عفیف بن قیس کندی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
 
(۱۹ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{خرد}}
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[عفیف بن قیس کندی در تاریخ اسلامی]] - [[عفیف بن قیس کندی در تراجم و رجال]]| پرسش مرتبط  = }}
{{امامت}}
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[عفیف بن قیس کندی در تاریخ اسلامی]] | [[عفیف بن قیس کندی در تراجم و رجال]]</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">


==مقدمه==
== مقدمه ==
عفیف کندی [[برادر]] [[اشعث بن قیس]] است ولی از وی [[انحرافی]] دیده نشده، بلکه طبق روایتی، عفیف برادرش [[اشعث]] را که در کشتن [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} شرکت کرده بود، [[سرزنش]] کرده است.
عفیف کندی [[برادر]] [[اشعث بن قیس]] است ولی از وی [[انحرافی]] دیده نشده، بلکه طبق روایتی، عفیف برادرش [[اشعث]] را که در کشتن [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} شرکت کرده بود، [[سرزنش]] کرده است.


داستان جالبی که عفیف از [[زندگی]] خود [[روایت]] کرده این است: در [[زمان جاهلیت]] که [[تجارت]] می‌کردم یک بار برای خرید [[عطر]] و سایر لوازم به [[مکه]] رفتم و به [[خانه]] [[عباس بن عبدالمطلب]] وارد شدم. روزی در [[مسجد]] نشسته بودیم که ناگاه مردی را دیدیم که از باب [[صفا]] وارد شد؛ رنگ رویش به سرخی می‌گرائید و موهایی مجعد داشت و بینی‌اش بلند و کشیده، دندان‌هایش [[براق]] و [[پسندیده]]، [[چشم]] هایش سیاه و گشاده، کف دست‌ها و رویش بسیار [[زیبا]] بود و با او [[جوانی]] بسیار زیبا بود که تقریبا در سن [[بلوغ]] به سر می‌برد. پس از آن دو، زنی وارد شد که زیبایی‌هایش را در [[پوشش]] قرار داده بود. آن سه کنار [[حجرالاسود]] آمدند و اول آن مرد بر [[حجر]] دست کشید و بعد آن [[جوان]] و سپس آن [[زن]] نیز چنین کردند. سپس خانه را هفت شوط [[طواف]] کردند و همین که ظهر شد، مردان در مقابل [[کعبه]] به [[نماز]] ایستادند و سپس آن زن نیز آمد و پشت سرشان به نماز ایستاد. آن جوان [[رکوع]] کرد و پسر هم رکوع کرد و زن هم از آنها [[پیروی]] کرد. وقتی آن جوان به [[سجده]] رفت، آن پسر و زن هم سجده کردند و به این گونه نماز را به جا آوردند. از [[عباس]] پرسیدم: ایشان کیستند و این چه کار [[شگفتی]] است که انجام می‌دهند؟
داستان جالبی که عفیف از [[زندگی]] خود [[روایت]] کرده این است: در [[زمان جاهلیت]] که [[تجارت]] می‌کردم یک بار برای خرید [[عطر]] و سایر لوازم به [[مکه]] رفتم و به [[خانه]] [[عباس بن عبدالمطلب]] وارد شدم. روزی در [[مسجد]] نشسته بودیم که ناگاه مردی را دیدیم که از باب [[صفا]] وارد شد؛ رنگ رویش به سرخی می‌گرائید و موهایی مجعد داشت و بینی‌اش بلند و کشیده، دندان‌هایش [[براق]] و [[پسندیده]]، [[چشم]] هایش سیاه و گشاده، کف دست‌ها و رویش بسیار [[زیبا]] بود و با او [[جوانی]] بسیار زیبا بود که تقریبا در سن [[بلوغ]] به سر می‌برد. پس از آن دو، زنی وارد شد که زیبایی‌هایش را در [[پوشش]] قرار داده بود. آن سه کنار [[حجرالاسود]] آمدند و اول آن مرد بر [[حجر]] دست کشید و بعد آن [[جوان]] و سپس آن [[زن]] نیز چنین کردند. سپس خانه را هفت شوط [[طواف]] کردند و همین که ظهر شد، مردان در مقابل [[کعبه]] به [[نماز]] ایستادند و سپس آن زن نیز آمد و پشت سرشان به نماز ایستاد. آن جوان [[رکوع]] کرد و پسر هم رکوع کرد و زن هم از آنها [[پیروی]] کرد. وقتی آن جوان به [[سجده]] رفت، آن پسر و زن هم سجده کردند و به این گونه نماز را به جا آوردند. از [[عباس]] پرسیدم: ایشان کیستند و این چه کار [[شگفتی]] است که انجام می‌دهند؟
خط ۱۴: خط ۸:
عباس گفت: "آن جوان، برادر زاده‌ام فرزند [[عبدالله بن عبدالمطلب]] است و [[معتقد]] است که پروردگارش که آفریننده [[آسمانها]] و [[زمین]] است او را به این [[آیین]] [[فرمان]] داده و این [[دین]]، در روی زمین، جز این سه نفر پیرو ندارد و آن پسر نیز برادر زاده‌ام فرزند [[ابوطالب]] است و آن [[زن]] [[خدیجه دختر خویلد]] [[همسر]] آن [[جوان]] است که دعوی [[پیامبری]] می‌‌کند".
عباس گفت: "آن جوان، برادر زاده‌ام فرزند [[عبدالله بن عبدالمطلب]] است و [[معتقد]] است که پروردگارش که آفریننده [[آسمانها]] و [[زمین]] است او را به این [[آیین]] [[فرمان]] داده و این [[دین]]، در روی زمین، جز این سه نفر پیرو ندارد و آن پسر نیز برادر زاده‌ام فرزند [[ابوطالب]] است و آن [[زن]] [[خدیجه دختر خویلد]] [[همسر]] آن [[جوان]] است که دعوی [[پیامبری]] می‌‌کند".


