بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۵۸: | خط ۵۸: | ||
درباره [[دانش]] آن حضرت [[روایت]] کردهاند که از همان [[کودکی]] شگفتی [[مردم]] را بر میانگیخت<ref>اصول کافی، ۲/ ۴۱۸.</ref>. در [[عبادت]] و [[زهد]] از همه مردم عصر خویش [[برتر]] بود<ref>ارشاد، مفید/ ۲/ ۱۷.</ref> و بدین صورت به ایشان [[لقب]] «العبدالصالح» داده بودند و اهل [[مدینه]] «زینالمجتهدین»اش میخواندند<ref>حضرت موسی کاظم، ۱۹.</ref>. از صفات والای [[اخلاقی]] امام کاظم{{ع}}، [[احسان]] و [[نیکی]] به مردم بود. [[نیازمندان]] حاجت خود را از ایشان میخواستند و «بابالحوائج» میدانستند. [[لقب]] مشهور [[امام]]{{ع}} «کاظم» است به معنای کسی که هنگام [[خشم]]، خویشتنداری میکند و خشم خود را فرو میبرد و به آسانی از دیگران در میگذرد<ref>ینابیع المودة، ۳/ ۱۱۷.</ref><ref>[[فرهنگ شیعه (کتاب)|فرهنگ شیعه]]، ص۱۱۲.</ref> | درباره [[دانش]] آن حضرت [[روایت]] کردهاند که از همان [[کودکی]] شگفتی [[مردم]] را بر میانگیخت<ref>اصول کافی، ۲/ ۴۱۸.</ref>. در [[عبادت]] و [[زهد]] از همه مردم عصر خویش [[برتر]] بود<ref>ارشاد، مفید/ ۲/ ۱۷.</ref> و بدین صورت به ایشان [[لقب]] «العبدالصالح» داده بودند و اهل [[مدینه]] «زینالمجتهدین»اش میخواندند<ref>حضرت موسی کاظم، ۱۹.</ref>. از صفات والای [[اخلاقی]] امام کاظم{{ع}}، [[احسان]] و [[نیکی]] به مردم بود. [[نیازمندان]] حاجت خود را از ایشان میخواستند و «بابالحوائج» میدانستند. [[لقب]] مشهور [[امام]]{{ع}} «کاظم» است به معنای کسی که هنگام [[خشم]]، خویشتنداری میکند و خشم خود را فرو میبرد و به آسانی از دیگران در میگذرد<ref>ینابیع المودة، ۳/ ۱۱۷.</ref><ref>[[فرهنگ شیعه (کتاب)|فرهنگ شیعه]]، ص۱۱۲.</ref> | ||
[[ابوبصیر]] میگوید: از [[امام کاظم]]{{ع}} پرسیدم: امام چگونه شناخته میشود. | [[ابوبصیر]] میگوید: از [[امام کاظم]]{{ع}} پرسیدم: امام چگونه شناخته میشود. حضرت فرمود: «به چند [[خصلت]]، یکی آنکه از طرف پدرش و امام پیشین معرّفی شده باشد و اینکه هر چه از او بپرسند پاسخ میدهد و اگر هم نپرسند خود آغاز به سخن میکند و از [[آینده]] خبر میدهد و با مردم به هر زبانی سخن میگوید...، طولی نکشید که مردی از [[خراسان]] [[خدمت]] او رسید و به [[عربی]] با حضرت سخن گفت. امام به [[فارسی]] به او پاسخ داد. [[خراسانی]] گفت: به این سبب با شما به عربی سخن گفتم که [[گمان]] کردم شما فارسی نمیدانید. فرمود: سبحان الله! اگر نتوانم پس چه [[برتری]] بر شما دارم که به سبب آن مستحق [[امامت]] باشم، سپس فرمود: ای ابو [[محمّد]] (ابوبصیر) تحقیقاً بر امام [[کلام]] هیچ یک از مردم مخفی نیست (امام با همه زبانها آشناست) همچنین سخن پرندگان و سخن هر جانداری (بر امام مخفی نیست)»<ref>ارشاد، ص۵۶۸ و ۵۶۹.</ref>.<ref>[[رضا محمدی|محمدی، رضا]]، [[امامشناسی ۵ (کتاب)|امامشناسی]]، ص۱۰۵.</ref> | ||
== [[معاجز]] و [[کرامات]] == | == [[معاجز]] و [[کرامات]] == | ||
خط ۷۵: | خط ۷۵: | ||
فعالیتهای امام کاظم{{ع}} بر دو دسته است: | فعالیتهای امام کاظم{{ع}} بر دو دسته است: | ||
# '''حرکت در زمینه [[فرهنگی]]، [[فکری]] و [[علمی]]:''' در این زمینه امام روش پدرش [[امام صادق]]{{ع}} را ادامه داد. با آنکه شروع [[امامت]] | # '''حرکت در زمینه [[فرهنگی]]، [[فکری]] و [[علمی]]:''' در این زمینه امام روش پدرش [[امام صادق]]{{ع}} را ادامه داد. با آنکه شروع [[امامت]] حضرت با آن وضع تاریک و خفقانبار [[حاکم]] بر [[جامعه]] همراه بود که حتْی [[یاران]] نزدیک امام صادق{{ع}} نیز [[جانشین]] او را نمیشناختند و امکان شرفیابی به محضرش را نداشتند، امّا طولی نکشید که [[وصیت]] علمی [[امام کاظم]] در سر تا سر [[جهان اسلام]] منتشر شد. گروههای بسیاری از [[دانشمندان]] بزرگ که در [[دانشگاه]] امام صادق تحصیل میکردند، هنگام اقامت [[موسی بن جعفر]]{{ع}} در [[مدینه]] به سوی حضرت سرازیر شدند. [[سید بن طاووس]] [[روایت]] کرده است: «یاران حضرت در حالی که لوحههای آبنوس همراه داشتند در مجلس او حاضر میشدند و هرگاه کلمهای میگفت یا در موردی فتوایی میداد فوراً [[ثبت]] میکردند»<ref>انوار البهیه، ص۹۱.</ref>. از برجستهترین یاران و شاگردانش میتوان [[حماد بن عیسی]]، [[عبدالرحمن بجلی]]، [[علی بن یقطین]]، [[مفضل بن عمر]]، [[هشام بن حکم]] و [[یونس بن عبدالرحمن]] را نام برد<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگنامه دینی (کتاب)|فرهنگنامه دینی]]، ص۲۲۴؛ [[فرهنگ شیعه (کتاب)|فرهنگ شیعه]]، ص۱۱۵؛ [[رضا محمدی|محمدی، رضا]]، [[امامشناسی ۵ (کتاب)|امامشناسی]]، ص:۱۴۲-۱۴۴.</ref>. | ||
# '''[[مبارزه]] با [[حکومت]] [[غاصب]] و موضعگیری صریح در قبال هیئت حاکمه [[منحرف]] و خود را زعیم [[حقیقی]] [[مسلمانان]] دانستن:''' امام{{ع}} در این محور از سویی یارانش را از [[همکاری]] با حکومت شدیداً [[نهی]] میفرمود و به آنان دستور [[مبارزه منفی]] میداد (جریان [[صفوان جمال]] که حضرت او را از کرایه دادن شترانش به هارون نهی فرمود، معروف است). به [[زیاد بن ابی سلمه]] فرمود: «ای زیاد! اگر از پرتگاهی بلند فرو افتم و پاره پاره شوم بیشتر دوست دارم تا برای آنان کاری انجام دهم»<ref>مکاسب شیخ انصاری.</ref>. از سوی دیگر، به بعضی از یارانش ـ همچون علی بن یقطین ـ [[امر]] میکرد تا در دربار هارون بماند. حضرت با صراحت غصبی بودن حکومت را به هارون گوشزد میکرد. هنگامی که هارون از حضرت حدود [[فدک]] را پرسید تا آن را پس دهد، او سرحدّات [[کشور اسلامی]] را به عنوان حدود فدک ذکر فرمود. [[مناظره]] سرزنشآمیز [[امام]]{{ع}} با [[هارون عباسی]] در [[مرقد مطهر]] [[پیامبر اسلام]]{{صل}} در پیش بزرگان و [[فرماندهان]] کشوری و لشکری را میتوان از این گونه فعالیتها شمرد<ref>مناقب آل ابیطالب، ۴/ ۳۴۵.