نضر بن حارث بن علقمه: تفاوت میان نسخهها
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-==منابع== +== منابع ==)) |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
||
(۳ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{ | {{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[نضر بن حارث بن علقمه در قرآن]] - [[نضر بن حارث بن علقمه در حدیث]] - [[نضر بن حارث بن علقمه در معارف و سیره نبوی]]| پرسش مرتبط = }} | ||
==مقدمه== | == مقدمه == | ||
[[نضر بن حارث بن علقمه بن کلدة بن عبدمناف]] از [[بنی عبدالدار]] پسر خاله [[رسول خدا]] و از [[شجاعان]] و برجستگان [[قریش]] به شمار میرفت. وی [[پرچمدار]] قریش در [[جنگ بدر]] بود. پس از علنی شدن [[اسلام]] در [[مکه]] همچنان بر [[عقیده]] و [[آیین]] [[جاهلیت]] باقی ماند و [[پیامبر]] را بسیار آزرد. آگاهیهایی درباره کتابهای [[ایرانیان]] و دیگر [[اقوام]] داشت و [[تاریخ]] آنان در [[حیره]] را خوانده بود. هنگامی که پیامبر در میان جمعی، از [[خدا]] و امتهای گذشته و [[نزول]] [[عذاب الهی]] بر آنان یاد میکرد، [[نضر]] نیز در جمع قریش ماجراهای [[پادشاهان ایران]] را بازگو میکرد و میگفت: سخن ما بهتر از [[کلام]] اوست. محمد افسانههای پیشینیان را بازگو میکند. | [[نضر بن حارث بن علقمه بن کلدة بن عبدمناف]] از [[بنی عبدالدار]] پسر خاله [[رسول خدا]] و از [[شجاعان]] و برجستگان [[قریش]] به شمار میرفت. وی [[پرچمدار]] قریش در [[جنگ بدر]] بود. پس از علنی شدن [[اسلام]] در [[مکه]] همچنان بر [[عقیده]] و [[آیین]] [[جاهلیت]] باقی ماند و [[پیامبر]] را بسیار آزرد. آگاهیهایی درباره کتابهای [[ایرانیان]] و دیگر [[اقوام]] داشت و [[تاریخ]] آنان در [[حیره]] را خوانده بود. هنگامی که پیامبر در میان جمعی، از [[خدا]] و امتهای گذشته و [[نزول]] [[عذاب الهی]] بر آنان یاد میکرد، [[نضر]] نیز در جمع قریش ماجراهای [[پادشاهان ایران]] را بازگو میکرد و میگفت: سخن ما بهتر از [[کلام]] اوست. محمد افسانههای پیشینیان را بازگو میکند. | ||
خط ۱۸: | خط ۱۶: | ||
هنگامی که پیامبر این ابیات را شنید، فرمود: «اگر این را قبل از [[قتل]] او میشنیدم، او را نمیکشتم».<ref>الاعلام زرکلی، ج۸، ص۳۵۷؛ تاریخ طبری ج۲ ص۳۷۰-۴۵۹؛ المحبر، ص۱۶۰-۱۶۶؛ اسدالغابه ج۵ ص۲۱۷-۳۱۹؛ الاغانی ص۱۹.</ref>.<ref>[[عبدالسلام ترمانینی|ترمانینی، عبدالسلام]]، [[دائرة المعارف تاریخی ج۱ (کتاب)|دائرة المعارف تاریخی ج۱]] ص ۱۰۴.</ref>. | هنگامی که پیامبر این ابیات را شنید، فرمود: «اگر این را قبل از [[قتل]] او میشنیدم، او را نمیکشتم».<ref>الاعلام زرکلی، ج۸، ص۳۵۷؛ تاریخ طبری ج۲ ص۳۷۰-۴۵۹؛ المحبر، ص۱۶۰-۱۶۶؛ اسدالغابه ج۵ ص۲۱۷-۳۱۹؛ الاغانی ص۱۹.</ref>.<ref>[[عبدالسلام ترمانینی|ترمانینی، عبدالسلام]]، [[دائرة المعارف تاریخی ج۱ (کتاب)|دائرة المعارف تاریخی ج۱]] ص ۱۰۴.</ref>. | ||
==[[مظلومیت پیامبر]]{{صل}} در [[آزار]] نضر بن حارث== | == [[مظلومیت پیامبر]] {{صل}} در [[آزار]] نضر بن حارث == | ||