[[عفیف]] پس از [[مسلمان]] شدن، [[افسوس]] می‌خورد که چرا آن [[روز]] به او نگرویدم وگرنه دومین مردی بودم که مسلمان می‌شدم<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۲۹؛ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۱۰۵؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۱۷۹.</ref>.<ref>[[حسین مرادی|مرادی، حسین]]، [[عفیف کندی (مقاله)|مقاله «عفیف کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۲۷۸-۲۷۹.</ref>
[[عفیف]] پس از [[مسلمان]] شدن، [[افسوس]] می‌خورد که چرا آن [[روز]] به او نگرویدم وگرنه دومین مردی بودم که مسلمان می‌شدم<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۲۹؛ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۱۰۵؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۱۷۹.</ref>.<ref>[[حسین مرادی|مرادی، حسین]]، [[عفیف کندی (مقاله)|مقاله «عفیف کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۲۷۸-۲۷۹.</ref>
 


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
*[[اشعث بن قیس کندی]] (برادر)
{{مدخل وابسته}}
*[[ابراهیم بن قیس کندی]] (برادر)
* [[اشعث بن قیس کندی]] (برادر)
* [[ابراهیم بن قیس کندی]] (برادر)
{{پایان مدخل وابسته}}


==منابع==
== منابع ==
{{منابع}}
* [[پرونده:1100356.jpg|22px]] [[حسین مرادی|مرادی، حسین]]، [[عفیف کندی (مقاله)|مقاله «عفیف کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶''']]
* [[پرونده:1100356.jpg|22px]] [[حسین مرادی|مرادی، حسین]]، [[عفیف کندی (مقاله)|مقاله «عفیف کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶''']]
{{پایان منابع}}


==پانویس==
== پانویس ==
{{یادآوری پانویس}}
{{پانویس}}
{{پانویس2}}


{{صحابه}}
[[رده:اعلام]]
[[رده:اعلام]]
[[رده:صحابه]]
[[رده:اصحاب پیامبر]]
[[رده:عفیف بن قیس کندی]]
[[رده:عفیف بن قیس کندی]]
[[رده:مدخل]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۵ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۱۰:۴۳

مقدمه

عفیف کندی برادر اشعث بن قیس است ولی از وی انحرافی دیده نشده، بلکه طبق روایتی، عفیف برادرش اشعث را که در کشتن امیرمؤمنان علی (ع) شرکت کرده بود، سرزنش کرده است.

داستان جالبی که عفیف از زندگی خود روایت کرده این است: در زمان جاهلیت که تجارت می‌کردم یک بار برای خرید عطر و سایر لوازم به مکه رفتم و به خانه عباس بن عبدالمطلب وارد شدم. روزی در مسجد نشسته بودیم که ناگاه مردی را دیدیم که از باب صفا وارد شد؛ رنگ رویش به سرخی می‌گرائید و موهایی مجعد داشت و بینی‌اش بلند و کشیده، دندان‌هایش براق و پسندیده، چشم هایش سیاه و گشاده، کف دست‌ها و رویش بسیار زیبا بود و با او جوانی بسیار زیبا بود که تقریبا در سن بلوغ به سر می‌برد. پس از آن دو، زنی وارد شد که زیبایی‌هایش را در پوشش قرار داده بود. آن سه کنار حجرالاسود آمدند و اول آن مرد بر حجر دست کشید و بعد آن جوان و سپس آن زن نیز چنین کردند. سپس خانه را هفت شوط طواف کردند و همین که ظهر شد، مردان در مقابل کعبه به نماز ایستادند و سپس آن زن نیز آمد و پشت سرشان به نماز ایستاد. آن جوان رکوع کرد و پسر هم رکوع کرد و زن هم از آنها پیروی کرد. وقتی آن جوان به سجده رفت، آن پسر و زن هم سجده کردند و به این گونه نماز را به جا آوردند. از عباس پرسیدم: ایشان کیستند و این چه کار شگفتی است که انجام می‌دهند؟

عباس گفت: "آن جوان، برادر زاده‌ام فرزند عبدالله بن عبدالمطلب است و معتقد است که پروردگارش که آفریننده آسمانها و زمین است او را به این آیین فرمان داده و این دین، در روی زمین، جز این سه نفر پیرو ندارد و آن پسر نیز برادر زاده‌ام فرزند ابوطالب است و آن زن خدیجه دختر خویلد همسر آن جوان است که دعوی پیامبری می‌‌کند".

عفیف پس از مسلمان شدن، افسوس می‌خورد که چرا آن روز به او نگرویدم وگرنه دومین مردی بودم که مسلمان می‌شدم[۱].[۲]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۲۹؛ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۱۰۵؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۱۷۹.
  2. مرادی، حسین، مقاله «عفیف کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۷۸-۲۷۹.