حبیب نباجی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط =| پرسش مرتبط = }} == آشنایی اجمالی == او از اهل نباج که منزلی بین بصره و قادسیه بوده می‌باشد، از او در کتب رجال نامی نیست، امام رضا{{ع}} در سر راه خود به خراسان وارد منزل نباج شدند...» ایجاد کرد)
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
 
(۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط یک کاربر دیگر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل  = | مداخل مرتبط =| پرسش مرتبط  = }}
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = راویان امام رضا| عنوان مدخل  = | مداخل مرتبط =| پرسش مرتبط  = }}
== آشنایی اجمالی ==
== آشنایی اجمالی ==
او از [[اهل]] نباج که منزلی بین [[بصره]] و [[قادسیه]] بوده می‌باشد، از او در [[کتب رجال]] نامی نیست، [[امام رضا]]{{ع}} در سر راه خود به [[خراسان]] وارد [[منزل]] نباج شدند و این شخصی در این محل [[حضور امام]]{{ع}} می‌رسد و با او [[گفتگو]] می‌کند، او فقط یک [[حدیث]] از [[امام]] [[روایت]] کرده.
او از [[اهل نباج]] که منزلی بین [[بصره]] و [[قادسیه]] بوده می‌باشد، از او در [[کتب رجال]] نامی نیست، [[امام رضا]]{{ع}} در سر راه خود به [[خراسان]] وارد [[منزل]] نباج شدند و این شخصی در این محل [[حضور امام]]{{ع}} می‌رسد و با او [[گفتگو]] می‌کند، او فقط یک [[حدیث]] از [[امام]] [[روایت]] کرده.


ابوحبیب گوید: در [[خواب]] دیدم [[حضرت رسول]]{{صل}} به نباج تشریف آوردند و در مسجدی که [[حاجیان]] در آن فرود می‌آیند منزل کردند، من [[خدمت]] آن جناب رسیدم و [[سلام]] کردم، در مقابل [[رسول اکرم]] یک طبق خرما از خرماهای [[مدینه]] بود که به آن صیحانی می‌‌گفتند، حضرت رسول یک مشت از آن خرماها را به من دادند، من شمردم هیجده دانه بود.
ابوحبیب گوید: در [[خواب]] دیدم [[حضرت رسول]]{{صل}} به نباج تشریف آوردند و در مسجدی که [[حاجیان]] در آن فرود می‌آیند منزل کردند، من [[خدمت]] آن جناب رسیدم و [[سلام]] کردم، در مقابل [[رسول اکرم]] یک طبق خرما از خرماهای [[مدینه]] بود که به آن صیحانی می‌‌گفتند، حضرت رسول یک مشت از آن خرماها را به من دادند، من شمردم هیجده دانه بود.


در روایت دیگری آمده که بیست و یک دانه بود، من از خواب بیدار شدم و خواب خود را چنین تعبیر کردم که من بیست و یک سال دیگر [[عمر]] خواهم [[کرد]]، یکی از روزها در مزرعه خود بودم و [[کارگران]] مشغول [[زراعت]] بودند، در این هنگام شخصی نزد من آمد و گفت: [[ابوالحسن رضا]]{{ع}} از مدینه آمده و در [[مسجد]] نباج [[نزول]] فرموده‌اند، و [[مردم]] دسته دسته به دیدن او می‌روند.
در روایت دیگری آمده که بیست و یک دانه بود، من از خواب بیدار شدم و خواب خود را چنین تعبیر کردم که من بیست و یک سال دیگر [[عمر]] خواهم کرد، یکی از روزها در مزرعه خود بودم و [[کارگران]] مشغول [[زراعت]] بودند، در این هنگام شخصی نزد من آمد و گفت: [[ابوالحسن رضا]]{{ع}} از مدینه آمده و در [[مسجد]] نباج [[نزول]] فرموده‌اند، و [[مردم]] دسته دسته به دیدن او می‌روند.


من هم حرکت کردم و به طرف مسجد رفتم، دیدم او در جایی نشسته که حضرت رسول{{صل}} در آنجا نشسته بودند، او روی حصیری قرار گرفته و یک طبق خرمای صیحانی در مقابلشان بود، من جلو رفتم و سلام کردم، او مرا نزد خود فرا خواند و یک مشت از آن خرماها را به من [[مرحمت]] کرد، من خرماها را شمردم به همان تعدادی بود که [[رسول خدا]]{{صل}} به من داده بودند.
من هم حرکت کردم و به طرف مسجد رفتم، دیدم او در جایی نشسته که حضرت رسول{{صل}} در آنجا نشسته بودند، او روی حصیری قرار گرفته و یک طبق خرمای صیحانی در مقابلشان بود، من جلو رفتم و سلام کردم، او مرا نزد خود فرا خواند و یک مشت از آن خرماها را به من [[مرحمت]] کرد، من خرماها را شمردم به همان تعدادی بود که [[رسول خدا]]{{صل}} به من داده بودند.

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۸ اکتبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۰:۵۰

آشنایی اجمالی

او از اهل نباج که منزلی بین بصره و قادسیه بوده می‌باشد، از او در کتب رجال نامی نیست، امام رضا(ع) در سر راه خود به خراسان وارد منزل نباج شدند و این شخصی در این محل حضور امام(ع) می‌رسد و با او گفتگو می‌کند، او فقط یک حدیث از امام روایت کرده.

ابوحبیب گوید: در خواب دیدم حضرت رسول(ص) به نباج تشریف آوردند و در مسجدی که حاجیان در آن فرود می‌آیند منزل کردند، من خدمت آن جناب رسیدم و سلام کردم، در مقابل رسول اکرم یک طبق خرما از خرماهای مدینه بود که به آن صیحانی می‌‌گفتند، حضرت رسول یک مشت از آن خرماها را به من دادند، من شمردم هیجده دانه بود.

در روایت دیگری آمده که بیست و یک دانه بود، من از خواب بیدار شدم و خواب خود را چنین تعبیر کردم که من بیست و یک سال دیگر عمر خواهم کرد، یکی از روزها در مزرعه خود بودم و کارگران مشغول زراعت بودند، در این هنگام شخصی نزد من آمد و گفت: ابوالحسن رضا(ع) از مدینه آمده و در مسجد نباج نزول فرموده‌اند، و مردم دسته دسته به دیدن او می‌روند.

من هم حرکت کردم و به طرف مسجد رفتم، دیدم او در جایی نشسته که حضرت رسول(ص) در آنجا نشسته بودند، او روی حصیری قرار گرفته و یک طبق خرمای صیحانی در مقابلشان بود، من جلو رفتم و سلام کردم، او مرا نزد خود فرا خواند و یک مشت از آن خرماها را به من مرحمت کرد، من خرماها را شمردم به همان تعدادی بود که رسول خدا(ص) به من داده بودند.

عرض کردم بابن رسول الله زیادتر مرحمت فرمایید، فرمودند اگر جدم زیادتر داده بود، من هم زیادتر به شما می‌دادم، وی فقط یک روز در نباج توقف کردند و سپس از طریق بصره و اهواز و فارس و کرمان به طرف خراسان رهسپار شدند.[۱]

منابع

پانویس