عباسیان
عبّاس، عموی پیامبر (ص)، فرزندان زیادی داشت که در میان فرزندان ایشان، عبدالله و عبیدالله، وارد مسائل سیاسی شدند. عبدالله بن عباس بعد از امامت امام علی (ع) از جانب امام (ع) والی بصره شد اما بعد از شهادت امام علی (ع) و بیعت امام حسن (ع) با معاویه به مدینه آمد. عبدالله ۷ پسر داشت که کوچکترین آنها علی بود. علی بن عبدالله بن عباس، در حمیمه ادعای خلافت نمود و ادعا کرد که بعد از او خلافت به فرزندان و نوههای او میرسد و این افکار و ادعا را در خاطر فرزندان خویش بارور نمود. او پسرش محمّد را جانشین خویش اعلام نمود. محمّد بن علی بن عبدالله بن عبّاس ۱۰ پسر داشت که در میان فرزندانش ابراهیم، ابوالعبّاس سفاح و منصور در کار سیاست وارد شدند.
به منصب خلافت رسیدن ابوالعباس سفاح، آغاز مرحله سیاسی جدیدی از مراحل تاریخ اسلامی به حساب میآید که در آن عباسیان به حکومت رسیدند و إعمال سیاست کردند. از ویژگیهای خلفای عباسی که در همه آنها مشترک است، دشمنی با خاندان رسالت، ایجاد نفرت نسبت به علویین، تبعید، زندانی کردن، کشتن و فشار بر آنان، مشغول بودن و پرداختن به لهو و لعب و عدم کوچکترین توجّه به شؤون زندگی مردم است.
مقدمه
عبّاس، عموی پیامبر (ص)، فرزندان زیادی داشت که شمار آنها را ده الی دوازده تن بیان داشتهاند[۱]، اما در میان فرزندان ایشان، عده کمی از آنها چون عبدالله و عبیدالله، وارد مسائل سیاسی شدند و از طرف پدر به اموری منصوب گشتند[۲]. عبدالله بن عباس، سرآمد فرزندان بود او ۱۵ سال داشت که پیامبر خدا (ص) از دنیا رفت[۳]. بعد از امامت امام علی (ع) او از جانب امام (ع) والی بصره شد اما بعد از شهادت امام علی (ع) و بیعت امام حسن (ع) با معاویه، به مدینه آمد و به تدریس علوم اسلامی پرداخت. با مرگ معاویه و خلافت یزید، او دست رد بر سینه یزید زد و با او بیعت نکرد و به مکه رفت، اما با امام حسین (ع) نیز همراه نشد و حتی امام حسین (ع) را از رفتن به کوفه بر حذر داشت[۴]. او در مکه و در نزد ابو حنیفه بود که ابن زبیر خواست بیعت بگیرد، آنها باز هم از بیعت با یزید ممانعت کردند این کار سبب شد ابن زبیر تصمیم گرفت عبدالله بن عباس و ابوحنیفه را بسوزاند آنها به دست مختار از مهلکه نجات یافتند[۵]. بعد از این موضوع، عبدالله بن عبّاس به طایف آمد و در آنجا در سال ۶۸ هجری و در سن ۷۰ سالگی درگذشت[۶]. عبدالله بن عبّاس ۷ پسر داشت که کوچکترین آنها علی بود و نسل عبدالله از وی زیاد گردید. به سبب همزمانی ولادت او با ولادت امام علی (ع)، عبدالله نام آخرین پسر خویش را علی نهاد[۷]. علی بن عبدالله بن عباس، مردی بزرگوار و فقیه بود و در نزد اهل حجاز مقامی والا داشت. اما بعد از مرگ پدرش، به شام رفت و با عبدالملک بن مروان بیعت نمود. رابطه آن دو حسنه بود تا زمانی که علی بن عبدالله، همسر مطلّقه عبدالملک را گرفت. از آن واقعه به بعد، رابطه این دو تیره گشت[۸] تا حدّی که در زمان خلافت ولید بن عبدالملک، او به جرم ازدواج با مادر خلیفه به زندان افتاد و شکنجه شد[۹] تا اینکه در زمان سلیمان بن عبدالملک او به دمشق و به محلی به نام حمیمه رفت. علی بن عبدالله در حمیمه ادعای خلافت نمود و ادعا کرد که بعد از او خلافت به فرزندان و نوههای او میرسد و این افکار و ادعا را در خاطر فرزندان خویش بارور نمود. علی بن عبدالله بن عبّاس، در سن ۸۰ سالگی در حمیمه درگذشت و پسرش محمّد را جانشین خویش اعلام نمود[۱۰]. محمد بن علی بن عبدالله بن عباس، در سال ۵۴ هجری قمری، در شهر مدینه به دنیا آمد و از کودکی زیر نظر پدر و جدّش به فراگیری علوم فقهی و اسلامی مشغول شد. او بر اثر کثرت عبادت بر پیشانیاش پینه بسته بود از این رو او را «ذوالثفنات» (پینه دار) میگفتند[۱۱]. محمّد بن علی، در عین حال بسیار کاردان و باهوش بود و در مسائل سیاسی سرآمد بود. او خود را به محمّد بن حنیفه نزدیک ساخت و آنگاه که محمّد بن حنیفه در بستر مرگ افتاده بود، بر بالین او حاضر شد و در جریان کار انقلابیون علیه دستگاه خلافت بنی امیه قرار گرفت. به این ترتیب، اقدامات سرّی عباسیان، از سال ۱۰۱ هجری قمری آغاز شد. محمد بن علی، با شناخت انقلابیون، تمام نیروی خویش را به کار بست تا با زیرکی در آنان نفوذ کند و همه آنها را به زیر سلطه خویش بکشاند. او به گونهای پنهانی و با احتیاط کامل گام برمیداشت و اقدامات خویش را عملی میکرد. محمّد بن علی، هر چند به مبلّغان خویش میگفت از فاطمیان بر حذر باشند، اما خود او و نزدیکانش به تظاهر با آنها همبستگی خود را اعلام میکردند و در عین حال از محبوبیت آنها بهره میجستند. آنها با شعار الرضا من آل محمد (ص) در ابتدا دعوت خود را پنهانی شروع کردند.
