تاریخچه مسجد جمکران چیست؟ (پرسش): تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
خط ۲۰: خط ۲۰:
::::::«شیخ [[حسن بن مثله جمکرانی]] گوید: من شب سه‏ شنبه، هفدهم ماه مبارک رمضان سال ۳۹۳ هجری قمری در خانه خود خوابیده بودم که ناگاه جماعتی از مردم به در خانه من آمدند و مرا از خواب بیدار کردند و گفتند برخیز و طلب [[امام مهدی]] {{ع}} را اجابت کن، که تو را می‌‏‏خواند. آنها مرا به محلّی که اکنون مسجد است آوردند. وقتی که خوب نگاه کردم، تختی دیدم که فرشی نیکو بر آن گسترده شده، و جوانی سی ساله بر آن تخت، تکیه بر بالش کرده و پیری هم پیش او نشسته است، آن پیر [[حضرت خضر]] {{ع}} بود. پس آن پیر مرا بنشاند. [[امام مهدی|حضرت مهدی]]{{ع}} مرا به نام خود خواند و فرمود: برو به حسن مسلم، که در این زمین کشاورزی می‌‏‏کرد، بگو که این زمین شریفی است و حق‏‌تعالی آن را از زمین‌های دیگر برگزیده است و دیگر نباید در آن کشاورزی کنند. حسن بن مثله عرض کرد: ای مولا و سرورم، لازم است که من دلیل و نشانه‏‌ای داشته‏ باشم تا مردم حرف مرا قبول کنند. حضرت فرمود: نه: تو برو و آن [[رسالت]] را انجام بده، ما خودمان نشانه‏‌هایی برای آن قرار می‌‏دهیم. پیش سید ابو الحسن برو و به او بگو حسن مسلم را احضار کند، و سود چند ساله را که از زمین به دست آورده است وصول کند و با آن پول مسجد را بنا کند ... حسن بن مثله می‌‏گوید: چون مقداری راه رفتم، دوباره مرا بازخواند و فرمودند: بزی در گلّه جعفر کاشانی است، آن را خریداری کن و بدین وضع بیاور، آن را بکش و بر بیماران انفاق کن، هر بیماری و مریضی که از گوشت آن بخورد، حق‏ تعالی او را شفا دهد. وی گوید: من سپس به خانه بازگشتم و تمام شب را در اندیشه بودم، تا اینکه نماز صبح خوانده به سراغ علی منذر رفتم و ماجرای شب گذشته را برای او نقل کردم و با او به همان موضع شب گذشته رفتم. وقتی که رسیدیم، زنجیرهایی را دیدیم که طبق فرموده امام {{ع}} حدود بنای مسجد را نشان می‌‏‏داد؛ سپس به قم، نزد سید ابو الحسن رضا رفتیم، و چون به خانه او رسیدیم، خادمان او گفتند که او بعد از سحر در انتظار شماست و تو از جمکران هستی. به او گفتم: آری، پس به درون خانه رفتم، سید مرا گرامی داشت و بسیار احترام نمود و به من گفت: ای حسن بن مثله، من در خواب بودم که شخصی خطاب به من فرمود: حسن بن مثله نامی، از جمکران پیش تو می‌‏‏آید، هرچه گوید تصدیق کن و به سخنش اعتماد کن که سخن او سخن ماست. از هنگام بیدار شدن تا این ساعت منتظر تو بودم. حسن ماجرای شب گذشته را تعریف نمود.
::::::«شیخ [[حسن بن مثله جمکرانی]] گوید: من شب سه‏ شنبه، هفدهم ماه مبارک رمضان سال ۳۹۳ هجری قمری در خانه خود خوابیده بودم که ناگاه جماعتی از مردم به در خانه من آمدند و مرا از خواب بیدار کردند و گفتند برخیز و طلب [[امام مهدی]] {{ع}} را اجابت کن، که تو را می‌‏‏خواند. آنها مرا به محلّی که اکنون مسجد است آوردند. وقتی که خوب نگاه کردم، تختی دیدم که فرشی نیکو بر آن گسترده شده، و جوانی سی ساله بر آن تخت، تکیه بر بالش کرده و پیری هم پیش او نشسته است، آن پیر [[حضرت خضر]] {{ع}} بود. پس آن پیر مرا بنشاند. [[امام مهدی|حضرت مهدی]]{{ع}} مرا به نام خود خواند و فرمود: برو به حسن مسلم، که در این زمین کشاورزی می‌‏‏کرد، بگو که این زمین شریفی است و حق‏‌تعالی آن را از زمین‌های دیگر برگزیده است و دیگر