</ref>. | # '''[[مبارزه]] با [[حکومت]] [[غاصب]] و موضعگیری صریح در قبال هیئت حاکمه [[منحرف]] و خود را زعیم [[حقیقی]] [[مسلمانان]] دانستن:''' امام{{ع}} در این محور از سویی یارانش را از [[همکاری]] با حکومت شدیداً [[نهی]] میفرمود و به آنان دستور [[مبارزه منفی]] میداد (جریان [[صفوان جمال]] که حضرت او را از کرایه دادن شترانش به هارون نهی فرمود، معروف است). به [[زیاد بن ابی سلمه]] فرمود: «ای زیاد! اگر از پرتگاهی بلند فرو افتم و پاره پاره شوم بیشتر دوست دارم تا برای آنان کاری انجام دهم»<ref>مکاسب شیخ انصاری.</ref>. از سوی دیگر، به بعضی از یارانش ـ همچون علی بن یقطین ـ [[امر]] میکرد تا در دربار هارون بماند. حضرت با صراحت غصبی بودن حکومت را به هارون گوشزد میکرد. هنگامی که هارون از حضرت حدود [[فدک]] را پرسید تا آن را پس دهد، او سرحدّات [[کشور اسلامی]] را به عنوان حدود فدک ذکر فرمود. [[مناظره]] سرزنشآمیز [[امام]]{{ع}} با [[هارون عباسی]] در [[مرقد مطهر]] [[پیامبر اسلام]]{{صل}} در پیش بزرگان و [[فرماندهان]] کشوری و لشکری را میتوان از این گونه فعالیتها شمرد<ref>مناقب آل ابیطالب، ۴/ ۳۴۵.</ref>. | ||
# '''[[نظارت]] بر قیامهای [[علویان]]:''' هنگامی که [[حسین بن علی]] ـ [[صاحب فخ]] ـ به [[شهادت]] رسید حضرت گریست و فرمود: «به [[خدا]] [[مسلمانی]] [[صالح]] و روزهگیر و قدرتمند که [[امر به معروف و نهی از منکر]] میکرد و خانوادهاش مانند نداشت، در [[گذشت]]!»<ref>مقاتل الطالبیین، ص۴۵۳.</ref>. وقتی [[هادی عبّاسی]] از علویان به تنگ آمد گفت: «به خدا [[حسین]] جز به [[فرمان]] او (امام [[موسی]]{{ع}}) خروج نکرد!»<ref>بحار الانوار، ج۱۱، ص۲۷۸.</ref>. اینگونه که خلفای [[غاصب]] با همه [[قدرت]] ظاهری از امام [[وحشت]] داشتند، [[عاقبت]] او را بازداشت نموده، به [[بغداد]] منتقل و در زندانهای انفرادی محبوس کردند و او را در زندان به شهادت رساندند<ref>[[رضا محمدی|محمدی، رضا]]، [[امامشناسی ۵ (کتاب)|امامشناسی]]، ص:۱۴۲-۱۴۴؛ [[فرهنگ شیعه (کتاب)|فرهنگ شیعه]]، ص۱۱۵.</ref>. | # '''[[نظارت]] بر قیامهای [[علویان]]:''' هنگامی که [[حسین بن علی]] ـ [[صاحب فخ]] ـ به [[شهادت]] رسید حضرت گریست و فرمود: «به [[خدا]] [[مسلمانی]] [[صالح]] و روزهگیر و قدرتمند که [[امر به معروف و نهی از منکر]] میکرد و خانوادهاش مانند نداشت، در [[گذشت]]!»<ref>مقاتل الطالبیین، ص۴۵۳.</ref>. وقتی [[هادی عبّاسی]] از علویان به تنگ آمد گفت: «به خدا [[حسین]] جز به [[فرمان]] او (امام [[موسی]]{{ع}}) خروج نکرد!»<ref>بحار الانوار، ج۱۱، ص۲۷۸.</ref>. اینگونه که خلفای [[غاصب]] با همه [[قدرت]] ظاهری از امام [[وحشت]] داشتند، [[عاقبت]] او را بازداشت نموده، به [[بغداد]] منتقل و در زندانهای انفرادی محبوس کردند و او را در زندان به شهادت رساندند<ref>[[رضا محمدی|محمدی، رضا]]، [[امامشناسی ۵ (کتاب)|امامشناسی]]، ص:۱۴۲-۱۴۴؛ [[فرهنگ شیعه (کتاب)|فرهنگ شیعه]]، ص۱۱۵.</ref>. | ||
خط ۱۱۹: | خط ۱۱۹: | ||
نقلهای این برخوردها را در سه بخش بیان میکنیم: | نقلهای این برخوردها را در سه بخش بیان میکنیم: | ||
بخش نخست: برخی از این [[روایات]] نشان میدهد که هارون در اوایل کار نسبت به [[امام]] چندان [[سختگیری]] نداشد، ولی به تدریج و بنابر دلایلی، | بخش نخست: برخی از این [[روایات]] نشان میدهد که هارون در اوایل کار نسبت به [[امام]] چندان [[سختگیری]] نداشد، ولی به تدریج و بنابر دلایلی، حضرت را تحت فشار روزافزون قرار داد. بر اساس روایتی که عیاشی و [[شیخ مفید]] آن را نقل کردهاند، موقعی که [[موسی بن جعفر]]{{ع}} را پیش هارون آوردند، بخشی از سخنانی که به آن حضرت گفت، چنین بود: | ||
این [[دنیا]] چیست؟ و برای چه کسانی است؟ فرمود: آن برای شیعیان ما مایه [[آرامش]] خاطر و برای دیگران مایه [[آزمایش]] است. هارون گفت: پس چرا صاحب آن، آن را در [[اختیار]] خود نمیگیرد؟ جواب داد: در حالی که آباد بود از او گرفته شده و وقتی آباد شد صاحب آن، آن را در اختیار خود میگیرد. گفت: [[شیعیان]] شما کجایند؟ [[امام]] در جواب، این [[آیه]] را قرائت کرد: {{متن قرآن|لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ مُنْفَكِّينَ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ}}<ref>«کافران از اهل کتاب و مشرکان، (از کیش خود) دست نمیکشیدند تا آنکه آن برهان به آنان رسد» سوره بینه، آیه ۱.</ref>. هارون گفت: پس بدین ترتیب ما کافریم؟! فرمود: نه، ولی همچنانید که [[خدا]] فرموده: {{متن قرآن|أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْرًا وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ}}<ref>«آیا در (کار) کسانی که ناسپاسی را جایگزین نعمت خداوند کردند و قوم خود را به «سرای نابودی» درآوردند ننگریستهای؟» سوره ابراهیم، آیه ۲۸.</ref>. | این [[دنیا]] چیست؟ و برای چه کسانی است؟ فرمود: آن برای شیعیان ما مایه [[آرامش]] خاطر و برای دیگران مایه [[آزمایش]] است. هارون گفت: پس چرا صاحب آن، آن را در [[اختیار]] خود نمیگیرد؟ جواب داد: در حالی که آباد بود از او گرفته شده و وقتی آباد شد صاحب آن، آن را در اختیار خود میگیرد. گفت: [[شیعیان]] شما کجایند؟ [[امام]] در جواب، این [[آیه]] را قرائت کرد: {{متن قرآن|لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ مُنْفَكِّينَ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ}}<ref>«کافران از اهل کتاب و مشرکان، (از کیش خود) دست نمیکشیدند تا آنکه آن برهان به آنان رسد» سوره بینه، آیه ۱.</ref>. هارون گفت: پس بدین ترتیب ما کافریم؟! فرمود: نه، ولی همچنانید که [[خدا]] فرموده: {{متن قرآن|أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْرًا وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ}}<ref>«آیا در (کار) کسانی که ناسپاسی را جایگزین نعمت خداوند کردند و قوم خود را به «سرای نابودی» درآوردند ننگریستهای؟» سوره ابراهیم، آیه ۲۸.</ref>. | ||
در این موقع هارون به [[خشم]] آمد و با آن | در این موقع هارون به [[خشم]] آمد و با آن حضرت به [[تندی]] [[رفتار]] کرد<ref>ر.ک: مفید، الاختصاص، ص۲۶۲؛ تفسیر عیاشی، ج۲، ص۲۳۰؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۴۸، ص۱۳۸.</ref>. | ||