محمّد بن علی بن عبدالله بن عبّاس در سال ۱۲۵ هجری قمری، در حمیمه درگذشت[۱۲]. او ۱۰ پسر داشت که در میان فرزندانش ابراهیم، ابوالعبّاس سفاح و منصور در کار سیاست وارد شدند.
حکومت عباسیان
به منصب خلافت رسیدن ابوالعباس سفاح، آغاز مرحله سیاسی جدیدی از مراحل تاریخ اسلامی به حساب میآید که در آن عباسیان به حکومت رسیدند و إعمال سیاست کردند. نظام حکومتی آنان همانگونه که امویان بنیان گذاشتند و به کار بستند، نظام پادشاهی موروثی بود که با بسیاری از مظاهر تجمل ـ که کاخهای عباسیان به آن افتخار میکرد ـ همراه بود. اما این نظام، رویکردی جدید در مسیر حرکتی خود به لحاظ رابطه میان گروههای جامعه اسلامی اتخاذ کرد و این مسأله به علت اعتماد بسیار او به عناصر اسلامی غیر عربی بود که در این جامعه ـ با وجود اینکه عرب منصب خلافت و بسیاری از مقامهای رهبری را به خود اختصاص دادند ـ به هم آمیختند.
در نتیجه، عصر نخست عباسی با حفظ نشان عربی، سرشتی ایرانی یافت که به آمیختگی سیاسی و تمدنی منجر شد. نتیجه سیاسی، نفوذ ایرانیها در ادارات دولتی و نتیجه تمدنی، رشد فرهنگی جدیدی با مبنای فرهنگ ایرانی بود، که چارچوبی کلی و اعتباری عربی داشت.
ابوجعفر منصور مرد مطلوب آن عصر برای پرکردن مرکز رهبری بود. او به حق پایهگذار حکومت عباسی به حساب میآید؛ زیرا بر مخالفان و آنانی که از داخل و خارج خاندان عباسی بر او شوریدند، چیره شد و همزمان حد و مرز خود را با خارج حفظ کرد.
عباسیان با وجود اشکالتراشیهایی که به آن دچار شدند، توانستند پایههای نظام جدیدی را که خواسته اوضاع سیاسی و اجتماعی جاری آن دوره و جایگاه حکومت اسلامی بود، بنیان نهند؛ زیرا اندیشه و فرهنگ اسلامی در برابر تحولات تمدنی خاصی که جهان اسلامی شاهد آن بود، بیحرکت نماند، بلکه با آن به داد و ستد پرداخت و نظامی ساخت که با اصول والای اسلامی همخوانی داشت و از چارچوب کلی ـ که قرآن کریم ترسیم کرده و سنت مشخص نموده بود ـ بیرون نرفت و میان منافع والای اسلامی و منافع ملت از جهت اوضاع دینی، سیاسی، دنیایی و گرایشهای زمان، وحدت ایجاد کرد. آغوش تمدنی بازکردن به روی شرق، به طور ویژه و نیز غرب، از گامهای مهم برای کسب عوامل تحول بود.
مسأله ولایتعهدی از گامهایی مهم بود که عباسیان به منظور استحکام کار خاندان خود و اختصاص قدرت به آن خاندان و استمرار در کارهای حکومتی برداشتند. این گامها در سایه مخالفت علویان به شکل ویژه، یعنی کسانی که از به دست گرفتن قدرت توسط آل عباس و اختصاص دادن آن به خود ناخشنود بودند، پیموده شد. آنان از انقلاب عباسی با آرزوی به دست گرفتن حکومت، به این اعتبار که حق شرعی و قانونی خاندان علی (ع) است، پشتیبانی کردند. مخالفت علویان در تمام دوران اول عباسی فعال بود تا اینکه حکومتهایی مستقل در مغرب و مشرق در عصر دوم عباسی ایجاد کردند که گاهی با حکومت عباسی رقابت داشت و خطری برای کیان او بود. خوارج حکومتهایی مستقل در مغرب ایجاد کردند؛ همانگونه که عبدالرحمان داخل اموی حکومتی مستقل در اندلس تأسیس کرد.
