بحث:طوعه

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

طوعه بانویی با ایمان و موالی اهل بیت، که در لحظات تنهایی و سرگردانی مسلم بن عقیل در کوچه‌‌های کوفه، به او آب داد و به خانه برد و پذیرایی کرد. شب، بلال پسر آن زن به خانه آمد و به وجود مسلم در آن خانه پی برد و صبح به نیرو‌های ابن زیاد خبر داد. طوعه، پیشتر کنیز اشعث بن قیس بود. وی او را آزاد کرد و اسید حضرمی با او ازدواج نمود. بلال، ثمرۀ این ازدواج بود[۱][۲].

طوعه

بانویی که یک تنه جور مردان کوفه را بر دوش کشید در این میان، زنان آزاده دیگری هم بر حسب تکلیف الهی خود در این نهضت حضور پیدا کرده و نقش زرین فداکاری‌های خودشان را بر تارُک مقدس نهضت به یادگار گذاردند، از آن جمله «طوعه» بود.

نهضت با حرکت امام حسین(ع) از مدینه به مکه آغاز شد، امام برای بررسی و تحقیق دعوت کوفیان، سفیری شجاع به نام مسلم بن عقیل(ع) به کوفه فرستاد، تا از نزدیک اوضاع کوفه را برای امام گزارش دهد.

در ابتدا عده بسیاری از مردم[۳] با مسلم بیعت کردند و مسلم بر آن اساس، نامه‌ای برای امام(ع) نوشت تا امام به کوفه بیایند. ولی با تهدید عبیدالله[۴] مردم خیلی زود، رنگ عوض کردند و هویت اصلی خود را به نمایش گذاردند. آن قدر بی‌وفایی کردند که شبانگاهی مسلم پس از نماز[۵] خود را تنهای تنها دید، نه رفیقی نه منزلی، غریب و آواره کوچه‌های کوفه شده بود، درست وقتی که او بود و تنهایی‌اش و سکوت و خفقان شب کوفه، از بس از این کوچه به آن کوچه رفته بود، خسته شده بود، به دیواری تکیه کرد تا اندکی استراحت کند، آن دیوار مربوط به خانه زنی - به نام طوعه - او مؤمن پرهیزگاری بود که باید نقش تاریخی خود را در این شب تاریک ایفا کند[۶].

او منتظر پسرش بود، مسلم به وی سلام کرد. پس او جواب مسلم را داد. البته با سنگینی و وقار و مواظبت! سپس گفت: چه حاجتی داری؟ مسلم گفت: کمی آب بده «اسْقِنِي مَاءً» او مقداری آب آورد و مسلم نوشید. اما مسلم همچنان ایستاده بود! طوعه گفت: مگر آب نخوردی؟ فرمود: چرا! گفت پس چرا نمی‌روی به سوی اهل و عیالت. اینجا که ایستادی قدری برای من زشت است، اما مسلم سکوت کرد. زن گفتارش را دوباره تکرار نمود، باز سکوت کرد. مرتبه سوم قدری فریاد کشید: پناه بر خدا، من راضی نیستم نزد خانه من بنشینی! فَإِنَّهُ لَا يَصْلُحُ لَكَ الْجُلُوسُ عَلَى بَابِي‌! اینجا دیگر مسلم چاره‌ای نداشت، باید می‌رفت، اما با صدای حزینی گفت: من را در این شهر نه اهل و عیالی است نه خانه‌ای و نه کاشانه‌ای، آیا می‌شود امشب مرا پناه بدهی و میهمان کنی؟ فردا می‌روم! در این هنگام طوعه فهمید که این مرد غریب است، سوال کرد: کیستی؟

فرمود: من مسلم بن عقیل هستم، این مردم دروغگو مرا فریب داده‌اند، پیمان‌شکنی کرده‌اند! طوعه در نهایت بهت‌زدگی و دهشت گفت: راستی تو مسلم هستی؟ طوعه خوب می‌دانست این میهمانی و پناه دادن به قیمت سنگینی تمام خواهد شد، اما فرصت را مغتنم شمرد، بارخدایا، این من و میزبانی نماینده حسین بن علی(ع)؟ من کجا و سفیر نهضت حسین کجا؟