[[روایت]] دیگری را که [[صدوق]] آورده، حاکی از آن است که یکبار مارون کسی را دنبال موسی بن جعفر{{ع}} فرستاد و دستور داد تا هرچه زودتر حضرت را حاضر کنند. وقتی [[مأمور]] [[خلیفه]] در [[مدینه]] به حضور آن حضرت رسید و از ایشان خواست نزد خلیفه حاضر شود، امام فرمود: | [[روایت]] دیگری را که [[صدوق]] آورده، حاکی از آن است که یکبار مارون کسی را دنبال موسی بن جعفر{{ع}} فرستاد و دستور داد تا هرچه زودتر حضرت را حاضر کنند. وقتی [[مأمور]] [[خلیفه]] در [[مدینه]] به حضور آن حضرت رسید و از ایشان خواست نزد خلیفه حاضر شود، امام فرمود: | ||
خط ۱۳۰: | خط ۱۳۰: | ||
پس از آن هارون هدایایی به آن حضرت داد که درباره [[هدایا]] فرمود: به خدا قسم! اگر من در [[فکر]] تزویج عذبهای [[آل ابیطالب]] نبودم تا [[نسل]] او برای همیشه قطع نشود، هرگز این هدایا را نمیپذیرفتم<ref>عیون اخبار الرضا{{ع}}، ج۱، ص۷۶.</ref>. | پس از آن هارون هدایایی به آن حضرت داد که درباره [[هدایا]] فرمود: به خدا قسم! اگر من در [[فکر]] تزویج عذبهای [[آل ابیطالب]] نبودم تا [[نسل]] او برای همیشه قطع نشود، هرگز این هدایا را نمیپذیرفتم<ref>عیون اخبار الرضا{{ع}}، ج۱، ص۷۶.</ref>. | ||
بخش دوم: درباره [[زندانی]] شدن امام{{ع}}، [[اخبار]] متعدد و مختلفی نقل شده است. از مجموع این [[روایات]] استفاده میشود که [[امام کاظم]]{{ع}} دو بار به دست هارون به [[زندان]] افتاده است: [[زمان]] مرتبه نخست ثبت نشده است، اما مرتبه دوم آن از سال ۱۷۹ تا ۱۸۳ ق. چهار سال به طول انجامیده و به [[شهادت]] آن | بخش دوم: درباره [[زندانی]] شدن امام{{ع}}، [[اخبار]] متعدد و مختلفی نقل شده است. از مجموع این [[روایات]] استفاده میشود که [[امام کاظم]]{{ع}} دو بار به دست هارون به [[زندان]] افتاده است: [[زمان]] مرتبه نخست ثبت نشده است، اما مرتبه دوم آن از سال ۱۷۹ تا ۱۸۳ ق. چهار سال به طول انجامیده و به [[شهادت]] آن حضرت منجر شده است. درباره دلیل زندانی شدن امام در این دو بار، غیر از اشارات [[مورخان]]<ref>ر.ک: عیون اخبار الرضا{{ع}}، ج۱، ص۹۳.</ref>، نقلهایی بیانگر [[آزادی]] امام از زندان اولی هارون است که آن را بسیاری از [[راویان]] اخبار، نقل کردهاند. | ||
[[عبدالله بن مالک خزاعی]]، [[مسئول]] [[خانه]] [[هارون عباسی]] و [[رئیس]] [[شرطه]] او گوید: فرستاده هارون زمانی که هیچگاه در چنان اوقاتی پیش من نمیآمد، وارد شد و [[فرصت]] [[پوشیدن لباس]] به من نداد و با آن حال من را پیش هارون برد. وقتی وارد شدم [[سلام]] کرده، نشستم. [[سکوت]] بر مجلس [[حاکم]] بود. [[سرگردانی]] عجیبی به من دست داد و هر لحظه بر نگرانیم میافزود. در این هنگام هارون از من پرسید: عبدالله! میدانی چرا تو را احضار کردهام؟ گفتم: نه به [[خدا]]! گفت: یک [[حبشی]] را در [[خواب]] دیدم که حربهای به دست گرفته و به من میگفت: اگر هماکنون [[موسی بن جعفر]] را [[آزاد]] نکنی با این حربه سرت را از تن جدا میکنم. اکنون برو و او را آزاد کن و سی هزار [[درهم]] به وی بده و به او بگو که اگر میخواهد همین جا بماند و هر نیازی که داشته باشد برآورده میکنیم؛ اگر هم میخواهد به [[مدینه]] باز گردد، وسایل حرکت او را آماده کن. با ناباوری سه بار پرسیدم: دستور میدهید موسی بن جعفر را آزاد کنم؟ هر مرتبه سخن خود را تکرار و بر آن تأکید ورزید. از پیش هارون بیرون آمده و وارد زندان شدم. وقتی موسی بن جعفر من را دید وحشتزده در برابرم به پا خاست. او [[تصور]] میکرد که من [[مأمور]] [[شکنجه]] و [[اذیت]] او هستم. گفتم آرام باشید، من دستور دارم شما را همین لحظه [[آزاد]] کرده و سی هزار [[درهم]] در اختیارتان بگذارم. [[موسی بن جعفر]] پس از شنیدن حرفهای من فرمود: اکنون جدم [[رسول خدا]] را در [[خواب]] دیدم که میفرمود: تو از راه [[ستم]] [[زندانی]] شدهای. این [[دعا]] را بخوان که همین امشب از [[زندان]] آزاد میشوی و سپس آن دعا را خواند<ref>مروج الذهب، ج۳، ص۳۵۶؛ شذرات الذهب، ج۱، ص۳۰۴؛ وفیات الاعیان، ج۵، ص۳۰۱-۳۰۹.</ref>. | [[عبدالله بن مالک خزاعی]]، [[مسئول]] [[خانه]] [[هارون عباسی]] و [[رئیس]] [[شرطه]] او گوید: فرستاده هارون زمانی که هیچگاه در چنان اوقاتی پیش من نمیآمد، وارد شد و [[فرصت]] [[پوشیدن لباس]] به من نداد و با آن حال من را پیش هارون برد. وقتی وارد شدم [[سلام]] کرده، نشستم. [[سکوت]] بر مجلس [[حاکم]] بود. [[سرگردانی]] عجیبی به من دست داد و هر لحظه بر نگرانیم میافزود. در این هنگام هارون از من پرسید: عبدالله! میدانی چرا تو را احضار کردهام؟ گفتم: نه به [[خدا]]! گفت: یک [[حبشی]] را در [[خواب]] دیدم که حربهای به دست گرفته و به من میگفت: اگر هماکنون [[موسی بن جعفر]] را [[آزاد]] نکنی با این حربه سرت را از تن جدا میکنم. اکنون برو و او را آزاد کن و سی هزار [[درهم]] به وی بده و به او بگو که اگر میخواهد همین جا بماند و هر نیازی که داشته باشد برآورده میکنیم؛ اگر هم میخواهد به [[مدینه]] باز گردد، وسایل حرکت او را آماده کن. با ناباوری سه بار پرسیدم: دستور میدهید موسی بن جعفر را آزاد کنم؟ هر مرتبه سخن خود را تکرار و بر آن تأکید ورزید. از پیش هارون بیرون آمده و وارد زندان شدم. وقتی موسی بن جعفر من را دید وحشتزده در برابرم به پا خاست. او [[تصور]] میکرد که من [[مأمور]] [[شکنجه]] و [[اذیت]] او هستم. گفتم آرام باشید، من دستور دارم شما را همین لحظه [[آزاد]] کرده و سی هزار [[درهم]] در اختیارتان بگذارم. [[موسی بن جعفر]] پس از شنیدن حرفهای من فرمود: اکنون جدم [[رسول خدا]] را در [[خواب]] دیدم که میفرمود: تو از راه [[ستم]] [[زندانی]] شدهای. این [[دعا]] را بخوان که همین امشب از [[زندان]] آزاد میشوی و سپس آن دعا را خواند<ref>مروج الذهب، ج۳، ص۳۵۶؛ شذرات الذهب، ج۱، ص۳۰۴؛ وفیات الاعیان، ج۵، ص۳۰۱-۳۰۹.</ref>. | ||
خط ۱۳۸: | خط ۱۳۸: | ||