جهان اسلامی در پایان عصر اول عباسی، با اینکه در آستانه از هم پاشیدگی سیاسی بود، از خلافت معنوی پاسداری میکرد، به استثنای آنچه با فاطمیان شیعی پدید آمد که آنان اساساً خلافت عباسی را به رسمیت نشناختند.
مسأله از هم پاشیدگی به ضعف شخصیت خلفا و گسترش وسعت حکومت و دشواری پیوند میان اجزای آن باز میگردد، تا جایی که مراقبت واقعی خلفا بر استانداران آنان در مناطق، دشوار شد. علاوه بر آن، عناصر اسلامی غیر عرب برای جدایی و تلاش برای احیای عظمت گذشته خود فعال شدند.
پدیده جدایی و استقلال بر مرکز سیاسی خلافت اثر گذاشت. در آغازِ کار مسأله امیرالامرایی ترکان و حاکمان حکومتهای مستقل با هزینه خلافت پدیدار و حضور خلیفه بسیار کمرنگ شد و در پایان، همه ویژگیهایش را به عنوان نخستین منبع قدرت در حکومت از دست داد و خلفا به برکناری، مصادره اموال و گاهی کشته شدن مبتلا شدند. ضعف و فروپاشی خلافت در دوران سوم عباسی، در مقابل پدیدار شدن نیروی شیعی آل بویه ادامه یافت؛ اما در اواخر دوران آل بویه، خلیفه عباسی، قائم، با استفاده از اوضاع سیاسی نابسامانی که حکومت به آن دچار شده بود، برخی اختیارات خود را مجدداً به دست آورد.
در این زمان ترکان سلاجقه حکومت خود را در شرق بر مرده ریگ غزنویان و آل بویه بنیان نهادند و به سوی عراق رفته، به آنجا وارد شدند؛ بر حکومت آل بویه چیره گشته، جانشین آنان در حکومت شدند؛ همه قدرتها را در حکومت به خود اختصاص دادند و اوضاع خلفا به صورت نداشتن قدرت، حتی در پایتخت خلافت خویش ادامه یافت؛ اما رفتار سلاجقه با آنان به اعتبار اینکه سنی مذهب بودند، بهتر از رفتار آل بویه بود. آنان بر بقای خلافت عباسی اصرار داشتند تا این مسأله، پیروزی بر رقبای شیعه مذهب خود و به دست آوردن تأیید جهان اسلامی سنی را آسان کند.
سلجوقیان در اواخر دوران حکومت خویش ضعیف شدند و رابطه میان خلفای عباسی و سلاطین سلجوقی شکلی جدید یافت که با طبیعت روابط در دوران یکپارچگی سلاجقه متفاوت بود. خلفا این فرصت را غنیمت شمردند و برای بازگرداندن قدرت سابق خلیفه از طریق رهایی از نفوذ سلجوقیان تلاش کردند؛ از اینرو دو طرف به درگیری شدیدی کشیده شدند که با ورود خوارزمشاهیان و سپس مغول به صحنه سیاسی پایان پذیرفت. مغولان پیروزیهایی حیرتآور به دست آوردند. آنان بر دولت خوارزمشاهی چیره شدند؛ در تلاش برای سیطره بر جهان اسلامی، به سوی عراق حمله کردند؛ وارد بغداد شده، خلیفه مستعصم را کشتند و حکومت عباسی با کشته شدن مستعصم به دست هلاکو خان در سال ۶۵۶ ق. / ۱۲۵۸م. منقرض گردید[۱۳].
با سقوط حکومت عباسی، عرب حاکمیت مطلقه خویش را از دست دادند و کفه ترازو به نفع عناصر غیر عرب، به ویژه ممالیک و ترکان عثمانی سنگین شد. آنان پرچم خلافت اسلامی را به دوش کشیدند و به نام اسلام به سرفرازی درخشانی رسیدند.
خلافت در حکومت عثمانی به شکل موروثی ادامه یافت تا اینکه کمال آتاتورک در سال ۱۹۲۴ میلادی به نقش آن پایان داد و این منصب همچنان تا امروز خالی مانده است...[۱۴].
ویژگیهای عباسیان
یکی از ویژگیهای خلفای عباسی که در همه آنها مشترک است، مشغول بودن و پرداختن به لهو و لعب، خوشگذرانی، شراب خواری، شبنشینیها و عدم کوچکترین توجّه به شؤون زندگی مردم است.
از دیگر ویژگی خلفای عباسی، دشمنی با خاندان رسالت، ایجاد نفرت نسبت به علویین، تبعید، زندانی کردن، کشتن و فشار بر آنان بود. در این فکر میان خلیفه، سران قوم، ارتش و وزراء فرقی نبود و همه، همعقیده بودند. این تفکر در سراسر تاریخ خلافت عبّاسی به چشم میخورد، لکن بر حسب اختلاف اشخاص و روحیهها در ادوار مختلف شدّت و ضعف پیدا میکرد. متوکل در دشمنی با خاندان رسالت، در میان خلفای عباسی نظیر نداشت. در سال ٢٣٦ هجری قمری امر کرد قبّه ضریح امام حسین (ع) را در کربلا و همچنین خانههای بسیاری که در اطرافش ساخته بودند، خراب و با زمین یکسان نمودند و دستور داد آب به حرم امام حسین (ع) بستند و زمین قبر مطهّر را شخم و زراعت کنند تا به کلّی اسم و رسم مزار فراموش شود[۱۵].[۱۶]
تقسیم تاریخ حکومت عباسی
قیام عباسیون با تلاشهای ابومسلم خراسانی، پس از حرکت مخفی ۵۰ ساله علیه امویان به نتیجه رسید و از سال ۱۳۲ هجری قمری، خلفای عباسی، یکی پس از دیگری بر کرسی خلافت تکیه زدند.
