امام کاظم در تاریخ اسلامی

امام کاظم(ع) بیستم ذی‌الحجه و به قولی هفتم صفر سال ۱۲۸ هجری به دنیا آمد. پدرش امام صادق(ع) و مادرش «حُمَیدَه» بود. امام رضا(ع)، فاطمه معصومه(س) و «احمد بن موسی شاهچراغ» از فرزندان او هستند. «ابوابراهیم»، «ابوالحسن» و «ابوعلی» از کنیه‌ها و «کاظم» و «باب‌الحوائج» از القاب این امام است. امامت او ۳۵ سال به‌طول کشید و با خلفای عباسی ـ همچون: «هارون عباسی» ـ معاصر بود. امام کاظم(ع) علاوه بر انجام وظایف امامت و رهبری مستقیم پیروان خود به روش‌های ممکن، فعالیت‌هایی در زمینه‌های فرهنگی و فکری و مبارزه با حکومت داشت. امام پس از چهار سال زندان در ۲۵ رجب سال ۱۸۳ هجری در زندان «سندی بن شاهک» (وابسته به هارون عباسی) به شهادت رسید.

ولادت

سال ولادت امام موسی بن جعفر(ع) به اختلاف، سال‌های ۱۲۹[۱]، ۱۲۸[۲] و ۱۲۷ ق[۳] هجری ذکر شده است[۴]. برخی محققان به دلیل شهرت روایت سال ۱۲۸ ق در منابع شیعه و سنی، این قول را ترجیح داده و اقوال دیگر را ضعیف دانسته‌اند[۵].

مؤید قول سال ۱۲۸ق روایتی است که امام صادق(ع) فرموده: وصی من در «بیست سالگی» به امامت می‌رسد. از آنجا که بسیاری از منابع بیست سالگی امام کاظم(ع) را به هنگام شهادت پدرش نقل کرده‌اند[۶] و به اتفاق مورخان شهادت امام صادق(ع) در سال ۱۴۸ق بوده[۷]تاریخ تولد ایشان در سال ۱۲۸ق، صحیح خواهد بود[۸].

همچنین منابع، بر تولد آن حضرت در ماه صفر تأکید دارند[۹] و روایت ابو بصیر مبنی بر ولادت آن حضرت به هنگام بازگشت امام صادق(ع) از حج و در ماه ذی حجه[۱۰] مقبولیت نیافته است. روز ولادت امام کاظم(ع) نیز یکشنبه هفتم ماه صفر ذکر شده است[۱۱] و قول نهم صفر[۱۲]، تصحیف واژه «سابع» به «تاسع» بوده است.

با توجه به اینکه شیعیان در مراسم بزرگداشت امامان، از یک سو غالباً روز شهادت را ولادت مقدم داشته‌اند و از سوی دیگر، برخی بر روز هفتم صفر به عنوان روز شهادت امام حسن مجتبی(ع) تأکید داشته‌اند، موجب تضعیف قول مشهور در زمان ولادت امام کاظم(ع) شده است.

امام صادق(ع) پس از تولد فرزندشان به حُمیده فرمود: خوشا به حال تو ای حمیده! به به، فرمانروایی و حکومت به خانه‌ات در آمد»[۱۳]. آن حضرت بر اساس سنت رسول خدا(ص) در گوش راست فرزندش اذان و در گوش چپ اقامه گفت، سپس سه روز به مردم ولیمه داد[۱۴]. محل ولادت آن حضرت در اَبواء (میان مکه و مدینه) بوده است[۱۵].[۱۶]

تبارشناسی

نسب آن حضرت از ناحیه پدرش امام صادق(ع) به امام علی(ع) و فاطمه زهرا(س) می‌رسد. نام مادر امام کاظم(ع) «حُمیده» است که به حُمَيدَةُ مُصَفَّاةٌ (پاک) شهرت دارد[۱۷]. در ام‌ولد[۱۸] بودن مادر امام(ع) تردیدی نیست؛ اما به اعتبار نژاد بَربَریَّه[۱۹] و به اعتبار ملیت (او مغربیه[۲۰] و اندلسیه)[۲۱] و به اشتباه الرومیه[۲۲] گفته شده است. کنیه حُمیده لُؤلُؤة و نام پدرش صاعد بربری[۲۳] است.

حُمیده در میان همسران ائمه(ع) جایگاهی رفیع داشت[۲۴]. سخنان ارزشمندی از ائمه(ع) درباره جلالت شأن آن بانوی گرامی نقل شده است. امام صادق(ع) حُمیده را به هفتاد دینار خرید و درباره او فرمود: «تو حُمیده در دنیا و محموده در آخرتی[۲۵] و مانند شمش طلا از آلودگی‌ها پاک و مصفایی»[۲۶]. همچنین در وجه پاکی او فرمود: «خداوند به جهت کرامتی که به من و حجت پس از من داشت به وسیله فرشتگان همواره او را نگهداری کرد»[۲۷]. آن حضرت خبر داد که حُمیده به زودی فرزندی می‌آورد که میان او و خداوند حجابی نخواهد بود[۲۸]. درباره نحوه خریداری حُمیده افزون بر اینکه در میان روایات اتفاق نظری وجود ندارد، محتوای روایات نیز به لحاظ محتوا و سند محل تردید است[۲۹].[۳۰]

مرحوم کلینی داستان خرید حمیده را اینچنین ذکر کرده است: ابن عکاشة بن محصن اسدی در جلسه‌ای نزد امام باقر(ع) بود. در آنجا امام صادق(ع) نیز حضور داشت. ابن عکاشه از حضرت پرسید: چرا ابوعبدالله ازدواج نمی‌کند، درحالی که وقت ازدواج وی رسیده است؟ امام باقر(ع) که در برابرش کیسۀ پولِ سر به مهری بود، در پاسخ فرمود: به زودی برده‌فروشی از ساکنان بربر در خانه میمون منزل می‌کند. با این پول دختر برده‌ای برایش می‌خری. پس از مدتی امام باقر(ع) خبر ورود برده فروش را داد و دستور فرمود با کیسه پول دختری بخرید. ما نزد برده فروش رفتیم. گفت: تنها دو دختر بیمار برایم باقی مانده که حال یکی بهتر است. گفتیم: نکوتر را به چند می‌فروشی؟ گفت: هفتاد دینار. درخواست تخفیف کردیم، نپذیرفت. گفتیم: به مقدار همین کیسه زر می‌خریم؛ اما نمی‌دانیم چه مقدار زر است. مردی که با وی بود گفت: آن را باز کنید و وزن کنید؛ ما این‌گونه عمل کردیم. هفتاد دینار در آن بود. دخترک را خریدم و نزد امام باقر(ع) بردیم، درحالی که جعفر نزد وی ایستاده بود. جریان را گزارش دادیم. از کنیز پرسید نامت چیست؟ گفت: حمیده. فرمود: ستوده باشی در دنیا و پسندیده باشی در آخرت. پرسید دوشیزه هستی یا بیوه؟ گفت: دوشیزه‌ام و علت محفوظ ماندنش را از آسیب برده‌فروشان بیان کرد. امام باقر(ع) فرمود: ای جعفر، دختر را نزد خود ببر بهترین شخص روی زمین، یعنی موسی بن جعفر(ع) از او متولد خواهد شد[۳۱].[۳۲]

نام، کنیه‌ها و القاب

نام امام کاظم، موسی است[۳۳]. کنیه‌اش را ابوالحسن[۳۴]، ابوابراهیم، ابوعلی، ابوعبدالله و ابواسماعیل گفته‌اند[۳۵]. القاب بسیاری برای آن حضرت ذکر شده است که عبارت‌اند از: الکاظم الصابر، المصلح، المبرهن، البیان، ذو المعجزات[۳۶]، الأمین[۳۷] و العبد الصالح، النفس الزکیة، زین المجتهدین[۳۸]، الوفی الصابر، الزاهر[۳۹] و امام المؤمنین[۴۰]. آن حضرت را زاهر از آن جهت می‌گفتند که اخلاق پسندیده داشت و بخشش فراوانش می‌درخشید[۴۱]. درباره لقب کاظم که مشهورترین لقب اوست گفته‌اند: چون همواره آتش خشمش را فرومی‌نشانید[۴۲] و غیظ را همانند جرعه‌ای گوارا فرو می‌برد، مردم عراق نیز به دلیل بر آورده شدن نیازهای آنان به واسطه امام کاظم آن حضرت را «باب الحوائج» گفته‌اند[۴۳].

در میان القاب یاد شده، لقب «عبد صالح» و «کاظم» قدیمی‌ترین القابی هستند که در منابع کهن روایی و تاریخی از آنها یاد شده است[۴۴].[۴۵]

همسران

در منابع تاریخی از زن مشخصی غیر از نجمه خاتون به عنوان همسر امام کاظم(ع) یاد نشده است؛ اما درباره نام مادر امام رضا(ع) که همسر امام کاظم(ع) باشد، به اختلاف، نام او را تُکتَم، نجمه[۴۶]، أروی، نجمه، سُمانَة، خیزران، سکن النوبیة و ملقب به شقراء نوبیه[۴۷] مکنی به ام البنین؛ سکن نوبیه و... گفته‌اند[۴۸]. طبرسی گفته است: مادر امام کاظم(ع)، حُمیدة مصفات، تکتم (مادر امام رضا(ع)) را که کنیز بسیار عاقل و مؤدبی بود، خرید و آن را به فرزندش امام کاظم(ع) بخشید[۴۹].

امام کاظم(ع) همسران متعددی داشت که همه آنان اُم ولد (کنیز) بودند و چون ذکر نام کنیز معمول نبوده، از این رو نام آنان ضبط نشده و تنها تعبیرهایی مانند: اُم احمد، اُم اسماعیل، اُم ابراهیم و أم ولد آمده است.

امام کاظم(ع) به همسران أم ولد خود در وصیت‌نامه‌اش توجه داشته است. آن حضرت درباره آنان وصیت کرد که اگر در منزل باقی ماندند، دارای همان حقوق و مقرری خواهند بود که در زمان حیات آن حضرت از آن بهره‌مند بودند[۵۰].[۵۱]

فرزندان

تعداد فرزندان امام کاظم(ع) به اختلاف: ۳۲[۵۲]، ۳۷[۵۳]، ۳۸[۵۴]، و تا ۴۱ نفر و بیشتر[۵۵] گفته شده است[۵۶]. یعقوبی، هجده پسر و ۲۳ دختر[۵۷]، شیخ مفید هجده دختر[۵۸] و ابن جوزی ۲۳ دختر و برخی بیست پسر و مابقی را دختر[۵۹] و برخی بیست پسر و بیست دختر و برخی ده پسر و دوازده دختر، برای آن حضرت ذکر کرده‌اند[۶۰]. ابن عنبه، نسب شناس معروف، این تعداد را افزایش داده و فرزندان آن حضرت را شصت فرزند؛ ۳۷ دختر و ۲۳ پسر دانسته است[۶۱]. مستوفی گفته است: آن حضرت ۳۱ پسر و ۲۸ دختر داشت؛ اما نام ۲۵ نفر را یافتم و در میان پسران آن حضرت از محسن نام برده و گفته است: و محسن که به فراهان مدفون است و به زاهد محسن مشهور است[۶۲]. اما در کتاب‌های نسب از چنین فرزندی برای آن حضرت یاد نشده است. ابن عنبه سیزده نفر از پسران امام کاظم(ع) را که نسل آن حضرت از طریق آنها ادامه یافته، نام برده است[۶۳]. البته در شمار فرزندان امام کاظم(ع) مبالغه فراوانی شده است، تا حدی که برخی گفته‌اند ۱۲ هزار شتر گهواره‌های فرزندان آن حضرت را می‌کشیدند![۶۴].

هرکدام از فرزندان آن حضرت دارای فضل و کمال بسیار بودند که سرآمد همه آنها امام رضا(ع) بود[۶۵]. هیچ کدام از دختران امام کاظم(ع) ازدواج نکردند[۶۶]، مگر اُم سلمه که در مصر به ازدواج قاسم بن محمد بن جعفر بن محمد در آمد. علت ازدواج نکردن دختران آن حضرت به درستی مشخص نیست؛ اما طبیعی است که بخشی از این علل می‌تواند دشمنی عباسیان با علویان و فراهم نبودن شرایط ازدواج برای آنان باشد. یعقوبی بدون ذکر هیچ دلیلی گفته است: موسی بن جعفر وصیت کرد که دخترانش شوهر نکنند[۶۷]. این خبر یعقوبی مستند گفتگوهای بسیاری شده و مقالات چندی نیز پیرامون علت ازدواج نکردن دختران امام کاظم(ع) نوشته شده است[۶۸]. با توجه به اینکه ازدواج سنت موکد رسول خدا(ص) است، توصیه به ترک ازدواج در سیره اهل بیت(ع) نمی‌تواند درست باشد. بر اساس روایت کلینی[۶۹] و صدوق[۷۰] به دو طریق مختلف، امام کاظم(ع) ازدواج دخترانش را به دست امام رضا(ع) سپرد و دخالت دیگران را در ازدواج آنان منع کرد و شاید این مطلب به برداشت اشتباه تبدیل شده است. بنابراین، خبر یعقوبی وجهی از درستی ندارد.