در هر حال این خبر حاکی از آن است که هارون نسبت به [[علویان]] حساسیت فراوانی داشت و سخت مراقب [[امام کاظم]]{{ع}} بود. گفتنی است که مشی [[امامان شیعه]] که حرکت در مسیری [[فرهنگی]] بود، از شدت برخورد [[عباسیان]] با آنان میکاست. امامان شیعه دقیقاً [[تقیه]] را به همین معنا به کار برده و هر نوع [[تشکل]] درونی را در پرده تقیه [[حفظ]] میکردند. این تشکل هم نوعی [[ارتباط]] [[علمی]] و امامتی بود و طرح و [[توطئه]] [[سیاسی]] در آن وجود نداشت. دانسته است که این مقدار نیز مورد قبول حکو مت نبود؛ زیرا [[خلفا]] این قبیل مسائل را مقدمه [[اقدامات سیاسی]] گسترده بعدی میدیدند. در [[حقیقت]] ارتباط [[امام]] و [[شیعیان]] و نیز تعیین [[وکیل]]، میتوانست وسیلهای برای مقاصد سیاسی در جهت براندازی [[حکومت]] و [[جایگزینی]] حکومت جدید باشد. کاری که خود عباسیان کرده بودند. در نهایت، تهدیدی که هارون از ناحیه امام برای حکومت خویش [[احساس]] کرد، سبب شد تا سخت مراقب امام باشد. در این میان [[حسادت]] برخی از علویان را نسبت به [[موقعیت امام]]{{ع}} و [[سخنچینی]] آنان را نباید از نظر دور داشت. آنان به [[دروغ]] گزارشهایی به حکومت میدادند که سبب تحریک آنان بر [[ضد]] امام{{ع}} میشدند. | در هر حال این خبر حاکی از آن است که هارون نسبت به [[علویان]] حساسیت فراوانی داشت و سخت مراقب [[امام کاظم]]{{ع}} بود. گفتنی است که مشی [[امامان شیعه]] که حرکت در مسیری [[فرهنگی]] بود، از شدت برخورد [[عباسیان]] با آنان میکاست. امامان شیعه دقیقاً [[تقیه]] را به همین معنا به کار برده و هر نوع [[تشکل]] درونی را در پرده تقیه [[حفظ]] میکردند. این تشکل هم نوعی [[ارتباط]] [[علمی]] و امامتی بود و طرح و [[توطئه]] [[سیاسی]] در آن وجود نداشت. دانسته است که این مقدار نیز مورد قبول حکو مت نبود؛ زیرا [[خلفا]] این قبیل مسائل را مقدمه [[اقدامات سیاسی]] گسترده بعدی میدیدند. در [[حقیقت]] ارتباط [[امام]] و [[شیعیان]] و نیز تعیین [[وکیل]]، میتوانست وسیلهای برای مقاصد سیاسی در جهت براندازی [[حکومت]] و [[جایگزینی]] حکومت جدید باشد. کاری که خود عباسیان کرده بودند. در نهایت، تهدیدی که هارون از ناحیه امام برای حکومت خویش [[احساس]] کرد، سبب شد تا سخت مراقب امام باشد. در این میان [[حسادت]] برخی از علویان را نسبت به [[موقعیت امام]]{{ع}} و [[سخنچینی]] آنان را نباید از نظر دور داشت. آنان به [[دروغ]] گزارشهایی به حکومت میدادند که سبب تحریک آنان بر [[ضد]] امام{{ع}} میشدند. | ||
بخش سوم: درباره نمونه حوادثی که منجر به [[زندانی]] شدن امام{{ع}} گردید: پیش از آوردن شرح این حوادث، لازم است این نکته را بدانیم که از [[دلایل]] [[نفوذ]] علویان، آن بود که [[مردم]] آنان را به چشم [[فرزندان رسول خدا]]{{صل}} مینگریستند. این نکته را خود آن | بخش سوم: درباره نمونه حوادثی که منجر به [[زندانی]] شدن امام{{ع}} گردید: پیش از آوردن شرح این حوادث، لازم است این نکته را بدانیم که از [[دلایل]] [[نفوذ]] علویان، آن بود که [[مردم]] آنان را به چشم [[فرزندان رسول خدا]]{{صل}} مینگریستند. این نکته را خود آن حضرت مکرر بیان میکردند. در برابر، [[امویان]] و [[عباسیان]] سخت با این نظر مقابله میکردند تا از [[حرمت]] علویان بکاهند. به نظر میرسد خود [[رسول خدا]]{{صل}} در این باره تعمد خاصی داشته است. نفس اینکه مردم [[امام حسن]]{{ع}} و [[امام حسین]]{{ع}} را [[فرزندان پیامبر]]{{صل}} بشناسند، سبب جلب توجه [[مسلمانان]] بود. به همین دلیل [[مخالفان]] و [[دشمنان اهل بیت]]{{ع}} همواره در صدد [[انکار]] این اصل بر آمده و در طول [[تاریخ]] - با وجود آنکه [[اکثریت]] [[جامعه مسلمان]] از [[تسنن]] و [[تشیع]]، آنان را به عنوان فرزند رسول خدا{{صل}} پذیرفته بودند- [[حکام]] میکوشیدند تا در برابر آن موضعگیری کنند. [[معاویه]]، از اینکه آنان به عنوان فرزندان رسول خدا شناخته شوند، [[خشمگین]] بود و [[اصرار]] داشت که مردم آنان را [[فرزندان علی]]{{ع}} بدانند<ref>کشف الغمه، ج۲، ص۱۷۶.</ref>، [[عمرو بن عاص]] نیز از این مسأله [[نفرت]] داشت<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۳۳۴.</ref>. [[حَجّاج]] نیز در این باره موضع [[تندی]] داشت؛ به طوری که وقتی به او خبر دادند [[یحیی بن یعمر]]، حسن و حسین را فرزند رسول خدا میداند، او را از [[خراسان]] فرا خواند و زیر فشار گذاشت تا دلیلی از [[قرآن]] برای ادعای خود بیاورد. او نیز [[آیه]] ۸۵ [[سوره انعام]] را که به [[صراحت]] [[حضرت عیسی]]{{ع}} را فرزند ابراهیم{{ع}} معرفی میکند برای او خواند و چنین [[استدلال]] کرد: در صورتی که قرآن عیسی{{ع}} را، که جز از طریق [[مادر]] به ابراهیم پیوندی نداشته، فرزند آن حضرت میداند، چگونه [[حسنین]]{{عم}} نمیتوانند [[فرزندان رسول خدا]]{{صل}} شمرده شوند<ref>وفیات الاعیان، ج۶، ص۱۷۴؛ تفسیر ابنکثیر، ج۲، ص۱۵۵؛ سیوطی، الدرالمنثور، ج۳، ص۲۸؛ نورالابصار، ص۲۱- ۲۲.</ref>. استاد [[جعفر مرتضی]]، شواهد بیشتری برای این مطلب آورده است<ref>جعفر مرتضی عاملی، الحیاة السیاسیة للامام الحسن{{ع}}، ص۳۴ - ۳۵.</ref>. | ||
