بحث:خوارج در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۷: خط ۷:


در بعضی از نقل‌ها آمده است: [[عمر]] برخاست و گفت: یا [[رسول الله]]! اجازه بدهید گردن او را بزنم. رسول خدا {{صل}} نپذیرفت و از دید [[وحی]] از [[آینده]] خطرناک او پرده برداشت و فرمود: {{متن حدیث|دَعْهُ فَسَيَخْرُجُ مِنْ ضِئْضِئِ هَذَا قَوْمٌ يَمْرُقُونَ مِنَ الدِّينِ كَمَا يَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِيَّةِ...}}؛ «او را رها کنید که به زودی این مرد، پیروانی خواهد داشت که همچنان که تیر از کمان پرتاب می‌شود آنها هم از [[دین]] خارج خواهند شد»<ref>ر. ک: صحیح بخاری، ج۴، ص۲۰۰؛ مسند احمد بن حنبل، ج۳، ص۵۶؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۲، ص۱۴۰؛ حسینی مرعشی، احقاق الحق، ج۸، ص۴۷۵.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[تجلی امامت (کتاب)|تجلی امامت]] ص ۴۶۵.</ref>
در بعضی از نقل‌ها آمده است: [[عمر]] برخاست و گفت: یا [[رسول الله]]! اجازه بدهید گردن او را بزنم. رسول خدا {{صل}} نپذیرفت و از دید [[وحی]] از [[آینده]] خطرناک او پرده برداشت و فرمود: {{متن حدیث|دَعْهُ فَسَيَخْرُجُ مِنْ ضِئْضِئِ هَذَا قَوْمٌ يَمْرُقُونَ مِنَ الدِّينِ كَمَا يَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِيَّةِ...}}؛ «او را رها کنید که به زودی این مرد، پیروانی خواهد داشت که همچنان که تیر از کمان پرتاب می‌شود آنها هم از [[دین]] خارج خواهند شد»<ref>ر. ک: صحیح بخاری، ج۴، ص۲۰۰؛ مسند احمد بن حنبل، ج۳، ص۵۶؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۲، ص۱۴۰؛ حسینی مرعشی، احقاق الحق، ج۸، ص۴۷۵.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[تجلی امامت (کتاب)|تجلی امامت]] ص ۴۶۵.</ref>
== پیدایش [[خوارج]]==
اگر بخواهیم مهم‌ترین و تلخ‌ترین وقایع [[کوفه]] را در [[زمان]] [[خلافت امیرالمؤمنین]]{{ع}} بازگو کنیم، شاید [[فتنه]] خوارج و درگیری آن وجود [[مقدس]] با آنها در ردیف اول باشد<ref>مانند گرفتاری که پیغمبر اکرم{{صل}} در مدینه با منافقین داشت.</ref>؛ زیرا خوارج پیش‌تر از [[اصحاب]] او و اغلب، [[قاریان قرآن]] و مدعی آشنایی بیشتر با [[تعالیم اسلام]] بودند. آغاز کار آنها در آخرین [[روز]] [[جنگ صفین]] بود؛ وقتی که [[معاویه]] با [[مشورت]] [[عمرو بن عاص]]، قرآن‌ها را بر نیزه‌ها آویخت و گفت: «بیاییم هر دو طرف به آنچه در [[قرآن]] است، عمل کنیم». این [[حیله]]، درست در لحظه‌ای مطرح شد که [[پیروزی]] در یک قدمی [[سپاه امیرالمؤمنین]]{{ع}} بود و چیزی نمانده بود که با آخرین حملات [[مالک اشتر]] کار جنگ صفین پس از هجده ماه یکسره شود.