مورخان، حکومت عباسی را بر اساس نیروهای خلافت و تحول اوضاع سیاسی و شکوفایی زندگی فرهنگی و فکری به چهار عصر تقسیم کردهاند:
- عصر اول: دوران نیرومندی، گسترش و شکوفایی (۱۳۲ - ۲۳۲ ق/۷۵۰ - ۸۴۷ م)؛
- عصر دوم: دوران نفوذ ترکان (۲۳۲ - ۳۳۴ ق /۸۴۷ - ۹۴۶ م)؛
- عصر سوم: دوران نفوذ آلبویه ایرانی (۳۳۴ - ۴۴۷ ق / ۹۴۶ - ۱۰۵۵ م)؛
- عصر چهارم: دوران نفوذ سلجوقیان ترک (۴۴۷ - ۶۵۶ ق / ۱۰۵۵ - ۱۲۵۸ م).
دوران اول عباسی (۱۳۲-۲۳۲ق/۷۵۰-۸۴۷م)
خلفای این دوران عبارت است از: ابوالعباس سفاح؛ منصور عباسی؛ مهدی عباسی؛ هادی عباسی؛ هارون عباسی؛ امین عباسی؛ مأمون عباسی؛ معتصم عباسی و واثق عباسی.
عصر دوم عباسی (۲۳۲-۳۳۴ق / ۸۴۷-۹۴۶م)
این دوران با خلافت متوکل آغاز شد و در خلال دوران مستکفی پایان پذیرفت. ویژگی این دوران، ضعف خلافت و از میان رفتن تدریجی هیبت آن بود، تا جایی که امیران تابع خلافت، برای جدایی از آن نقشه میکشیدند. در این زمان، ترکها حاکم شده دستگاه حکومتی را در اختیار گرفتند. از دوران متوکل، به علت افزایش نفوذ ترکان، ضعف به بدنه حکومت سرایت کرد و این نوعی دگرگونی از حکومت عربی به حکومت ترکی و نمودی از انقلابی بود که همه بخشهای مهم خلافت، آن را احساس کرد و به ضعف قدرت خلیفه و در نهایت به فروپاشی آن منجر شد.
در دوران دوم عباسی این خلفا حکومت کردند: متوکل عباسی؛ منتصر عباسی؛ مستعین عباسی؛ معتز عباسی؛ مهتدی عباسی؛ معتمد عباسی؛ معتضد عباسی؛ مکتفی عباسی؛ مقتدر عباسی؛ قاهر عباسی؛ راضی عباسی؛ متقی عباسی و مستکفی عباسی، آل بویه در دوران مستکفی حاکم شدند.
عصر سوم عباسی (۳۳۴ - ۴۴۷ ق. /۹۴۶ - ۱۰۵۵ م)
این دوران در زمان خلافت مستکفی آغاز و در زمان خلافت قائم پایان یافت. ویژگی این دوران ارتباط آن با تاریخ آل بویه است که در عراق از نفوذ حقیقی و قدرت واقعی برخوردار بودند. خلیفه فقط نامی داشت، گویی کارمند آنان بود و حاصل دسترنج خود را از آنان میگرفت و حق دخالت در هیچ یک از کارهای خلافت بدون مراجعه و جلب موافقت آنان نداشت.
خلیفه در این دوران به گونهای نفوذش را از دست داد که به او دستور میدادند و آنچه را از وی میخواستند، انجام میداد و سیطره دینی هم بر آلبویه نداشت؛ زیرا مذاهب آنها مختلف بود، آنان شیعیان غالی بودند و فقط برای خدمت به اهداف خویش راضی شدند مقام خلافت باقی بماند.
خلفای این دوران عبارتاند از: مستکفی عباسی؛ مطیع عباسی؛ قادر عباسی و قائم عباسی.
عصر چهارم عباسی (۴۴۷ - ۶۵۶ ق/۱۰۵۵ - ۱۲۵۸ م)
این دوران در زمان خلافت قائم آغاز و با مرگ مستعصم پایان یافت. ویژگی این دوران، انتقال قدرت واقعی به سلاجقه ترک است که در سرزمین جبال حاکم شدند. اوضاع خلافت در دوران سلاجقه، بهتر از زمان آل بویه بود؛ زیرا آنان سنی مذهب بودند و احترام دینی خلفا را حفظ کرده در خور مقام دینی آنان، از ایشان تجلیل میکردند. خلفا در این دوران در توانایی و اقدام در یک سطح نبودند؛ آنان از دوران مسترشد، مقداری از نفوذ واقعی خویش را باز پس گرفتند و از دوران مقتفی در حکومت بغداد و شهرهای تابعه آن مستقل شدند و در دوران ناصر قدرت خود را باز یافتند؛ در حکومت عراق استقلال یافتند و به مدت ۶۶ سال، تسلیم هیچ سلطانی نشدند، تا اینکه مغولان حرکت گسترده خود را به سمت غرب آغاز، سرزمینها را اشغال و شهرها را نابود کردند. آنان سرانجام به بغداد رسیدند و با اشغال آن، خلافت عباسی را از میان بردند.