این مسأله در [[زمان]] هارون و در برخوردهای او با [[اهل بیت پیامبر]]{{عم}} به ویژه [[امام کاظم]]{{ع}} نیز مطرح بود و دستکم در یک برخورد، تکیه [[امام]] بر این مطلب، یکی از علل [[زندانی]] شدن آن حضرت میتوانست به حساب آید. در [[نقلی]] آمده: هارون از امام کاظم{{ع}} پرسید: چگونه شما میگویید ما از [[ذریه رسول خدا]] هستیم در حالی که [[پیامبر]] فرزند ذکور نداشته و شما [[فرزندان]] دختر او هستید؟ آن حضرت دو دلیل برای او ذکر کرد: نخست آیه ۸۵ سوره انعام، که عیسی{{ع}} را فرزند ابراهیم{{ع}} میشمارد؛ دوم [[آیه مباهله]] که در آن، حسنین مصداق {{متن قرآن|وَأَبْنَائِنَا}} دانسته شدهاند<ref>نورالابصار، ص۱۴۸-۱۴۹؛ عیون اخبار الرضا{{ع}}، ج۱، ص۸۴ - ۸۵؛ الصواعق المحرقه، ص۲۰۳؛ قندوزی، ینابیع الموده، ص۴۳۵؛ مسند الامام الکاظم{{ع}}، ج۱، ص۵۰.</ref>. | این مسأله در [[زمان]] هارون و در برخوردهای او با [[اهل بیت پیامبر]]{{عم}} به ویژه [[امام کاظم]]{{ع}} نیز مطرح بود و دستکم در یک برخورد، تکیه [[امام]] بر این مطلب، یکی از علل [[زندانی]] شدن آن حضرت میتوانست به حساب آید. در [[نقلی]] آمده: هارون از امام کاظم{{ع}} پرسید: چگونه شما میگویید ما از [[ذریه رسول خدا]] هستیم در حالی که [[پیامبر]] فرزند ذکور نداشته و شما [[فرزندان]] دختر او هستید؟ آن حضرت دو دلیل برای او ذکر کرد: نخست آیه ۸۵ سوره انعام، که عیسی{{ع}} را فرزند ابراهیم{{ع}} میشمارد؛ دوم [[آیه مباهله]] که در آن، حسنین مصداق {{متن قرآن|وَأَبْنَائِنَا}} دانسته شدهاند<ref>نورالابصار، ص۱۴۸-۱۴۹؛ عیون اخبار الرضا{{ع}}، ج۱، ص۸۴ - ۸۵؛ الصواعق المحرقه، ص۲۰۳؛ قندوزی، ینابیع الموده، ص۴۳۵؛ مسند الامام الکاظم{{ع}}، ج۱، ص۵۰.</ref>. | ||
خط ۱۴۸: | خط ۱۴۸: | ||
با توجه به نظر بالا که عباسیان مروج آن بودند، یادآوری میشود که [[شیعه امامیه]] برای [[اثبات امامت]]، هرگز به [[وراثت]] توجهی نداشته و تنها بر [[نصوص]] وارده از رسول خدا{{صل}} در این رابطه و نصوص وارده از امام سابق درباره [[تعیین امام]] بعدی استناد جسته است. در برابر، عباسیان بر وراثت تکیه میکردند و میکوشیدند تا حسنین{{ع}} و فرزندان آنان را نه به عنوان [[فرزندان رسول خدا]]{{صل}} بلکه به عنوان [[فرزندان امام علی]]{{ع}} معرفی نمایند تا بدین وسیله اهمیت و [[احترام]] فوقالعاده آنان را به عنوان ابنای [[رسول الله]]{{صل}} در [[جامعه]] در معرض تردید قرار دهند. طبیعی است که بپذیریم [[نفوذ]] [[معنوی]] [[علویان]] در [[جوامع]] [[اهل سنت]] آن [[روز]] [[ایران]]، [[یمن]]، [[عراق]] و نقاط دیگر به دلیل تصریحات [[پیامبر]]{{صل}} بر [[عظمت]] [[اهل بیت]]{{عم}} خود و مطرح کردن [[حسنین]]{{ع}} به عنوان {{متن قرآن|أَبْنَائَنَا}} بوده است. | با توجه به نظر بالا که عباسیان مروج آن بودند، یادآوری میشود که [[شیعه امامیه]] برای [[اثبات امامت]]، هرگز به [[وراثت]] توجهی نداشته و تنها بر [[نصوص]] وارده از رسول خدا{{صل}} در این رابطه و نصوص وارده از امام سابق درباره [[تعیین امام]] بعدی استناد جسته است. در برابر، عباسیان بر وراثت تکیه میکردند و میکوشیدند تا حسنین{{ع}} و فرزندان آنان را نه به عنوان [[فرزندان رسول خدا]]{{صل}} بلکه به عنوان [[فرزندان امام علی]]{{ع}} معرفی نمایند تا بدین وسیله اهمیت و [[احترام]] فوقالعاده آنان را به عنوان ابنای [[رسول الله]]{{صل}} در [[جامعه]] در معرض تردید قرار دهند. طبیعی است که بپذیریم [[نفوذ]] [[معنوی]] [[علویان]] در [[جوامع]] [[اهل سنت]] آن [[روز]] [[ایران]]، [[یمن]]، [[عراق]] و نقاط دیگر به دلیل تصریحات [[پیامبر]]{{صل}} بر [[عظمت]] [[اهل بیت]]{{عم}} خود و مطرح کردن [[حسنین]]{{ع}} به عنوان {{متن قرآن|أَبْنَائَنَا}} بوده است. | ||
بنابر نقل ابناثیر، هارون که در [[رمضان]] سال ۱۷۹ به قصد [[عمره]] به [[مکه]] میرفت در سر راه خود به [[مدینه]] آمد و وارد [[روضه]] [[رسول خدا]]{{صل}} شد. وی برای جلب توجه [[مردم]] به منظور اینکه رابطه نسبی خویش با رسول خدا{{صل}} را به رخ آنان بکشد، پس از [[زیارت]] [[مرقد مطهر]]، به پیامبر این چنین [[سلام]] داد: {{متن حدیث|السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ ِيَا بْنَ عَمِّ}}؛ سلام بر تو ای رسول خدا ای [[پسر عمو]]. در این هنگام [[موسی بن جعفر]]{{ع}} که در آن مجلس حاضر بود، پیش آمد و خطاب به رسول خدا{{صل}} گفت: {{متن حدیث|السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَةِ}}؛ سلام بر تو ای [[پدر]]. با شنیدن این سخن، رنگ از رخسار هارون پرید و خطاب به [[امام کاظم]]{{ع}} گفت: {{متن حدیث|هذَا الْفَخْرُ -يَا أَبَا الْحَسَن- جِدَّاً}}؛ این مایه [[افتخار]] است ای [[ابوالحسن]]. پس از آن بود که دستور توقیف آن | بنابر نقل ابناثیر، هارون که در [[رمضان]] سال ۱۷۹ به قصد [[عمره]] به [[مکه]] میرفت در سر راه خود به [[مدینه]] آمد و وارد [[روضه]] [[رسول خدا]]{{صل}} شد. وی برای جلب توجه [[مردم]] به منظور اینکه رابطه نسبی خویش با رسول خدا{{صل}} را به رخ آنان بکشد، پس از [[زیارت]] [[مرقد مطهر]]، به پیامبر این چنین [[سلام]] داد: {{متن حدیث|السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ ِيَا بْنَ عَمِّ}}؛ سلام بر تو ای رسول خدا ای [[پسر عمو]]. در این هنگام [[موسی بن جعفر]]{{ع}} که در آن مجلس حاضر بود، پیش آمد و خطاب به رسول خدا{{صل}} گفت: {{متن حدیث|السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَةِ}}؛ سلام بر تو ای [[پدر]]. با شنیدن این سخن، رنگ از رخسار هارون پرید و خطاب به [[امام کاظم]]{{ع}} گفت: {{متن حدیث|هذَا الْفَخْرُ -يَا أَبَا الْحَسَن- جِدَّاً}}؛ این مایه [[افتخار]] است ای [[ابوالحسن]]. پس از آن بود که دستور توقیف آن حضرت را داد<ref>الکامل، ج۶، ص۱۶۴؛ ر.ک: الاحتجاج، ج۲، ص۱۶۵؛ ابن فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ص۱۸۴؛ الصواعق المحرقه، ص۲۰۴؛ مرآة الجنان، ج۱، ص۳۹۵.</ref>. آنگاه هارون رو به [[یحیی]] بن جعفر کرد و گفت: قبول دارم که رسول خدا حقاً پدر اوست<ref>ابنقولویه، کامل الزیارات، ص۱۸، الکافی، ج۴، ص۵۵۳.</ref>. | ||
[[زندانی]] شدن [[امام]] پس از آن، نشان میدهد که این، یک حرکت [[سیاسی]] بر [[ضد]] هارون تلقی شده است. این قبیل برخوردهای امام کاظم{{ع}} خطراتی را برای هارون در بر داشت. | [[زندانی]] شدن [[امام]] پس از آن، نشان میدهد که این، یک حرکت [[سیاسی]] بر [[ضد]] هارون تلقی شده است. این قبیل برخوردهای امام کاظم{{ع}} خطراتی را برای هارون در بر داشت. | ||
خط ۱۷۲: | خط ۱۷۲: | ||