نباید در آن کشاورزی کنند. حسن بن مثله عرض کرد: ای مولا و سرورم، لازم است که من دلیل و نشانه‏‌ای داشته‏ باشم تا مردم حرف مرا قبول کنند. حضرت فرمود: نه: تو برو و آن [[رسالت]] را انجام بده، ما خودمان نشانه‏‌هایی برای آن قرار می‌‏دهیم. پیش سید ابو الحسن برو و به او بگو حسن مسلم را احضار کند، و سود چند ساله را که از زمین به دست آورده است وصول کند و با آن پول مسجد را بنا کند ... حسن بن مثله می‌‏گوید: چون مقداری راه رفتم، دوباره مرا بازخواند و فرمودند: بزی در گلّه جعفر کاشانی است، آن را خریداری کن و بدین وضع بیاور، آن را بکش و بر بیماران انفاق کن، هر بیماری و مریضی که از گوشت آن بخورد، حق‏ تعالی او را شفا دهد. وی گوید: من سپس به خانه بازگشتم و تمام شب را در اندیشه بودم، تا اینکه نماز صبح خوانده به سراغ علی منذر رفتم و ماجرای شب گذشته را برای او نقل کردم و با او به همان موضع شب گذشته رفتم. وقتی که رسیدیم، زنجیرهایی را دیدیم که طبق فرموده امام {{ع}} حدود بنای مسجد را نشان می‌‏‏داد؛ سپس به قم، نزد سید ابو الحسن رضا رفتیم، و چون به خانه او رسیدیم، خادمان او گفتند که او بعد از سحر در انتظار شماست و تو از جمکران هستی. به او گفتم: آری، پس به درون خانه رفتم، سید مرا گرامی داشت و بسیار احترام نمود و به من گفت: ای حسن بن مثله، من در خواب بودم که شخصی خطاب به من فرمود: حسن بن مثله نامی، از جمکران پیش تو می‌‏‏آید، هرچه گوید تصدیق کن و به سخنش اعتماد کن که سخن او سخن ماست. از هنگام بیدار شدن تا این ساعت منتظر تو بودم. حسن ماجرای شب گذشته را تعریف نمود.
::::::سید بلافاصله فرمود تا اسب‏‌ها را زین نهادند و بیرون آورده و سوار شدند. وقتی به نزدیک روستای جمکران رسیدند، گلّه جعفر کاشانی را دیدند. حسن بن مثله به میان گلّه رفت و آن بز، که از پس همه گوسفندان می‌‏آمد، پیش حسن دوید، جعفر سوگند یاد کرد این بز در گلّه من نبوده و تاکنون آن را ندیده بودم. به‌‏هرحال آن بز را به مسجد آورده و ذبح نمودند، و چون بیماری از گوشت آن می‌‏خورد، با عنایت خداوند تبارک و تعالی و الطاف حضرت بقیة اللّه {{ع}} شفا می‌‏‏یافت. حسن مسلم را احضار کرده و منافع زمین را از او گرفتند، و مسجد جمکران را با چوب و دیوار پوشانیدند. سید زنجیرها و میخ‌ها را با خود به قم برد و در خانه‏‌اش گذاشت. هر بیمار و دردمندی که خود را بدان زنجیر می‌‏‏مالید، خداوند تعالی وی را شفای عاجل عنایت می‌‏‏فرمود. ولی پس از فوت سید ابو الحسن، آن زنجیرها پنهان گشته و دیگر کسی آنها را ندید.<ref> الزام النّاصب، شیخ علی یزدی حائری، ج ۲، ص ۵۸.</ref> مسجد شریف جمکران یا صاحب الزّمان {{ع}} در شش کیلومتری شهر مقدّس قم واقع شده و همواره پذیرای مشتاقان و شیفتگان حضرتش از نقاط مختلف ایران و جهان می‌‏‏باشد»<ref>[[یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان (کتاب)|یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان]]، ص ۲۷۲.</ref>.
