آل بویه

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(تغییرمسیر از آل‌بویه ایرانی)

مقدمه

از خاندان‌های ایرانی شیعی که دولت تأسیس کردند و به ترویج مذهب شیعه و رسمیت دادن به مراسم و شعائر مذهبی شیعه پرداختند، در ده روز محرّم عزاداری امام حسین (ع) را علنی و باشکوه برگزار می‌کردند و مراسم جشن عید غدیر را با تشریفات خاصّی در بغداد برپا می‌کردند. این خاندان به دیالمه و دیلمیان نیز معروفند (دیلم در مناطق کوهستانی گیلان است). علی و حسن فرزندان بویه دولت شیعی تشکیل داده، از ایران به عراق رفتند و خدمات بسیاری به مکتب اهل بیت (ع) داشتند و آثار فراوانی از خود به‌جای گذاشتند. ابن ابی الحدید نقل می‌کند که علی (ع) در سخنی به حکومت رسیدن سه نفر از دیلمان را (معز الدوله، رکن الدوله، و عماد الدوله) را پیشگویی کرده بود.[۱] حکومت آل بویه ۱۲۰ سال طول کشید و در این مدّت با عالمان بزرگ شیعه؛ همچون: شیخ صدوق، شیخ مفید، شیخ طوسی، سیّد رضی، سیّد مرتضی و ابن جنید، روابط خوبی داشتند.[۲]

خاندان بویه پیش از تسلط بر بغداد

هنگامی که خلافت عباسی در قرن سوم و چهارم دچار ضعف و انحطاط گردید و امیران محلی و خاندان‌های حکومت‌گر از هر سو سربر آوردند و داعیه استقلال یافتند، اندیشه ایجاد یک دولت قدرتمند و احیای مرده‌ریگ باستانی ایران در میان بسیاری از اقوام ایرانی رواج یافت که حاصل آن، تأسیس دولت‌هایی چون صفاریان، سامانیان و زیاریان بود. در این میان، توفیق تحقق این اندیشه آرمانی، بیش از همه نصیب خاندان شیعی مذهب بویه گردید که از میان طوایف سرکش دیلم ظهور یافته بودند.

سرگذشت این خاندان، پیش از قرن چهارم به‌درستی روشن نیست هم از این‌رو است که مورخان درباره اصل و نسب آنها اختلاف کرده، سخنانی گوناگون و پراکنده آورده‌اند. گروهی از نسب‌شناسان، ظاهراً به اشاره امیران بویهی، نسب آنان را به بهرام گور ساسانی رسانیده‌اند[۳] تا بدین‌گونه آنان را از ننگ گمنامی و زندگی فرومایه‌ای که پیش از دوران فرمانروایی داشته‌اند برهانند. شاید همچنان که ابن خلدون گفته است، بویهیان بدین وسیله در صدد بودند تا بر اقوامی که بیرون از بلاد آنها می‌زیستند نیز فرمان برانند[۴]. آنچه روشن است این است که جد این خاندان، ابوشجاع بویه، پسر فنا خسرو دیلمی، است که از میان یکی از طوایف دیلمی به نام شیرذیل آوند برخاسته است[۵].

بویه و پسرانش پیش از ورود به خدمات لشکری، در محلی از ساحل دریای گیلان هیزم‌کشی و ماهی‌گیری می‌کردند و ظاهراً زندگی ساده‌ای همراه با فقر و سختی داشته‌اند. در همین زمان، عده‌ای از قهرمانان و بزرگان منطقه گیل و دیلم چون ما کان و اسفار و مرداویج بر خلیفه عباسی بشوریدند و برای تجهیز لشکر خود با یکدیگر به رقابت برخاستند و مقدم هر تازه واردی را گرامی داشتند. ابوشجاع که از کارهای سخت و بی‌سرانجام به تنگ آمده بود، تصمیم گرفت که همراه پسرانش، علی، حسن و احمد، به خدمات لشکری در آید. در این میان، علی و برادر کوچکترش، حسن، به صف سپاهیان ماکان کاکی، فرمانده بلند پایه سپاه سامانی، پیوستند[۶].

