امسنان اسلمیه در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
جز (جایگزینی متن - '== جستارهای وابسته == == منابع ==' به '== منابع ==') |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
||
(۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{ | {{مدخل مرتبط | ||
| موضوع مرتبط = امسنان اسلمیه | |||
| عنوان مدخل = [[امسنان اسلمیه]] | |||
| مداخل مرتبط = [[امسنان اسلمیه در تراجم و رجال]] - [[امسنان اسلمیه در تاریخ اسلامی]] | |||
| پرسش مرتبط = | |||
}} | |||
'''امسنان اسلمیه''' او پس از [[هجرت پیامبر]]{{صل}} به [[مدینه]] [[مسلمان]] شد و با ایشان [[بیعت]] کرد<ref>.الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۲۲۷ و کتاب المحبر، ابن حبیب، ص۴۱۰.</ref>. خود میگوید: "موقعی که خواستم با [[رسول خدا]]{{صل}} [[بیعت]] کنم، [[حضرت]] به دستم نگاه کرد و فرمود: "چرا [[زنان]] ناخنها را [[تغییر]] نمیدهند" و ما در [[جمعه]] و [[عید فطر]] و قربان برای [[نماز خواندن]] با [[پیامبر]]{{صل}} به صحرا میرفتیم"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۲۲۷؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۹۴۱ و الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۴۱۱.</ref><ref>[[عباس اشراقی|اشراقی، عباس]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۵۸.</ref>. | '''امسنان اسلمیه''' او پس از [[هجرت پیامبر]] {{صل}} به [[مدینه]] [[مسلمان]] شد و با ایشان [[بیعت]] کرد<ref>.الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۲۲۷ و کتاب المحبر، ابن حبیب، ص۴۱۰.</ref>. خود میگوید: "موقعی که خواستم با [[رسول خدا]] {{صل}} [[بیعت]] کنم، [[حضرت]] به دستم نگاه کرد و فرمود: "چرا [[زنان]] ناخنها را [[تغییر]] نمیدهند" و ما در [[جمعه]] و [[عید فطر]] و قربان برای [[نماز خواندن]] با [[پیامبر]] {{صل}} به صحرا میرفتیم"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۲۲۷؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۹۴۱ و الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۴۱۱.</ref><ref>[[عباس اشراقی|اشراقی، عباس]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۵۸.</ref>. | ||
==[[ام سنان]] و حضور در [[جنگ خیبر]]== | == [[ام سنان]] و حضور در [[جنگ خیبر]] == | ||
[[روایت]] شده، وقتی [[پیامبر]]{{صل}} خواستند از [[مدینه]] برای [[غزوه خیبر]] حرکت کنند، [[ام سنان]] به نزد [[پیامبر]]{{صل}} رفت و گفت: "ای [[رسول خدا]]! آیا میتوانم همراه شما بیایم و برای [[لشکریان]] آب حاضر کنم، و اگر [[بیماران]] و مجروحانی بودند، آنها را معالجه کنم؟" [[پیامبر]]{{صل}} به او فرمودند: "در [[پناه]] [[لطف خدا]] حرکت کن؛ به [[زنان]] دیگری هم که برخی از [[قوم]] تو هستند و برخی از [[قبایل]] دیگر، اجازه دادهام همراه ما بیایند اگر دلت میخواهد همراه [[اقوام]] خودت باش و اگر میخواهی همراه ما بیا". | [[روایت]] شده، وقتی [[پیامبر]] {{صل}} خواستند از [[مدینه]] برای [[غزوه خیبر]] حرکت کنند، [[ام سنان]] به نزد [[پیامبر]] {{صل}} رفت و گفت: "ای [[رسول خدا]]! آیا میتوانم همراه شما بیایم و برای [[لشکریان]] آب حاضر کنم، و اگر [[بیماران]] و مجروحانی بودند، آنها را معالجه کنم؟" [[پیامبر]] {{صل}} به او فرمودند: "در [[پناه]] [[لطف خدا]] حرکت کن؛ به [[زنان]] دیگری هم که برخی از [[قوم]] تو هستند و برخی از [[قبایل]] دیگر، اجازه دادهام همراه ما بیایند اگر دلت میخواهد همراه [[اقوام]] خودت باش و اگر میخواهی همراه ما بیا". | ||
[[ام سنان]] گفت: "همراه شما خواهم بود". [[پیامبر]]{{صل}} نیز فرمود: "با [[ام سلمه]] باش"<ref>.المغازی، واقدی، ج۲، ص۶ج ۸۶، صالطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۲۲۷؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۱۱، ص۶۲۴ و الاصابه، این حجر، ج۸، ص۴۱۲.</ref>. | [[ام سنان]] گفت: "همراه شما خواهم بود". [[پیامبر]] {{صل}} نیز فرمود: "با [[ام سلمه]] باش"<ref>.المغازی، واقدی، ج۲، ص۶ج ۸۶، صالطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۲۲۷؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۱۱، ص۶۲۴ و الاصابه، این حجر، ج۸، ص۴۱۲.</ref>. | ||