پس از اینکه [[شامیان]]، پیشنهاد [[حکمیت]] را مطرح کردند، [[اشعث بن قیس]] و افراد تحت تأثیر او با [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} [[ملاقات]] نموده و اصرار کردند که آن حضرت دست از [[جنگ]] بردارد و تن به حکمیت دهد. [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} فرمود: «من از اینها سزاوارترم که [[احترام]] قرآن را نگاه دارم. [[فریب]] اینها را نخورید که این کار، نیرنگی بیش نیست و فتح و پیروزی در یک قدمی ماست»؛ ولی تندروان [[سپاه عراق]] و در رأس آنها اشعث بن قیس و [[عبدالله بن کواء]] گفتند: «ما به خاطر قرآن دست از جنگ برمی‌داریم و [[ابوموسی اشعری]] را به [[نمایندگی]] خود برای حکمیت تعیین می‌کنیم؛ زیرا وی دستش به این جنگ [[آلوده]] نشده است». امیرمؤمنان علی{{ع}} به ناچار حکمیت را پذیرفت ولی با تعیین [[ابوموسی]] [[مخالفت]] کرد. حضرت فرمود: «شما در قبول حکمیت از دستور من [[سرپیچی]] کردید، پس در تعیین [[حَکَم]] [[نافرمانی]] نکنید. ابوموسی مورد اعتماد نیست. او از من جدا شد و [[مردم]] را از گرد من پراکنده ساخت.»... اما اینان با اصرار بر تعیین ابوموسی اشعری [[امیر مؤمنان]]{{ع}} را مجبور به پذیرش وی به عنوان حَکَم عراقیان کردند. در این موقع از گوشه و کنار صدا برخاست که {{متن حدیث|لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ‌}} حضرت فرمود: «آری [[حاکم]]، خداست، ولی این کلمه حقی است که از آن [[اراده]] [[باطل]] می‌شود. آری حاکم خداست؛ ولی اینها می‌گویند [[امارت]] و [[حکومت]] مخصوص خداست و حال آن‌که [[مردم]] چاره‌ای ندارند غیر از قبول [[امیر]] [[نیکوکار]] یا [[بدکاری]] که در حکومت او، [[مؤمن]] به [[طاعت]] مشغول است و [[کافر]] هم بهره خود را می‌برد، و درآمدها جمع شود و به [[جنگ]] [[دشمن]] بروند و راه‌ها [[امن]] شود و [[حق]] [[ضعیف]] را از [[قوی]] بگیرد...»<ref>نهج البلاغه، کلام ۴۰.</ref>.
[[ابن ابی الحدید]] نقل می‌کند که گفته‌اند [[خوارج]] در آغاز کار می‌گفتند به [[امام]] نیازی نیست؛ ولی وقتی [[عبدالله بن وهب راسبی]] را بر خود امیر کردند از این [[اعتقاد]] برگشتند<ref>شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۳۰۸.</ref>. هنگامی که [[سپاه عراق]] با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به سوی [[صفین]] می‌رفتند [[یار]] و [[دوست]] هم بودند؛ ولی در بازگشت با یکدیگر دشمن شده بودند. پس از ترک صفین و سخن از [[حکمیت]]، [[عراقی‌ها]] در طول راه با هم [[نزاع]] داشتند و به یکدیگر [[ناسزا]] می‌گفتند و تازیانه می‌زدند. آنها که بعداً خوارج نام گرفتند، می‌گفتند: ای [[دشمنان خدا]]! در کار [[خدا]] [[تساهل]] کردید و تن به حکمیت دادید. [[پیروان]] امیرالمؤمنین{{ع}} نیز به آنها می‌گفتند: از امام ما جدا گشته و باعث پراکندگی و [[تفرقه]] شدید. عده‌ای از خوارج از ورود به [[کوفه]] همراه با امیرالمؤمنین{{ع}} خودداری کردند و به [[حرورا]] رفتند<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۴۵.</ref>.
حرورا قریه‌ای در نیم فرسخی کوفه بود و به همین جهت خوارج را [[حروریه]] نیز نامیده‌اند<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۶.</ref>.
پس از بازگشت [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} از صفین به کوفه و هنگامی که آن حضرت بر فراز [[منبر]] بود، شماری دیگر از خوارج (قبل از خروج از [[شهر]]) فریاد برآوردند که از [[فتنه]] [[وحشت]] کردی و به حکمیت [[راضی]] شدی و [[خواری]] را پذیرفتی. هیچ حکمی جز از آن خدا نیست. [[حضرت علی]]{{ع}} فرمود: [[منتظر]] [[حکم خدا]] درباره شما هستم. [[خوارج]] [[آیه]] {{متن قرآن|وَلَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ}}<ref>«و به تو و به پیشینیان تو وحی شده است که اگر شرک بورزی بی‌گمان کردارت از میان خواهد رفت و بی‌شک از زیانکاران خواهی بود» سوره زمر، آیه ۶۵.</ref> را خواندند و [[حضرت امیر]]{{ع}} در پاسخ، آیه {{متن قرآن|فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ}}<ref>«پس شکیبا باش که وعده خداوند راستین است و مبادا آنان که اهل یقین نیستند تو را سبکسار گردانند» سوره روم، آیه ۶۰.</ref> را [[تلاوت]] فرمود<ref>مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۶.</ref>.