::::::سید بلافاصله فرمود تا اسب‏‌ها را زین نهادند و بیرون آورده و سوار شدند. وقتی به نزدیک روستای جمکران رسیدند، گلّه جعفر کاشانی را دیدند. حسن بن مثله به میان گلّه رفت و آن بز، که از پس همه گوسفندان می‌‏آمد، پیش حسن دوید، جعفر سوگند یاد کرد این بز در گلّه من نبوده و تاکنون آن را ندیده بودم. به‌‏هرحال آن بز را به مسجد آورده و ذبح نمودند، و چون بیماری از گوشت آن می‌‏خورد، با عنایت خداوند تبارک و تعالی و الطاف حضرت بقیة اللّه {{ع}} شفا می‌‏‏یافت. حسن مسلم را احضار کرده و منافع زمین را از او گرفتند، و مسجد جمکران را با چوب و دیوار پوشانیدند. سید زنجیرها و میخ‌ها را با خود به قم برد و در خانه‏‌اش گذاشت. هر بیمار و دردمندی که خود را بدان زنجیر می‌‏‏مالید، خداوند تعالی وی را شفای عاجل عنایت می‌‏‏فرمود. ولی پس از فوت سید ابو الحسن، آن زنجیرها پنهان گشته و دیگر کسی آنها را ندید.<ref> الزام النّاصب، شیخ علی یزدی حائری، ج ۲، ص ۵۸.</ref> مسجد شریف جمکران یا صاحب الزّمان {{ع}} در شش کیلومتری شهر مقدّس قم واقع شده و همواره پذیرای مشتاقان و شیفتگان حضرتش از نقاط مختلف ایران و جهان می‌‏‏باشد»<ref>[[یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان (کتاب)|یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان]]، ص ۲۷۲.</ref>.
==پاسخ‌های دیگر==
{{یادآوری پاسخ}}
{{جمع شدن|۱. پژوهشگران مؤسسه آینده روشن؛}}
[[پرونده:151828.jpg|100px|right|بندانگشتی|[[پژوهشگران مؤسسه آینده روشن]]]]
::::::'''[[پژوهشگران مؤسسه آینده روشن]]'''، در کتاب ''«[[مهدویت پرسش‌ها و پاسخ‌ها (کتاب)|مهدویت پرسش‌ها و پاسخ‌ها]]»'' در این‌باره گفته‌اند:
::::::«در کتاب [[نجم الثاقب فی احوال الامام الغائب (کتاب)|نجم الثاقب]] [[محدث نوری]] به‌طور مفصل تاریخچه [[مسجد مقدس جمکران]] آمده است، اما در این‌جا به صورت مختصر بیان می‌کنیم: شیخ حسن بن مثله جمکرانی می‌گوید: من شب سه‌شنبه هفدهم ماه مبارک رمضان سال ۲۷۳ ه. ق در خانه خود خوابیده بودم که ناگهان عده‌ای از مردم به در خانه من آمدند و در حالی که نیمی از شب گذشته بود مرا بیدار کردند و گفتند: برخیز و خواسته [[امام مهدی]] {{ع}} را اجابت کن که تو را می‌خواند. حسن بن مثله جمکرانی می‌گوید: برخاستم و به در خانه آمدم.
::::::جماعتی از بزرگان را دیدم؛ سلام کردم، جواب دادند و آنگاه مرا آوردند تا جایگاهی که اکنون مسجد است. دیدم تختی گذاشته‌اند و فرشی بر آن پهن کرده‌اند و...؛ جوانی سی‌ساله بر آن بالش‌ها تکیه کرده و شخصی پیر در مقابل او نشسته و کتابی در دست گرفته و می‌خواند. آن پیرمرد [[حضرت خضر]] بود. آن پیرمرد مرا نشاند و امام به من فرمود: برو و به [[حسن بن مسلم]] بگو که تو چند سال است که در این زمین می‌کاری و ما خراب می‌کنیم و پنج سال است که زراعت می‌کنی و امسال دوباره زراعت کردی، دیگر اجازه نداری که در این زمین زراعت کنی و باید هر نفعی که از این زمین برده‌ای، برگردانی تا در این مکان مسجد بنا کنند. به او بگو: حق‌تعالی این زمین را از میان زمین‌های دیگر برگزیده است و تو آن را همراه زمین خود گرفتی و حال آنکه خداوند به سبب این عمل تو، دو پسر جوانت را از تو گرفت و تو بیدار نشدی.
::::::حسن بن مثله گفت: ای مولای من، باید دلیل و نشانی بر گفته شما داشته باشم تا مردم حرف مرا تصدیق کنند. حضرت فرمود: ما در این‌جا علامت‌گذاری می‌کنیم تا تو را تصدیق کنند. تو نزد سید ابو الحسن برو و بگو تا حسن بن مسلم را حاضر کند و درآمد چندساله این زمین را از او بگیرد و خرج بنای این مسجد کند و مابقی مخارج مسجد را از رهق یکی از روستاهای کاشان بیاورد و مسجد را تمام کند»<ref>[[مهدویت پرسش‌ها و پاسخ‌ها (کتاب)|مهدویت پرسش‌ها و پاسخ‌ها]]، ص ۱۳۵.</ref>.
{{پایان جمع شدن}}