چندی بعد، میان ما کان و مرداویج اختلاف و درگیری به وجود آمد و مرداویج بر گرگان و طبرستان چیره شد و نیروی ماکان رو به ضعف نهاد؛ از این‌رو برادران بویهی که به دنبال قدرت و ثروت بودند، صلاح خود را در آن دیدند که با جلب نظر ما کان به خدمت مرداویج درآیند[۷]. مرداویج که از طوایف گیل بود و با دیلمیان تجانس بیشتری داشت، برادران بویهی را به‌گرمی پذیرفت و بنا به توصیه ابوعبدالله حسین بن محمد معروف به عمیده امارت کرج ابی دلف (منطقه‌ای میان ساوه و همدان) را به برادر بزرگ آنان، ابوالحسن علی، واگذار کرد[۸]. هر چند مرداویج بلافاصله از صدور این حکم پشیمان گردید، علی با پشتیبانی و پایمردی عمید، قبل از لغو حکم، همراه برادرانش، حسن و احمد، و جمع اندکی از دیلمیان به کرج رسید و مالیات و خراج منطقه را به آسانی گرد آورد و با تصرف تعدادی از قلاع خرمدینان که در اطراف کرج بود اموال و غنایم قابل توجهی به دست آورد و چون قسمتی از آن اموال را با سخاوت و بخشندگی در میان یاران قدیم و جدید خود تقسیم کرد، آوازه سخاوتمندی وی در اطراف پیچید و موجب گردید جنگجویان گیل و دیلم گروه گروه به او بپیوندند[۹].

گزارش توفیقات روزافزون علی نگرانی مرداویج را که از فرستادن وی به کرج شدید پشیمان شده بود بیفزود؛ بدین سبب در صدد برآمد تا او را از ادامه کار باز دارد و از سر راه دور کند و علی که به‌موقع از سوءظن و تصمیم خطرناک مرداویج آگاه گردید، به همراه یاران خویش به اصفهان رفت[۱۰] و سپاه مظفر بن یاقوت، حاکم اصفهان، را درهم شکست و پس از دو ماه، به دنبال هجوم سپاه وشمگیر، آن شهر را به قصد فارس رها کرد[۱۱]. وی در سر راه، ابتدا بر ارجان تاخت برد و آن شهر را تصرف کرد؛ آنگاه از بیم ایجاد پیمان دوستی و همکاری میان مرداویج و یاقوت، حاکم فارس، و نیز از بیم اتهام خروج بر خلیفه، پیکی نزد یاقوت فرستاد و از وی خواست تا او و سپاهیانش را به خدمت گیرد یا اجازه دهد تا از قلمرو او بگذرد و به کرمان رود. همچنین، نامه‌ای به خلیفه نوشت و مراتب اطاعت و انقیاد خود را به اطلاع وی رساند. همزمان با این وقایع، یکی از اعیان بزرگ فارس به نام ابوطالب نوبند جانی، علی را به فتح شیراز فرا خواند و او را به همراهی در آن کار تشویق کرد. در همین زمان برادر علی، حسن، به دستور وی به منطقه کازرون لشکر کشید و غنایم بسیار به دست آورد و نزد علی بازگشت[۱۲]؛ اما چون در همین زمان پیمان اتحاد و دوستی میان مرداویج و یاقوت به امضا رسید، علی آن منطقه را برای خود ناامن دید و همراه برادران و یاران خود عازم کرمان شد، اما یاقوت با سپاهی بزرگ در منطقه بیضاء راه را بر او بست و او را از ادامه مسیر باز داشت تا آنکه کار به جنگ کشید و سپاه علی با آنکه از نظر نیرو و توان اندک بود، با شجاعت و پایمردی لشکر یاقوت را در هم کوبید و باروبنه او را به دست آورد. علی پس از این پیروزی، یاقوت را تا شیراز دنبال کرد و او را از آن شهر براند و خود بر آنجا دست یافت[۱۳]. پس از آن، برای آنکه امارت استیلای خود را مشروعیت بخشد، خلیفه، الراضی بالله، را با وعده فرستادن سالانه هشت میلیون درهم خشنود ساخت و خلعت و لوای امارت فارس را در شوال ۳۲۲ ق. از وی دریافت کرد[۱۴]. در واقع، پس از تصرف شیراز بود که قدرت آل بویه استوار گردید تا آنجا که نه تنها خلیفه، بلکه همه داعیه‌داران قدرت نیز وجود این رقیب تازه نفس را در عرصه سیاست پذیرفتند. با این همه، بویهیان رقیبان قدرتمندی چون مرداویج زیاری و یاقوت، کارگزار خلیفه در خوزستان، و امیران بلند پرواز و تازه نفس بریدی را بر سر راه داشتند که برای تثبیت بیشتر اقتدار خویش باید آنها را از میان بر می‌داشتند. در این هنگام، پیمان آشتی میان مرداویج و یاقوت برهم خورد و سپاه مرداویج اهواز، ایذه، رامهرمز و عَسْکر مُکْرَم را اشغال کرد و یاقوت از خوزستان عقب نشست و به واسط گریخت.