سرشناس‌ترین دختر آن حضرت فاطمه معصومه(س) است که در شهر قم مدفون است و روایات بسیاری درباره ثواب زیارت او و فضیلت قم نقل شده است[۷۱]. در میان پسران آن حضرت، افزون بر امام رضا(ع)، احمد بن موسی، شهرت فراوانی دارد[۷۲]. که بنا به قول مشهور در شیراز[۷۳] و همراه برادرش محمد بن موسی[۷۴] در یک قبر مدفون است. محل دفن او نزد اهل شیراز به «شاه چراغ» شناخته می‌شود و کرامات باهره‌ای از مرقد طاهرش نقل شده‌اند[۷۵].

فرزندان منسوب به آن حضرت را موسوی گویند. تشابه اسمی آنان با موسویان منسوب به موسی الجون از فرزندان عبدالله محض، (که شاخه حسنی سادات محسوب می‌شوند)، گاه موجب اشکالاتی در تنظیم شجره‌نامه‌ها شده است[۷۶].

مزارهای بسیاری در مناطق مختلف دنیا وجود دارد که برخی منسوب به فرزندان بلافصل امام کاظم(ع) و برخی با واسطه به آن حضرت منسوب‌اند؛ البته در مواردی نیز در انتساب برخی امام‌زادگان به آن حضرت اشتباه رخ داده است. به ویژه در مناطق شمالی کشور زیارتگاه‌هایی به فرزندان امام کاظم(ع) منسوب‌اند که انتساب برخی از آنها به آن حضرت محل تردید است[۷۷]. گاهی اشتباه در این انتساب امام‌زادگان به جهت تشابه اسمی بوده[۷۸] و گاهی نیز انتساب تنها به جهت شهرت در میان اهالی آن محله‌ها صورت گرفته است. در مواردی نیز به خطا منتسب به امام کاظم(ع) شده است؛ مانند: امام‌زاده کوسه هجیج در پاوه که نامش عبیدالله است و به «سید موسوی خالص» شناخته می‌شود و از وی در شمار فرزندان امام کاظم(ع) یاد شده در صورتی که نام او ابوالحسن علی بن حسن بن حسین بن حسن الافطس است[۷۹]. یا امام زاده حسین ماهان، در قاهان فارس[۸۰] که به امام کاظم(ع) منتسب شده است، در حالی که نسب وی از طریق زید شهید، به امام سجاد(ع) می‌رسد، همچنین امام زاده محمد، در ساوه که منظور محمد عابد بوده و از فرزندان امام کاظم(ع) شمرده شده است، در حالی که نسبت وی به امام سجاد(ع) می‌رسد[۸۱].[۸۲]

فضائل و مناقب

امام کاظم(ع) همانند پدرانشان در فضیلت‌های اخلاقی و عملی، آموزگار و نمونه دیگران بود. منش و سلوک او همگان را متأثر می‌ساخت؛ چنان که بنابر روایات، زمانی که ایشان را در زندان حبس کردند، زندان‌بانان را منقلب ساخت و به او ایمان آوردند[۸۳].

درباره دانش آن حضرت روایت کرده‌اند که از همان کودکی شگفتی مردم را بر می‌انگیخت[۸۴]. در عبادت و زهد از همه مردم عصر خویش برتر بود[۸۵] و بدین صورت به ایشان لقب «العبدالصالح» داده بودند و اهل مدینه «زین‌المجتهدین»‌اش می‌خواندند[۸۶]. از صفات والای اخلاقی امام کاظم(ع)، احسان و نیکی به مردم بود. نیازمندان حاجت خود را از ایشان می‌خواستند و «باب‌الحوائج» می‌دانستند. لقب مشهور امام(ع) «کاظم» است به معنای کسی که هنگام خشم، خویشتنداری می‌کند و خشم خود را فرو می‌برد و به آسانی از دیگران در می‌گذرد[۸۷][۸۸]

ابوبصیر می‌گوید: از امام کاظم(ع) پرسیدم: امام چگونه شناخته می‌شود. حضرت فرمود: «به چند خصلت، یکی آنکه از طرف پدرش و امام پیشین معرّفی شده باشد و اینکه هر چه از او بپرسند پاسخ می‌دهد و اگر هم نپرسند خود آغاز به سخن می‌کند و از آینده خبر می‌دهد و با مردم به هر زبانی سخن می‌گوید...، طولی نکشید که مردی از خراسان خدمت او رسید و به عربی با حضرت سخن گفت. امام به فارسی به او پاسخ داد. خراسانی گفت: به این سبب با شما به عربی سخن گفتم که گمان کردم شما فارسی نمی‌دانید. فرمود: سبحان الله! اگر نتوانم پس چه برتری بر شما دارم که به سبب آن مستحق امامت باشم، سپس فرمود: ای ابو محمّد (ابوبصیر) تحقیقاً بر امام کلام هیچ یک از مردم مخفی نیست (امام با همه زبان‌ها آشناست) همچنین سخن پرندگان و سخن هر جانداری (بر امام مخفی نیست)»[۸۹].[۹۰]

معاجز و کرامات

تاریخ‌نویسان، معجزه‌ها و کرامت‌های متعددی برای امام موسی بن جعفر(ع) ثبت کرده‌اند؛ از جمله:

  1. باطل کردن سحر: از علی بن یقطین روایت شده است: «هارون عباسی» به دنبال کسی می‌گشت تا بتواند توسط او از عزت و احترام موسی بن جعفر بکاهد و در بحث مجابش کند و ایشان را در مجلس خجل نماید، مردی جادوگر برای این کار داوطلب شد. وقتی سفره را پهن کردند، بر نان جادویی خواند که هر وقت حضرت موسی بن جعفر(ع) می‌خواستند قطعه نانی بردارند، نان از مقابل حضرت، پر می‌کشید! هارون از خنده و شوق و شعف در جای خود آرام و قرار نداشت. حضرت نیز بلافاصله رو به عکس شیری که روی یکی از پرده‌ها بود کرده، فرمودند: ««یا أسد خذ عدوالله»»؛ ای شیر! این دشمن خدا را بگیر. راوی می‌گوید: آن عکس به صورت یک شیر درنده بسیار بزرگ درآمد و به سمت مرد جادوگر پرید و او را درید، هارون و اطرافیانش از هول آنچه دیده بودند، همگی غش کرده، به روی زمین افتادند، وقتی به هوش آمدند هارون به حضرت موسی بن جعفر(ع) عرض کرد. شما را قسم می‌دهم به حقی که بر شما دارم، از این عکس بخواهید آن مرد را برگرداند، حضرت فرمودند: اگر عصای موسی، آن عصاها و طناب‌هایی را که بلعیده بود، برگرداند، این عکس نیز آن مرد را بر خواهد گرداند[۹۱].
  2. توبه بشر حافی[۹۲] علامه حلی در منهاج الکرامة نقل کرده روزی حضرت موسی بن جعفر(ع) در بغداد از در خانه بشر می‌گذشت، در حالی که صدای ساز و آواز، غناها و نی و رقص از آن خانه بیرون می‌آمد، در این هنگام کنیزکی برای ریختن خاک‌روبه از خانه بیرون آمد. حضرت به او فرمود: «یا جاریة صاحب هذه الدار حر أم عبد؟»، «ای کنیزک صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟» گفت: آزاد است. فرمود: راست گفتی اگر بنده بود از مولای خود می‌ترسید. کنیزک چون برگشت، بشر که بر سر سفره شراب بود، پرسید چرا دیر آمدی؟ کنیزک حکایت سخن امام را برای بُشر نقل کرد، بُشر با پای برهنه بیرون دوید و خدمت آن حضرت رسید اظهار شرمندگی نمود و عذر خواست و گریه کرد و از کار خود توبه کرد[۹۳].[۹۴]

امامت

پیامبر خاتم(ص) در حدیث مشهور جابر انصاری با صراحت از امامت حضرت کاظم(ع) یاد کرده است و نیز امام صادق(ع) آشکارا او را امام پس از خود می‌خواند[۹۵]. برتری امام کاظم(ع) بر مردمان روزگار خویش نیز دلیلی دیگر بر امامت اوست؛ چنان که ابن حجر هیثمی از علمای سنی مذهب درباره ایشان می‌گوید: «موسی کاظم در علم و معرفت و کمال و فضل وارث پدر خویش بود. او از همه کس پارساتر و داناتر و بخشنده‌تر بود»[۹۶].

امام موسی بن جعفر(ع) سی و پنج سال از سال ۱۴۸ تا ۱۸۳ ه. بر مسند امامت جلوس فرمود. خلفای معاصر ایشان همگی از بنی عباس بودند: منصور دوانیقی، مهدی عباسی، هادی عباسی و هارون عباسی. امام(ع) در زمان هارون سال‌ها در زندان به سر برد.

دوران امامت امام کاظم(ع) از جهتی شبیه دوران امامت امام حسین(ع) بود؛ زیرا هارون عباسی به نحوی در نقطه اوج انحراف در رهبری اسلام قرار داشت. قصرهای بلند کنار دجله، خودکامگی، عیّاشی، هوس‌رانی، فساد، خونریزی و بی‌خبری در این دوره به اوج رسید و از طرفی دوران امامت امام کاظم زمانی شروع شد که خلیفه (منصور) به طور صریح دستور قتل امام بعدی را صادر کرده بود؛ بنابراین شیعیان به طور پنهانی باید با امام خود ملاقات می‌کردند.

فعالیت‌های امام کاظم(ع) بر دو دسته است:

  1. حرکت در زمینه فرهنگی، فکری و علمی: در این زمینه امام روش پدرش امام صادق(ع) را ادامه داد. با آنکه شروع امامت حضرت با آن وضع تاریک و خفقان‌بار حاکم بر جامعه همراه بود که حتْی یاران نزدیک امام صادق(ع) نیز جانشین او را نمی‌شناختند و امکان شرف‌یابی به محضرش را نداشتند، امّا طولی نکشید که وصیت علمی امام کاظم در سر تا سر جهان اسلام منتشر شد. گروه‌های بسیاری از دانشمندان بزرگ که در دانشگاه امام صادق تحصیل می‌کردند، هنگام اقامت موسی بن جعفر(ع) در مدینه به سوی حضرت سرازیر شدند. سید بن طاووس روایت کرده است: «یاران حضرت در حالی که لوحه‌های آبنوس همراه داشتند در مجلس او حاضر می‌شدند و هرگاه کلمه‌ای می‌گفت یا در موردی فتوایی می‌داد فوراً ثبت می‌کردند»[۹۷]. از برجسته‌ترین یاران و شاگردانش می‌توان حماد بن عیسی، عبدالرحمن بجلی، علی بن یقطین، مفضل بن عمر، هشام بن حکم و یونس بن عبدالرحمن را نام برد[۹۸].
  2. مبارزه با حکومت غاصب و موضع‌گیری صریح در قبال هیئت حاکمه منحرف و خود را زعیم حقیقی مسلمانان دانستن: امام(ع) در این محور از سویی یارانش را از همکاری با حکومت شدیداً نهی می‌فرمود و به آنان دستور مبارزه منفی می‌داد (جریان صفوان جمال که حضرت او را از کرایه دادن شترانش به هارون نهی فرمود، معروف است). به زیاد بن ابی سلمه فرمود: «ای زیاد! اگر از پرتگاهی بلند فرو افتم و پاره پاره شوم بیشتر دوست دارم تا برای آنان کاری انجام دهم»[۹۹]. از سوی دیگر، به بعضی از یارانش ـ همچون علی بن یقطین ـ امر می‌کرد تا در دربار هارون بماند. حضرت با صراحت غصبی بودن حکومت را به هارون گوشزد می‌کرد. هنگامی که هارون از حضرت حدود فدک را پرسید تا آن را پس دهد، او سرحدّات کشور اسلامی را به عنوان حدود فدک ذکر فرمود. مناظره سرزنش‌آمیز امام(ع) با هارون عباسی در مرقد مطهر پیامبر اسلام(ص) در پیش بزرگان و فرماندهان کشوری و لشکری را می‌توان از این گونه فعالیت‌ها شمرد[۱۰۰].
  3. نظارت بر قیام‌های علویان: هنگامی که حسین بن علی ـ صاحب فخ ـ به شهادت رسید حضرت گریست و فرمود: «به خدا مسلمانی صالح و روزه‌گیر و قدرتمند که امر به معروف و نهی از منکر می‌کرد و خانواده‌اش مانند نداشت، در گذشت[۱۰۱]. وقتی هادی عبّاسی از علویان به تنگ آمد گفت: «به خدا حسین جز به فرمان او (امام موسی(ع)) خروج نکرد!»[۱۰۲]. این‌گونه که خلفای غاصب با همه قدرت ظاهری از امام وحشت داشتند، عاقبت او را بازداشت نموده، به بغداد منتقل و در زندان‌های انفرادی محبوس کردند و او را در زندان به شهادت رساندند[۱۰۳].

برخی از مهم‌ترین موضوعات یادکردنی روزگار امام کاظم(ع) عبارت‌اند از:

  1. برخاستن جنبش‌های انقلابی که امام(ع) برخی از آنها را تأیید می‌کرد؛ همانند جنبش شهید فخ[۱۰۴].
  2. سازماندهی نظام سری رابطان به دست امام(ع) که وظیفه داشتند ارتباط ایشان را با شیعیان سامان دهند و فرمان‌های مقام امامت را به آنان برسانند[۱۰۵].
  3. پیدایی برخی مسلک‌های انحرافی و اوج‌گیری فعالیت‌های عقیدتی و سیاسی آنها. برخی از این مسلک‌ها ادعای تشیع نیز داشتند؛ ولی به هیچ وجه مقبول امام(ع) نبودند. فرقه‌های ناووسیه، اسماعیلیه، مبارکیه، سمطیه و فطحیه چنین بودند. پدید آمدن این فرقه‌ها در قلمرو مکتب تشیع شرایط حساسی را برای امام(ع) پدید آورد که تا آن زمان بی‌سابقه بود. امام(ع) با تدبیری خاص، توانست شیعیان را از این چالش فکری و عقیدتی برهاند و امامتِ مقبول آیین اسلام را برای آنان نمایان سازد.
  4. سازش‌ناپذیری امام کاظم(ع) در برابر حکومت و کژروی‌های دیگر جامعه اسلامی، مسئله‌ای را پیش آورد که برای امامان قبلی پیش نیامده بود. امام(ع) برای مدتی طولانی در زندان حبس شد.