==پرسش‌های وابسته==
==پرسش‌های وابسته==

نسخهٔ ‏۷ ژانویهٔ ۲۰۱۹، ساعت ۱۰:۲۸

الگو:پرسش غیرنهایی

تاریخچه مسجد جمکران چیست؟
موضوع اصلیبانک جامع پرسش و پاسخ مهدویت
مدخل اصلیمهدویت

تاریخچه مسجد جمکران چیست؟ یکی از پرسش‌های مرتبط به بحث مهدویت است که می‌توان با عبارت‌های متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤال‌های مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی مهدویت مراجعه شود.

عبارت‌های دیگری از این پرسش

پاسخ نخست

علی رضا رجالی تهرانی
حجت الاسلام و المسلمین علی رضا رجالی تهرانی، در کتاب «یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان» در این‌باره گفته است:
«شیخ حسن بن مثله جمکرانی گوید: من شب سه‏ شنبه، هفدهم ماه مبارک رمضان سال ۳۹۳ هجری قمری در خانه خود خوابیده بودم که ناگاه جماعتی از مردم به در خانه من آمدند و مرا از خواب بیدار کردند و گفتند برخیز و طلب امام مهدی (ع) را اجابت کن، که تو را می‌‏‏خواند. آنها مرا به محلّی که اکنون مسجد است آوردند. وقتی که خوب نگاه کردم، تختی دیدم که فرشی نیکو بر آن گسترده شده، و جوانی سی ساله بر آن تخت، تکیه بر بالش کرده و پیری هم پیش او نشسته است، آن پیر حضرت خضر (ع) بود. پس آن پیر مرا بنشاند. حضرت مهدی(ع) مرا به نام خود خواند و فرمود: برو به حسن مسلم، که در این زمین کشاورزی می‌‏‏کرد، بگو که این زمین شریفی است و حق‏‌تعالی آن را از زمین‌های دیگر برگزیده است و دیگر نباید در آن کشاورزی کنند. حسن بن مثله عرض کرد: ای مولا و سرورم، لازم است که من دلیل و نشانه‏‌ای داشته‏ باشم تا مردم حرف مرا قبول کنند. حضرت فرمود: نه: تو برو و آن رسالت را انجام بده، ما خودمان نشانه‏‌هایی برای آن قرار می‌‏دهیم. پیش سید ابو الحسن برو و به او بگو حسن مسلم را احضار کند، و سود چند ساله را که از زمین به دست آورده است وصول کند و با آن پول مسجد را بنا کند ... حسن بن مثله می‌‏گوید: چون مقداری راه رفتم، دوباره مرا بازخواند و فرمودند: بزی در گلّه جعفر کاشانی است، آن را خریداری کن و بدین وضع بیاور، آن را بکش و بر بیماران انفاق کن، هر بیماری و مریضی که از گوشت آن بخورد، حق‏ تعالی او را شفا دهد. وی گوید: من سپس به خانه بازگشتم و تمام شب را در اندیشه بودم، تا اینکه نماز