پیروزی‌های مرداویج برای علی بن بویه به‌شدت مایه تهدید و خطر بود؛ از این‌رو باجی فراوان، به نشانه اظهار اطاعت و فرمانبری، نزد مرداویج فرستاد و برادرش، حسن، را نیز به گروگان روانه اصفهان کرد و نام مرداویج را در خطبه نماز یاد کرد تا خاطر وی را آسوده گرداند[۱۵]؛ اما چنانکه پیش از این گفتیم، مرداویج به سال ۳۲۳ ق. بر اثر یک حادثه ناگهانی به قتل رسید و ستاره اقبال بویهیان درخشیدن گرفت و راه برای تاخت و تاز آنان باز گردید؛ چنانکه پس از این واقعه، علی بن بویه سپاه یاقوت را در هم کوبید و بخش‌هایی از خوزستان را به دست آورد و یاقوت که تاب مقاومت نیاورد، به عسکر مُکرم گریخت و در همان جا بر اثر نیرنگ و توطئه ابوعبدالله بریدی به سال ۳۲۴ ق. به قتل رسید[۱۶]. از سوی دیگر، به دنبال قتل مرداویج، اقتدار روزافزون زیاریان رو به ضعف نهاد؛ زیرا گروه بسیاری از سپاهیان ترک مرداویج که در توطئه قتل او نقش اساسی داشتند از اردوی وی گریختند و به علی بن بویه و ابن رائق و دیگران پیوستند. افزون بر آن، ماکان کاکی که گویی منتظر چنین فرصتی بود، سپاه وشمگیر زیاری را شکست داد و او را از ری و نیشابور براند و دولت نوبنیاد زیاری را تا آستانه سقوط پیش راند. همچنین، حسن بن بویه که در اصفهان گروگان مانده بود، با استفاده از این موقعیت نزد برادرش، علی، بازگشت و با سپاهی بزرگ مأمور تصرف اصفهان گردید. حسن در اندک زمانی بدین کار توفیق یافت و نه تنها اصفهان، بلکه بسیاری از مناطق جبال را تسخیر کرد. بعلاوه، به سال ۳۲۴ ق. علی بن بویه برادر کوچک‌ترش، احمد، را با لشکری انبوه به تسخیر کرمان فرستاد[۱۷].