حاکمان عباسی از وجود امام(ع) بیمناک بودند و هر از چند گاهی ایشان را به زندان می‌انداختند. روزگار حبس امام(ع) در عهد هارون طولانی‌تر بود و بارها به زندان رفت[۱۰۶].

شیوه مواجهه امام کاظم(ع) با عباسیان

امام کاظم(ع) در طول مدت امامت خود افزون بر سازماندهی فکری و فرهنگی شیعیان و ارتقای سطح معلومات آنان، بعد از انتقال به بغداد فعالیت‌های علمی، سیاسی، فرهنگی درخور توجهی داشت که بخشی از فعالیت‌های او از حالت زیرزمینی، تقریباً به حالت نیمه پنهان یا آشکار به خود گرفتند. مجموعه مهم‌ترین فعالیت‌های امام کاظم(ع) در طول مدت امامت آن حضرت به اختصار چنین بوده است:

مبارزات منفی با حکومت عباسی

بسیار روشن است که دیدگاه امام نسبت به خلافت عباسی دیدگاه مناسب و مثبتی نبوده و نظریه و اندیشه سیاسی آن حضرت نه تنها به هیچ وجه با حاکمیت هارون قرابت نداشت، بلکه از معترضان به سیاست هارون بود. بی‌تردید امام کاظم(ع) نیز مانند دیگر امامان شیعه، حکومت هارون را فاسق و ظالم می‌دانست و آنان را به جهت تعطیلی احکام الهی و استفاده نابجا از قدرت، مستحق حاکمیت نمی‌دانست، و در عرصه سیاست و مناسبات سیاسی میان امام کاظم(ع) و هارون اختلافات عمیقی وجود داشت، به طوری که گاه این اختلاف‌ها به درگیری لفظی[۱۰۷] می‌انجامید که سرانجام به زندان و شهادت آن حضرت منجر شد. اما بیشترین تلاش آن حضرت فراهم ساختن شرایط فرهنگی، اجتماعی و سیاسی برای تحقق حکومت آرمانی دینی بود و بدین منظور ضمن اینکه با خلفای عباسی تعامل داشت، با رعایت عنصر تقیه به شرایط موجود نیز معترض بود. به هر حال آنچه به عنوان سیاست امام کاظم(ع) در بعد مبارزاتی شکل یافته عنصر مبارزه منفی با حاکمیت عباسی بوده است. مورخان برخی از این گونه مبارزه را روایت کرده‌اند. بارزترین نمونه آن برخوردهای سیاسی سلام دادن هارون به رسول خدا(ص) و پاسخ آن با سلام دادن امام کاظم(ع) به پیامبر(ص) بود[۱۰۸]، هنگامی که هارون کنار مرقد مطهر رسول خدا(ص) که حتماً همراه او بزرگان کشوری و لشکری حضور داشتند، برای کسب وجهه خود و نشان دادن مشروعیت خلافت خود، با «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا عَمَّ» قرابت و انتساب خود به رسول خدا(ص) را به رخ کشید، اما بلافاصله امام کاظم(ع) با عبارت «السلام علیک یا اب» به رسول خدا(ص) سلام داد که در حقیقت استدلال او را با قرابت باطل کرد و تعجب و اعتراض هارون را به دنبال داشت[۱۰۹].

این داستان نشان می‌دهد که بنی عباس نسبت به جایگاه بنی هاشم، مانند امویان، حسادت می‌کردند و همین، عامل دیگری برای شکل‌گیری برخی دشمنی‌های خلفای عباسی با امامان شیعه(ع) بود. از این رو، جایگاه امام کاظم(ع) او را بیمناک می‌کرد و قرابت او را به عنوان فرزند رسول خدا(ص) برنمی‌تافت[۱۱۰].

از نخستین برنامه‌های امام کاظم(ع) جمع‌آوری افراد پیر و اهل بیت، تحت لوای ولایت و امامت بود، تا از آنان یک رشته به هم مرتبط در مقابل اندیشه‌های باطل خلافت عباسی بسازد. تأسیس سازمان وکالت از نمونه‌های بارز این اندیشه در راستای مبارزه با خلافت عباسی است که در ادامه درباره آن توضیح داده خواهد شد.

از دیگر برنامه‌های مهم امام در مبارزه منفی با خلافت عباسی همکاری نکردن با ظالم و خلافت هارونی است که خود نشانی آشکار از مشروعیت نداشتن خلافت عباسی بود. در همین راستا امام کاظم(ع) به صفوان بن ابراهیم جمال که شتران خود را برای رفتن هارون به حج کرایه داده بود، آن را مساوی با رضایت به بقای ظلم و از آنان دانست که وارد دوزخ خواهند شد. صفوان به همین دلیل قبل از تحویل شتران به هارون همه آنها را فروخت و با خشم هارون مواجه شد[۱۱۱].

در همین راستا، امام کاظم(ع) به زیاد بن ابی سلمه که با دستگاه خلافت عباسی همکاری می‌کرد فرمود: «ای زیاد، اگر از کوه بلندی سقوط کنم و بدنم قطعه قطعه شود، نزد من بهتر است از اینکه با ستمگران همراهی و همکاری کنم؛ مگر اینکه غصه‌ای را از دل مؤمنی برطرف ساخته، یا مؤمن گرفتاری را نجات داده، یا مؤمن بدهکاری را از زیر بار بدهی رها سازم»[۱۱۲]. آن حضرت درباره پیامد همکاری با ظالم فرمود: کمترین چیزی که خداوند عزوجل برای کسانی که برای اینان کار می‌کنند، انجام می‌دهد این است که در روز قیامت سراپرده‌ای از آتش برای وی می‌زند تا از حساب خلایق فارغ شود»[۱۱۳].

این روایات در فقه سیاسی شیعه مستند حکم به حرمت هر گونه همکاری با حاکم ظالم شده[۱۱۴]، و پس از غیبت کبرا نیز به عنوان یک اصل کلی در همکاری نکردن با حاکمان ظالم توجه فقهای شیعه را به خود جلب کرده است[۱۱۵]. این حرمت همکاری برای و مشروعیت‌زدایی از حاکمان ظالم، به حدی است که در روایات سفارش شده حتی در بنای مسجد نیز به آنان کمک نکنید[۱۱۶].

این اصل مهم فقه سیاسی شیعه تنها در شرایطی خاص استثنا شده و آن جایی است که جان شیعیان حفظ و یا ضررهای مهم دفع شود و البته این مورد نیز باید با اجازه امام و نائب امام باشد.

بر این اساس، امام کاظم به علی بن یقطین اجازه داد تا در دستگاه عباسیان فعالیت داشته باشد و حتی این موضوع تا بدان پایه ارزش داشت که امام(ع) به او اجازه ترک خدمت از دستگاه هارون را نداد[۱۱۷] و در مقابل خدمت او به شیعیان، پاداش‌هایی از جمله بهشت را برای او تضمین کرد. علی بن یقطین از وزرای مورد اعتماد هارون عباسی بود، که به عنوان یکی از مهره‌های کارساز و با اهمیت امام کاظم(ع) در دستگاه هارون، ضمن خدمت به شیعیان، زمینه ارتباط امام کاظم(ع) را با شیعیان را فراهم می‌کرد. افزون بر علی بن یقطین، فضل بن سلیمان، معروف به کاتب بغدادی نیز رابط امام کاظم(ع) با شیعیان بود، در دستگاه خلافت بنی عباسی خراج مالیات را می‌نوشت[۱۱۸].

از برنامه‌های دیگر امام کاظم(ع) در مبارزه با خلافت هارون، حمایت از افراد انقلابی متعهد، مانند تمجید از حسین بن علی ـ صاحب فخّ[۱۱۹] ـ بود. قیام فخ با اینکه تحت مدیریت ولایت امام معصوم انجام نگرفت و امام(ع) نیز با آن همراهی نکرد، اما جملات آن حضرت درباره قیام، نشان از بجا بودن آن در مبارزه با ظلم تلقی شده و نشان از مشروعیت نداشتن خلافت دارد.

مشخص کردن حدود فدک[۱۲۰]، توضیح خواستن هارون از امام در انتساب خود به عنوان فرزند رسول خدا(ص)، نفوذ دادن علی بن یقطین از سوی امام در دستگاه خلافت عباسی و موارد مشابه دیگر همه بیانگر روابط نامناسب و مبارزه منفی امام کاظم(ع) با دستگاه خلافت عباسی است که در نهایت موجب رنجش و احساس خطر هارون و احضار امام(ع) به بغداد و زندانی شدن امام شد[۱۲۱].[۱۲۲]

امام کاظم(ع) و هارون عباسی

در این زمان، امام کاظم(ع) رهبر علویان بود و به طور طبیعی اگر قرار بود خلافت عباسی ساقط شود، ایشان تنها کسی بود که از دید فرهیختگان آن جامعه و توده مردم که علویان را رقیب عباسیان می‌دانستند، امکان و شایستگی خلافت داشت. این مسأله سبب شد تا هارون سخت مراقب وی باشد و حتی با گمان، او را به زندان افکند.

لازم به یادآوری است که هارون از سال ۱۷۰، بر سر کار آمد و تا سال ۱۹۳ زمام قدرت را در دست داشت. او در این مدت درگیری‌های مختلفی با علویان داشت و در مواردی متعدد به آزار و کشتار آنان اقدام کرد. اخبار این کشتارها را ابوالفرج اصفهانی در «مقاتل الطالبیین» و نیز برخی از آنها را طبری در کتاب خود آورده است. به طور کلی اعمال فشارهای هارون نسبت به شیعیان قابل قیاس با دوره‌های پیشین نبوده و به لحاظ گستردگی و شدت، باید با دوره‌هایی مانند دوران متوکل مقایسه شود. البته بعید نیست که هارون در مواردی سهل‌گیری‌هایی هم نسبت به مخالفان خود به ویژه علویان نشان داده باشد؛ ولی به دلیل آنکه تاریخ دقیق برخوردهای بین امام کاظم(ع) و هارون مشخص نیست، نمی‌توان آنها را در یک سیر تاریخی منظم جمع‌بندی و بیان کرد.

نقل‌های این برخوردها را در سه بخش بیان می‌کنیم: بخش نخست: برخی از این روایات نشان می‌دهد که هارون در اوایل کار نسبت به امام چندان سخت‌گیری نداشد، ولی به تدریج و بنابر دلایلی، حضرت را تحت فشار روزافزون قرار داد. بر اساس روایتی که عیاشی و شیخ مفید آن را نقل کرده‌اند، موقعی که موسی بن جعفر(ع) را پیش هارون آوردند، بخشی از سخنانی که به آن حضرت گفت، چنین بود: این دنیا چیست؟ و برای چه کسانی است؟ فرمود: آن برای شیعیان ما مایه آرامش خاطر و برای دیگران مایه آزمایش است. هارون گفت: پس چرا صاحب آن، آن را در اختیار خود نمی‌گیرد؟ جواب داد: در حالی که آباد بود از او گرفته شده و وقتی آباد شد صاحب آن، آن را در اختیار خود می‌گیرد. گفت: شیعیان شما کجایند؟ امام در جواب، این آیه را قرائت کرد: ﴿لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ مُنْفَكِّينَ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ[۱۲۳]. هارون گفت: پس بدین ترتیب ما کافریم؟! فرمود: نه، ولی همچنانید که خدا فرموده: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْرًا وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ[۱۲۴].

در این موقع هارون به خشم آمد و با آن حضرت به تندی رفتار کرد[۱۲۵].

روایت دیگری را که صدوق آورده، حاکی از آن است که یکبار مارون کسی را دنبال موسی بن جعفر(ع) فرستاد و دستور داد تا هرچه زودتر حضرت را حاضر کنند. وقتی مأمور خلیفه در مدینه به حضور آن حضرت رسید و از ایشان خواست نزد خلیفه حاضر شود، امام فرمود: اگر خبری از جدم نشنیده بودم که اطاعت از سلطان به جهت تقیه واجب است هرگز پیش او نمی‌آمدم.

و وقتی نزد هارون حاضر شد او غضب خود را پنهان کرد و به نوازش امام پرداخت و پرسید: چرا به دیدار ما نمی‌آیی؟ فرمود: پهناوری کشورت و دنیا دوستی تو مانع از آن می‌شود. پس از آن هارون هدایایی به آن حضرت داد که درباره هدایا فرمود: به خدا قسم! اگر من در فکر تزویج عذب‌های آل ابی‌طالب نبودم تا نسل او برای همیشه قطع نشود، هرگز این هدایا را نمی‌پذیرفتم[۱۲۶].

