بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۹: | خط ۹: | ||
'''طوعه''' بانویی با [[ایمان]] و [[موالی]] [[اهل بیت]]، که در لحظات [[تنهایی]] و [[سرگردانی]] [[مسلم بن عقیل]] در کوچههای [[کوفه]]، به او آب داد و به [[خانه]] برد و [[پذیرایی]] کرد. [[شب]]، بلال پسر آن [[زن]] به [[خانه]] آمد و به وجود [[مسلم]] در آن [[خانه]] پی برد و صبح به نیروهای [[ابن زیاد]] خبر داد. طوعه، پیشتر [[کنیز]] [[اشعث بن قیس]] بود. وی او را [[آزاد]] کرد و [[اسید حضرمی]] با او [[ازدواج]] نمود. [[بلال]]، ثمرۀ این [[ازدواج]] بود<ref>الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۵۴۱.</ref><ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|فرهنگ عاشورا]]، ص ۲۹۶.</ref>. | '''طوعه''' بانویی با [[ایمان]] و [[موالی]] [[اهل بیت]]، که در لحظات [[تنهایی]] و [[سرگردانی]] [[مسلم بن عقیل]] در کوچههای [[کوفه]]، به او آب داد و به [[خانه]] برد و [[پذیرایی]] کرد. [[شب]]، بلال پسر آن [[زن]] به [[خانه]] آمد و به وجود [[مسلم]] در آن [[خانه]] پی برد و صبح به نیروهای [[ابن زیاد]] خبر داد. طوعه، پیشتر [[کنیز]] [[اشعث بن قیس]] بود. وی او را [[آزاد]] کرد و [[اسید حضرمی]] با او [[ازدواج]] نمود. [[بلال]]، ثمرۀ این [[ازدواج]] بود<ref>الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۵۴۱.</ref><ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|فرهنگ عاشورا]]، ص ۲۹۶.</ref>. | ||
== | ==طوعه== | ||
بانویی که یک تنه [[جور]] مردان [[کوفه]] را بر دوش کشید | بانویی که یک تنه [[جور]] مردان [[کوفه]] را بر دوش کشید | ||
در این میان، [[زنان]] [[آزاده]] دیگری هم بر حسب [[تکلیف الهی]] خود در این [[نهضت]] حضور پیدا کرده و نقش زرین فداکاریهای خودشان را بر تارُک [[مقدس]] نهضت به یادگار گذاردند، از آن جمله «طوعه» بود. | در این میان، [[زنان]] [[آزاده]] دیگری هم بر حسب [[تکلیف الهی]] خود در این [[نهضت]] حضور پیدا کرده و نقش زرین فداکاریهای خودشان را بر تارُک [[مقدس]] نهضت به یادگار گذاردند، از آن جمله «طوعه» بود. | ||
خط ۱۸: | خط ۱۸: | ||
او [[منتظر]] پسرش بود، مسلم به وی [[سلام]] کرد. پس او جواب مسلم را داد. البته با سنگینی و [[وقار]] و مواظبت! سپس گفت: چه حاجتی داری؟ مسلم گفت: کمی آب بده {{متن حدیث|اسْقِنِي مَاءً}} او مقداری آب آورد و مسلم نوشید. اما مسلم همچنان ایستاده بود! طوعه گفت: مگر آب نخوردی؟ فرمود: چرا! گفت پس چرا نمیروی به سوی [[اهل]] و عیالت. اینجا که ایستادی قدری برای من [[زشت]] است، اما مسلم [[سکوت]] کرد. [[زن]] گفتارش را دوباره تکرار نمود، باز سکوت کرد. | او [[منتظر]] پسرش بود، مسلم به وی [[سلام]] کرد. پس او جواب مسلم را داد. البته با سنگینی و [[وقار]] و مواظبت! سپس گفت: چه حاجتی داری؟ مسلم گفت: کمی آب بده {{متن حدیث|اسْقِنِي مَاءً}} او مقداری آب آورد و مسلم نوشید. اما مسلم همچنان ایستاده بود! طوعه گفت: مگر آب نخوردی؟ فرمود: چرا! گفت پس چرا نمیروی به سوی [[اهل]] و عیالت. اینجا که ایستادی قدری برای من [[زشت]] است، اما مسلم [[سکوت]] کرد. [[زن]] گفتارش را دوباره تکرار نمود، باز سکوت کرد. | ||
مرتبه سوم قدری فریاد کشید: [[پناه]] بر [[خدا]]، من [[راضی]] نیستم نزد [[خانه]] من بنشینی! {{عربی|فَإِنَّهُ لَا يَصْلُحُ لَكَ الْجُلُوسُ عَلَى بَابِي!}} اینجا دیگر مسلم چارهای نداشت، باید میرفت، اما با صدای حزینی گفت: من را در این [[شهر]] نه اهل و عیالی است نه خانهای و نه کاشانهای، آیا میشود امشب مرا پناه بدهی و میهمان کنی؟ فردا میروم! در این هنگام | مرتبه سوم قدری فریاد کشید: [[پناه]] بر [[خدا]]، من [[راضی]] نیستم نزد [[خانه]] من بنشینی! {{عربی|فَإِنَّهُ لَا يَصْلُحُ لَكَ الْجُلُوسُ عَلَى بَابِي!}} اینجا دیگر مسلم چارهای نداشت، باید میرفت، اما با صدای حزینی گفت: من را در این [[شهر]] نه اهل و عیالی است نه خانهای و نه کاشانهای، آیا میشود امشب مرا پناه بدهی و میهمان کنی؟ فردا میروم! در این هنگام طوعه فهمید که این مرد [[غریب]] است، سوال کرد: کیستی؟ | ||