در دوران چهارم عباسی این خلفا حکومت کردند: قائم عباسی؛ مقتدی عباسی؛ مستظهر عباسی؛ مسترشد عباسی؛ راشد عباسی؛ مکتفی عباسی؛ مستنجد عباسی؛ مستضیئ عباسی؛ ناصر عباسی؛ ظاهر عباسی؛ مستنصر عباسی و مستعصم عباسی[۱۷].
عباسیان و مهدویت
در برخی از روایات درباره ارتباط عباسیان با مباحث آخرالزمان و مهدویت مطالبی وارد شده است که برخی از آنها عبارتاند از:
- جناب محمد بن حنفیه، فرزند امیرالمؤمنین (ع) روایت میکند: بنیالعباس چنان به حکومت میرسند که مردم هیچ امید خیری نخواهند داشت، سپس احوال آنان آشفته خواهد شد. در این زمان اگر پناهگاهی جز سوراخ عقرب پیدا نکردید، بدان پناه برید، زیرا مردم به گرفتاری طولانی مبتلا خواهند شد و این ادامه خواهد داشت تا اینکه سلطنت آنان از بین برود و مهدی (ع) قیام نماید.
- در حدیثی نقل شده است مردی از فرزندان هاشم به حکومت میرسد و بنیامیه را قتل عام میکند و پس از او دوباره بنیامیه به قدرت رسیده و به خونخواهی کشتگان خود دو برابر از بنیهاشم را میکشند[۱۸]. (این حدیث شاید به سلطنت بنیالعباس اشاره دارد، زیرا هنگامی که به قدرت رسیدند بنیامیه را از دم تیغ گذرانیدند. در آخرالزمان سفیانی که فردی از بنیامیه است خواهد آمد و از بنیهاشم بسیار خواهد کشت)[۱۹].
- در حدیثی در کتاب ملاحم آمده است: هنگامی که آسیای بنیالعباس بگردد (و حکومتشان رونق گیرد) و مردانی با پرچمهای سیاه مرکبهای خود را به درختان زیتون شام ببندند و خداوند أصهب را با تمام خانوادهاش به دست بنیالعباس به قتل برساند، به طوری که بنیامیه همگی فرار کنند یا مخفی شوند، آنگاه سفیانی (قیام میکند و) سلسله بنیالعباس را از بین میبرد و فرزندی از فرزندان هند جگرخوار بر منبر دمشق مینشیند و بربرها به سوی پایتخت شام (دمشق) روان میشوند که این نشانه قیام حضرت مهدی (ع) است[۲۰].
خلافت عباسی و سقوط آن
پس از خلافت امویان و ضعف و در نهایت سرنگونی آنان، حکومت به عباسیان (بنیعباس) که از نوادگان عباس بن عبدالمطلب عمومی پیامبر(ص) و از بنیهاشم بودند، رسید. بنیعباس به کمک ابومسلم خراسانی و ایرانیان همیار او (سیاه جامگان) خلافت را به دست آوردند. اما بعد ابومسلم را کشتند و حکومتی ظالمتر از امویان به وجود آوردند. بعدها قیامهایی علیه بنیعباس صورت گرفت که در نهایت سرکوب شدند. اولین خلیفه عباسیان ابوالعباس عبدالله سفاح و آخرین آنها ابوالحمد عبدالله المستعصم باالله بوده است. برخی از مورخان، سقوط خلافت عباسی به دست مغولان را معلول نهضت ناسیونالیزم ایرانی دانستهاند که توسط یک دانشمند ایرانی طراحی و به مرحله اجرا گذارده شد. بر مبنای روایت هولاکو خان در سال (۶۵۶ هـ. ق) به تشویق وزیر دانشمند خود خواجه نصیرالدین طوسی به قصد برافکندن خلافت عربی به بغداد حمله برد و در جریان یک خونریزی کم سابقه، خلیفه عباسی را عزل و سپس به قتل رسانید. در این روایت تاریخی پای وزیر شیعه مذهب خلیفه عباسی نیز به میان کشیده میشود و نوعی تبانی پنهانی بین دو شخصیت نفوذی شیعه که دربار مغول و عباسی را همزمان در دست داشتهاند، ترسیم و در نتیجه انقراض خلافت عباسی به نهضت ملیگرایانه ایرانیان نسبت داده میشود[۲۱].[۲۲]
عباسیان در مدینه
عباسیان در شهر کوفه قدرت را به دست گرفتند و در دوره منصور، بغداد را ساختند و خلافت را به آنجا انتقال دادند. نخستین امیر آنان در مدینه، از خاندان عباسی یحیی بن جعفر بن تمام بن عباس بود که از سوی سفاح منصوب شد. پس از وی، داوود بن علی بن عبدالله سپس موسی بن داوود بن علی به همین ترتیب این شهر مهم، همانند سایر شهرهای بزرگ در اختیار عباس زادگان بود. گرچه به ندرت افراد غیر عباسی برای مدتی کوتاه به امارت این شهر میرسیدند. شهر مدینه در سال ۱۴۵ با یک شورش علوی بسیار پر نفوذ مواجه شد. محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی(ع) با لقب «نفس زکیه» و به عنوان مهدی در این شهر، سر به شورش برداشت و آن را تصرف کرد. وی اندکی بیش از دو ماه و نیم بر شهر مسلط بود تا آنکه سپاه عباسی از راه رسید و فرماندهی سپاه را عیسی ابن موسی عباسی عهدهدار بود. این سپاه توانست شورش را به شدت سرکوب کند. قبر نفس زکیه تا قرنها مشخص بود و در دوره وهابیها آثار آنکه در ابتدای شارع سلطانه بود، از میان رفت. به رغم این شهرت، بر اساس آن چه در تاریخ طبری و پس از آن در مآخذ دیگری مانند تاریخ ابن العماد حنبلی آمده، قبر نفس زکیه در بقیع بوده است.