بخش دوم: درباره زندانی شدن امام(ع)، اخبار متعدد و مختلفی نقل شده است. از مجموع این روایات استفاده می‌شود که امام کاظم(ع) دو بار به دست هارون به زندان افتاده است: زمان مرتبه نخست ثبت نشده است، اما مرتبه دوم آن از سال ۱۷۹ تا ۱۸۳ ق. چهار سال به طول انجامیده و به شهادت آن حضرت منجر شده است. درباره دلیل زندانی شدن امام در این دو بار، غیر از اشارات مورخان[۱۲۷]، نقل‌هایی بیانگر آزادی امام از زندان اولی هارون است که آن را بسیاری از راویان اخبار، نقل کرده‌اند.

عبدالله بن مالک خزاعی، مسئول خانه هارون عباسی و رئیس شرطه او گوید: فرستاده هارون زمانی که هیچ‌گاه در چنان اوقاتی پیش من نمی‌آمد، وارد شد و فرصت پوشیدن لباس به من نداد و با آن حال من را پیش هارون برد. وقتی وارد شدم سلام کرده، نشستم. سکوت بر مجلس حاکم بود. سرگردانی عجیبی به من دست داد و هر لحظه بر نگرانیم می‌افزود. در این هنگام هارون از من پرسید: عبدالله! می‌دانی چرا تو را احضار کرده‌ام؟ گفتم: نه به خدا! گفت: یک حبشی را در خواب دیدم که حربه‌ای به دست گرفته و به من می‌گفت: اگر هم‌اکنون موسی بن جعفر را آزاد نکنی با این حربه سرت را از تن جدا می‌کنم. اکنون برو و او را آزاد کن و سی هزار درهم به وی بده و به او بگو که اگر می‌خواهد همین جا بماند و هر نیازی که داشته باشد برآورده می‌کنیم؛ اگر هم می‌خواهد به مدینه باز گردد، وسایل حرکت او را آماده کن. با ناباوری سه بار پرسیدم: دستور می‌دهید موسی بن جعفر را آزاد کنم؟ هر مرتبه سخن خود را تکرار و بر آن تأکید ورزید. از پیش هارون بیرون آمده و وارد زندان شدم. وقتی موسی بن جعفر من را دید وحشت‌زده در برابرم به پا خاست. او تصور می‌کرد که من مأمور شکنجه و اذیت او هستم. گفتم آرام باشید، من دستور دارم شما را همین لحظه آزاد کرده و سی هزار درهم در اختیارتان بگذارم. موسی بن جعفر پس از شنیدن حرف‌های من فرمود: اکنون جدم رسول خدا را در خواب دیدم که می‌فرمود: تو از راه ستم زندانی شده‌ای. این دعا را بخوان که همین امشب از زندان آزاد می‌شوی و سپس آن دعا را خواند[۱۲۸].

نقل این روایت در کتاب‌های تاریخی دیگر، نشانه شهرت آن در میان مورخان است، گرچه در این نقل‌ها تفاوت‌هایی در اسامی افراد و مسائل دیگر وجود دارد. مرحوم صدوق این روایت را با تفصیل بیشتری نقل کرده است[۱۲۹]. اشاره شد که شبیه این حادثه در زمان مهدی عباسی نیز رخ داده است.

در هر حال این خبر حاکی از آن است که هارون نسبت به علویان حساسیت فراوانی داشت و سخت مراقب امام کاظم(ع) بود. گفتنی است که مشی امامان شیعه که حرکت در مسیری فرهنگی بود، از شدت برخورد عباسیان با آنان می‌کاست. امامان شیعه دقیقاً تقیه را به همین معنا به کار برده و هر نوع تشکل درونی را در پرده تقیه حفظ می‌کردند. این تشکل هم نوعی ارتباط علمی و امامتی بود و طرح و توطئه سیاسی در آن وجود نداشت. دانسته است که این مقدار نیز مورد قبول حکو مت نبود؛ زیرا خلفا این قبیل مسائل را مقدمه اقدامات سیاسی گسترده بعدی می‌دیدند. در حقیقت ارتباط امام و شیعیان و نیز تعیین وکیل، می‌توانست وسیله‌ای برای مقاصد سیاسی در جهت براندازی حکومت و جایگزینی حکومت جدید باشد. کاری که خود عباسیان کرده بودند. در نهایت، تهدیدی که هارون از ناحیه امام برای حکومت خویش احساس کرد، سبب شد تا سخت مراقب امام باشد. در این میان حسادت برخی از علویان را نسبت به موقعیت امام(ع) و سخن‌چینی آنان را نباید از نظر دور داشت. آنان به دروغ گزارش‌هایی به حکومت می‌دادند که سبب تحریک آنان بر ضد امام(ع) می‌شدند.

بخش سوم: درباره نمونه حوادثی که منجر به زندانی شدن امام(ع) گردید: پیش از آوردن شرح این حوادث، لازم است این نکته را بدانیم که از دلایل نفوذ علویان، آن بود که مردم آنان را به چشم فرزندان رسول خدا(ص) می‌نگریستند. این نکته را خود آن حضرت مکرر بیان می‌کردند. در برابر، امویان و عباسیان سخت با این نظر مقابله می‌کردند تا از حرمت علویان بکاهند. به نظر می‌رسد خود رسول خدا(ص) در این باره تعمد خاصی داشته است. نفس اینکه مردم امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را فرزندان پیامبر(ص) بشناسند، سبب جلب توجه مسلمانان بود. به همین دلیل مخالفان و دشمنان اهل بیت(ع) همواره در صدد انکار این اصل بر آمده و در طول تاریخ - با وجود آنکه اکثریت جامعه مسلمان از تسنن و تشیع، آنان را به عنوان فرزند رسول خدا(ص) پذیرفته بودند- حکام می‌کوشیدند تا در برابر آن موضع‌گیری کنند. معاویه، از اینکه آنان به عنوان فرزندان رسول خدا شناخته شوند، خشمگین بود و اصرار داشت که مردم آنان را فرزندان علی(ع) بدانند[۱۳۰]، عمرو بن عاص نیز از این مسأله نفرت داشت[۱۳۱]. حَجّاج نیز در این باره موضع تندی داشت؛ به طوری که وقتی به او خبر دادند یحیی بن یعمر، حسن و حسین را فرزند رسول خدا می‌داند، او را از خراسان فرا خواند و زیر فشار گذاشت تا دلیلی از قرآن برای ادعای خود بیاورد. او نیز آیه ۸۵ سوره انعام را که به صراحت حضرت عیسی(ع) را فرزند ابراهیم(ع) معرفی می‌کند برای او خواند و چنین استدلال کرد: در صورتی که قرآن عیسی(ع) را، که جز از طریق مادر به ابراهیم پیوندی نداشته، فرزند آن حضرت می‌داند، چگونه حسنین(ع) نمی‌توانند فرزندان رسول خدا(ص) شمرده شوند[۱۳۲]. استاد جعفر مرتضی، شواهد بیشتری برای این مطلب آورده است[۱۳۳].

این مسأله در زمان هارون و در برخوردهای او با اهل بیت پیامبر(ع) به ویژه امام کاظم(ع) نیز مطرح بود و دست‌کم در یک برخورد، تکیه امام بر این مطلب، یکی از علل زندانی شدن آن حضرت می‌توانست به حساب آید. در نقلی آمده: هارون از امام کاظم(ع) پرسید: چگونه شما می‌گویید ما از ذریه رسول خدا هستیم در حالی که پیامبر فرزند ذکور نداشته و شما فرزندان دختر او هستید؟ آن حضرت دو دلیل برای او ذکر کرد: نخست آیه ۸۵ سوره انعام، که عیسی(ع) را فرزند ابراهیم(ع) می‌شمارد؛ دوم آیه مباهله که در آن، حسنین مصداق ﴿وَأَبْنَائِنَا دانسته شده‌اند[۱۳۴].

این مسأله برای عباسیان که خود عموزادگان رسول خدا(ص) بودند دشوارتر بود. آنان از این راه برای اثبات خلافت خود بهره می‌بردند. مروان بن ابی حفصه، شعر خود را بر مبنای همین استدلال سروده است: أنی یکون و لا یکون و لم یکن لبنی البنات وراثة الأعمام چگونه ممکن است و هرگز نشده و نخواهد شد که حق عمو به فرزندان دختران ارث برسد. در رد این شعر، اشعار دیگری نقل شده است[۱۳۵].

با توجه به نظر بالا که عباسیان مروج آن بودند، یادآوری می‌شود که شیعه امامیه برای اثبات امامت، هرگز به وراثت توجهی نداشته و تنها بر نصوص وارده از رسول خدا(ص) در این رابطه و نصوص وارده از امام سابق درباره تعیین امام بعدی استناد جسته است. در برابر، عباسیان بر وراثت تکیه می‌کردند و می‌کوشیدند تا حسنین(ع) و فرزندان آنان را نه به عنوان فرزندان رسول خدا(ص) بلکه به عنوان فرزندان امام علی(ع) معرفی نمایند تا بدین وسیله اهمیت و احترام فوق‌العاده آنان را به عنوان ابنای رسول الله(ص) در جامعه در معرض تردید قرار دهند. طبیعی است که بپذیریم نفوذ معنوی علویان در جوامع اهل سنت آن روز ایران، یمن، عراق و نقاط دیگر به دلیل تصریحات پیامبر(ص) بر عظمت اهل بیت(ع) خود و مطرح کردن حسنین(ع) به عنوان ﴿أَبْنَائَنَا بوده است.

بنابر نقل ابن‌اثیر، هارون که در رمضان سال ۱۷۹ به قصد عمره به مکه می‌رفت در سر راه خود به مدینه آمد و وارد روضه رسول خدا(ص) شد. وی برای جلب توجه مردم به منظور اینکه رابطه نسبی خویش با رسول خدا(ص) را به رخ آنان بکشد، پس از زیارت مرقد مطهر، به پیامبر این چنین سلام داد: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ ِيَا بْنَ عَمِّ‌»؛ سلام بر تو ای رسول خدا ای پسر عمو. در این هنگام موسی بن جعفر(ع) که در آن مجلس حاضر بود، پیش آمد و خطاب به رسول خدا(ص) گفت: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَةِ‌»؛ سلام بر تو ای پدر. با شنیدن این سخن، رنگ از رخسار هارون پرید و خطاب به امام کاظم(ع) گفت: «هذَا الْفَخْرُ -يَا أَبَا الْحَسَن- جِدَّاً»؛ این مایه افتخار است ای ابوالحسن. پس از آن بود که دستور توقیف آن حضرت را داد[۱۳۶]. آنگاه هارون رو به یحیی بن جعفر کرد و گفت: قبول دارم که رسول خدا حقاً پدر اوست[۱۳۷].

زندانی شدن امام پس از آن، نشان می‌دهد که این، یک حرکت سیاسی بر ضد هارون تلقی شده است. این قبیل برخوردهای امام کاظم(ع) خطراتی را برای هارون در بر داشت.

توقیف و زندانی شدن امام دلایل دیگری نیز داشت؛ از جمله اینکه شیعیان موظف بودند مطالب مربوط به امام و رهبری را، که به آنها گفته می‌شد، مخفی نگاه داشته و اسرار رهبری را افشا نکنند؛ طبیعی است آنگاه که مطالبی درباره امامت موسی بن جعفر(ع) و مفترض‌الطاعه بودن آن حضرت در جایی مطرح می‌شد، مشکلاتی را برای امام و نیز برای افراد مطرح کننده در پی داشت. این مسأله در زمان امام صادق(ع) نیز، که منصور حساسیت خاصی از خود نشان می‌داد، مطرح بود.

اشاره کردیم که رعایت اصل تقیه در میان شیعیان سبب می‌شد تا دشمن تصور کند شیعیان کمترین اقدام سیاسی بر ضد آنان نخواهند داشت و نهایت آنکه امامانی خود را تنها به عنوان امام فکری و معنوی می‌پذیرند. به همین دلیل خلفا به علویان زیدی مذهب که پیوسته در پی شورش سیاسی بودند توصیه می‌کردند که، مانند عموزادگان خود - یعنی موسی بن جعفر - باشند تا سالم بمانند[۱۳۸].

در حقیقت امامان شیعه با وجود اعتقاد به انحصار امامت و رهبری در خود و اثبات بطلان نظام حاکم، قیام بر نظام حاکم را در آن شرایط روا نمی‌دیدند،؛ چراکه موفقیتی برای آن تصور نمی‌کردند. این روال پذیرفته شده در میان شیعیان امامی بود. در عین حال، گاهی به سبب افشای همین اعتقاد که امام کاظم(ع)، امام مفترض الطاعه است، گرفتاری‌هایی برای جامعه شیعه به وجود می‌آمد.

یکی دیگر از دلایل زندانی شدن آن حضرت در همین ارتباط بوده است. در کتاب‌های روایی شیعه بابی با عنوان باب تحریم اذاعة الحق مع الخوف به[۱۳۹] آمده که حاوی احادیث فراوانی در این زمینه است. این روایات از امامان مختلف به ویژه از امام صادق(ع) است.

در رجال کشی روایتی نسبتاً طولانی از یونس بن عبدالرحمان نقل شده که می‌تواند نمونه جالبی برای بحث مورد نظر باشد. وی می‌نویسد: یحیی بن خالد برمکی ابتدا نظر مساعدی نسبت به هشام داشت؛ اما وقتی هارون به جهت شنیدن برخی از کلمات هشام بن حکم به او علاقه‌مند شد، یحیی کوشید تا هارون را بر ضد او تحریک کند. از جمله روزی در این رابطه به هارون گفت: او فکر می‌کند که خداوند امام دیگری جز تو در روی زمین دارد که طاعتش واجب است... و اگر او را امر به قیام کند، اطاعت می‌کند، و افزود: ما البته او را از کسانی می‌دانستیم که قائل به خروج نیست و سرجایش خواهد نشست.