هشام [[احساس]] خطر کرد و متواری شد و هارون چون او را نیافت [[برادران]] و [[یاران]] او را بازداشت کرده و به زندان انداخت، اما پس از چندی که خبر فوت هشام به او رسید آنها را [[آزاد]] ساخت<ref>صدوق، کمال الدین، ۳۶۲؛ بحارالانوار، ج۴۸، ص۱۹۷-۲۰۴؛ مسند الامام الکاظم{{ع}}، ج۱، ص۳۹۹.</ref>. | هشام [[احساس]] خطر کرد و متواری شد و هارون چون او را نیافت [[برادران]] و [[یاران]] او را بازداشت کرده و به زندان انداخت، اما پس از چندی که خبر فوت هشام به او رسید آنها را [[آزاد]] ساخت<ref>صدوق، کمال الدین، ۳۶۲؛ بحارالانوار، ج۴۸، ص۱۹۷-۲۰۴؛ مسند الامام الکاظم{{ع}}، ج۱، ص۳۹۹.</ref>. | ||
[[مرحوم صدوق]] در جای دیگری از جمله [[علا]] [[شهادت امام کاظم]]{{ع}} را [[آگاهی]] یافتن هارون از [[اعتقاد شیعیان]] به امامت [[امام]] دانسته است. هارون فهمید که [[شیعیان]] شب و [[روز]] به خدمت امام میرسند. و به خاطر [[ترس]] از [[جان]] و از دست دادن سلطنتش آن | [[مرحوم صدوق]] در جای دیگری از جمله [[علا]] [[شهادت امام کاظم]]{{ع}} را [[آگاهی]] یافتن هارون از [[اعتقاد شیعیان]] به امامت [[امام]] دانسته است. هارون فهمید که [[شیعیان]] شب و [[روز]] به خدمت امام میرسند. و به خاطر [[ترس]] از [[جان]] و از دست دادن سلطنتش آن حضرت را به [[شهادت]] رسانید<ref>عیون اخبارالرضا{{ع}}، ص۱۰۰.</ref>. | ||
[[سعایت]] برخی از [[نزدیکان]] امام{{ع}} را نیز باید بر [[کینه]] شخصی [[یحیی بن خالد برمکی]] نسبت به آن حضرت افزود. [[شیخ مفید]] و [[ابوالفرج اصفهانی]] در این باره [[روایت]] مسندی نقل کردهاند که خلاصه آن چنین است: | [[سعایت]] برخی از [[نزدیکان]] امام{{ع}} را نیز باید بر [[کینه]] شخصی [[یحیی بن خالد برمکی]] نسبت به آن حضرت افزود. [[شیخ مفید]] و [[ابوالفرج اصفهانی]] در این باره [[روایت]] مسندی نقل کردهاند که خلاصه آن چنین است: | ||
خط ۱۸۳: | خط ۱۸۳: | ||
در منبع دیگری آمده: محمد بن اسماعیل همراه عمویش [[موسی کاظم]]{{ع}} بود. او در نامهای که به هارون نوشت: تاکنون نشنیده بودم که در روی [[زمین]] [[دو خلیفه]] باشد که [[خراج]] نزد آنها برده شود. | در منبع دیگری آمده: محمد بن اسماعیل همراه عمویش [[موسی کاظم]]{{ع}} بود. او در نامهای که به هارون نوشت: تاکنون نشنیده بودم که در روی [[زمین]] [[دو خلیفه]] باشد که [[خراج]] نزد آنها برده شود. | ||
منظور از این سخن [[سعایت]] از [[امام کاظم]]{{ع}} بود که بلافاصله پس از آن، امام{{ع}} دستگیر و [[زندانی]] شد و همین زندان تا [[شهادت]] آن | منظور از این سخن [[سعایت]] از [[امام کاظم]]{{ع}} بود که بلافاصله پس از آن، امام{{ع}} دستگیر و [[زندانی]] شد و همین زندان تا [[شهادت]] آن حضرت به طول انجامید<ref>بخاری، ابونصر، سرالسلسلة العلویه، ص۳۵؛ مسند الامام الکاظم{{ع}}، ج۱، ص۱۲۷، به نقل از: بخاری.</ref>. این نقل را [[ابنشهرآشوب]] نیز آورده است<ref>المناقب، ج۲، ص۳۸۵.</ref>. | ||
این دو [[روایت]] که یکی درباره علی بن اسماعیل و دیگری درباره محمد بن اسماعیل وارد شده است، از جهات مختلف شباهتهایی با هم دارند. طبعاً باید یکی از اینها درست باشد. | این دو [[روایت]] که یکی درباره علی بن اسماعیل و دیگری درباره محمد بن اسماعیل وارد شده است، از جهات مختلف شباهتهایی با هم دارند. طبعاً باید یکی از اینها درست باشد. | ||
خط ۱۹۵: | خط ۱۹۵: | ||
جالب اینجا است که عیسی در ادامه [[نامه]] چنین مینویسد: حتی من موقعی که او مشغول [[دعا]] است گوش دادم ببینم، آیا برای من یا تو [[نفرین]] میکند یا نه، چیزی جز دعا برای خودش نشنیدم. او تنها از [[خداوند]] برای خویش [[طلب رحمت]] و [[مغفرت]] میکرد<ref>مقاتل الطالبیین، ص۳۳۵؛ ابن طولون، الائمة الاثنی عشر، ص۹۱؛ جهاد الشیعه، ص۳۰۲.</ref>. | جالب اینجا است که عیسی در ادامه [[نامه]] چنین مینویسد: حتی من موقعی که او مشغول [[دعا]] است گوش دادم ببینم، آیا برای من یا تو [[نفرین]] میکند یا نه، چیزی جز دعا برای خودش نشنیدم. او تنها از [[خداوند]] برای خویش [[طلب رحمت]] و [[مغفرت]] میکرد<ref>مقاتل الطالبیین، ص۳۳۵؛ ابن طولون، الائمة الاثنی عشر، ص۹۱؛ جهاد الشیعه، ص۳۰۲.</ref>. | ||
این نهایت [[زهد]] و [[پارسایی]] امام{{ع}} و در عین حال شدت [[تقیه]] و [[پنهانکاری]] آن | این نهایت [[زهد]] و [[پارسایی]] امام{{ع}} و در عین حال شدت [[تقیه]] و [[پنهانکاری]] آن حضرت را نشان میدهد. پس از آن، امام را تحویل [[فضل بن ربیع]] دادند. امام مدتی طولانی نزد وی زندانی بود. گفته شده که از او خواستند تا آن حضرت را به [[قتل]] برساند، اما او از این کار سرباز زد. پس از آن، حضرت را تحویل [[فضل بن یحیی]] دادند و مدتی نیز در [[زندان]] او به سر برد. مطابق نقل [[مورخان]] او [[حرمت]] امام را پاس میداشت. خبر به هارون رسید که [[امام کاظم]]{{ع}} در آنجا در [[رفاه]] کامل به سر برده و از [[آزادی]] کافی برخوردار است. در این [[زمان]] هارون در [[شهر]] رَقَّه<ref>رقّه، شهری است در عراق و در قسمت شرقی فرات.</ref> بود. به محض دریافت گزارش، از دست فضل چنان عصبانی شد که در مجلس آشکارا دستور داد او را [[لعن]] و نفرین کنند؛ زیرا بر [[خلیفه]] [[عصیان]] کرده است و به خاطر همین عمل صد ضربه شلاق نیز بر او زدند. پس از آن امام کاظم{{ع}} را تحویل زندانبان دیگری به نام [[سندی بن شاهک]] دادند<ref>مقاتل الطالبین، ص۳۳۶.</ref>. | ||
[[شهادت امام کاظم]]{{ع}}: [[یحیی بن خالد]] که از این پیشآمد نگران بود، نزد هارون رفت و با عذرخواهی از عمل فضل، خود خواسته هارون را که به [[شهادت]] رساندن امام بود، به دست سِندی بن شاهک انجام داد<ref>مقاتل الطالبین، ص۳۳۵.</ref>. [[روایات]] چندی در اینکه یحیی بن خالد عامل به شهادت رساندن امام{{ع}} بوده در دست است. به نقل [[ابوالفرج]] و دیگران، او به صورت ظاهر برای کار دیگری، ولی در واقع برای به شهادت رساندن آن | [[شهادت امام کاظم]]{{ع}}: [[یحیی بن خالد]] که از این پیشآمد نگران بود، نزد هارون رفت و با عذرخواهی از عمل فضل، خود خواسته هارون را که به [[شهادت]] رساندن امام بود، به دست سِندی بن شاهک انجام داد<ref>مقاتل الطالبین، ص۳۳۵.</ref>. [[روایات]] چندی در اینکه یحیی بن خالد عامل به شهادت رساندن امام{{ع}} بوده در دست است. به نقل [[ابوالفرج]] و دیگران، او به صورت ظاهر برای کار دیگری، ولی در واقع برای به شهادت رساندن آن حضرت به [[بغداد]] رفت. این [[پنهانکاری]] او حکایت از آن دارد که وی بر آن نبوده تا [[مسئولیت]] این [[اقدام]] را بپذیرد. پیش از این [[دشمنی]] او را در جریان [[هشام بن حکم]] با [[امام کاظم]]{{ع}} دیدیم. در این صورت این سخن که او در [[باطن]] به [[امام]] [[اعتقاد]] داشته نباید درست باشد. | ||