پس از آن حکومت این شهر به جعفر بن سلیمان عباسی رسید که تا سال ۱۴۹ دوام داشت. شگفت آنکه پس از وی حسن بن زید بن حسن بن علی(ع) از طرف منصور بر این شهر حکمران شد. وی از معدود علویانی است که جانبدار عباسیان بود و سالها بر مدینه و نقاط دیگر از سوی عباسیان حکومت کرد. این شهر، گاه در اختیار برخی از نوادگان خلیفه دوم نیز قرار میگرفت. در سال ۱۶۹ حسین بن علی بن حسن بن حسن بن علی(ع) در این شهر قیام کرد و پس از آن به مکه رفت که در منطقه فخ به شهادت رسید. آنگاه باز، شماری از امیران عباسی و نیز دو تن از خاندان زبیری و برخی از خاندان دیگر قریشی بر این شهر فرمانروایی کردند. در هنگام جنگ امین و مأمون، مردم مدینه جانب مأمون را گرفته و با جعفر ابن حسن بن حسن بن علی به عنوان امیر شهر بیعت کردند. از دیگر علویانی که سالهای کوتاهی بر این شهر حکومت کردند، میتوان به محمد بن سلیمان بن داوود ابن حسن و محمد بن جعفر الصادق و عبیدالله بن حسن - از فرزندان عباس بن علی(ع) - اشاره کرد که در دوره خلافت مأمون مدت بسیار کوتاهی بر این شهر فرمانروایی کردند. در تمام این مدت، علویان به عنوان بخشی از ساکنان این شهر که شمارشان رو به فزونی بود، نفوذ زیادی داشتند. اکنون و به تدریج آنان به دو خاندان حسنی و حسینی تقسیم میشدند. از دوران واثق عباسی به بعد، به تدریج با قدرت یافتن امیران ترک، شهر مدینه به آرامی از دست عباسیان در آمد و توسط امیران ترک اداره میشد. بغای کبیر در سال ۲۳۰ و اندکی بعد، صالح عباسی ترکی اداره این شهر را عهدهدار بودند. در عین حال، هنوز به صورت سنتی، شهر به قریشیها و ترجیحاً به عباسیان واگذار میشد. در سال ۲۵۱ و ۲۵۲ یکی از علویان در مکه و سپس مدینه شورید که کارهای زشت او اسباب شرمندگی علویان شد. وی در سال ۲۵۲ در اثر ابتلا به طاعون درگذشت. در سال ۲۵۵ دو علوی دیگر در این شهر قیام کردند که به سرعت توسط عوامل عباسی کشته شدند. قاتل آنها ابوالساج دیوداد بن دیودست بود که بعدها از نسل او سلسلهای در آذربایجان پدید آمد. از دیگر علویان ناراضی، یکی هم محمد بن حسن حسنی بود که در سال ۲۷۱ بر مدینه چیره شد و منابع، از لاابالیگری او سخن گفتهاند.