پس از آن هارون از یحیی خواست تا مجلسی از متکلمان بر پا سازد و هارون در پشت پرده بنشیند تا آنان در بحث آزاد باشند. مجلس برپا شد و بحث شروع گردید؛ اما به زودی به بن بست رسید. یحیی پرسید: آیا هشام بن حکم را به عنوان حَکَم قبول دارید؟ گفتند او مریض است و گرنه قبولش دارند، یحیی در پی هشام فرستاد. هشام ابتدا به خاطر پرهیزی که از یحیی داشت نمی‌خواست در این مجلس حاضر شود. به همین جهت گفت: با خدا عهد کرده‌ام پس از بهبودی به کوفه رفته و به طور کلی از بحث دوری گزیده و به عبادت خدا بپردازم. در نهایت به دنبال اصرار یحیی در مجلس حضور یافت و پس از اطلاع از مسأله مورد اختلاف، بعضی را تأیید و برخی دیگر را محکوم کرد. در پایان بحث یحیی از هشام خواست تا پیرامون فساد این مطلب که «انتخاب امام حق مردم است» اظهارنظر کند. هشام با اکراه در این باره سخن گفت. یحیی از سلیمان بن جریر که کمی پیش از آن هشام قول او را رد کرده بود خواست که در این باره از چشام نظرخواهی کند. او سؤال خود را درباره امیرالمؤمنین علی(ع) شروع کرد و گفت: آیا او را مفترض‌الطاعه می‌داند؟ هشام گفت: آری. وی گفت: اگر امام بعد از او دستور خروج دهد خروج می‌کنی؟ گفت: او چنین دستوری به من نمی‌دهد... سخن که به اینجا رسید هشام گفت: اگر تو می‌خواهی که بگویم، اگر او دستور دهد خروج می‌کنم، آری چنین است. هارون که در پس پرده نشسته بود از این سخن بر آشفت... پس از آن بود که دنبال امام کاظم(ع) فرستاد و او را به زندان انداخت. یونس بن عبدالرحمان پس از ذکر این خبر می‌افزاید: این و جز این، از دلایل زندانی شدن امام بود.

و پس از آن هشام به کوفه رفته و در خانه ابن اشرف دار فانی را وداع گفت[۱۴۰].

در روایت دیگری آمده: هشام از طرف امام امر به سکوت شده بود ولی دیری نپایید که سکوت را شکست و عبدالرحمان بن حجاج یکی از یاران امام در این باره او را مورد توبیخ قرار داد و گفت: چرا سکوت خود را شکستی... و سپس از قول امام به او گفت: آیا شرکت در خون مسلمانی، تو را خوشحال می‌کند؟ هشام گفت: نه، عبدالرحمان گفت: پس چرا شرکت می‌کنی؟ اگر ساکت شدی که هیچ و گرنه سر امام را به تیغ جلاد خواهی سپرد. در پایان روایت آمده: هشام سکوت را مراعات نکرد تا اینکه آنچه نباید بشود اتفاق افتاد[۱۴۱]. ممکن است که مخالفان شیعی هشام، در این باره افراط کرده باشند.

در نقل دیگری آمده است که هارون از پشت پرده بحث را زیر نظر گرفته بود و حاضران تصمیم گرفته بودند که جز درباره امامت با هشام سخن نگویند. پس از آن هارون که در پس پرده سخنان هشام را می‌شنید، برآشفت و گفت: با وجود چنین شخصی، حکو مت من یک ساعت هم دوام نخواهد آورد. زبان این مرد نافذتر از صد هزار شمشیر است.

هشام احساس خطر کرد و متواری شد و هارون چون او را نیافت برادران و یاران او را بازداشت کرده و به زندان انداخت، اما پس از چندی که خبر فوت هشام به او رسید آنها را آزاد ساخت[۱۴۲].

مرحوم صدوق در جای دیگری از جمله علا شهادت امام کاظم(ع) را آگاهی یافتن هارون از اعتقاد شیعیان به امامت امام دانسته است. هارون فهمید که شیعیان شب و روز به خدمت امام می‌رسند. و به خاطر ترس از جان و از دست دادن سلطنتش آن حضرت را به شهادت رسانید[۱۴۳].

سعایت برخی از نزدیکان امام(ع) را نیز باید بر کینه شخصی یحیی بن خالد برمکی نسبت به آن حضرت افزود. شیخ مفید و ابوالفرج اصفهانی در این باره روایت مسندی نقل کرده‌اند که خلاصه آن چنین است: یحیی بن خالد برمکی نمی‌توانست بپذیرد که هارون تربیت فرزند خود را به جعفر بن محمد بن اشعث، که اعتقاد به امامت کاظم(ع) داشت، سپرده است. به همین دلیل از وی نزد هارون بدگویی می‌کرد (و گویا برای انتقام از وی، خواست تا بر ضد امام کاظم(ع) توطئه‌ای بچیند). از این‌رو در پی یافتن شخصی از علویان که عامل مناسبی برای دسیسه‌چینی‌های او باشد بر آمد. وی پس از پرس‌وجوی فراوان، علی بن اسماعیل بن جعفر صادق(ع) را که فقیر بود، یافت و با کمک مالی به وی، او را برای حضور در مجلس هارون، تشویق کرد تا به وسیله او نقشه‌های خود را بر ضد امام کاظم(ع) عملی سازد. زمانی که علی بن اسماعیل با حضور در مجلس هارون موافقت کرد، امام(ع) تلاش نمود تا با کمک مالی و پرداخت دَین وی، او را از این کار منصرف کند، اما او نزد هارون رفت و در حضور او بر ضد امام(ع) سخن گفت[۱۴۴]. این مطلب را نیز دلیل دیگری برای زندانی شدن امام(ع) دانسته‌اند.

شیخ صدوق این روایت را به صورت دقیق‌تر و کامل‌تر آورده و پس از یادآوری ارتباط پنهانی جعفر بن اشعث با امام کاظم(ع) می‌نویسد: پس از سعایت یحیی درباره جعفر، هارون او را خواست و به او گفت: شنیده‌ام که خمس اموال و حتی پول‌هایی را که به تو داده‌ام، برای موسی بن جعفر فرستاده‌ای. جعفر با آوردن پول‌ها پیش هارون، توطئه خبرچینان را نقش بر آب کرده و هارون را از خود مطمئن ساخت. پس از آن بود که یحیی بن خالد به فکر علی بن اسماعیل افتاد. در حقیقت آخرین باری که امام(ع) به زندان افتاد، به همین دلیل بود.

شیخ مفید پس از نقل روایت فوق می‌افزاید: در همان سال (سال ۱۷۹) هارون به حج آمد و در مدینه دستور بازداشت امام(ع) را صادر کرد. قبل از اشاره به دستگیری امام(ع)، لازم به یادآوری است که در برخی از منابع، به جای علی بن اسماعیل بن جعفر صادق(ع)، محمد بن اسماعیل ذکر شده است. در منبع دیگری آمده: محمد بن اسماعیل همراه عمویش موسی کاظم(ع) بود. او در نامه‌ای که به هارون نوشت: تاکنون نشنیده بودم که در روی زمین دو خلیفه باشد که خراج نزد آنها برده شود.

منظور از این سخن سعایت از امام کاظم(ع) بود که بلافاصله پس از آن، امام(ع) دستگیر و زندانی شد و همین زندان تا شهادت آن حضرت به طول انجامید[۱۴۵]. این نقل را ابن‌شهرآشوب نیز آورده است[۱۴۶].

این دو روایت که یکی درباره علی بن اسماعیل و دیگری درباره محمد بن اسماعیل وارد شده است، از جهات مختلف شباهت‌هایی با هم دارند. طبعاً باید یکی از اینها درست باشد.

معروف است هارون یک سال به حج می‌رفت و سال دیگر به جنگ. در سال ۱۷۹ که نوبت سفر حج بود به مدینه آمد و در میان کسانی از اشراف مدینه، که به استقبال او آمده بودند و امام کاظم(ع) نیز حضور داشت به حرم وارد گردید. هارون که از فعالیت‌های پنهانی امام(ع) اطلاع داشت، در کنار ضریح رسول خدا(ص) آمد و خطاب به قبر پیغمبر(ص) گفت: ای رسول خدا! من از آنچه می‌خواهم انجام دهم عذر می‌خواهم. می‌خواهم موسی بن جعفر را دستگیر کرده، به زندان بیاندازم؛ زیرا او می‌خواهد میان امت تو اختلاف اندازد و خون آنها را بریزد[۱۴۷].

این ظاهر‌سازی از هارون بدان دلیل بود که مردم موسی بن جعفر(ع) را فرزند رسول خدا(ص) می‌دانستند و عذرخواهی او از رسول خدا، برای توجیه این اقدام بود. در نگاه مردم که به دنبال آگاهی از انگیزه چنین اقدامی بودند و همواره به صورت سؤال برای آنان مطرح بود، تفرقه‌افکنی میان امت دلیل قانع کننده‌ای به نظر می‌آمد. نقل فوق نشان می‌دهد که امام کاظم(ع) در مدینه مورد توجه مردم بوده و به همین سبب هارون با آن همه سلطه و قدرت، مجبور بود دست به چنین توجیهاتی بزند تا اقدامش از طرف مردم مورد انکار و نفرت قرار نگیرد. هارون در همان مسجد دستور توقیف حضرت را صادر کرد[۱۴۸]. وی دستور داد تا دو کاروان آماده کرده، یکی را به سمت کوفه و دیگری را به سمت بصره بفرستند. او امام را همراه یکی از این دو کاروان روانه ساخت. این کار به این دلیل انجام گرفت تا مردم ندانند امام در کجا زندانی می‌شود[۱۴۹].

ابوالفرج اصفهانی پس از آن می‌نویسد: هارون، امام کاظم(ع) را نزد حاکم بصره، عیسی بن جعفر بن منصور فرستاد؛ امام چندی در زندان او به سر برد، اما در نهایت، عیسی از این کار خسته شد و به هارون نوشت تا او را تحویل شخص دیگری بدهد، در غیر این صورت او را آزاد خواهد کرد؛ زیرا در تمام این مدت کوشیده تا شاهدی بر ضد امام به دست آورد، اما چیزی نیافته است.

جالب اینجا است که عیسی در ادامه نامه چنین می‌نویسد: حتی من موقعی که او مشغول دعا است گوش دادم ببینم، آیا برای من یا تو نفرین می‌کند یا نه، چیزی جز دعا برای خودش نشنیدم. او تنها از خداوند برای خویش طلب رحمت و مغفرت می‌کرد[۱۵۰].

این نهایت زهد و پارسایی امام(ع) و در عین حال شدت تقیه و پنهان‌کاری آن حضرت را نشان می‌دهد. پس از آن، امام را تحویل فضل بن ربیع دادند. امام مدتی طولانی نزد وی زندانی بود. گفته شده که از او خواستند تا آن حضرت را به قتل برساند، اما او از این کار سرباز زد. پس از آن، حضرت را تحویل فضل بن یحیی دادند و مدتی نیز در زندان او به سر برد. مطابق نقل مورخان او حرمت امام را پاس می‌داشت. خبر به هارون رسید که امام کاظم(ع) در آنجا در رفاه کامل به سر برده و از آزادی کافی برخوردار است. در این زمان هارون در شهر رَقَّه[۱۵۱] بود. به محض دریافت گزارش، از دست فضل چنان عصبانی شد که در مجلس آشکارا دستور داد او را لعن و نفرین کنند؛ زیرا بر خلیفه عصیان کرده است و به خاطر همین عمل صد ضربه شلاق نیز بر او زدند. پس از آن امام کاظم(ع) را تحویل زندانبان دیگری به نام سندی بن شاهک دادند[۱۵۲].

شهادت امام کاظم(ع): یحیی بن خالد که از این پیش‌آمد نگران بود، نزد هارون رفت و با عذرخواهی از عمل فضل، خود خواسته هارون را که به شهادت رساندن امام بود، به دست سِندی بن شاهک انجام داد[۱۵۳]. روایات چندی در اینکه یحیی بن خالد عامل به شهادت رساندن امام(ع) بوده در دست است. به نقل ابوالفرج و دیگران، او به صورت ظاهر برای کار دیگری، ولی در واقع برای به شهادت رساندن آن حضرت به بغداد رفت. این پنهان‌کاری او حکایت از آن دارد که وی بر آن نبوده تا مسئولیت این اقدام را بپذیرد. پیش از این دشمنی او را در جریان هشام بن حکم با امام کاظم(ع) دیدیم. در این صورت این سخن که او در باطن به امام اعتقاد داشته نباید درست باشد.

در روایتی از امام رضا(ع) آمده است که به آن حضرت عرض شد: آیا یحیی بن خالد پدرتان را مسموم کرد؟ امام آن را تأکید فرمود[۱۵۴]. این مطلب در روایات دیگری نیز آمده است[۱۵۵].

در اصل شهادت امام، بر حسب گواهی بیشتر مورخان تردیدی وجود ندارد اما از آنجا که شهادت امام مخفیانه صورت گرفته و حاکمان عباسی فریبکارانه به مردم اعلام کردند که آن حضرت به مرگ طبیعی از دنیا رفته، برخی از مورخان تحت تأثیر قرار گرفته و در کتاب‌های خود مرگ آن حضرت را طبیعی گزارش کرده‌اند. برخی از اینان، خبر شهادت را با عبارت «چنین گفته شده» آورده‌اند[۱۵۶].