احمد در آغاز پیروزی‌های درخشانی به دست آورد؛ اما چون جوانی خام و بی‌تجربه بود، در جنگ با طوایف کوچ و بلوچ به فرماندهی علی بن زنگی، بی‌پروایی و سبک‌سری کرد و شکست خورد و دست چپش قطع شد و به اقطع معروف گردید[۱۸]. پس از آنکه احمد از زخم‌های گران این جنگ جان سالم به در برد، علی او را به فارس فرا خواند[۱۹] و برای دلجویی از او و نیز برای جبران شکست کرمان، وی را همراه ابوعبدالله بریدی حاکم اهواز که برای استعانت نزد امیر بویهی آمده بود، به خوزستان فرستاد و احمد، بجکم، سردار ابن رائق امیرالامرای بغداد، را شکست داد و بر اهواز دست یافت؛ اما بریدی به او خیانت کرد و اهواز را از دست او بیرون آورد[۲۰]. با این همه، اندکی بعد، علی از فارس، احمد را با سپاهی یاری داد و او اهواز را باز پس گرفت و بریدی را تا بصره عقب راند[۲۱]. با وجود این پیروزی‌ها، قلمرو بویهیان در اصفهان و خوزستان هنوز در معرض تهدید و خطر بود؛ زیرا وشمگیر زیاری که بیشتر قلمرو زیاریان را پس از قتل مرداویج از دست داده بود، همواره در فکر تسخیر اصفهان بود تا آنکه به سال ۳۲۷ ق. به آنجا هجوم برد و آن شهر را از دست حسن بن بویه خارج ساخت. با این همه، یک سال بعد، حسن موفق شد که اصفهان را با کمک برادرش از چنگ زیاریان بیرون آورد؛ آنگاه برای تقویت موضع خود به ری لشکر کشید و به سال ۳۳۰ ق. آن منطقه را تسخیر کرد و مواضع بویهیان را در آن ناحیه استحکام بخشید. از طرفی، قلمرو احمد بن بویه در خوزستان همواره در معرض نیرنگ‌های خصمانه ابوعبدالله بریدی و توطئه‌های ابن رائق و بجکم قرار داشت، اما از بخت بلند احمد، در این زمان آتش اختلاف و درگیری میان بریدی، بجکم، ابن رائق، ابن مقله و دستگاه خلافت زبانه کشید و هر کدام از این رقبا برای نابودی دیگری کوشش آغاز کرده و تمام هم خود را به کار گرفته بودند: بجکم برای به دست آوردن مقام امیرالامرایی بر ابن رائق بشورید و از فرمان وی سرپیچید و برای به دست آوردن آن مقام، از هیچ توطئه و نیرنگی فروگذار نکرد؛ ابن مقله نیز برای تجدید موقعیت خویش به صورت پنهانی از سویی بجکم و از سوی دیگر وشمگیر زیاری را به بغداد فرا خواند تا هر کدام که بتوانند امیرالامرایی را از چنگ ابن رائق بیرون آورند. احمد با استفاده از این اوضاع آشفته، از سال ۳۲۸ تا ۳۳۳ ق. بارها به عراق هجوم برد و هر بار موقعیت بهتری به دست آورد[۲۲]. به دنبال قتل بجکم (۳۲۹ ق.) و کشته شدن ابن رائق (۳۳۰ ق.) و مرگ ابوعبدالله بریدی (۳۳۲ ق.)، مهمترین مانع برای تصرف بغداد، یعنی توزون امیرالامرای ترکی المستکفی بالله، نیز به سال ۳۳۴ ق. درگذشت و در حالی که دستگاه خلافت دچار اغتشاش و هرج و مرجی وصف ناپذیر شده بود و المستکفی خلیفه ناتوان عباسی، مانند بازیچه‌ای، اسیر دست ابن شیرزاد، امیرالامرای تازه، بود، احمد بن بویه آهنگ تصرف بغداد کرد و در جمادی الاولی سال ۳۳۴ ق. ، تقریباً بدون مانع مهمی و ظاهراً با توافق یا درخواست مخفیانه خلیفه، وارد بغداد شد. خلیفه، مستکفی، و ابن شیرزاد و دیگر سرداران ترک، پیش از ورود احمد از بغداد گریختند و چون به موصل رسیدند، ناگهان خلیفه از یاران خود جدا شد و به دارالخلافه بازگشت و بیعت احمد را با علاقه و خرسندی پذیرفت و او را به امیرالامرایی برگزید و به او لقب معزالدوله داد؛ همچنین برادر بزرگ او، علی، را عمادالدوله و برادر دیگرش، حسن، را رکن الدوله لقب داد و القاب آنان را بر سکه‌ها ضرب کرد و خلعت و لوای فرماندهی برای آنها ارسال کرد[۲۳]. بدین ترتیب، برای نخستین بار، یکی از سلسله‌های اسلامی که از ایران سر بر آورده بود توانست عراق و دارالخلافه عباسی را زیر سلطه خود بگیرد و بیش از یک قرن تعیین کننده سیاست‌های دستگاه خلافت عباسی باشد؛ زیرا پس از آن، قدرت واقعی از دست خلفای عباسی بیرون رفت و دیگر، خلیفه محور اصلی وقایع و رویدادها نبود و به گفته صاحب مجمل التواریخ «خلیفه به فرمانی قناعت کرد و خلفا را جز لوا و منشور فرستادن و خلعت دادن و پاسخ پادشاهان اطراف کاری نماند»[۲۴]. به همین دلیل است که از زمان سلطه آل بویه بر بغداد، از خلفای عباسی جز نامی باقی نماند و حتی وقایع و رویدادهای تاریخ خلافت بر محور امیران بویهی و دیگر امیران قدرتمند محلی دور می‌زد.

ظاهراً تسلط آل بویه بر بغداد و دستگاه خلافت، برای خلفای عباسی مطلوب و موافق میل بود زیرا به جای کسانی چون مرداویج، که مردی متعصب و میهن پرست و درصدد نابودی خلافت عباسی بود، مردانی بغداد را تصرف کرده بودند که قصد براندازی دستگاه خلافت را نداشتند و با وجود شیعه بودنشان، به دلیل داشتن روحیه تسامح و سازش با محیط‌های غیرشیعی نیز می‌ساختند؛ از این‌رو با آنکه بار سلطه بویهیان بر شانه‌های خلیفه عباسی به‌شدت سنگینی می‌کرد، اما چون سلطه آنان سیادت ظاهری خلفای عباسی را حفظ می‌کرد، تحمل آن وضع برای آنان امکان‌پذیر و حتی مطلوب بود. ناگفته نماند که معزالدوله از همان روزهای نخست تسلط بر بغداد، در صدد برآمد تا خلافت را از آل عباس به آل علی (ع) منتقل نماید؛ اما به دنبال هشدار مشاورانش، از این کار صرف نظر کرد و بدین نتیجه رسید که خلیفه‌ای از اهل سنت که فرمانبردار او باشد، بهتر از خلیفه شیعه‌ای است که خود بخواهد از او اطاعت کند.

معزالدوله چندی پس از ورود به بغداد، به سبب سوءظنی که در حق مستکفی یافت، او را مخلوع و کور کرد و خلیفه‌ای دیگر را که فرمانبردار او بود با لقب المطیع لله به خلافت نشاند[۲۵].