نضربن حارث یکی از شیادان مکار [[قریش]] و از آزاردهندگان و [[دشمنان]] سرسخت [[رسول خدا]] بود و در سفرش به [[حیره]] داستانهایی از [[پادشاهان ایران]] و داستان رستم و اسفندیار را آموخته بود و هر گاه رسول خدا در [[مجلسی]] از [[خدا]] سخن میگفت و [[قوم]] خود را از آنچه بر سر امتهای گذشته آمده بود برحذر میداشت، پس از رفتن رسول خدا [[نضر]] به جای وی قرار میگرفت و میگفت: ای گروه قریش به خدا که من از محمد خوش گفتارترم و سپس آنها را به دور خود جمع میکرد و داستان پادشاهان ایران و افسانههای رستم و اسفندیار را بازگو میکرد<ref>سیره ابن هشام، ج۱، ص۳۰۰.</ref>. | نضربن حارث یکی از شیادان مکار [[قریش]] و از آزاردهندگان و [[دشمنان]] سرسخت [[رسول خدا]] بود و در سفرش به [[حیره]] داستانهایی از [[پادشاهان ایران]] و داستان رستم و اسفندیار را آموخته بود و هر گاه رسول خدا در [[مجلسی]] از [[خدا]] سخن میگفت و [[قوم]] خود را از آنچه بر سر امتهای گذشته آمده بود برحذر میداشت، پس از رفتن رسول خدا [[نضر]] به جای وی قرار میگرفت و میگفت: ای گروه قریش به خدا که من از محمد خوش گفتارترم و سپس آنها را به دور خود جمع میکرد و داستان پادشاهان ایران و افسانههای رستم و اسفندیار را بازگو میکرد<ref>سیره ابن هشام، ج۱، ص۳۰۰.</ref>. | ||
نضر بن حارث به [[اتفاق]] [[عقبه بن ابی معیط]] به [[نمایندگی]] از طرف قریش عازم [[مدینه]] شدند و از دانایان [[یهود]] [[راهنمایی]] خواستند. آنان گفتند: سه مسئله از وی بپرسید تا [[صدق]] و [[کذب]] وی معلوم گردد. از [[اصحاب کهف]] و [[ذوالقرنین]] و [[روح]]. نضر با [[عقبه]] به [[مکه]] برگشتند و هر سه موضوع را از رسول خدا{{صل}} پرسیدند، پس از [[نزول وحی]] که چندی برخلاف [[انتظار]] تأخیر شده بود، رسول خدا جوابشان را داد؛ اما آنان [[ایمان]] نیاوردند و راه [[عناد]] و [[ستیزه]] را بیش از پیش دنبال کردند و به یکدیگر توصیه میکردند که گوش به این [[قرآن]] فرا ندهید و آن را با یاوهگویی مسخره کنید<ref>سیره ابن هشام، ج۱، ص۳۰۱.</ref>. | نضر بن حارث به [[اتفاق]] [[عقبه بن ابی معیط]] به [[نمایندگی]] از طرف قریش عازم [[مدینه]] شدند و از دانایان [[یهود]] [[راهنمایی]] خواستند. آنان گفتند: سه مسئله از وی بپرسید تا [[صدق]] و [[کذب]] وی معلوم گردد. از [[اصحاب کهف]] و [[ذوالقرنین]] و [[روح]]. نضر با [[عقبه]] به [[مکه]] برگشتند و هر سه موضوع را از رسول خدا {{صل}} پرسیدند، پس از [[نزول وحی]] که چندی برخلاف [[انتظار]] تأخیر شده بود، رسول خدا جوابشان را داد؛ اما آنان [[ایمان]] نیاوردند و راه [[عناد]] و [[ستیزه]] را بیش از پیش دنبال کردند و به یکدیگر توصیه میکردند که گوش به این [[قرآن]] فرا ندهید و آن را با یاوهگویی مسخره کنید<ref>سیره ابن هشام، ج۱، ص۳۰۱.</ref>. | ||