درباره کیفیت شهادت امام سه روایت مختلف نقل شده است: ١. شهادت آن حضرت در پی مسموم کردن امام صورت گرفته است. این در روایتی از امام رضا(ع) آمده است. همین طور روایات دیگری که یحیی بن خالد را به قتل آن حضرت متهم می‌کند، این نکته آمده است. ۲. بنابر نقلی آن حضرت را در فرشی پیچانده و چنان فشار دادند که حضرت به شهادت رسید[۱۵۷]. ۳. روایت دیگر را مستوفی نقل کرده است: شیعه گوید به فرمان هارون‌عباسی سرب گداخته در حلق او ریختند[۱۵۸].

در این باره روایت مسموم کردن بیش از همه شهرت دارد. پس از شهادت امام، جسد مبارک آن حضرت را به دو دلیل در معرض دید خواص اهل بغداد و عموم مردم قرار دادند: الف: بنابر نوشته اربلی، سندی بن شاهک، فقها و وجوه اهل بغداد را که هیثم بن عدی مورخ نیز در میان آنها دیده می‌شد، بر سر جسد مبارک امام آورد تا ببینند زخم و جراحت و یا آثار خفگی در بدن آن حضرت وجود ندارد و به مرگ طبیعی از دنیا رفته است. ب: از آنجا که برخی از شیعیان معتقد به مهدویت آن حضرت بودند و یا احتمال داشت اعتقاد به مهدویت او پیدا کنند، جسد امام را روی پل بغداد بر زمین نهادند و یحیی بن خالد دستور داد تا فریاد زنند: این موسی بن جعفر است که رافضه معتقدند او نمرده است. پس از آن مردم آمده و او را در حالی که از دنیا رفته بود نگاه کردند. آنگاه جنازه را در «باب التین» بغداد در مقبره قریشی‌ها دفن کردند[۱۵۹].

تاریخ شهادت امام بنا بر نقل شیخ صدوق ۲۵ رجب ۱۸۳، بنابر نقل شیخ مفید ۲۴ رجب و در نقل مستوفی، روز جمعه ۱۴ صفر بوده است. نقل‌های موجود تاریخی نمونه‌های دیگری از مبارزه امام با خلافت عباسی را نشان می‌دهند. از آن جمله، نوعی مبارزه منفی است، مبارزه‌ای که گرچه در قالب نقشه‌های براندازی نیست؛ بر عدم مشروعیت نظام تأکید کرده و می‌کوشد تا اعتماد مردم را نسبت به آن سست کند. نکته مهم در مبارزه منفی، عدم همکاری است؛ امری که به خودی خود، عدم مشروعیت هیأت حاکمه را نشان می‌دهد. شیوع و رسوخ چنین نگرشی نسبت به یک حکومت در میان مردم، خطر عمده‌ای برای آن به شمار می‌رود؛ زیرا با عدم اعتقاد مردم به مشروعیت حکومت، هر آن ممکن است جنبشی برای براندازی آن ایجاد شده و مردم به آن جنبش بپیوندند.

درباره برخورد امام با صفوان بن مهران جمال آمده است: زمانی که وی به عنوان یک شیعه خدمت امام کاظم(ع) مشرف شد، آن حضرت به او فرمودند: همه کارهای تو نیکو و زیبا است جز یک کار. صفوان پرسید: ای فرزند رسول خدا! آن چیست؟ امام فرمود: اینکه شترهایت را به هارون کرایه می‌دهی. صفوان گفت: من شترهایم را برای لهو و صید و امثال آن به وی کرایه نمی‌دهم، بلکه تنها برای سفر حج این کار را انجام می‌دهد. در این کار او خودش هم مباشرتی ندارد، بلکه دیگران را برای آن اجیر می‌کند. امام فرمود: آیا به نظر تو کرایه دادن شترانت به آنها صحیح است؟ صفوان گفت: آری. امام فرمود: آیا دوست داری آنها تا انقضای مدت کرایه و پس دادن شترانت زنده بمانند؟ صفوان گفت: آری. امام فرمود: هر کس بخواهد آنها زنده بمانند، در صف آنان قرار می‌گیرد و هر کس که از آنها باشد داخل جهنم می‌شود.

پس از آن، صفوان تمامی شتران خود را فروخت و وقتی هارون از علت این کار پرسید، جواب داد: دیگر پیر شده‌ام و غلامانم چنانکه باید به این کار نمی‌رسند. هارون گفت: می‌دانم به اشاره چه کسی شترانت را فروخته‌ای؛ موسی بن جعفر تو را به این کار واداشته است. او گفت: من را با موسی بن جعفر چکار! هارون گفت: این حرف‌ها را کنار بگذار، به خدا اگر به خاطر صفای مصاحبت با تو نبود، تو را می‌کشتم[۱۶۰].

نوع دیگر از برخورد امام کاظم(ع) با خلافت عباسی، حرکتی بود که امام در برخورد با علی بن یقطین داشت و از وی خواست تا در دربار عباسی بماند و بکوشد تا شیعیان را از گرفتاری نجات دهد. علی بن یقطین در شمار اصحاب خاص امام کاظم(ع) بود که در دستگاه خلافت عباسی دارای نفوذ بود. او در دورة مهدی و هارون نفوذ فراوانی داشت و از آن به نفع شیعیان بهره‌گیری می‌کرد. زمانی که او از امام خواست اجازه دهد تا خدمت دستگاه خلافت را ترک گوید امام از دادن چنین اجازه‌ای خودداری کرده و فرمود: این کار را نکن که ما به تو در آنجا انس گرفته‌ایم و تو مایه عزت برادرانت (شیعه) هستی و شاید خدا به وسیله تو شکستی از دوستانش را جبران نموده و توطئه‌های مخالفان را درباره آنها بشکند. ای علی! کفاره گناهان شما همانا نیکی به برادرانتان است[۱۶۱].

در روایت دیگری آمده است که امام در جواب او چنین فرمود: تو را چاره‌ای جز ادامه کارت نیست، از خدا بترس[۱۶۲].

و در نقل دیگری آمده که وقتی امام به عراق آمد، علی بن یقطین از اینکه امام را در چنین حالی می‌بیند اظهار تأسف کرد. امام به او فرمود: ای علی بن یقطین! خدا را دوستانی در صفوف دوستان ستمکاران هست که به وسیله آنها از دوستانش دفع شر می‌کند و تو از آنها هستی[۱۶۳]. در روایت دیگری آمده: خدا را در کنار هر طغیان‌گری، یارانی هست که به وسیله آنان بلاها را از دوستانش دفع می‌کند[۱۶۴].

تأکید امام بر درستی و حتی لزوم کار علی بن یقطین و نیز توصیه‌هایی که گذشت، نشان می‌دهد که آن حضرت از وی در دفاع از حقوق شیعیانش بهره‌گیری می‌کرده است. درباره علی بن یقطین خبرچینی‌های فراوانی شد که با استفاده از تقیه و راهنمایی‌های امام کاظم(ع) از مهلکه نجات یافت[۱۶۵]. ابن یقطین همچنین در حل پاره‌ای از مشکلات مذهبی که حکومت با آن درگیر می‌شد می‌کوشید تا از نظرات امام کاظم(ع) بهره‌گیری کند[۱۶۶].

مبارزه با علمای خود فروخته و فاسدی که خود را در خدمت دربار عباسی قرار داده بودند، نمونه دیگری از مبارزات امام کاظم(ع) است که در کلمات آن حضرت دیده می‌شود. وجود این افراد در دستگاه خلافت، مشروعیت آن را از نظر عوام تضمین می‌کرد و به طور طبیعی عاملی در مقبولیت حکومت بود. به همین جهت چنین افرادی در دستگاه خلافت از محبوبیت فراوانی برخوردار بودند.

در روایتی از آن حضرت آمده که رسول خدا(ص) فرمود: فقها تا هنگامی که خود را به دنیا نفروخته‌اند امنای پیامبرانند. سؤال شد: چگونه در دنیا داخل می‌شوند؟ حضرت فرمود: وقتی که پیروی از حاکمان نمایند. در این زمان بر دین خود از آنان بترسید[۱۶۷]. نمونه چنین عالمانی کسانی بودند که هارون هنگام شهادت امام، از آنها بر مرگ طبیعی امام شهادت خواست و از وجهه آنها برای تحمیق مردم استفاده کرد.

بی‌مناسبت نیست در پایان، این نقل را نیز بیاوریم که امام کاظم(ع) به شیعیان خود سفارش کرده بود تا ظاهری آراسته و مرتب داشته باشند و شخصیت اجتماعی خود را حفظ کنند. روزی آن حضرت، یکی از شیعیان خود را دید که ماهیی در دست گرفته، راه می‌رود. خطاب به او فرمود: شما گروهی هستید که دشمنان زیادی دارید؛ پس هرچه می‌توانید ظاهری آراسته داشته باشید[۱۶۸].[۱۶۹]

امام در زندان

امام کاظم(ع) در طول عمر شریفشان سال‌های زیادی در زندان هارون عباسی، خلیفه عباسی به سر برد و در تمام این مدت به عبادت خدا مشغول بود و ارتباط شیعیان با حضرت در این مدت تنها از طریق بعضی از نامه‌ها بود[۱۷۰].[۱۷۱]

مدت زندان و بازداشت امام کاظم(ع)

از گزارش کافی استفاده می‌شود موسی بن جعفر(ع) توسط هارون در شوال ۱۷۹ دستگیر و به بصره فرستاده شد؛ بعد در زندان سندی بن شاهک در ششم رجب سال ۱۸۳ به شهادت رسید[۱۷۲]؛ در نتیجه حضرت کمتر از چهار سال در زندان هارون بوده است و کسانی که مدت زندان حضرت را چهارده[۱۷۳] یا بیش از چهار سال ذکر کرده‌اند، دچار اشتباه شده‌اند. نجاشی دوران زندان موسی بن جعفر(ع) را چهار سال دانسته است[۱۷۴]. اولین زندان حضرت در بصره بوده است؛ بعد به زندان فضل بن ربیع، بعد به زندان فضل بن یحیی و بار چهارم به زندان سندی بن شاهک[۱۷۵] منتقل شده است. از روایت سومی که در کافی آمده، استفاده می‌شود آن حضرت دو بار در زمان مهدی عباسی به بغداد فرا خوانده و پس از مدتی کوتاه آزاد شده است[۱۷۶] که مجموع آن هم بیش از چهار سال نیست. آن حضرت در زندان به نامه علی بن سوید پاسخ مفصلی داد[۱۷۷] و الواحی درباره امامت امام رضا(ع) از زندان بصره[۱۷۸] و بعد از زندان بغداد از جانب حضرت صادر شد[۱۷۹].[۱۸۰]

شهادت

هارون عباسی ایشان را در۲۰ شوال سال ۱۷۹ از مدینه به بصره و پس از حدود یک سال به بغداد برد[۱۸۱]. هارون بعد از عمرۀ رمضان ۱۷۹ به مدینه آمد؛ سپس به حج رفت. به دستور هارون، حضرت را به بصره بردند و در نزد عیسی بن جعفر زندانی کردند؛ آن‌گاه ایشان را به بغداد بردند و در زندان سندی بن شاهک به شهادت رساند[۱۸۲]. خرمای مسموم را هارون برای سندی بن شاهک فرستاد و دستور داد به حضرت بدهد و حضرت با همان خرما به شهادت رسید[۱۸۳].

سندی بن شاهک شبانه از عمر بن واقد که با موسی بن جعفر(ع) آشنا بود، خواست افرادی را برای دیدار با آن حضرت خبر کند[۱۸۴]. آنان هشتاد نفر از بزرگان بودند. سندی به آنان گفت: به این مرد بنگرید، آیا مشکلی دارد؟ مردم حرف‌های زیادی می‌زنند. او در جای خود آزاد و در رفاه است. امیرالمؤمنین هارون قصد بدی درباره ایشان ندارد. انتظار می‌رود این را به اطلاع خلیفه برسانید. حاضران شیفته فضل و بزرگواری حضرت شدند. امام به آنان فرمود: ادعای توسعه و رفاه آن‌گونه است که الان می‌بینید؛ جز اینکه بدانید به من هفت بار سم داده‌اند و بدن من فردا سبز می‌شود. راوی گوید: بعد از سخنان حضرت به سندی بن شاهک نگریستیم که از اضطراب می‌لرزید[۱۸۵].