آن‌گاه خوارج یک یک یا دو دو یا سه نفری با هم از [[کوفه]] بیرون رفتند. [[زید بن حصین طایی]] نیز سوار بر مرکب خود از [[شهر]] خارج شد تا به موضع سیب<ref>سیب، منطقه‌ای از سواد کوفه، و دو ناحیه است: سیب اعلی و سیب اسفل از توابع «قصر ابن هبیره» (معجم البلدان، ج۳، ص۲۹۳).</ref> رسید. در آنجا عده زیادی از یارانش به او پیوستند. [[عبدالله بن وهب راسبی]] نیز در [[دل]] شب از کوفه خارج شد و تمام هم‌فکرانش به او پیوسته و راه [[انبار]] را پیش گرفتند<ref>الاخبار الطوال، ص۲۴۶.</ref>. بنا به قولی دوازده هزار نفر از خوارج در [[حرورا]] فرود آمدند. منادی آنها ندا داد که [[فرماندهی]] [[جنگ]] با [[شبث بن ربعی تمیمی]] و [[امام]] [[نماز]]، [[عبدالله بن کواء یشکری]] است و پس از [[غلبه]]، کار [[مسلمانان]] به [[شورا]] و [[بیعت]] با [[خدا]] و [[امر به معروف و نهی از منکر]] خواهد بود<ref>تاریخ طبری، ج۲، ص۴۶.</ref>. این دوازده هزار تن، اعم از [[قاریان]] و غیر آنها بودند<ref>مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۵؛ مسعودی ادامه می‌دهد که «آنها شبیب بن ربعی تمیمی را به فرماندهی برگزیدند و عبدالله بن کواء یشکری را که از قبیله بکر بن وائل بود امامت نماز دادند». به جای «شبث»، در کلام مسعودی «شبیب» آمده است.</ref>.
پس از فرار [[خوارج]] از [[کوفه]]، [[یاران]] و [[شیعیان امیرمؤمنان]] علی{{ع}} نزد او آمدند و با آن حضرت بر این قرار که با هر کس [[دوستی]] کند [[دوستدار]] او، و با هر کس [[دشمن]] باشد دشمن اویند، [[بیعت]] کردند. [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} نیز [[پیروی]] از [[سنت]] [[پیغمبر]]{{صل}} را شرط کرد<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۵۶.</ref>.
امیرالمؤمنین علی{{ع}} به منظور بازگرداندن خوارج، [[ابن عباس]] را به سوی آنها فرستاد. ابن عباس با خوارج صحبت کرد و سپس به نزد حضرت بازگشت. [[امیرمؤمنان]]{{ع}} از او پرسید: چه دیدی؟ ابن عباس گفت: به [[خدا]] نمی‌دانم آنها چه هستند. [[حضرت امیر]]{{ع}} فرمود: آنها را [[منافق]] دیدی؟ گفت: به خدا سیمای آنها چون سیمای [[منافقین]] نیست؛ زیرا در پیشانی آنها اثر [[سجود]] هست و پیوسته [[آیات قرآن]] را می‌خوانند و آن را [[تأویل]] می‌کنند. [[حضرت علی]]{{ع}} فرمود: تا وقتی خونی را نریخته‌اند و [[مالی]] را [[غصب]] نکرده‌اند، کاری به آنها نداشته باشید. سپس کسی را فرستاد و از آنها پرسید این چه کاری است که پدید آورده‌اید و چه می‌خواهید؟ خوارج گفتند: می‌خواهیم با تو به [[صفین]] برگردیم و سه شب بمانیم و از کاری که درباره تعیین حکمین کردیم، [[توبه]] کنیم. سپس به سوی [[معاویه]] برویم و با او [[جنگ]] کنیم تا [[خدا بین]] ما و او چه [[حکم]] کند.
حضرت امیر{{ع}} در پاسخ فرمود: چرا موقعی که حکمین را تعیین کردیم و از آنها [[عهد]] و [[پیمان]] گرفتیم و به آنها [[تعهد]] سپردیم این نکته را نگفتید و حالا می‌گویید؟ گفتند: آن موقع، جنگ طولانی بود و کار سخت شده بود و مجروحان زیاد بودند و کمبود خواروبار و [[اسلحه]] [[احساس]] می‌شد. حضرت علی{{ع}} فرمود: پیغمبر{{صل}}، پیمان خود را با [[مشرکان]] رعایت می‌کرد. شما به من دستور می‌دهید پیمان خود را نقض کنم. اما خوارج که پاسخی نداشتند، بی‌تفاوت در همان‌جا ماندند. گاهی یکی از آنها برمی‌گشت و به امیرالمؤمنین{{ع}} می‌پیوست و زمانی، دیگری از آن حضرت می‌برید و به خوارج ملحق می‌شد.