[[ام سنان]] میگوید: "من همراه [[ام سلمه]] بودم. [[پیامبر]]{{صل}} هر صبح در حالی که [[زره]] بر تن داشت از منطقه [[رجیع]] به لشکرگاه میرفت و شامگاه باز میگشت. هفت روز طول کشید تا [[خداوند]] [[سرزمین]] نطاة را گشود. پس [[پیامبر]]{{صل}} به سوی منطقه شق کوچ کرده و ما را هم به آنجا بردند. چون [[خیبر]] [[فتح]] شد، [[پیامبر]]{{صل}} مقداری از [[اموال]] را به ما دادند و به من چند [[مهره]] و چند [[زیور]] نقره دادند که از [[غنایم]] [[جنگی]] به دست آمده بود. من گروهی از [[سپاهیان]] را که زخمی شده بودند معالجه کردم و همراه [[ام سلمه]] به [[مدینه]] بازگشتم. | [[ام سنان]] میگوید: "من همراه [[ام سلمه]] بودم. [[پیامبر]] {{صل}} هر صبح در حالی که [[زره]] بر تن داشت از منطقه [[رجیع]] به لشکرگاه میرفت و شامگاه باز میگشت. هفت روز طول کشید تا [[خداوند]] [[سرزمین]] نطاة را گشود. پس [[پیامبر]] {{صل}} به سوی منطقه شق کوچ کرده و ما را هم به آنجا بردند. چون [[خیبر]] [[فتح]] شد، [[پیامبر]] {{صل}} مقداری از [[اموال]] را به ما دادند و به من چند [[مهره]] و چند [[زیور]] نقره دادند که از [[غنایم]] [[جنگی]] به دست آمده بود. من گروهی از [[سپاهیان]] را که زخمی شده بودند معالجه کردم و همراه [[ام سلمه]] به [[مدینه]] بازگشتم. | ||
هنگام ورود به [[مدینه]] من سوار یکی از شتران [[رسول خدا]]{{صل}} بودم. [[ام سلمه]] به من گفت: " شتری را که بر آن سوار هستی، [[پیامبر]]{{صل}} به تو بخشیدند ". من [[خدا]] را [[سپاس]] گفتم و پس از ورود به [[مدینه]] آن را به هفت [[دینار]] فروختم و [[خداوند متعال]] در این [[سفر]] برای من خیر و [[برکت]] فراوان قرار داد"<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۶۸۶.</ref>. | هنگام ورود به [[مدینه]] من سوار یکی از شتران [[رسول خدا]] {{صل}} بودم. [[ام سلمه]] به من گفت: " شتری را که بر آن سوار هستی، [[پیامبر]] {{صل}} به تو بخشیدند ". من [[خدا]] را [[سپاس]] گفتم و پس از ورود به [[مدینه]] آن را به هفت [[دینار]] فروختم و [[خداوند متعال]] در این [[سفر]] برای من خیر و [[برکت]] فراوان قرار داد"<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۶۸۶.</ref>. | ||
از [[ام سنان]] [[نقل]] شده که در [[جنگ خیبر]] [[پیامبر]]{{صل}} [[صفیه دختر حیی بن اخطب]] و دختر عموهای او را [[اسیر]] کرد. [[پیامبر]]{{صل}} از میان [[غنایم]] [[جنگی]] [[صفیه]] را [[انتخاب]] کرد و به او پیشنهاد کرد که اگر [[مسلمان]] شوی تو را [[آزاد]] خواهم کرد. [[صفیه]] [[مسلمان]] شد و [[پیامبر]]{{صل}} او را [[آزاد]] کرد و به همسری خود برگزید و مهر او را آزادیاش قرار داد. | از [[ام سنان]] [[نقل]] شده که در [[جنگ خیبر]] [[پیامبر]] {{صل}} [[صفیه دختر حیی بن اخطب]] و دختر عموهای او را [[اسیر]] کرد. [[پیامبر]] {{صل}} از میان [[غنایم]] [[جنگی]] [[صفیه]] را [[انتخاب]] کرد و به او پیشنهاد کرد که اگر [[مسلمان]] شوی تو را [[آزاد]] خواهم کرد. [[صفیه]] [[مسلمان]] شد و [[پیامبر]] {{صل}} او را [[آزاد]] کرد و به همسری خود برگزید و مهر او را آزادیاش قرار داد. | ||
[[ام سنان]] میگوید: "من از کسانی بودم که در هنگام [[ازدواج پیامبر]]{{صل}} با [[صفیه]] حضور داشتم و با [[زنان]]، زلفهای [[صفیه]] را شانه زدیم و او را عطرآگین کردیم و او از زیباترین [[زنان]] بود<ref>.الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۹۶ و الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۴۱۲.</ref><ref>[[عباس اشراقی|اشراقی، عباس]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۵۸.</ref>. | [[ام سنان]] میگوید: "من از کسانی بودم که در هنگام [[ازدواج پیامبر]] {{صل}} با [[صفیه]] حضور داشتم و با [[زنان]]، زلفهای [[صفیه]] را شانه زدیم و او را عطرآگین کردیم و او از زیباترین [[زنان]] بود<ref>.الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۹۶ و الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۴۱۲.</ref><ref>[[عباس اشراقی|اشراقی، عباس]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۵۸.</ref>. | ||
== منابع == | == منابع == |
نسخهٔ کنونی تا ۲۴ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۱۸:۳۰
امسنان اسلمیه او پس از هجرت پیامبر (ص) به مدینه مسلمان شد و با ایشان بیعت کرد[۱]. خود میگوید: "موقعی که خواستم با رسول خدا (ص) بیعت کنم، حضرت به دستم نگاه کرد و فرمود: "چرا زنان ناخنها را تغییر نمیدهند" و ما در جمعه و عید فطر و قربان برای نماز خواندن با پیامبر (ص) به صحرا میرفتیم"[۲][۳].
