ام‌شریک انصاری در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'ه. ق)' به 'ﻫ.ق)'
جز (جایگزینی متن - 'تاریخ نگاران' به 'تاریخ‌نگاران')
جز (جایگزینی متن - 'ه. ق)' به 'ﻫ.ق)')
 
(یک نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱۱: خط ۱۱:
== [[اسلام آوردن]] [[ام شریک]] ==
== [[اسلام آوردن]] [[ام شریک]] ==
[[ام شریک]]، در [[مکه]] و در ایام [[ماه رمضان]] [[مسلمان]] شد. در آن زمان، [[پیامبر]] {{صل}} به [[مدینه]] [[هجرت]] فرموده بودند. [[ام شریک]] که در آن زمان [[همسر]] "[[ابی عکر بن سمی]]" بود، مخفیانه به میان [[زنان]] [[قریش]] می‌رفت و آنان را به [[اسلام]] [[دعوت]] می‌کرد؛ تا این که [[مشرکین]] از کار او [[آگاه]] شده، او را دستگیر کردند و به او گفتند: اگر قومت نبود تو را می‌کشتیم. پس او را به [[قبیله]] همسرش که بادیه‌نشین بودند، باز گرداندند.
[[ام شریک]]، در [[مکه]] و در ایام [[ماه رمضان]] [[مسلمان]] شد. در آن زمان، [[پیامبر]] {{صل}} به [[مدینه]] [[هجرت]] فرموده بودند. [[ام شریک]] که در آن زمان [[همسر]] "[[ابی عکر بن سمی]]" بود، مخفیانه به میان [[زنان]] [[قریش]] می‌رفت و آنان را به [[اسلام]] [[دعوت]] می‌کرد؛ تا این که [[مشرکین]] از کار او [[آگاه]] شده، او را دستگیر کردند و به او گفتند: اگر قومت نبود تو را می‌کشتیم. پس او را به [[قبیله]] همسرش که بادیه‌نشین بودند، باز گرداندند.
[[ام شریک]] خود می‌گوید: "پس از این ماجرا [[قوم]] من به [[اذیت]] و [[آزار]] من پرداختند. آنها مرا بر شتر برهنه‌ای سوار می‌کردند، نان و عسل به من خورانده و از دادن آب به من خودداری می‌کردند. سه روز کارشان همین بود. در هر منزلی که فرود می‌آمدند مرا در [[آفتاب]] رها کرده و خود در سایه خیمه‌هایشان استراحت می‌کردند. از شدت [[ضعف]]، دیگر چشمم نمی‌دید، گوشم نمی‌شنید و نزدیک بود عقلم از دست برود. آنها در آخرین لحظات [[زندگی]] به من گفتند: [[دست]] از [[دین]] خود بردار تا به تو آب دهیم. من با دست به [[آسمان]] اشاره کردم و با این کار [[ایمان]] خود را به [[خداوند]] نشان دادم، پس آنها مرا رها کرده، رفتند. ناگهان روی سینه خود [[احساس]] خنکی کردم؛ وقتی به طرف آن دست بردم دلوی به دستم آمد، یک نفس، از آن می‌نوشیدم. ناگاه دلو از من جدا شد، وقتی قدرتی یافتم، [[چشم]] گشودم و دیدم دلو از [[آسمان]] آویخته است. دوباره دلو پایین آمد و نوشیدم؛ تا سه بار این کار تکرار شد و کاملا [[سیراب]] شدم و باقیمانده آب را هم بر سر و صورت و [[لباس]] هایم ریختم. [[قوم]] من با شنیدن صدای آب به من گفتند: ای [[دشمن خدا]]! این آب را از کجا آورده‌ای؟، گفتم: [[دشمن خدا]] کسی است که با [[دین خدا]] [[مخالف]] است، نه من. اما این که گفتید آب از کجاست، لطفی بود که [[خدا]] به من ارزانی داشت. آنها به سراغ مشک‌ها و ظرف‌های آب خود رفتند و دیدند دست نخورده است. پس گفتند: [[شهادت]] می‌دهیم آن خدایی که تو را چنین روزی می‌دهد، هم او [[پروردگار]] ماست.