سندی بن شاهک می‌گوید: از ابو الحسن موسی بن جعفر(ع) خواستم اجازه دهد ایشان را کفن کنم؛ فرمود: ما اهل بیت، حج اول، مهر زنانمان و کفنمان از اموال پاک خودمان است[۱۸۶]. به نقل صدوق حضرت در زندان سندی در خانه مسیب، تاریخ جمعه، بیست و پنج رجب سال ۱۸۳ به شهادت رسید[۱۸۷]. بدنش را بر تابوتی حمل کردند و می‌گفتند: این امام رافضه است، او را بشناسید[۱۸۸]. قبر حضرت در مدینة السلام بغداد در قبرستان معروف به مقابر قریش است[۱۸۹].[۱۹۰]

منابع

پانویس

  1. ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج۵، ص۳۱۰. گزارش تولد امام(ع) در سال ۱۲۹ق، از طریق نصر بن علی جهضمی (۲۵۰ق) است. ر.ک: ابن أبی الثلج، تاریخ الأئمة (مجموعة نفیسة، ص۱۱). صحت روایت با تردید ابن طاووس مواجه شده است. ر.ک: ابن طاووس، مهج الدعوات، ص۳۳۱.
  2. کلینی، اصول کافی، باب مولد ابی الحسن موسی بن جعفر(ع)، ج۱، ص۱۰۲؛ مفید، الارشاد، ج۲، ص۲۱۶؛ ابن عنبه، عمدة الطالب، ص۲۳۹، اربلی، کشف الغمه، ج۳، ص۵؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۴، ص۳۴۹.
  3. طبری امامی، دلائل الامامة، ص۱۴۴، طبری تولد آن حضرت سال را ۱۲۷ق، ذکر کرده است، در حالی که سال شهادت وی را ۱۸۴ق، و سن وی را به هنگام شهادت ۵۴ سال دانسته است که این با قول به سال ۱۲۸ق، در تولد آن حضرت سازگارتر است.
  4. درباره ولادت آن حضرت کتاب مستقلی با نام ولادة الامام موسی الکاظم، تألیف محمد حسین آل الطالقانی وجود دارد. ر.ک: رفاعی، معجم ما کتب عن الرسول و اهل بیته، ج۸، ص۴۲۱.
  5. مقدسی، بازپژوهی تاریخ ولادت و شهادت معصومان(ع)، ص۳۹۹.
  6. ابن أبی الثلج، تاریخ الأئمة (مجموعة نفیسة، ص۱۱)؛ همو، تاج الموالید (مجموعة نفیسة، ص۹۶)؛ الإرشاد، ج۲، ص۲۱۵؛ ابن صباغ المالکی، الفصول المهمة، ج۲، ص۹۶۰.
  7. ر.ک: یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۳۸۱؛ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۸۰.
  8. افزون بر منابع کهن منابعی مانند بحارالأنوار، منتهی الآمال و سید محسن امین نیز بر تولد آن حضرت در ماه صفر تأکید دارند. ر.ک: مقدسی، بازپژوهی تاریخ ولادت و شهادت معصومان(ع)، ص۳۵۹-۳۵۷.
  9. فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ص۲۲۱؛ طبرسی، اعلام الوری، ج۲، ص۶؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب، ج۴، ص۳۴۹.
  10. برقی، المحاسن، ج۲، ص۳۱۴؛ صفار، بصائر الدرجات، ج۱، ص۴۴۰؛ طبری امامی، دلائل الإمامة، ص۳۰۳.
  11. فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ج۱، ص۴۹۹؛ طبرسی، اعلام الوری، ج۲، ص۶؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۴، ص۳۲۳؛ شهید اول، الدروس، ج۲، ص۱۳؛ به نقل از مقدسی، بازپژوهی تاریخ ولادت و شهادت معصومان، ص۳۹۹.
  12. مستوفی، تاریخ گزیده، ص۲۰۴؛ فصیح خوافی، مجمل، ج۱، ص۲۲۳.
  13. شیخ مفید، الفصول المختاره، ص۳۱۳؛ بیاضی، الصراط المستقیم، ج۲، ص۲۷۴. شیخ مفید گوید: شاید مراد امام صادق(ع) از راه یافتن حکومت و فرمانروایی به خانه حمیده با تولد امام کاظم(ع)، امامت او بر مردم الْإِمَامَةُ عَلَى الْخَلَقِ... و وجوب الطاعه بودن او باشد مانند قول خداوند درباره حضرت ابراهیم که فرمود: ﴿فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُمْ مُلْكًا عَظِيمًا«یا اینکه به مردم برای آنچه خداوند به آنان از بخشش خود داده است رشک می‌برند؟ بی‌گمان ما به خاندان ابراهیم کتاب (آسمانی) و فرزانگی دادیم و به آنان فرمانروایی سترگی بخشیدیم» سوره نساء، آیه ۵۴.؛ منظور خداوند متعال از ملک و پادشاهی، پادشاهی در دین و رئاسة در آن بر جهانیان است.
  14. برقی، المحاسن، ج۲، ص۴۱۸؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج۴۸، ص۴.
  15. فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ص۲۲۱؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۴، ص۳۴۹.
  16. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش دوم ج۲، ص۵؛ اصغری، محمد جواد، امامت امام کاظم، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ص۴۵۹.
  17. کلینی، کافی، ج۱، ص۴۷۷؛ ابن خشاب بغدادی، تاریخ موالید الائمه، ص۳۳؛ مفید، الارشاد، ج۲، ص۲۱۵. بر اساس روایت کافی، امام صادق(ع) فرمود: «حَمِيدَةُ مُصَفَّاةٌ مِنَ الْأَدْنَاسِ كَسَبِيكَةِ الذَّهَبِ‌»؛ حمیده از پلیدی‌ها پاک است، مانند شمش طلا [که از ناخالصی‌ها پاک شده است.
  18. ام ولد (مادر فرزند) کنیزی است که از مالک خود فرزنددار شده و بعد از مرگ مالک خود، از سهم فرزند خود آزاد می‌شود.
  19. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبین، ص۴۱۳؛ ابن طلحه شافعی، مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول، ص۲۸۹.
  20. ابن عنبه، عمدة الطالب فی انساب آل ابی طالب، ص۷۴؛ اربلی، کشف الغمه، ج۳، ص۱۰۵.
  21. ابن سهیل اسکافی، المعیار و الموازنة، ص۱۴۰؛ ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۳۱۲.
  22. ابن شدقم، تحفه الازهار و زلال الانهار، ج۳، ص۱۰۵. وَ قِيلَ حُمَيدَةُ الرُّومِيَّة. این نسبت با نسبت سایر همسران ائمه(ع)، به ویژ مادر امام عصر(ع) اشتباه شده است.
  23. ابن همام الاسکافی، منتخب الأنوار فی تاریخ الأئمة الأطهار(ع)، ص۷۴؛ ابن شهرآشوب، مناقب إلی ابی طالب، ج۴، ص۳۲۳.
  24. حمیده، یکی از پنج نفری بود که امام صادق(ع) برای حفظ جان امام کاظم(ع) آنها را به عنوان وصی خود معرفی فرمود (کلینی، کافی، ج۱، ص۳۱۰).
  25. مفید، الارشاد، ج۲، ص۲۱۵؛ طبری امامی، دلائل الامامة، ص۱۴۷؛ ابن عنبه، عمدة الطالب، ص۲۳۹.
  26. کلینی، کافی، ج۱، ص۵۵۰.
  27. کلینی، کافی، ج۱، ص۴۷۷.
  28. طبرسی، اعلام الوری، ج۲، ص۳۲ و ۳۶۴؛ طبری، مناقب الطاهرین، ج۲، ص۷۳۴.
  29. ر.ک: کلینی، اصول کافی، ج۱، ص۴۷۶؛ مسعودی، اثبات الوصیة، ص۱۸۹. اصل روایت اصول کافی از امام صادق، از عکاشة بن محصن اسدی، صحابی رسول خدا(ص) نقل شده است که در زمان خلافت ابوبکر درگذشت.
  30. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش دوم ج۲، ص۷.
  31. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۷۶.
  32. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص۲۷۳.
  33. موسی، به زبان قبطی، مرکب از «مو» و «سا» به معنای آب و درخت است و چون دختر فرعون آن صندوقی را که مادر موسی وی را در آن نهاد و به دریا انداخت، از آب گرفت، آن کودک را موسی نامید، یعنی بیرون کشیده ظاهراً سا به معنای گرفته است یعنی [از آب گرفته]، کنایه از اینکه از آب برکشیده است. بنگرید: سپهر کاشانی، ناسخ التواریخ، ج۱ و ۲، ص۱۶.
  34. چهار تن از ائمه شیعه مکنی به ابوالحسن هستند. نخستین آنان حضرت علی، و سه امام بعدی امام کاظم امام رضا و امام هادی(ع) هستند.
  35. زرندی حنفی، معارج الوصول الی معرفة فضل آل الرسول و البتول، ص۱۵۰.
  36. خصیبی، الهدایة الکبری، ص۲۶۳.
  37. شبلنجی، نور الأبصار، ص۳۰۱.
  38. نیشابوری، روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، ج۱، ص۲۱۶.
  39. مفید، الارشاد، ج۲، ص۲۱۶؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۴، ص۳۲۳.
  40. صدوق، عیون اخبارالرضا(ع)، ج۱، ص۸۸.
  41. طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ص۳۱۰؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۴۸، ص۱۱.
  42. مجلسی، بحارالانوار، ج۴۸، ص۱۱، به خاطر اینکه خشم خود را فرو می‌برد.
  43. شوشتری، إحقاق الحق، ج۱۲، ص۳۰۴.
  44. ر.ک: صدوق، فقه الرضا(ع)، ص۳۳؛ مسعودی، اثبات الوصیة، ص۱۸۹؛ صدوق، الهدایة ص۱۰۴.
  45. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش دوم ج۲، ص۸؛ اصغری، محمد جواد، امامت امام کاظم، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ص۴۵۹؛ فرهنگ شیعه، ص۱۱۲؛ محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص۲۲۴.
  46. عیون اخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۱۴ و ۴۱.
  47. صدوق، عیون أخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۱۶؛ کشف الغمه، ج۲، ص۷۸۵-۷۸۶؛ الفصول المهمة، ج۲، ص۹۷۰.
  48. صدوق، عیون أخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۱۴؛ طبرسی، اعلام الوری، ج۲، ص۴۰.
  49. صدوق، عیون أخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۱۵؛ طبرسی، اعلام الوری، ج۲، ص۴۰.
  50. صدوق، عیون أخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۳۵.
  51. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش دوم ج۲، ص۹.
  52. زرندی حنفی، معارج الوصول، ص۱۵۱.
  53. مفید، الارشاد، ج۲، ص۲۴۵.
  54. اربلی، کشف اللغمه، ج۳، ص۹.
  55. قرشی، حیاة الامام موسی بن جعفر، ج۲۹، ص۳۷۴.
  56. آثار مستقل و تک‌نگاری‌های متعدد درباره اولاد و فرزندان آن حضرت نگاشته شده است، مانند: أولاد الامام موسی بن جعفر، از شیخ محمد بن حسین بن مهدی مهدوی سعیدی اللاهجی، أولاد و برادران امام کاظم(ع) از عزیرالله عطاردی، بررسی احوال فرزندان امام موسی کاظم(ع) و نقش آنها در تاریخ تشیع، از سیدیاسین زاهدی و... فی المؤتمر العالمی الثالث للامام الرضا(ع)، مشهد، ۱۴۱۰؛ معجم ما کتب عن الرسول و اهل بیته، عبدالجبار الرفاعی، ج۸، ص۳۷۱.
  57. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۴۱۵.
  58. مفید، الارشاد، ج۲، ص۲۴۴.
  59. مفید، الارشاد، ج۲، ص۲۴۴؛ اربلی، کشف الغمه، ج۲، ص۷۴۶.
  60. سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواص، ص۳۱۵.
  61. ابن عنبه، عمدة الطالب، ص۲۴۰.
  62. مستوفی، تاریخ گزیده، ص۲۰۵.
  63. ر.ک: ابن عنبه، عمدة الطالب، ص۳۷۱.
  64. منسوب به ابومخنف، بحر الانساب، ص۸۴؛ به نقل از: مرتضی شوشتری، نسب‌شناسان مسلمان، ص۴۴۱.
  65. مفید، الارشاد، ج۲، ص۲۴۵.
  66. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۴۱۵؛ قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، ج۲، ص۴۳۳.
  67. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۴۱۵.
  68. ر.ک: مجموعه مقالات کنگره حضرت معصومه(س)، ج۱، ص۴۱۷ تا ۴۳۳؛ ج۴، ص۹۵ تا ۹۷؛ مجموعه مقالات همایش سیره و زمانه امام کاظم(ع)، ج۱، ص۲۳۹.
  69. کلینی، کافی، ج۱، ص۳۱۷.
  70. صدوق، عیون اخبارالرضا(ع)، ج۱، ص۳۴.
  71. حسن بن محمد بن حسن قمی، تاریخ قم، ص۵۷۳؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۵۷، ص۲۱۶.
  72. طبرسی، اعلام الوری، ج۲، ص۳۶.
  73. و بنا به قول غیرمشهور، احمد بن موسی در اسفراین مدفون است (ر.ک: بحرالعلوم، استان خراسان شمالی (هزار مزار)، ص۴۱.
  74. درباره محمد بن موسی نیز نقل شده است: «كَانَ مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى صَاحِبَ وُضُوءٍ وَ صَلَاةٍ وَ كَانَ لَيْلَهُ كُلَّهُ يَتَوَضَّأُ وَ يُصَلِّي...»؛ (مفید، الارشاد، ج۲، ص۲۴۵). محمد بن مجاب مدفون در حرم سیدالشهدا، از فرزندان محمد بن موسی است. در شهرستان دزفول در خوزستان مزاری به محمد بن موسی الکاظم معروف به «سبز قبا» منسوب و مشهور است.
  75. مجلسی، بحارالأنوار، ج۴۸، ص۳۰۸.