فرمود: من [[مسلم بن عقیل]] هستم، این [[مردم]] [[دروغگو]] مرا [[فریب]] دادهاند، [[پیمانشکنی]] کردهاند! طوعه در نهایت بهتزدگی و [[دهشت]] گفت: [[راستی]] تو مسلم هستی؟ طوعه خوب میدانست این میهمانی و [[پناه دادن]] به قیمت سنگینی تمام خواهد شد، اما [[فرصت]] را مغتنم شمرد، بارخدایا، این من و میزبانی [[نماینده]] [[حسین بن علی]]{{ع}}؟ من کجا و [[سفیر]] [[نهضت]] حسین کجا؟ | فرمود: من [[مسلم بن عقیل]] هستم، این [[مردم]] [[دروغگو]] مرا [[فریب]] دادهاند، [[پیمانشکنی]] کردهاند! طوعه در نهایت بهتزدگی و [[دهشت]] گفت: [[راستی]] تو مسلم هستی؟ طوعه خوب میدانست این میهمانی و [[پناه دادن]] به قیمت سنگینی تمام خواهد شد، اما [[فرصت]] را مغتنم شمرد، بارخدایا، این من و میزبانی [[نماینده]] [[حسین بن علی]]{{ع}}؟ من کجا و [[سفیر]] [[نهضت]] حسین کجا؟ | ||
خط ۲۶: | خط ۲۶: | ||
مسلم شب را در این خانه در [[تفکر]] قضایای به وجود آمده سپری کرد، ناراحت از اوضاع و ناخرسند از حوادث؛ لکن با [[خواندن قرآن]] و [[دعا]] و ثنا به مصاف این وضع دردناک رفت، طوعه این زن فهیم و [[دانا]]، خدا را [[شکر]] کرد بر این [[نعمت]] بزرگ، این را [[توفیق]] بزرگی برای خود میدانست؛ اما پسرش [[بلال]] [[افکار شیطانی]] در سر داشت. او میدانست همه جا سخن از مسلم و [[دستگیری]] او است، رویای جایزه در سر داشت. او بر عکس مادرش [[فرصت]] [[شیطانی]] را مغتنم شمرد. و البته نفسش این عمل را برایش [[زیبا]] جلوه میداد! | مسلم شب را در این خانه در [[تفکر]] قضایای به وجود آمده سپری کرد، ناراحت از اوضاع و ناخرسند از حوادث؛ لکن با [[خواندن قرآن]] و [[دعا]] و ثنا به مصاف این وضع دردناک رفت، طوعه این زن فهیم و [[دانا]]، خدا را [[شکر]] کرد بر این [[نعمت]] بزرگ، این را [[توفیق]] بزرگی برای خود میدانست؛ اما پسرش [[بلال]] [[افکار شیطانی]] در سر داشت. او میدانست همه جا سخن از مسلم و [[دستگیری]] او است، رویای جایزه در سر داشت. او بر عکس مادرش [[فرصت]] [[شیطانی]] را مغتنم شمرد. و البته نفسش این عمل را برایش [[زیبا]] جلوه میداد! | ||
همه چیز با یک افشا کردن جای مسلم، تحقق مییابد؛ خیلی سریع [[شیطان]] در او اثر گذارد. صبح زود بیرون رفت و به [[ابن زیاد]] [[امیر]] [[کوفه]] خبر داد، [[لشکر]] دور [[خانه]] | همه چیز با یک افشا کردن جای مسلم، تحقق مییابد؛ خیلی سریع [[شیطان]] در او اثر گذارد. صبح زود بیرون رفت و به [[ابن زیاد]] [[امیر]] [[کوفه]] خبر داد، [[لشکر]] دور [[خانه]] طوعه را گرفتند<ref>ارشاد مفید (با ترجمه)، ص۴۰۱ - ۴۰۴.</ref>، «طوعه» ادای [[وظیفه]] کرده بود و از [[امتحان]] سرافراز بیرون آمده بود، نامش در [[تاریخ]] جاودان شد؛ زیرا در آن [[مقطع]] حساس که همه اشباه [[رجال]] به مسلم پشت کرده بودند، و او را تنها گذارده بودند، صحنه را خالی نکرد، او در آن [[زمان]] از مردان جلوتر بود، [[برتر]] بود و در ادای وظیفه انقلابی خویش موفقتر! او [[رستگار]] تاریخ، فرزندش نابکار تاریخ. | ||
مسلم، همچنان [[رجز]] میخواند، و [[بیباکی]] خود از [[مرگ]] را میسرود، خیلی طول نکشید او را نابکارانه و ناجوانمردانه به طرز فجیعی به [[شهادت]] رساندند، و پیکر مطهرش را از بالای بام «[[دارالاماره]]» به زیر افکندند. | مسلم، همچنان [[رجز]] میخواند، و [[بیباکی]] خود از [[مرگ]] را میسرود، خیلی طول نکشید او را نابکارانه و ناجوانمردانه به طرز فجیعی به [[شهادت]] رساندند، و پیکر مطهرش را از بالای بام «[[دارالاماره]]» به زیر افکندند. |