صبح خوانده به سراغ علی منذر رفتم و ماجرای شب گذشته را برای او نقل کردم و با او به همان موضع شب گذشته رفتم. وقتی که رسیدیم، زنجیرهایی را دیدیم که طبق فرموده امام (ع) حدود بنای مسجد را نشان می‌‏‏داد؛ سپس به قم، نزد سید ابو الحسن رضا رفتیم، و چون به خانه او رسیدیم، خادمان او گفتند که او بعد از سحر در انتظار شماست و تو از جمکران هستی. به او گفتم: آری، پس به درون خانه رفتم، سید مرا گرامی داشت و بسیار احترام نمود و به من گفت: ای حسن بن مثله، من در خواب بودم که شخصی خطاب به من فرمود: حسن بن مثله نامی، از جمکران پیش تو می‌‏‏آید، هرچه گوید تصدیق کن و به سخنش اعتماد کن که سخن او سخن ماست. از هنگام بیدار شدن تا این ساعت منتظر تو بودم. حسن ماجرای شب گذشته را تعریف نمود.
سید بلافاصله فرمود تا اسب‏‌ها را زین نهادند و بیرون آورده و سوار شدند. وقتی به نزدیک روستای جمکران رسیدند، گلّه جعفر کاشانی را دیدند. حسن بن مثله به میان گلّه رفت و آن بز، که از پس همه گوسفندان می‌‏آمد، پیش حسن دوید، جعفر سوگند یاد کرد این بز در گلّه من نبوده و تاکنون آن را ندیده بودم. به‌‏هرحال آن بز را به مسجد آورده و ذبح نمودند، و چون بیماری از گوشت آن می‌‏خورد، با عنایت خداوند تبارک و تعالی و الطاف حضرت بقیة اللّه (ع) شفا می‌‏‏یافت. حسن مسلم را احضار کرده و منافع زمین را از او گرفتند، و مسجد جمکران را با چوب و دیوار پوشانیدند. سید زنجیرها و میخ‌ها را با خود به قم برد و در خانه‏‌اش گذاشت. هر بیمار و دردمندی که خود را بدان زنجیر می‌‏‏مالید، خداوند تعالی وی را شفای عاجل عنایت می‌‏‏فرمود. ولی پس از فوت سید ابو الحسن، آن زنجیرها پنهان گشته و دیگر کسی آنها را ندید.[۱] مسجد شریف جمکران یا صاحب الزّمان (ع) در شش کیلومتری شهر مقدّس قم واقع شده و همواره پذیرای مشتاقان و شیفتگان حضرتش از نقاط مختلف ایران و جهان می‌‏‏باشد»[۲].

پاسخ‌های دیگر

 با کلیک بر «ادامه مطلب» پاسخ باز و با کلیک بر «نهفتن» بسته می‌شود:  

پرسش‌های وابسته

منبع‌شناسی جامع مهدویت

پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. الزام النّاصب، شیخ علی یزدی حائری، ج ۲، ص ۵۸.
  2. یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان، ص ۲۷۲.
  3. مهدویت پرسش‌ها و پاسخ‌ها، ص ۱۳۵.