خانه را برای او آماده کرد و به وی غذا داد؛ ولکن ناراحتی مسلم و نگرانی‌اش از اوضاع اجازه نمی‌داد غذا بخورد[۷]، حتی مختصری! بعد از ساعتی چند پسرش که انتظارش را می‌کشید آمد، صدا زد: مادر آیا مهمانی در خانه داری؟ گفت: آری، اما به تو نمی‌گویم، کیست. مگر قول بدهی و قسم بخوری که افشا نکنی[۸]! او قول داد و قسم خورد که کتمان کند و به کسی خبر ندهد، و رازداری کند.

مسلم شب را در این خانه در تفکر قضایای به وجود آمده سپری کرد، ناراحت از اوضاع و ناخرسند از حوادث؛ لکن با خواندن قرآن و دعا و ثنا به مصاف این وضع دردناک رفت، طوعه این زن فهیم و دانا، خدا را شکر کرد بر این نعمت بزرگ، این را توفیق بزرگی برای خود می‌دانست؛ اما پسرش بلال افکار شیطانی در سر داشت. او می‌دانست همه جا سخن از مسلم و دستگیری او است، رویای جایزه در سر داشت. او بر عکس مادرش فرصت شیطانی را مغتنم شمرد. و البته نفسش این عمل را برایش زیبا جلوه می‌داد! همه چیز با یک افشا کردن جای مسلم، تحقق می‌یابد؛ خیلی سریع شیطان در او اثر گذارد. صبح زود بیرون رفت و به ابن زیاد امیر کوفه خبر داد، لشکر دور خانه طوعه را گرفتند[۹]، «طوعه» ادای وظیفه کرده بود و از امتحان سرافراز بیرون آمده بود، نامش در تاریخ جاودان شد؛ زیرا در آن مقطع حساس که همه اشباه رجال به مسلم پشت کرده بودند، و او را تنها گذارده بودند، صحنه را خالی نکرد، او در آن زمان از مردان جلوتر بود، برتر بود و در ادای وظیفه انقلابی خویش موفق‌تر! او رستگار تاریخ، فرزندش نابکار تاریخ.

مسلم، همچنان رجز می‌خواند، و بی‌باکی خود از مرگ را می‌سرود، خیلی طول نکشید او را نابکارانه و ناجوان‌مردانه به طرز فجیعی به شهادت رساندند، و پیکر مطهرش را از بالای بام «دارالاماره» به زیر افکندند. مسلم شهید شد و طوعه در غم از دست دادن میهمان غریبش آرام و قرار نداشت، آفرین به این احساس مسئولیت[۱۰].[۱۱]

پانویس

  1. الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۵۴۱.
  2. محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۲۹۶.
  3. ۱۸هزار نفر (بحارالانوار ج۴۴، ص۳۳۶)، دوازده هزار نفر (تاریخ طبری، ج۳، ص۲۷۵).
  4. بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۴۹.
  5. بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۵۰؛ ملهوف، ص۱۱۹.
  6. و نام او تا ابد در دایره گیتی باقی بماند (ریاحین الشریعه، ج۴، ص۲۷۴).
  7. ارشاد مفید (با ترجمه)، ص۴۰۱ - ۴۰۴؛ لهوف، ص۱۱۹ - ۱۲۲.
  8. ارشاد مفید (با ترجمه)، ص۴۰۱ - ۴۰۴.
  9. ارشاد مفید (با ترجمه)، ص۴۰۱ - ۴۰۴.
  10. برگرفته از بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۵۰ – ۳۶۰.
  11. خادری، ملیحه، مقاله «زنان در نهضت عاشورا»، فرهنگ عاشورایی ج۹ ص ۲۶.