این شورشها و قیامها فراوان رخ داد. برخی به آرامی و برخی با قتل و زندانی شدن رهبر علوی خاتمه مییافت. روشن بود که علویان دست بردار نبودند؛ از جمله حسن از نوادگان امام موسی کاظم(ع) در سال ۲۷۱ مدتی بر شهر مدینه غلبه کرد. این سال، سال شورشهای متوالی علویان در مدینه و تسلط آنها بر شهر بود. به طوری که نام بیش از پنج نفر آنها در کتاب «مقاتل الطالبین» ابوالفرج اصفهانی آمده است. شگفت آنکه ابی الساج برخی از علویان را به نیابت از خود بر امارت شهر مدینه گمارد. گفتنی است که فرزندان امام مجتبی(ع) که سادات حسنی بودند و به طور عمده از نسل حسن مثنی، موقوفات امیرمؤمنان(ع) را در مدینه و اطراف آن در اختیار داشتند. بخشی از این موقوفات در ینبع و نواحی خارج از مدینه بود. در حال حاضر، مقبرهای در حدود هفتاد کیلومتری مدینه منوره پیش از بندر ینبع وجود دارد که شمار زیادی قبور سادات حسنی با سنگ قبر - به احتمال از قرن سوم هجری - در آنجا دیده میشود. در روستای دیگری که المزار نامیده میشود و حدود یکصد کیلومتر از مدینه فاصله دارد، قبر سه نفر از سادات هست که پدر و فرزند و نوه هستند و گویا با یکدیگر شهید شدهاند. در آنجا نیز سنگ سفیدی بالای سر آنها قرار دارد که از آنان به عنوان شهید یاد کرده است. کلمات حک شده در سنگها، بینقطه هستند و احتمال میرود که متعلق به قرن سوم باشند. در کنار آنجا نیز مسجدی هست که مردم در آنجا رفت و آمد دارند[۲۳].[۲۴].
عباسیان در مکه
پس از سقوط امویان، بنیهاشم که طی نود سال زیر فشار آنان بودند و تنها جانشین قابل قبول امویان میان مردم تلقی میشدند، به قدرت رسیدند. بنی عباس به نام اهل بیت قدرت را به دست گرفتند. ابتدا اظهار تشیع کردند؛ اما اندکی بعد به دلیل مقابله با علویان، و کسب وجهه میان سنیان، مذهب تسنن را پذیرفته، آن را رسمیت بخشیدند. مهمترین رقیب آنان علویان بودند که لحظهای از قیام و شورش بر ضد عباسیان نمیایستادند. شمار بسیاری از علویان در دو شهر مکه و مدینه زندگی میکردند و به رغم آوارگی و هجرت گروهی از آنان به اقصی نقاط دنیای اسلام، هیچگاه این دو شهر از حضور آنان خالی نگردید. نخستین والی عباسی مکه، داوود بن علی بن عبدالله بن عباس بود. پس از عزل وی، سفاح داییاش زیاد بن عبدالله حارثی را به امارت مکه نصب کرد. پس از آن منصور نیز مکه را در اختیار برخی از امرای عباسی؛ از جمله سری بن عبدالله بن حارث قرار داد. در سال ۱۴۵ شورش نفس زکیه در مدینه و شورش برادرش ابراهیم در بصره سرکوب شد و دولت عباسی که متزلزل شده بود، استقراری مجدد یافت. منصور این بار عبدالصمد بن عبدالله عموی خود را حاکم مکه کرد. این شخص کسی است که سُدَیف ابن میمون را که به نفع علویان شعر میسرود، در مکه زنده به گور کرد.
حضور امیران در این شهر، میتوانست سدی در برابر قیامهای علویان باشد. منصور در دوران خلافتش چهار سفر به حج آمد و در سفر پنجم؛ یعنی در سال ۱۵۸ در مکه مرد و در کنار قبرستان معلاة مدفون شد. امروزه محله کنار قبر او را که در حاشیه خیابان قرار دارد «جعفریه» (احتمالاً به نام ابوجعفر منصور) مینامند. مکه تا سال ۱۶۹ که حسین بن علی شهید فخ قیام کرد، در اختیار امرای عباسی بود. در این سال، این علوی دست به قیام زد و با توجه به محبوبیتی که داشت و با وجود شهادت سریعش، ضربه سختی بر دولت عباسی وارد کرد. منطقهای که وی به شهادت رسید، تا به امروز «منطقه الشهدا» خوانده میشود و مقبرهاش همچنان باقی است.
ادریس بن عبدالله علوی که از واقعه فخ گریخت، دولتی علوی در آفریقا تأسیس کرد و برادرش عبدالله نیز در دیلمستان ایران، قیامی ترتیب داد که خاموش شد. در سال ۱۹۹ بار دیگر یکی از علویان با نام حسین بن حسن معروف به افطس، به مکه آمد و تحت رهبری سری بن منصور شیبانی که به نام علویان در عراق قیام کرده بود، مدتی مکه را در اختیار خود داشت. با شکست سری، وی کوشید تا برای محمد بن جعفر الصادق(ع) از مردم مکه بیعت بگیرد. وی که از پیران علوی این شهر بود و به دیباج شهرت داشت، کار را به دست فرزندش علی و نیز حسین بن حسن افطس سپرد. مأمون در سال ۲۰۰ هجری قمری، سپاهی را به مکه فرستاد و دیباج را به تسلیم وا داشت. در سال ۲۰۲ باز علوی دیگری با نام ابراهیم بن موسی الکاظم بر مکه غلبه کرد که توسط عباسیان از مکه بیرون رانده شد. مأمون که در ظاهر با علویان اظهار دوستی میکرد، پس از سرکوبی این حرکتها، در بیشتر دوران حکومتش، شهر مکه را در اختیار برخی از علویان گذاشت. این برخورد، زمینه را برای تسلط بیشتر علویان بر حجاز فراهم کرد.