[[ام شریک]] خود می‌گوید: "پس از این ماجرا [[قوم]] من به [[اذیت]] و [[آزار]] من پرداختند. آنها مرا بر شتر برهنه‌ای سوار می‌کردند، نان و عسل به من خورانده و از دادن آب به من خودداری می‌کردند. سه روز کارشان همین بود. در هر منزلی که فرود می‌آمدند مرا در [[آفتاب]] رها کرده و خود در سایه خیمه‌هایشان استراحت می‌کردند. از شدت [[ضعف]]، دیگر چشمم نمی‌دید، گوشم نمی‌شنید و نزدیک بود عقلم از دست برود. آنها در آخرین لحظات [[زندگی]] به من گفتند: دست از [[دین]] خود بردار تا به تو آب دهیم. من با دست به [[آسمان]] اشاره کردم و با این کار [[ایمان]] خود را به [[خداوند]] نشان دادم، پس آنها مرا رها کرده، رفتند. ناگهان روی سینه خود [[احساس]] خنکی کردم؛ وقتی به طرف آن دست بردم دلوی به دستم آمد، یک نفس، از آن می‌نوشیدم. ناگاه دلو از من جدا شد، وقتی قدرتی یافتم، [[چشم]] گشودم و دیدم دلو از [[آسمان]] آویخته است. دوباره دلو پایین آمد و نوشیدم؛ تا سه بار این کار تکرار شد و کاملا [[سیراب]] شدم و باقیمانده آب را هم بر سر و صورت و [[لباس]] هایم ریختم. [[قوم]] من با شنیدن صدای آب به من گفتند: ای [[دشمن خدا]]! این آب را از کجا آورده‌ای؟، گفتم: [[دشمن خدا]] کسی است که با [[دین خدا]] [[مخالف]] است، نه من. اما این که گفتید آب از کجاست، لطفی بود که [[خدا]] به من ارزانی داشت. آنها به سراغ مشک‌ها و ظرف‌های آب خود رفتند و دیدند دست نخورده است. پس گفتند: [[شهادت]] می‌دهیم آن خدایی که تو را چنین روزی می‌دهد، هم او [[پروردگار]] ماست.
پس همگی [[اسلام]] آورده و همراه من به سوی [[رسول خدا]] {{صل}} حرکت کردند"<ref>.در نقل دیگری هم آمده است که ام شریک به تنهایی قصد حرکت به‌سوی پیامبر {{صل}} را داشت، مردی یهودی به او گفت: من و خانواده‌ام حاضریم تو را تا نزد پیامبر {{صل}} همراهی کنیم؛ و آن‌چه درباره را اذیت و آزار قوم یهودی ام شریک به او نقل شده، طبق این نظر، درباره این یهودی بیان شده است که او چگونه بر ام شریک سخت گرفت. همین نقل‌های مختلف باعث شده تا برخی بگویند داستان عنایت الهی به ام شریک چند بار اتفاق افتاده است. (الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۱۲۳؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۲۳۷؛ الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۴۱۷-۴۱۸؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۳۵۱؛ کتاب المحبر، ابن حبیب، ص۸۲؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج۶، ص۱۲۳؛ السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ص۴۱۶ و امتاع الأسماع، مقریزی، ج۶، ص۴۵)</ref><ref>[[حسن مرادی|مرادی، حسن]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۳۴.</ref>.
پس همگی [[اسلام]] آورده و همراه من به سوی [[رسول خدا]] {{صل}} حرکت کردند"<ref>.در نقل دیگری هم آمده است که ام شریک به تنهایی قصد حرکت به‌سوی پیامبر {{صل}} را داشت، مردی یهودی به او گفت: من و خانواده‌ام حاضریم تو را تا نزد پیامبر {{صل}} همراهی کنیم؛ و آن‌چه درباره را اذیت و آزار قوم یهودی ام شریک به او نقل شده، طبق این نظر، درباره این یهودی بیان شده است که او چگونه بر ام شریک سخت گرفت. همین نقل‌های مختلف باعث شده تا برخی بگویند داستان عنایت الهی به ام شریک چند بار اتفاق افتاده است. (الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۱۲۳؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۲۳۷؛ الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۴۱۷-۴۱۸؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۳۵۱؛ کتاب المحبر، ابن حبیب، ص۸۲؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج۶، ص۱۲۳؛ السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ص۴۱۶ و امتاع الأسماع، مقریزی، ج۶، ص۴۵)</ref><ref>[[حسن مرادی|مرادی، حسن]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۳۴.</ref>.