سلطه بویهیان بر بغداد و دستگاه خلافت نه تنها موجب گسترش قلمرو آنان گردید، بلکه موقعیت آنها را در فارس و جبال استحکام بیشتر بخشید؛ زیرا حمایت و پشتیبانی ظاهری خلیفه عباسی، به اقتدار بویهیان مشروعیت داد و قدرت نظامی بلامنازع آنان را دو چندان کرد. از آنجا که هر کدام از امیران بویهی و جانشینان آنان به حکومت در منطقه‌ای که خود تصرف کرده بود ادامه دادند، بویهیان به سه شاخه بزرگ و چند شاخه کوچک تقسیم شدند.[۲۶].

جدول امیران بویه در فارس[۲۷]

  1. علی عمادالدوله (۳۲۲-۳۳۸ق)
  2. فناخسرو عضدالدوله (۳۳۸-۳۷۲ق)
  3. شیرذیل شرف الدوله (۳۷۲-۳۸۰ق)
  4. مرزبان شمس الدوله (۳۸۰-۳۸۸ق)
  5. فیروزبهاءالدوله (۳۸۸-۴۰۳ق)
  6. سلطان الدوله (۴۰۳-۴۱۲ق)
  7. مشرف الدوله (۴۱۲-۴۱۵ق)
  8. مرزبان عمادالدوله (۴۱۵-۴۴۰ق)
  9. خسرو فیروزالملک الرحیم (۴۴۰-۴۴۷ق)[۲۸].

دانش و فرهنگ و مذهب در عصر آل بویه

دوران حکومت بویهیان همزمان با درخشان‌ترین عصر دگرگونی‌های همه جانبه علمی، فرهنگی و اجتماعی در تاریخ اسلام، یعنی سده چهارم هجری است. از این‌رو، آن خاندان از یک‌سو وارث مساعی و کوشش‌های پیشین دانشمندان مسلمان شدند و از سوی دیگر با حمایت و پشتیبانی از اهل دانش و فرهنگ موجبات تعالی و رشد فزاینده علم و معرفت را فراهم ساخته و مشعل آن را فروزان‌تر کردند.

به دنبال آغاز تجزیه خلافت عباسی در اوایل سده سوم هجری و روند روزافزون آن در سده چهارم هجری، دولت‌ها و حکومت‌های متعددی پدید آمدند که همگی برای رهایی از سلطه خلفای آل عباس می‌کوشیدند تا آنکه در پایان همان سده، قلمرو گسترده خلافت میان حکومت‌ها و دولت‌های خرد و کلان تقسیم گردید[۲۹]. در میان این فرمانروایان، آل بویه به سبب تحولات اجتماعی و فرهنگی کم و بیش عمیقی که در قلمروشان پدیدار شد از اعتبار ویژه‌ای برخوردارند[۳۰]. بسیاری از فرمانروایان بویهی مرکز حکومت خود را به وجود دانشمندان و حکیمان و ادیبان اعتبار بخشیدند و وزیران دانشمند و ادب پرور آن خاندان در پرورش اهل فضل و دانش و ترویج علم و فرهنگ از هیچ کوشش و حمایتی دریغ نورزیدند.

از میان فرمانروایان بویهی باید از عضدالدوله یاد کرد که به رغم علاقه فراوان به تجمل و تشریفات و برگزاری جشن و مجالس عیش و عشرت[۳۱]، هیچ‌گاه از توجه به دانش و دانشمندان و کوشش برای ترویج علم و ادب غافل نمی‌ماند و خود در کسب معارف آن روزگار، از شعر و ادب گرفته تا هندسه و نجوم، با دقت و علاقه می‌کوشید چنانکه نحو را از ابوعلی فارسی، نجوم را از ابوالحسین عبدالرحمن صوفی و سیاست و کشورداری را از ابوالفضل بن عمید آموخت و همواره به شاگردی آنان افتخار می‌کرد[۳۲] و گاه نیز بر سر موضوعات علمی با آنان مباحثه و مناظره می‌کرد[۳۳]. از همین رو بود که گروهی از فرهیختگان عصر، آثار خود را به نام او و یا با اشاره و حمایت او پدید می‌آوردند. از آن جمله کتاب الایضاح والتکملة ابوعلی فارسی، صورالکواکب عبدالرحمن صوفی، کتاب التاجی ابراهیم صابی حرانی و کامل الصناعة یا طب ملکی علی بن عباس مجوسی اهوازی را می‌توان نام برد[۳۴]. افزون بر این، عضدالدوله برای طبقات مختلف علما، از فقیهان تا شاعران و مهندسان، مقرری معین می‌کرد و آنها را به تحقیق و تألیف وامی‌داشت. سعی وی در تجدید بنا و تعمیر بیمارستان بغداد که ظاهراً در گذشته تحت نظر محمد بن زکریای رازی بنا شده بود- و بعد از این تجدید بنا به نام وی، بیمارستان عضدی خوانده شد - و نیز تأسیس مرکزی مشابه بیت الحکمة مأمون، نشانه‌ای است از علاقه وی به انجام دادن کارهای عام‌المنفعه و توجه او به علم و دانش[۳۵]. وی در همین راستا، کتابخانه بزرگی نیز در شیراز بنا کرد که از نظر وسعت و روش کتابداری کم‌نظیر بود. عضدالدوله به شعر و ادب نیز دلبستگی بسیار نشان می‌داد؛ از این‌رو شاعران و گویندگان را می‌نواخت و خود نیز شعر می‌سرود. بنابر گفته ابن اسفندیار «اما بباید دانست که در دولت اسلام، هیچ پادشاهی شرف ذات و بسطت ملک و نفاذ حکم و قهر و استیلای رأی و دها و فر و بها چون عضدالدوله نبود چه روز بازار اهل فضل و بلاغت، عهد او بود، گویی جهان به جمله علوم آبستن ماند، تا به عهد او رسید، طلق وضع گرفت و بزاد.»..[۳۶].