گفتنی است که افزون بر حاکم مکه از سوی دولت عباسی، شخصی به عنوان «امیرالحاج» هر ساله کار اداره حج را عهدهدار بود و ممکن بود که امیری حُجاج به دست خود حاکم مکه سپرده شود؛ همان طور که ممکن بود شخص برجسته دیگری از خاندان عباسی یا جز آن، کار امیری حاجیان را عهدهدار شود. پس از مأمون، افرادی از خاندان عباسی و نیز برخی از امیران ترک، که اکنون در دربار عباسی نفوذی نامحدود به دست آورده بودند، به امارت مکه رسیدند. قیامهای علویان از سال ۲۵۰ به بعد، سراسر دنیای اسلام را گرفت و از جمله اسماعیل بن یوسف در سال ۲۵۱ بر مکه چیره شد، اما سال بعد درگذشت. در سال ۳۰۱ علوی دیگری برای مدتی شهر مکه را تصرف کرد. شهر مکه در سال ۳۱۷ به تصرف «قرامطه» به رهبری ابوطاهر قرمطی در آمد. این گروه، فرقهای از اسماعیلیه بودند که به تدریج ادعای استقلال کردند و در این سال مکه را اشغال کردند و حجرالاسود را برداشته، به سرزمین خودشان «هجر» در سواحل جنوب شرق خلیج فارس- جایی که امروز احساء و بحرین است - بردند. آنان پس از بیست و دو سال حجرالاسود را به جایش بازگرداندند، بدون آنکه درخواستی از دولت عباسی یا امیران دیگر دنیای اسلام داشته باشند. از نیمه قرن چهارم به این سوی، نفوذ علویان در دنیای اسلام بیشتر شد و عباسیان نیز تا اندازهای با آنان کنار آمدند. برای سالها پدر شریف مرتضی و شریف رضی؛ یعنی ابواحمد موسوی که نقابت طالبیان را داشت، از طرف حکومت عباسی امیرالحاج بود[۲۵].[۲۶].
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۲۳ و ص۶۷.
- ↑ مختصر التاریخ، ج۱۲، ص۲۹۶-۲۹۷.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۳۳۵؛ اسد الغابة، ص۱۹۵؛ انساب الاشراف، ص۲۷.
- ↑ اخبار الطوال، ص۲۴۳-۲۴۴.
- ↑ العقد الفرید، ج۴، ص۴۷۵؛ الکامل، ج۴، ص۲۱۴ و ۲۱۶؛ تاریخ مردم ایران، ج۲، ص۳۹.
- ↑ المعارف، ص۱۲۳؛ اسناب و الاشراف، ص۵۳-۵۴؛ اخبار الدوله، ص۱۳۲-۱۳۳؛ شرح الاخبار، ج۳، ص۲۴۴-۲۴۵؛ حلیة الاولیاء، ج۱، ص۳۲۹؛ الکامل، ص۱۹۲ و ۱۹۵؛ وفیات الاعیان، ج۳، ص۶۳.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۷۰؛ وفیات الاعیان، ج، ص۴۳۹.
- ↑ المعارف، ص۲۰۷؛ اخبار الدوله، ص۱۳۸-۱۳۹؛ وفیات الاعیان، ج۲، ص۴۳۷.
- ↑ اخبار الدوله، ص۱۳۸-۱۳۹؛ شرح نهج البلاغه، ج۷، ص۱۴۶؛ ج۱۵، ص۲۳۸.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۷۰؛ اخبار الدوله، ص۱۱۷ و ۱۵۹؛ الکامل، ج۳، ص۴۱۹؛ ج۵، ص۱۹۸؛ وفیات الاعیان، ج۲، ص۴۳۹.
- ↑ . انساب الاشراف، ج۳، ص۷۱-۷۲ و ۷۷؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۰، ص۷۹؛ وفیات الاعیان، ص۴۳۸-۴۳۹.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۸۰؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۳۲؛ تاریخ بغداد، ج۱۱، ص۳۷؛ اخبار الدوله، ص۲۳۹؛ اخبار الطوال، ص۳۳۹؛ الکامل، ج۵، ص۲۵۹؛ مجمل التواریخ و القصص، ص۲۲۹.
- ↑ تاریخ تمدن اسلام، ص۲۳۲.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۳۰۲.
- ↑ مروج الذهب، ج۴، ص۵؛ شیعه در اسلام، علامه طباطبایی، ص۲۶.
- ↑ تونهای، مجتبی، موعودنامه، ص۳۰۲.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۲۸ ـ ۲۹.
- ↑ ملاحم، ص۵۹.
- ↑ ر. ک: سفیانی.
- ↑ حیدرزاده، عباس، فرهنگنامه آخرالزمان، ص۱۴۹.
- ↑ فقه سیاسی، ج۱۰، ص۱۰۵.
- ↑ عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی، ص ۷۹۲.
- ↑ آثار اسلامی مکه و مدینه، رسول جعفریان، مشعر، ص۱۹۳.
- ↑ تونهای، مجتبی، محمدنامه، ص۶۵۵.
- ↑ تاریخ مکه، احمد السباعی، ص۱۷۵ (به نقل از آثار اسلامی مکه و مدینه، رسول جعفریان، مشعر، ۱۳۸۴، ص۵۵).
- ↑ تونهای، مجتبی، محمدنامه، ص ۶۵۷.