ام سنان و حضور در جنگ خیبر
روایت شده، وقتی پیامبر (ص) خواستند از مدینه برای غزوه خیبر حرکت کنند، ام سنان به نزد پیامبر (ص) رفت و گفت: "ای رسول خدا! آیا میتوانم همراه شما بیایم و برای لشکریان آب حاضر کنم، و اگر بیماران و مجروحانی بودند، آنها را معالجه کنم؟" پیامبر (ص) به او فرمودند: "در پناه لطف خدا حرکت کن؛ به زنان دیگری هم که برخی از قوم تو هستند و برخی از قبایل دیگر، اجازه دادهام همراه ما بیایند اگر دلت میخواهد همراه اقوام خودت باش و اگر میخواهی همراه ما بیا".
ام سنان گفت: "همراه شما خواهم بود". پیامبر (ص) نیز فرمود: "با ام سلمه باش"[۴].
ام سنان میگوید: "من همراه ام سلمه بودم. پیامبر (ص) هر صبح در حالی که زره بر تن داشت از منطقه رجیع به لشکرگاه میرفت و شامگاه باز میگشت. هفت روز طول کشید تا خداوند سرزمین نطاة را گشود. پس پیامبر (ص) به سوی منطقه شق کوچ کرده و ما را هم به آنجا بردند. چون خیبر فتح شد، پیامبر (ص) مقداری از اموال را به ما دادند و به من چند مهره و چند زیور نقره دادند که از غنایم جنگی به دست آمده بود. من گروهی از سپاهیان را که زخمی شده بودند معالجه کردم و همراه ام سلمه به مدینه بازگشتم.
هنگام ورود به مدینه من سوار یکی از شتران رسول خدا (ص) بودم. ام سلمه به من گفت: " شتری را که بر آن سوار هستی، پیامبر (ص) به تو بخشیدند ". من خدا را سپاس گفتم و پس از ورود به مدینه آن را به هفت دینار فروختم و خداوند متعال در این سفر برای من خیر و برکت فراوان قرار داد"[۵].
از ام سنان نقل شده که در جنگ خیبر پیامبر (ص) صفیه دختر حیی بن اخطب و دختر عموهای او را اسیر کرد. پیامبر (ص) از میان غنایم جنگی صفیه را انتخاب کرد و به او پیشنهاد کرد که اگر مسلمان شوی تو را آزاد خواهم کرد. صفیه مسلمان شد و پیامبر (ص) او را آزاد کرد و به همسری خود برگزید و مهر او را آزادیاش قرار داد.
ام سنان میگوید: "من از کسانی بودم که در هنگام ازدواج پیامبر (ص) با صفیه حضور داشتم و با زنان، زلفهای صفیه را شانه زدیم و او را عطرآگین کردیم و او از زیباترین زنان بود[۶][۷].
منابع
پانویس
- ↑ .الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۲۲۷ و کتاب المحبر، ابن حبیب، ص۴۱۰.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۲۲۷؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۹۴۱ و الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۴۱۱.
- ↑ اشراقی، عباس، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۵۸.
- ↑ .المغازی، واقدی، ج۲، ص۶ج ۸۶، صالطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۲۲۷؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۱۱، ص۶۲۴ و الاصابه، این حجر، ج۸، ص۴۱۲.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۲، ص۶۸۶.
- ↑ .الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۹۶ و الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۴۱۲.
- ↑ اشراقی، عباس، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۵۸.