به [[خدیجه]] خبر میدادند شوهرت را کتک زدند و خونآلود به بیابان رفت. [[حضرت خدیجه]] همراه [[امیرالمؤمنین]] که [[کودک]] سیزده سالهای بود با مقداری آب و [[غذا]] میآمدند دنبال پیامبر{{صل}} [[پیغمبر]] پیدا نبود، هی میگفت: عزیزم یا [[رسول الله]] کجایی؟ بالاخره پیامبر{{صل}} را سر تا پا [[خون]] آلود پیدا میکردند. حضرت خدیجه و علی{{ع}} میگویند: پیغمبر در آن هنگام میفرمود: {{متن حدیث|اللَّهُمَّ اهْدِ قَوْمِي فَإِنَّهُمْ لَا يَعْلَمُونَ}} خدایا قوم مرا [[هدایت]] کن اینها نادانند. خدایا اگر میخواهی دلم خوش بشود اینها را [[هدایت]] کن! خدایا اگر اینها سنگ به من میزنند به این خاطر است که نمیفهمند که اگر میفهمیدند نمیکردند! خدایا [[فهم]] و [[شعور]] به آنها بده دلشان را طوری کن که [[اسلام]] را بپذیرند.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۵۱.</ref>. | به [[خدیجه]] خبر میدادند شوهرت را کتک زدند و خونآلود به بیابان رفت. [[حضرت خدیجه]] همراه [[امیرالمؤمنین]] که [[کودک]] سیزده سالهای بود با مقداری آب و [[غذا]] میآمدند دنبال پیامبر {{صل}} [[پیغمبر]] پیدا نبود، هی میگفت: عزیزم یا [[رسول الله]] کجایی؟ بالاخره پیامبر {{صل}} را سر تا پا [[خون]] آلود پیدا میکردند. حضرت خدیجه و علی {{ع}} میگویند: پیغمبر در آن هنگام میفرمود: {{متن حدیث|اللَّهُمَّ اهْدِ قَوْمِي فَإِنَّهُمْ لَا يَعْلَمُونَ}} خدایا قوم مرا [[هدایت]] کن اینها نادانند. خدایا اگر میخواهی دلم خوش بشود اینها را [[هدایت]] کن! خدایا اگر اینها سنگ به من میزنند به این خاطر است که نمیفهمند که اگر میفهمیدند نمیکردند! خدایا [[فهم]] و [[شعور]] به آنها بده دلشان را طوری کن که [[اسلام]] را بپذیرند.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۵۱.</ref>. | ||
== منابع == | == منابع == | ||
خط ۳۲: | خط ۲۸: | ||
{{پایان منابع}} | {{پایان منابع}} | ||
==پانویس== | == پانویس == | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
[[رده:نضر بن حارث بن علقمه]] | [[رده:نضر بن حارث بن علقمه]] | ||
[[رده:اعلام]] | [[رده:اعلام]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۵ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۱۲:۰۰
مقدمه
نضر بن حارث بن علقمه بن کلدة بن عبدمناف از بنی عبدالدار پسر خاله رسول خدا و از شجاعان و برجستگان قریش به شمار میرفت. وی پرچمدار قریش در جنگ بدر بود. پس از علنی شدن اسلام در مکه همچنان بر عقیده و آیین جاهلیت باقی ماند و پیامبر را بسیار آزرد. آگاهیهایی درباره کتابهای ایرانیان و دیگر اقوام داشت و تاریخ آنان در حیره را خوانده بود. هنگامی که پیامبر در میان جمعی، از خدا و امتهای گذشته و نزول عذاب الهی بر آنان یاد میکرد، نضر نیز در جمع قریش ماجراهای پادشاهان ایران را بازگو میکرد و میگفت: سخن ما بهتر از کلام اوست. محمد افسانههای پیشینیان را بازگو میکند.
مسلمانان او را در جنگ بدر به اسارت گرفتند و پس از پایان جنگ در محلی به نام ائیل (در نزدیکی بدر) به دستور پیامبر کشتند. خواهرش قتیله دختر حارث در رثای او قصیده مشهوری سرود که مطلع آن چنین است: ای سواری که آهنگ سرزمین ائیل داری و به خواست خدا در پنجمین بامداد رحیل بدان جا خواهی رسید. درود ما را تا آن زمان که رهنوردان صحرا میگذرند؛ به خفته خاکشان برسان.