  76. شوشتری، نسب‌شناسان مسلمان، ص۸۸.
  77. ر.ک: بحرالعلوم، هزار مزار ایران استان مازندران..
  78. مانند مزار امام زاده عیسی در ساری که به جهات تشابه اسمی و نسبی با فرزندان امام کاظم(ع) اشتباه شده است (ر.ک: بحرالعلوم، هراز مزار، استان مازندران، ص۱۹۳).
  79. بحرالعلوم، هراز مزار، استان کرمانشاه، ص۴۲.
  80. بحرالعلوم، هراز مزار، استان کرمان، ص۷۰.
  81. بحرالعلوم، هراز مزار، استان مرکزی، ص۱۹۶.
  82. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش دوم ج۲، ص۱۰.
  83. مناقب آل ابی طالب‌، ۴/ ۳۲۲.
  84. اصول کافی‌، ۲/ ۴۱۸.
  85. ارشاد، مفید/ ۲/ ۱۷.
  86. حضرت موسی کاظم‌، ۱۹.
  87. ینابیع المودة، ۳/ ۱۱۷.
  88. فرهنگ شیعه، ص۱۱۲.
  89. ارشاد، ص۵۶۸ و ۵۶۹.
  90. محمدی، رضا، امام‌شناسی، ص۱۰۵.
  91. عیون أخبار الرضا(ع)، ج ۱، ص۹۶ و الثاقب فی المناقب، ص۴۳۲. إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج ۴، ص۲۴۲.
  92. وجه تسمیه او به حافی (پابرهنه) همین ماجراست که تا پایان عمر از باب ادب حاضر نشد کفش بپوشد. منتهی الآمال، ج ۳، ص۱۴۸۹ هفتم: در سبب شدن آن حضرت است برای توبه بشر حافی. و او را «حافی» می‌گفتند به واسطه آنکه پای برهنه بود همیشه و سبب پا برهنگیش ظاهرا آن بوده که پا برهنه خدمت حضرت امام موسی(ع) دویده و به سعادت عظیمی رسیده. بعضی نقل کرده‌اند که سرّ پا برهنگی او را از خودش پرسیدند، در جواب گفت: و الله جعل لکم الأرض بساطا ادب؛ ادب نباشد که بر بساط شاهان با کفش روند.
  93. منهاج الکرامة فی معرفة الإمامة، ص۵۹ و بحار الأنوار، ج ۷۴، ص۳۱۳.
  94. زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵، جلد ۲ ص۶۳.
  95. بحارالانوار، ۴۸/ ۱۴.
  96. الصواعق المحرقة، ۲۰۳.
  97. انوار البهیه، ص۹۱.
  98. محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص۲۲۴؛ فرهنگ شیعه، ص۱۱۵؛ محمدی، رضا، امام‌شناسی، ص:۱۴۲-۱۴۴.
  99. مکاسب شیخ انصاری.
  100. مناقب آل ابی‌طالب‌، ۴/ ۳۴۵.
  101. مقاتل الطالبیین، ص۴۵۳.
  102. بحار الانوار، ج۱۱، ص۲۷۸.
  103. محمدی، رضا، امام‌شناسی، ص:۱۴۲-۱۴۴؛ فرهنگ شیعه، ص۱۱۵.
  104. مقاتل الطالبیین‌، ۴۵۲ و ۴۵۳.
  105. پیشوایان ما، ۲۱۴.
  106. فرهنگ شیعه، ص۱۱۵.
  107. خواند میر، مآثر الملوک، ص۷۲.
  108. اربلی، کشف الغمه، ج۳، ص۲۹.
  109. ابن جوزی، المنتظم، ج۹، ص۸۸؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج۱۰، ص۱۸۳.
  110. گرامی، نخستین اندیشه‌های حدیثی شیعه، ص۱۶۴.
  111. کشی، اختیار معرفة الرجال، ج۲، ص۷۴۰.
  112. کلینی، کافی، ج۵، ص۱۰۹- ۱۱۰؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج۴۸، ص۱۷۲؛ قرشی، موسوعة سیرة اهل البیت، ج۲۹، ص۲۵۷.
  113. مجلسی، بحارالأنوار، ج۴۸، ص۳۷۶.
  114. نجفی، جواهر الکلام، ج۲۲، ص۱۵۸؛ طباطبائی، ریاض المسائل، ج۸، ص۸۰.
  115. مسئله عدم همکاری با ظالم در اکثر منابع فقهی مانند مکاسب شیخ انصاری، کتاب الجواهر الکلام بحث شده است. نجفی، جواهر الکلام، ج۲۲، ص۱۵۸؛ طباطبائی، ریاض المسائل، ج۸، ص۸۰.
  116. طوسی، تهذیب الاحکام (تحقیق خرسان)، ج۶، ص۳۳۸؛ حر عاملی، وسائل الشیعة، ج۱۷، ص۱۸۰.
  117. حمیری، قرب الإسناد، ص۳۰۶؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۴۸، ص۱۵۸.
  118. نجاشی، رجال، ص۳۰۶.
  119. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۲۱۴.
  120. مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۲۹۶.
  121. صدوق، عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۲۲۶؛ ابن حاتم شامی، الدر النظیم، ص۶۵۹.
  122. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش دوم ج۲، ص۲۶.
  123. «کافران از اهل کتاب و مشرکان، (از کیش خود) دست نمی‌کشیدند تا آنکه آن برهان به آنان رسد» سوره بینه، آیه ۱.
  124. «آیا در (کار) کسانی که ناسپاسی را جایگزین نعمت خداوند کردند و قوم خود را به «سرای نابودی» درآوردند ننگریسته‌ای؟» سوره ابراهیم، آیه ۲۸.
  125. ر.ک: مفید، الاختصاص، ص۲۶۲؛ تفسیر عیاشی، ج۲، ص۲۳۰؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۴۸، ص۱۳۸.
  126. عیون اخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۷۶.
  127. ر.ک: عیون اخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۹۳.
  128. مروج الذهب، ج۳، ص۳۵۶؛ شذرات الذهب، ج۱، ص۳۰۴؛ وفیات الاعیان، ج۵، ص۳۰۱-۳۰۹.
  129. عیون اخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۲۷۳؛ امالی صدوق، ص۲۲۶؛ مسند الامام الکاظم(ع)، ج۱، ص۹۲.
  130. کشف الغمه، ج۲، ص۱۷۶.
  131. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۳۳۴.
  132. وفیات الاعیان، ج۶، ص۱۷۴؛ تفسیر ابن‌کثیر، ج۲، ص۱۵۵؛ سیوطی، الدرالمنثور، ج۳، ص۲۸؛ نورالابصار، ص۲۱- ۲۲.
  133. جعفر مرتضی عاملی، الحیاة السیاسیة للامام الحسن(ع)، ص۳۴ - ۳۵.
  134. نورالابصار، ص۱۴۸-۱۴۹؛ عیون اخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۸۴ - ۸۵؛ الصواعق المحرقه، ص۲۰۳؛ قندوزی، ینابیع الموده، ص۴۳۵؛ مسند الامام الکاظم(ع)، ج۱، ص۵۰.
  135. الاحتجاج، ج۲، ص۱۶۷.
  136. الکامل، ج۶، ص۱۶۴؛ ر.ک: الاحتجاج، ج۲، ص۱۶۵؛ ابن فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ص۱۸۴؛ الصواعق المحرقه، ص۲۰۴؛ مرآة الجنان، ج۱، ص۳۹۵.
  137. ابن‌قولویه، کامل الزیارات، ص۱۸، الکافی، ج۴، ص۵۵۳.
  138. مقاتل الطالبین، ص۳۰۳.
  139. مستدرک الوسائل، ج۱۲، ص۲۸۹.
  140. رجال کشی، ص۲۵۶ – ۲۶۲.
  141. رجال کشی، ۲۷۱.
  142. صدوق، کمال الدین، ۳۶۲؛ بحارالانوار، ج۴۸، ص۱۹۷-۲۰۴؛ مسند الامام الکاظم(ع)، ج۱، ص۳۹۹.
  143. عیون اخبارالرضا(ع)، ص۱۰۰.
  144. الارشاد، ص۲۷۹؛ مسند الامام الکاظم(ع)، ج۱، ص۱۱۵؛ المناقب، ج۴، ص۳۷۱.
  145. بخاری، ابونصر، سرالسلسلة العلویه، ص۳۵؛ مسند الامام الکاظم(ع)، ج۱، ص۱۲۷، به نقل از: بخاری.
  146. المناقب، ج۲، ص۳۸۵.
  147. الارشاد، ص۲۸۰.
  148. الارشاد، ص۲۸۰؛ ر.ک: روضة الواعظین، ص۱۸۷.
  149. مرحوم شیخ صدوق می‌نویسد: فردای آن روز وقتی در جایگاه رسول خدا و در حال نماز بود او را دستگیر کردند. عیون اخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۷۳.
  150. مقاتل الطالبیین، ص۳۳۵؛ ابن طولون، الائمة الاثنی عشر، ص۹۱؛ جهاد الشیعه، ص۳۰۲.
  151. رقّه، شهری است در عراق و در قسمت شرقی فرات.
  152. مقاتل الطالبین، ص۳۳۶.
  153. مقاتل الطالبین، ص۳۳۵.
  154. رجال کشی، ص۵۰۳.
  155. طبری، دلائل الامامه، ص۱۴۷.
  156. ر.ک: وفیات الاعیان، ج۵، ص۳۱۰؛ عمدة الطالب، ص۱۹۶.
  157. مقاتل الطالبین، ص۳۳۶.
  158. مستوفی، تاریخ گزیده، ص۲۰۴.
  159. کشف الغمه، ج۲، ص۲۳۴.
  160. رجال کشی، ص۴۴۱.
  161. بحارالانوار، ج۴۸، ص۱۳۶.
  162. حمیری، قرب الاسناد، ص۱۲۶.
  163. رجال کشی، ص۴۳۳.
  164. رجال کشی، ص۴۳۵.
  165. الارشاد، ص۲۷۴ - ۲۷۵؛ راوندی، الخرائج و الجرائح، ص۲۹۷.
  166. تفسیر عیاشی، ج۱، ص۱۸۵.
  167. بحارالانوار، ج۲، ص۳۶.
  168. الکافی، ج۶، ص۴۸۰: «يَا مَعْشَرَ الشِّيعَةِ إِنَّكُمْ قَدْ عَادَاكُمُ الْخَلْقُ فَتَزَيَّنُوا لَهُمْ بِمَا قَدَرْتُمْ عَلَيْهِ...».
  169. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص۱۰۸-۱۲۴.
  170. مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، ج۲، ص۳۰۲۳۰۱؛ اربلی، ابن ابوالفتح، کشف الغمة، ج۲، ص۷۴۳؛ ابن‌شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابوطالب، ج۲، ص۳۸۲؛ هیثمی، ابن حجر، الصواعق المحرقة، ص۲۰۳؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۷۸، ص۳۲۹؛ وسائل الشیعه، ج۱۸، ص۱۰۹.
  171. اصغری، محمد جواد، امامت امام کاظم، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ص۴۵۹.
  172. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۷۶.
  173. چهارده سال بر اساس اشتباهی است که در خبر مدت حضور ایشان در زندان ربیع رخ داده که ثوبانی نقل می‌کند: موسی بن جعفر جعفر(ع) بیش از ده سال در زندان ربیع به عبادت و سجده مشغول است (شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۹۵؛ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج۴۸، ص۲۲۰) که صحیح آن بیش از ده ماه است. این ده سال را بر چهار سال افزوده‌اند، چهارده سال شده است؛ زیرا موسی بن جعفر جعفر(ع) سال ۱۷۴ در سفر حج بودند و خبر درگذشت چند تن از یاران خود را دادند (محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج۴۸، ص۵۴-۵۵).
  174. احمد بن علی نجاشی؛ رجال النجاشی، ص۲۷۳، در شرح حال علی بن یقطین آورده: او در سال ۱۸۲ درگذشت، وقتی که موسی بن جعفر جعفر(ع) در بغداد بود. ایشان مدت چهار سال در زندان هارون به سر بردند. مورخان شیعی به این گزارش نجاشی توجه کافی نکرده‌اند یا تصور شده علی بن یقطین چهار سال در زندان بوده است. بعد از مرگ ابن یقطین، محمدامین فرزند هارون که ولی‌عهد بود، بر او نماز خواند. (ابویوسف یعقوب بن سفیان فسوی، المعرفة و التاریخ، ج۱، ص۱۷۳).
  175. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۲۴۰؛ شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۸۸، ۱۰۶ و ۱۰۸.
  176. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۷۷.
  177. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۱۲۴.
  178. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۱۳.
  179. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۱۲؛ شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۳۰؛ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۲۵۰.
  180. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص۲۷۵.
  181. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۸۱.
  182. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۷۶.
  183. شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۸۸.
  184. شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۹۷.
  185. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۵۸؛ شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۹۷.
  186. شیخ صدوق، من ‎لایحضره ‎الفقیه، ج۱، ص۱۸۹: «فَقَالَ(ع) إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ حَجُّ صَرُورَتِنَا وَ مُهُورُ نِسَائِنَا وَ أَكْفَانُنَا مِنْ طَهُورِ أَمْوَالِنَا».
  187. شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۹۹.
  188. شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۹۹: «فَحُمِلَ عَلَى نَعْشٍ وَ نُودِيَ عَلَيْهِ هَذَا إِمَامُ الرَّافِضَةِ فَاعْرِفُوهُ».
  189. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۸۱؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۷۶.
  190. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص۲۷۲؛ فرهنگ شیعه، ص۱۱۵؛ اصغری، محمد جواد، امامت امام کاظم، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ص۴۵۹؛ محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص۲۲۴.