع البناء سقط فقال داود: يا رب إنك أمرتني أن أبني لك بيتا، و إني كلما بنيت سقط البناء، فأوحى الله إليه: أني لا أقبل إلا الطيب، و إنك بنيت لي في غصب، فنظر داود فإذا قطعة أرض لم يكن شراها، فابتاعها من صاحبها بحكمة، ثم بنى فتم البناء}}؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۴۹.</ref>. | ||
همچنین [[نقل]] شده در سال هفدهم [[هجری]] خشکی سرتاسر [[حجاز]] و [[جزیرة العرب]] را فراگرفت و قطرهای [[باران]] نبارید و [[مردم]] در [[قحطی]] و گرانی و [[سختی]] قرار گرفتند؛ پس برای [[شکایت]] نزد عمر رفتند. عمر در کارشان واماند و ندانست چه کند. [[کعب الاحبار]] گفت: "بنی اسراییل هرگاه به خشکی [[مبتلا]] میشدند، به وسیله [[خویشان]] و بستگان پیامبرشان [[طلب]] [[باران]] میکردند". [[عمر]] گفت: "ما همچنین میکنیم؛ | همچنین [[نقل]] شده در سال هفدهم [[هجری]] خشکی سرتاسر [[حجاز]] و [[جزیرة العرب]] را فراگرفت و قطرهای [[باران]] نبارید و [[مردم]] در [[قحطی]] و گرانی و [[سختی]] قرار گرفتند؛ پس برای [[شکایت]] نزد عمر رفتند. عمر در کارشان واماند و ندانست چه کند. [[کعب الاحبار]] گفت: "بنی اسراییل هرگاه به خشکی [[مبتلا]] میشدند، به وسیله [[خویشان]] و بستگان پیامبرشان [[طلب]] [[باران]] میکردند". [[عمر]] گفت: "ما همچنین میکنیم؛ [[عباس (عموی پیامبر)]] و بزرگ [[بنی هاشم]] است، او را واسطه قرار داده و از [[خدا]] باران میخواهیم". پسر عمر با جمعی به [[خانه]] عباس رفت و داستان را شرح داد و از او تقاضا کرد که با آنها به [[مسجد]] بیاید تا از خدا تقاضای باران کنند. در مسجد عمر به [[منبر]] رفت و عباس در کنارش قرار گرفت و عمر ابتدا چنین [[دعا]] کرد:پروردگارا! ما رو به سوی تو آوردهایم و عموی پیامبرمان را نزد تو واسطه قرار دادهایم، ما را از باران [[سیراب]] کن و [[مأیوس]] مگردان<ref>{{عربی|"اَللَّهُمَّ إِنَّا قَدْ تَوَجَّهْنَا إِلَيْكَ بِعَمِّ نَبِيِّنَا وَ صِنْوِ أَبِيهِ فَاسْقِنَا اَلْغَيْثَ وَ لاَ تَجْعَلْنَا مِنَ اَلْقَانِطِينَ"}}</ref>. سپس رو به عباس کرد و گفت: "عباس، برخیز و خدا را بخوان". عباس برخاست و پس از [[حمد]] و ثنای [[پروردگار]]، گفت: "خدایا! ابرها در نزد تو و آب در [[اختیار]] توست، پس ابرها را بفرست و آب را بر ما فرود آور. ریشهها را محکم و شاخهها را بلند و پستانها را پرشیر گردان. خداوندا! جز به جهت [[گناه]] [[عذاب]] نمیکنی و جز به [[توبه]] [[بلا]] را از آنها برطرف نمیگردانی، این [[مردم]] مرا واسطه قرار دادهاند، بارانت را بر ما ببار. خدایا [[شفاعت]] ما را درباره خود و خاندانمان بپذیر. خدایا! برای چهارپایان و آنهایی که [[زبان]] ندارند، شفاعت میکنم تا به ما باران بدهی؛ پروردگارا! جز به تو [[امیدوار]] نیستیم و جز تو را نمیخوانیم و به سوی غیر تو [[تمایل]] نداریم؛ [[شکایت]] گرسنگان را به تو میکنیم و درد برهنگان را با تو میگوییم..." بدین گونه دعای بسیاری کرد تا اینکه سرانجام باران بارید<ref>{{عربی|"اَللَّهُمَّ إِنَّ عِنْدَكَ سَحَاباً وَ عِنْدَكَ مَاءً فَانْشُرِ اَلسَّحَابَ ثُمَّ أَنْزِلِ اَلْمَاءَ مِنْهُ عَلَيْنَا"}}الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۸۱۴؛ الدرجات الرفیعه، سید علی خان مدنی، ص۹۷ - ۹۶. البته عمر در این کار نیز اخلاص نداشت که علی{{ع}} را نادیده گرفت و عباس را بر علی{{ع}} برتری داد! و عباس نیز چنانچه معرفت بیشتری داشت، علی را مقدم میداشت و نمیپذیرفت. (یوسفی غروی)</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عباس بن عبدالمطلب - عسکری (مقاله)|مقاله «عباس بن عبدالمطلب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۳۷۰-۳۷۱.</ref> | ||
==سرانجام عباس== | ==سرانجام عباس== |