چنانکه گفته شد، وزیران و کارگزاران دولت بویهی نیز در گسترش مرزهای دانش و پرورش ارباب علم و معرفت سهم بسزایی داشته‌اند. بی‌گمان هیچ یک از دولت‌های بزرگ قرون اولیه تاریخ اسلام مانند بویهیان از وجود وزیران دانشمند و دانش دوست بهره‌مند نبوده است یکی از این وزیران، ابوالفضل بن عمید (د. ۳۶۰ ق.) است که علاوه بر تبحر بی‌مانند در کتابت و انشا و امور سیاسی و نظامی، در علوم اسلامی خاصه کلام و فلسفه نیز مهارت و شهرتی تمام داشت؛ چنانکه شاگردان بسیاری و از جمله خود عضدالدوله از محضر او درس آموختند. ابن عمید کتابخانه‌ای معادل یکصد بار شتر کتاب در انواع علوم داشت که اداره آن را به حکیم و مورخ شهیر، ابوعلی مسکویه رازی سپرده بود[۳۷].

دیگر از وزیران نامدار آل بویه، اسماعیل بن عباد (د. ۳۸۵ ق.) است که ظاهراً در اصطخر زاده شد و در اصفهان پرورش یافت و نخست مکتب‌دار یک ده بود؛ سپس به کاتبی پرداخت و آنگاه مراتب و مدارج ترقی را به‌سرعت پیمود تا به وزارت رسید و به سبب مصاحبت طولانی با مؤیدالدوله یا ابوالفضل بن عمید، صاحب خوانده شد[۳۸]. صاحب سال‌ها نزد ابن عمید درس وزارت آموخت؛ از این‌رو بلافاصله پس از او به وزارت مؤیدالدوله رسید و در علم دوستی و ادب پروری، گوی سبقت را از وزیر سلف در ربود[۳۹]. وی مجالس خود را همواره به وجود ادیبان و زبان آوران می‌آراست و خداوندان حکمت و پزشکی و ریاضیات را می‌نواخت و خود رساله‌ای نیکو در طب نوشت[۴۰]. صاحب برای علاقه‌مندان علم و دانش، کتابخانه‌ای بزرگ به وجود آورد که بالغ بر یکصد و هفده هزار جلد کتاب داشت و بر دوش چهارصد شتر حمل و نقل می‌شد و فهرست آن به ده مجلد می‌رسید[۴۱]. بخش عظیمی از آن کتابخانه که بیشتر حاوی آثار کلامی و فلسفی و نجومی معتزلیان بود به دنبال یورش محمود غزنوی به ری و به فرمان وی در آتش سوزانده شد. بنابر گفته ثعالبی، ده‌ها تن از شاعران و نویسندگان، زبان به ستایش صاحب گشوده بودند و بدین سبب بود که بدگویی‌ها و دشنام‌های ابوحیان توحیدی نتوانست چهره او را مخدوش سازد[۴۲].