در روایتی از [[امام رضا]]{{ع}} آمده است که به آن حضرت عرض شد: آیا یحیی بن خالد پدرتان را [[مسموم]] کرد؟ امام آن را تأکید فرمود<ref>رجال کشی، ص۵۰۳.</ref>. این مطلب در روایات دیگری نیز آمده است<ref>طبری، دلائل الامامه، ص۱۴۷.</ref>. | در روایتی از [[امام رضا]]{{ع}} آمده است که به آن حضرت عرض شد: آیا یحیی بن خالد پدرتان را [[مسموم]] کرد؟ امام آن را تأکید فرمود<ref>رجال کشی، ص۵۰۳.</ref>. این مطلب در روایات دیگری نیز آمده است<ref>طبری، دلائل الامامه، ص۱۴۷.</ref>. | ||
خط ۲۱۰: | خط ۲۱۰: | ||
در این باره روایت مسموم کردن بیش از همه [[شهرت]] دارد. پس از شهادت امام، [[جسد]] [[مبارک]] آن حضرت را به دو دلیل در معرض دید [[خواص]] [[اهل بغداد]] و عموم مردم قرار دادند: | در این باره روایت مسموم کردن بیش از همه [[شهرت]] دارد. پس از شهادت امام، [[جسد]] [[مبارک]] آن حضرت را به دو دلیل در معرض دید [[خواص]] [[اهل بغداد]] و عموم مردم قرار دادند: | ||
الف: بنابر نوشته [[اربلی]]، [[سندی بن شاهک]]، [[فقها]] و وجوه اهل بغداد را که [[هیثم بن عدی]] [[مورخ]] نیز در میان آنها دیده میشد، بر سر جسد مبارک [[امام]] آورد تا ببینند زخم و جراحت و یا آثار خفگی در [[بدن]] آن | الف: بنابر نوشته [[اربلی]]، [[سندی بن شاهک]]، [[فقها]] و وجوه اهل بغداد را که [[هیثم بن عدی]] [[مورخ]] نیز در میان آنها دیده میشد، بر سر جسد مبارک [[امام]] آورد تا ببینند زخم و جراحت و یا آثار خفگی در [[بدن]] آن حضرت وجود ندارد و به [[مرگ طبیعی]] از [[دنیا]] رفته است. | ||
ب: از آنجا که برخی از [[شیعیان]] [[معتقد]] به [[مهدویت]] آن حضرت بودند و یا احتمال داشت [[اعتقاد به مهدویت]] او پیدا کنند، جسد امام را روی پل [[بغداد]] بر [[زمین]] نهادند و یحیی بن خالد دستور داد تا فریاد زنند: این [[موسی بن جعفر]] است که رافضه معتقدند او نمرده است. پس از آن [[مردم]] آمده و او را در حالی که از دنیا رفته بود نگاه کردند. آنگاه جنازه را در «باب التین» بغداد در [[مقبره]] قریشیها [[دفن]] کردند<ref>کشف الغمه، ج۲، ص۲۳۴.</ref>. | ب: از آنجا که برخی از [[شیعیان]] [[معتقد]] به [[مهدویت]] آن حضرت بودند و یا احتمال داشت [[اعتقاد به مهدویت]] او پیدا کنند، جسد امام را روی پل [[بغداد]] بر [[زمین]] نهادند و یحیی بن خالد دستور داد تا فریاد زنند: این [[موسی بن جعفر]] است که رافضه معتقدند او نمرده است. پس از آن [[مردم]] آمده و او را در حالی که از دنیا رفته بود نگاه کردند. آنگاه جنازه را در «باب التین» بغداد در [[مقبره]] قریشیها [[دفن]] کردند<ref>کشف الغمه، ج۲، ص۲۳۴.</ref>. | ||
خط ۲۲۷: | خط ۲۲۷: | ||
و در نقل دیگری آمده که وقتی امام به [[عراق]] آمد، علی بن یقطین از اینکه امام را در چنین حالی میبیند اظهار [[تأسف]] کرد. امام به او فرمود: ای علی بن یقطین! خدا را دوستانی در صفوف [[دوستان]] [[ستمکاران]] هست که به وسیله آنها از دوستانش دفع [[شر]] میکند و تو از آنها هستی<ref>رجال کشی، ص۴۳۳.</ref>. در روایت دیگری آمده: خدا را در کنار هر طغیانگری، یارانی هست که به وسیله آنان [[بلاها]] را از دوستانش دفع میکند<ref>رجال کشی، ص۴۳۵.</ref>. | و در نقل دیگری آمده که وقتی امام به [[عراق]] آمد، علی بن یقطین از اینکه امام را در چنین حالی میبیند اظهار [[تأسف]] کرد. امام به او فرمود: ای علی بن یقطین! خدا را دوستانی در صفوف [[دوستان]] [[ستمکاران]] هست که به وسیله آنها از دوستانش دفع [[شر]] میکند و تو از آنها هستی<ref>رجال کشی، ص۴۳۳.</ref>. در روایت دیگری آمده: خدا را در کنار هر طغیانگری، یارانی هست که به وسیله آنان [[بلاها]] را از دوستانش دفع میکند<ref>رجال کشی، ص۴۳۵.</ref>. | ||
تأکید امام بر [[درستی]] و حتی [[لزوم]] کار علی بن یقطین و نیز توصیههایی که گذشت، نشان میدهد که آن | تأکید امام بر [[درستی]] و حتی [[لزوم]] کار علی بن یقطین و نیز توصیههایی که گذشت، نشان میدهد که آن حضرت از وی در [[دفاع]] از [[حقوق]] شیعیانش بهرهگیری میکرده است. درباره علی بن یقطین خبرچینیهای فراوانی شد که با استفاده از [[تقیه]] و راهنماییهای [[امام کاظم]]{{ع}} از [[مهلکه]] [[نجات]] یافت<ref>الارشاد، ص۲۷۴ - ۲۷۵؛ راوندی، الخرائج و الجرائح، ص۲۹۷.</ref>. ابن یقطین همچنین در حل پارهای از [[مشکلات]] مذهبی که [[حکومت]] با آن درگیر میشد میکوشید تا از نظرات امام کاظم{{ع}} بهرهگیری کند<ref>تفسیر عیاشی، ج۱، ص۱۸۵.</ref>. | ||
[[مبارزه]] با علمای خود فروخته و فاسدی که خود را در [[خدمت]] دربار [[عباسی]] قرار داده بودند، نمونه دیگری از [[مبارزات]] امام کاظم{{ع}} است که در کلمات آن حضرت دیده میشود. وجود این افراد در [[دستگاه خلافت]]، [[مشروعیت]] آن را از نظر [[عوام]] تضمین میکرد و به طور طبیعی عاملی در [[مقبولیت حکومت]] بود. به همین جهت چنین افرادی در دستگاه خلافت از [[محبوبیت]] فراوانی برخوردار بودند. | [[مبارزه]] با علمای خود فروخته و فاسدی که خود را در [[خدمت]] دربار [[عباسی]] قرار داده بودند، نمونه دیگری از [[مبارزات]] امام کاظم{{ع}} است که در کلمات آن حضرت دیده میشود. وجود این افراد در [[دستگاه خلافت]]، [[مشروعیت]] آن را از نظر [[عوام]] تضمین میکرد و به طور طبیعی عاملی در [[مقبولیت حکومت]] بود. به همین جهت چنین افرادی در دستگاه خلافت از [[محبوبیت]] فراوانی برخوردار بودند. | ||
خط ۲۳۷: | خط ۲۳۷: | ||
== امام در زندان == | == امام در زندان == | ||