خط ۳۷: خط ۳۷:
سه روز بدین منوال گذشت تا آنکه چشمم از دیدن و گوشم از شنیدن باز ماند، نزدیک بود عقلم برود در آخرین لحظات به من گفتند: از این دین دست بردار تا به تو آب دهیم، من با انگشت به [[آسمان]] اشاره می‌کردم و به این وسیله به خدای یگانه اظهار [[عقیده]] می‌نمودم. از من دست کشیده و مرا به این حال گذاشتند به چادرهای خود رفتند. یک‌باره روی سینه خود [[احساس]] خنکی نمودم، دست برده دلوی به دستم آمد یک نفس آشامیدم. دلو از دستم خارج شد مثل آنکه کسی گرفته باشد، نظر کردم دیدم دلوی از هوا آویخته شده دوباره گرفتم و مقداری آشامیدم باز هم از من گرفته شد، در دفعه سوم کاملاً [[سیراب]] شدم و بقیه را به سر و لباسم ریختم از صدای آب متوجه من شده گفتند: ای [[دشمن خدا]] این آب را از کجا آوردی؟ گفتم: دشمن خدا آن است که با دین من مخالف است، این رزقی است که [[خدا]] به من [[لطف]] نموده است<ref>الاصابه، ج۴، ص۱۳۷.</ref>.
سه روز بدین منوال گذشت تا آنکه چشمم از دیدن و گوشم از شنیدن باز ماند، نزدیک بود عقلم برود در آخرین لحظات به من گفتند: از این دین دست بردار تا به تو آب دهیم، من با انگشت به [[آسمان]] اشاره می‌کردم و به این وسیله به خدای یگانه اظهار [[عقیده]] می‌نمودم. از من دست کشیده و مرا به این حال گذاشتند به چادرهای خود رفتند. یک‌باره روی سینه خود [[احساس]] خنکی نمودم، دست برده دلوی به دستم آمد یک نفس آشامیدم. دلو از دستم خارج شد مثل آنکه کسی گرفته باشد، نظر کردم دیدم دلوی از هوا آویخته شده دوباره گرفتم و مقداری آشامیدم باز هم از من گرفته شد، در دفعه سوم کاملاً [[سیراب]] شدم و بقیه را به سر و لباسم ریختم از صدای آب متوجه من شده گفتند: ای [[دشمن خدا]] این آب را از کجا آوردی؟ گفتم: دشمن خدا آن است که با دین من مخالف است، این رزقی است که [[خدا]] به من [[لطف]] نموده است<ref>الاصابه، ج۴، ص۱۳۷.</ref>.


[[یسار]] [[غلام]] [[پیامبر]] {{صل}} بود، [[مردم]] عکل و عرینه در سال ۶ (ه. ق) دست و پای او را بریدند و [[خار در چشم]] و دهان او کردند تا [[جان]] داد<ref>تحفة الاحباب، ص۵۸۱؛ اسدالغابه، ج۵، ص۱۲۴.</ref><ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۶۵.</ref>.
[[یسار]] [[غلام]] [[پیامبر]] {{صل}} بود، [[مردم]] عکل و عرینه در سال ۶ (.ق) دست و پای او را بریدند و [[خار در چشم]] و دهان او کردند تا [[جان]] داد<ref>تحفة الاحباب، ص۵۸۱؛ اسدالغابه، ج۵، ص۱۲۴.</ref><ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۶۵.</ref>.


== منابع ==
== منابع ==
۲۱۸٬۹۱۵

ویرایش