در این شعر خطاب به پیامبر میگوید: ای محمد بیشک در قوم خود؛ زاده نجیبترین و از اصیلترین و شریفترین مردانی.
چه میشد که منت مینهادی و لطف میکردی؛ چراکه انسان اگرچه گاهی خشمگین و برآشفته است، اما باز لطف میکند.
آری سزاوار بود که نضر بابت لغزش خود مؤاخذه شود، و اگر قرار است که کسی آزاد شود، او سزاوار آن است.
اگر هم برای رهایی او فدیه پذیرفته میشد، من ارزشمندترین چیزها را برای آزادیاش فدیه میدادم.
هنگامی که پیامبر این ابیات را شنید، فرمود: «اگر این را قبل از قتل او میشنیدم، او را نمیکشتم».[۱].[۲].
مظلومیت پیامبر (ص) در آزار نضر بن حارث
نضربن حارث یکی از شیادان مکار قریش و از آزاردهندگان و دشمنان سرسخت رسول خدا بود و در سفرش به حیره داستانهایی از پادشاهان ایران و داستان رستم و اسفندیار را آموخته بود و هر گاه رسول خدا در مجلسی از خدا سخن میگفت و قوم خود را از آنچه بر سر امتهای گذشته آمده بود برحذر میداشت، پس از رفتن رسول خدا نضر به جای وی قرار میگرفت و میگفت: ای گروه قریش به خدا که من از محمد خوش گفتارترم و سپس آنها را به دور خود جمع میکرد و داستان پادشاهان ایران و افسانههای رستم و اسفندیار را بازگو میکرد[۳].
نضر بن حارث به اتفاق عقبه بن ابی معیط به نمایندگی از طرف قریش عازم مدینه شدند و از دانایان یهود راهنمایی خواستند. آنان گفتند: سه مسئله از وی بپرسید تا صدق و کذب وی معلوم گردد. از اصحاب کهف و ذوالقرنین و روح. نضر با عقبه به مکه برگشتند و هر سه موضوع را از رسول خدا (ص) پرسیدند، پس از نزول وحی که چندی برخلاف انتظار تأخیر شده بود، رسول خدا جوابشان را داد؛ اما آنان ایمان نیاوردند و راه عناد و ستیزه را بیش از پیش دنبال کردند و به یکدیگر توصیه میکردند که گوش به این قرآن فرا ندهید و آن را با یاوهگویی مسخره کنید[۴].
به خدیجه خبر میدادند شوهرت را کتک زدند و خونآلود به بیابان رفت. حضرت خدیجه همراه امیرالمؤمنین که کودک سیزده سالهای بود با مقداری آب و غذا میآمدند دنبال پیامبر (ص) پیغمبر پیدا نبود، هی میگفت: عزیزم یا رسول الله کجایی؟ بالاخره پیامبر (ص) را سر تا پا خون آلود پیدا میکردند. حضرت خدیجه و علی (ع) میگویند: پیغمبر در آن هنگام میفرمود: «اللَّهُمَّ اهْدِ قَوْمِي فَإِنَّهُمْ لَا يَعْلَمُونَ» خدایا قوم مرا هدایت کن اینها نادانند. خدایا اگر میخواهی دلم خوش بشود اینها را هدایت کن! خدایا اگر اینها سنگ به من میزنند به این خاطر است که نمیفهمند که اگر میفهمیدند نمیکردند! خدایا فهم و شعور به آنها بده دلشان را طوری کن که اسلام را بپذیرند.[۵].
منابع
پانویس
- ↑ الاعلام زرکلی، ج۸، ص۳۵۷؛ تاریخ طبری ج۲ ص۳۷۰-۴۵۹؛ المحبر، ص۱۶۰-۱۶۶؛ اسدالغابه ج۵ ص۲۱۷-۳۱۹؛ الاغانی ص۱۹.
- ↑ ترمانینی، عبدالسلام، دائرة المعارف تاریخی ج۱ ص ۱۰۴.
- ↑ سیره ابن هشام، ج۱، ص۳۰۰.
- ↑ سیره ابن هشام، ج۱، ص۳۰۱.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۵۱.