یکی دیگر از وزیران نام‌آور آل بویه، ابونصر شاپور بن اردشیر (د. ۴۱۶ ق.)، وزیر بهاءالدوله (د. ۴۰۳ ق.)، است که به سال ۳۸۲ یا ۳۸۳ ق. یک مرکز علمی بزرگ در محله شیعه‌نشین گرخ - که در جانب غربی بغداد قرار داشت- به وجود آورد و هزاران جلد کتاب، از جمله صد جلد قرآن خوش خط و کم‌نظیر را وقف آن کرد و برای نخستین بار در تاریخ تمدن اسلامی گنجینه‌ای بی‌مانند از حدود ده هزار جلد کتاب نفیس که غالباً به خط مؤلفان آنها بود در آن مرکز فراهم ساخت تا به همراه امکانات علمی و پژوهشی دیگر در اختیار دانشمندان و پژوهشگران قرار گیرد و بدین‌گونه فرهنگستانی پدید آورد که به‌حق شایسته نام «دارالعلم» بود؛ طرفه آنکه، شاپور اداره و نگهداری آن کتابخانه را به گروهی از رجال نامدار شیعه از جمله شریف رضی و شریف مرتضی واگذاشت. از همین رو، آن مرکز رفته رفته به پایگاهی مهم برای رواج مذهب شیعه تبدیل گردید و چنان توجه فاطمیان مصر را به خود جلب کرد که آنان نیز حدود سیزده سال بعد به تأسی از دارالعلم شیعی بغداد، دارالعلم حاکمی را در قاهره پدید آوردند و آن را عظیم‌ترین پایگاه پرورش داعیان و مبلغان اسماعیلی قرار دادند[۴۳]. شاید بدین سبب بود که سلجوقیان پس از استیلا بر بغداد به سال ۴۴۷ ق. آن مرکز علمی بزرگ را در شعله‌های آتش سوزاندند.

در پایان این بخش، شایسته است که فهرستی از نام مشهورترین دانشمندان و فرهیختگانی که در دوران آل بویه و با حمایت امیران دانش دوست آن خاندان پرورش یافتند، ارائه گردد. گروهی از این بزرگان از این قرارند: ابوالحسن علی بن حسین بن علی مسعودی صاحب کتاب‌های مروج الذهب و التنبیه و الاشراف؛ ابراهیم بن محمد اصطخری صاحب المسالک و الممالک؛ ابوالحسن محمد بن احمد مافروخی؛ ابوالفرج اصفهانی صاحب دائرة المعارف گونه الاغانی؛ احمد بن محمد طبری؛ حسن بن احمد فارسی صاحب کتاب الایضاح و التکملة در نحو؛ علی بن عباس مجوسی اهوازی صاحب الکتاب الملکی یا کامل الصناعة در علم پزشکی؛ ابوالحسن علی بن عمر دار قطنی صاحب آثاری چون القراءات و السنن؛ محمد بن عبد الله مشهور به حاکم نیشابوری صاحب الصحیح، تاریخ نیشابور و المستدرک؛ قاضی عبدالجبار معتزلی از فحول معتزله و صاحب تنزیه القرآن عن المطاعن؛ ابوعلی احمد مسکویه حکیم و مورخ مشهور و صاحب تجارب الامم و جاویدان خرد؛ ابوعلی حسین بن سینا صاحب آثار ارزشمند و بی‌مانندی در فلسفه و کلام و طب و اخلاق از جمله قانون، شفا، اشارات و دانشنامه علایی؛ علی بن حسین معروف به سید مرتضی علم الهدی صاحب آثار مهمی در فقه شیعه چون الشافی و امالی.

ناگفته نماند که بویهیان بر مذهب شیعه بودند. آنان تشیع را مدیون روزگاری بودند که علویان زیدی بر طبرستان حکومت می‌کردند. با این همه، نمی‌توان به‌درستی روشن کرد که آنها پیرو کدام یک از فرق شیعه بوده‌اند؛ زیرا در میان آنان پیروانی از فرق زیدی، اسماعیلی و دوازده امامی پیدا می‌شد. اما حمایت و پشتیبانی خاص آنان از دوازده امامیان، آنها را بیشتر هواداران آن گروه از شیعه می‌نماید. از همین روست که معزالدوله فرمان داد تا آیین سوگواری امام حسین (ع) در روز عاشورا برگزار گردد[۴۴] و در سال‌روز واقعه غدیر خم، مراسم جشن و شادمانی برپا شود[۴۵]؛ همچنانکه خود به زیارت مشاهد و مقابر ائمه شیعه می‌رفت و به تعمیر و تزیین و ساختن گنبد و بارگاه بر مقابر آنان همت می‌گماشت. افزون بر آن، امیران بویهی ارادت همیشگی خود را نسبت به خاندان پیامبر (ص) با تکریم و تعظیم علمای شیعه نشان دادند؛ چنانکه رکن الدوله در حق محمد بن علی بن بابویه مشهور به شیخ صدوق، از فقهای نامدار شیعه، تکریم بسیار می‌کرد و عضدالدوله شیخ مفید، عالم شهیر شیعی، را در بغداد گرامی داشت و بهاءالدوله نسبت به شریف رضی، جامع نهج البلاغه، اظهار تفقد بسیار می‌کرد. با این همه، امیران بویهی برای جلوگیری از پدید آمدن درگیری‌های مذهبی و فرقه‌ای با روحیه‌ای آکنده از تسامح و آزاد اندیشی با اصحاب و ارباب دیگر فرق برخورد می‌کردند و حتی در درگیری‌هایی که میان شیعیان و سنیان پدید می‌آمد، غالباً بی‌طرف می‌ماندند.[۴۶].