[[امام کاظم]]{{ع}} در طول عمر شریفشان سالهای زیادی در زندان [[هارون عباسی]]، [[خلیفه عباسی]] به سر برد و در تمام این مدت به [[عبادت]] [[خدا]] مشغول بود و ارتباط شیعیان با | [[امام کاظم]]{{ع}} در طول عمر شریفشان سالهای زیادی در زندان [[هارون عباسی]]، [[خلیفه عباسی]] به سر برد و در تمام این مدت به [[عبادت]] [[خدا]] مشغول بود و ارتباط شیعیان با حضرت در این مدت تنها از طریق بعضی از [[نامهها]] بود<ref>مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، ج۲، ص۳۰۲۳۰۱؛ اربلی، ابن ابوالفتح، کشف الغمة، ج۲، ص۷۴۳؛ ابنشهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابوطالب، ج۲، ص۳۸۲؛ هیثمی، ابن حجر، الصواعق المحرقة، ص۲۰۳؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۷۸، ص۳۲۹؛ وسائل الشیعه، ج۱۸، ص۱۰۹.</ref>.<ref>[[محمد جواد اصغری|اصغری، محمد جواد]]، [[امامت امام کاظم (مقاله)|امامت امام کاظم]]، [[دانشنامه کلام اسلامی ج۱ (کتاب)|دانشنامه کلام اسلامی]]، ج۱، ص۴۵۹.</ref> | ||
== مدت [[زندان]] و بازداشت امام کاظم{{ع}} == | == مدت [[زندان]] و بازداشت امام کاظم{{ع}} == | ||
از گزارش کافی استفاده میشود موسی بن جعفر{{ع}} توسط هارون در [[شوال]] ۱۷۹ دستگیر و به [[بصره]] فرستاده شد؛ بعد در زندان سندی بن شاهک در ششم [[رجب]] سال ۱۸۳ به شهادت رسید<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۷۶.</ref>؛ در نتیجه حضرت کمتر از چهار سال در زندان هارون بوده است و کسانی که مدت زندان حضرت را چهارده<ref>چهارده سال بر اساس اشتباهی است که در خبر مدت حضور ایشان در زندان ربیع رخ داده که ثوبانی نقل میکند: موسی بن جعفر جعفر{{ع}} بیش از ده سال در زندان ربیع به عبادت و سجده مشغول است (شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا{{ع}}، ج۱، ص۹۵؛ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج۴۸، ص۲۲۰) که صحیح آن بیش از ده ماه است. این ده سال را بر چهار سال افزودهاند، چهارده سال شده است؛ زیرا موسی بن جعفر جعفر{{ع}} سال ۱۷۴ در سفر حج بودند و خبر درگذشت چند تن از یاران خود را دادند (محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج۴۸، ص۵۴-۵۵).</ref> یا بیش از چهار سال ذکر کردهاند، دچار [[اشتباه]] شدهاند. [[نجاشی]] دوران [[زندان]] [[موسی بن جعفر]]{{ع}} را چهار سال دانسته است<ref>احمد بن علی نجاشی؛ رجال النجاشی، ص۲۷۳، در شرح حال علی بن یقطین آورده: او در سال ۱۸۲ درگذشت، وقتی که موسی بن جعفر جعفر{{ع}} در بغداد بود. ایشان مدت چهار سال در زندان هارون به سر بردند. مورخان شیعی به این گزارش نجاشی توجه کافی نکردهاند یا تصور شده علی بن یقطین چهار سال در زندان بوده است. بعد از مرگ ابن یقطین، محمدامین فرزند هارون که ولیعهد بود، بر او نماز خواند. (ابویوسف یعقوب بن سفیان فسوی، المعرفة و التاریخ، ج۱، ص۱۷۳).</ref>. اولین زندان | از گزارش کافی استفاده میشود موسی بن جعفر{{ع}} توسط هارون در [[شوال]] ۱۷۹ دستگیر و به [[بصره]] فرستاده شد؛ بعد در زندان سندی بن شاهک در ششم [[رجب]] سال ۱۸۳ به شهادت رسید<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۷۶.</ref>؛ در نتیجه حضرت کمتر از چهار سال در زندان هارون بوده است و کسانی که مدت زندان حضرت را چهارده<ref>چهارده سال بر اساس اشتباهی است که در خبر مدت حضور ایشان در زندان ربیع رخ داده که ثوبانی نقل میکند: موسی بن جعفر جعفر{{ع}} بیش از ده سال در زندان ربیع به عبادت و سجده مشغول است (شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا{{ع}}، ج۱، ص۹۵؛ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج۴۸، ص۲۲۰) که صحیح آن بیش از ده ماه است. این ده سال را بر چهار سال افزودهاند، چهارده سال شده است؛ زیرا موسی بن جعفر جعفر{{ع}} سال ۱۷۴ در سفر حج بودند و خبر درگذشت چند تن از یاران خود را دادند (محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج۴۸، ص۵۴-۵۵).</ref> یا بیش از چهار سال ذکر کردهاند، دچار [[اشتباه]] شدهاند. [[نجاشی]] دوران [[زندان]] [[موسی بن جعفر]]{{ع}} را چهار سال دانسته است<ref>احمد بن علی نجاشی؛ رجال النجاشی، ص۲۷۳، در شرح حال علی بن یقطین آورده: او در سال ۱۸۲ درگذشت، وقتی که موسی بن جعفر جعفر{{ع}} در بغداد بود. ایشان مدت چهار سال در زندان هارون به سر بردند. مورخان شیعی به این گزارش نجاشی توجه کافی نکردهاند یا تصور شده علی بن یقطین چهار سال در زندان بوده است. بعد از مرگ ابن یقطین، محمدامین فرزند هارون که ولیعهد بود، بر او نماز خواند. (ابویوسف یعقوب بن سفیان فسوی، المعرفة و التاریخ، ج۱، ص۱۷۳).</ref>. اولین زندان حضرت در [[بصره]] بوده است؛ بعد به زندان [[فضل]] بن [[ربیع]]، بعد به زندان [[فضل بن یحیی]] و بار چهارم به زندان سندی بن شاهک<ref>شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۲۴۰؛ شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا{{ع}}، ج۱، ص۸۸، ۱۰۶ و ۱۰۸.</ref> منتقل شده است. از [[روایت]] سومی که در کافی آمده، استفاده میشود آن حضرت دو بار در [[زمان]] [[مهدی عباسی]] به [[بغداد]] فرا خوانده و پس از مدتی کوتاه [[آزاد]] شده است<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۷۷.</ref> که مجموع آن هم بیش از چهار سال نیست. آن حضرت در زندان به [[نامه]] علی بن سوید پاسخ مفصلی داد<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۱۲۴.</ref> و الواحی درباره [[امامت امام رضا]]{{ع}} از زندان بصره<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۱۳.</ref> و بعد از زندان بغداد از جانب حضرت صادر شد<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۱۲؛ شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا{{ع}}، ج۱، ص۳۰؛ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۲۵۰.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص۲۷۵.</ref> | ||
== [[شهادت]] == | == [[شهادت]] == |