منابع

پانویس

  1. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۷ ص ۴۹
  2. محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۲۴.
  3. نک: بیرونی، ابوریحان، الآثار الباقیة عن القرون الخالیة، ص۳۸؛ و قس: تاریخ مختصر الدول، ص۱۶۰.
  4. تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۶۱۱.
  5. مقریزی، تقی الدین احمد بن علی السلوک لمعرفة الدول الملوک، ج۱، ص۲۵.
  6. تجارب الامم، ج۱، ص۲۷۵.
  7. تجارب الامم، ج۱، ص۲۷۷.
  8. تجارب الامم، ج۱، ص۲۷۷.
  9. الکامل، ج۸، ص۲۶۸-۲۶۹.
  10. تجارب الامم، ج۱، ص۲۸۰.
  11. الکامل، ج۸، ص۲۷۰.
  12. تجارب الامم، ج۱، ص۲۸۱.
  13. الکامل، ج۸، ص۲۷۰-۲۷۵.
  14. الکامل، ج۸، ص۲۷۵-۲۷۷.
  15. تجارب الأمم، ج۱، ص۲۹۹-۲۸۰.
  16. الکامل، ج۸، ۳۱۵-۳۲۱.
  17. تجارب الأمم، ج۱، ص۳۵۲-۳۵۳.
  18. وفیات الاعیان، ج۱، ص۱۷۵.
  19. تجارب الامم، ج۱، ص۳۵۲-۳۵۶.
  20. الکامل، ج۸، ص۳۴۰-۳۴۳.
  21. الکامل، ج۸، ص۳۴۰-۳۴۳.
  22. نک: تجارب الامم، ج۱، ص۳۷۶-۳۸۷.
  23. تجارب الامم، ج۲، ص۸۵.
  24. مجمل التواریخ و القصص، ص۳۷۹.
  25. نک: تجارب الأمم، ج۲، ص۸۶-۸۷.
  26. خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۱۶۶.
  27. نک: نسب‌نامه خلفا و شهریاران، ص۳۲۲-۳۲۳؛ تاریخ دولت‌های اسلامی و خاندان‌های حکومت‌گر، ج۱، ص۲۴۳-۲۴۴؛ سلسله‌های اسلامی، ص۱۵۰.
  28. خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۱۸۲.
  29. الکامل، ج۸، ص۳۳۲-۳۳۳.
  30. سجادی، صادق، «آل بویه» دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۱.
  31. نک: الصابی، هلال بن محسن، رسوم دارالخلافة، ص۱۰۰ – ۱۰۲؛ احسن التقاسیم، ص۴۳۱؛ ابن الزبیر، رشیدالدین، الذخائر والتحف، تصحیح صلاح الدین منجد، ص۱۹۶؛ سراج، منهاج، طبقات ناصری، تصحیح عبدالحی حبیبی، ج۱، ص۲۲۳.
  32. نک: تجارب الامم، ج۶، ص۲۸۲؛ المنتظم، ج۷، ص۱۱۵.
  33. وفیات الاعیان، ج۱، ص۱۴۳.
  34. الفهرست، ص۲۱۷؛ کشف الظنون، ج۱، ص۲۱۱ - ۲۱۲.
  35. تاریخ مردم ایران، ص۴۲۶؛ تجارب الامم، ج۶، ص۴۰۸.
  36. تاریخ طبرستان، ج۱، ص۱۴۰.
  37. تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، ج۱، ص۱۳۰.
  38. معجم الأدباء، ج۲، ص۳۱۴ و وفیات الاعیان، ج۱، ص۲۰۷.
  39. تاریخ دانشگاه‌های بزرگ اسلامی، ص۲۲.
  40. معجم الأدباء، ج۲، ص۲۷۶ و ۳۱۵.
  41. تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، ج۱، ص۱۲۶.
  42. نک: مثالب الوزیرین، ابوحیان توحیدی.
  43. نک: معجم الأدباء، ج۶، ص۳۵۹؛ وفیات الاعیان، ج۲، ص۱۰۰؛ تاریخ دانشگاه‌های بزرگ اسلامی، ص۹۱-۹۲؛ تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، ج۱، ص۲۰۶.
  44. الکامل، ج۸، ص۵۴۹؛ یافعی، عبدالله بن اسعد، مرآة الجنان، ج۳، ص۲۴۷.
  45. الکامل، ج۸، ص۵۴۹-۵۵۰؛ المنتظم، ج۷، ص۲۰۶.
  46. خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۱۸۹.