روزی یکی از [[خوارج]] وارد [[مسجد کوفه]] شد و دید که [[مردم]] پیرامون [[حضرت امیر]]{{ع}} را گرفته‌اند. فریاد زد: {{متن حدیث|لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ‌}}<ref>منظور خارجی این بود که حکمین حق تعیین حاکم را ندارند و حاکم فقط خداست. اگرچه مشرکان آن را نپسندند، مشرکان در نظر وی اصحاب امیرالمؤمنین{{ع}} بودند.</ref>. مردم به او [[خیره]] شدند. خارجی گفت: {{متن حدیث|لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُتَلَفِّتُونَ}}<ref>یعنی حاکمی جز خدا نیست، هر چند خیره شوندگان آن را خوش نداشته باشند.</ref>. [[حضرت علی]]{{ع}} رو به سوی او کرد و فرمود: «اگر [[حُکم]] برای [[خدا]] باشد، طوری نیست. من منتظرم تا حُکم خدا درباره شما جاری شود». مردم گفتند: ای [[امیرالمؤمنین]]! چرا با اینها [[مدارا]] می‌کنید و آنها را نابود نمی‌کنید؟» حضرت فرمود: «اینها نابود نمی‌شوند. [[اولاد]] اینها تا [[روز قیامت]] در صلب‌های مردان و رحم‌های [[زنان]] هستند»<ref>شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۳، ص۳۱۰.</ref>.
[[سرکشی]] و بگومگوی خوارج با امیرالمؤمنین{{ع}} در مسجد کوفه و جاهای دیگر، پس از [[اجتماع]] آنها در [[حروراء]] بوده است که خود بخشی از [[تاریخ اسلام]] در عصر حضرت امیر{{ع}} و [[تاریخ کوفه]] را تشکیل می‌دهد. جسارت‌های [[عبدالله بن کواء]] و پرسش‌های کینه‌توزانه او از امیرالمؤمنین علی{{ع}} در مسجد کوفه، و نیز سخنان دیگر خوارج با آن پیشوای بزرگ در نقاط مختلف [[کوفه]] و داخل [[مسجد]]، پس از این [[زمان]] بوده است.
پس از رسیدن خبر نتیجه [[حکمیت]] به [[مردم کوفه]]، خوارج به دیدار هم رفتند و قرار گذاشتند که نزد [[عبدالله بن وهب راسبی]] جمع شوند. آنها [[فرماندهی]] خود را به [[زیدبن حصین طایی]]<ref>در بعضی منابع مثل الاخبار الطوال وی «یزید بن حصین طایی» نام برده شده است.</ref> که از زاهدانشان بود، پیشنهاد کردند، ولی او نپذیرفت. سپس به [[شریح بن ابی اوفی عبسی]]<ref>شریح بن ابی اوفی: در بحث از سران خوارج درباره او سخن خواهیم گفت.</ref> پیشنهاد کردند و او نیز قبول نکرد. آن‌گاه از [[عبدالله بن وهب راسبی]] خواستند تا فرماندهی [[خوارج]] را برعهده گیرد. عبدالله گفت: بیایید! به [[خدا]] قسم فرماندهی را نه از روی میل و رغبت به [[دنیا]] و یا فرار از [[مرگ]] می‌پذیرم، بلکه تنها به [[امید]] بسیاری که به [[اجر]] فراوان آن دارم، قبول کردم. سپس دست خود را دراز کرد و خوارج با او [[بیعت]] کردند. [[زید بن حصین]] گفت: اگر همه با هم از [[کوفه]] بیرون رویم ما را تعقیب خواهند کرد، بهتر است که تنها و پنهانی از [[شهر]] خارج شویم و چون در [[مدائن]]، مدافعانی برای آن شهر هست، کنار پل [[نهروان]] قرار بر [[اجتماع]] بگذارید و همان جا توقف کنید و به [[برادران]] ما در [[بصره]] بنویسید تا کنار همان پل به ما بپیوندند<ref>نک: الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۲۶و تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۱ والاخبار الطوال، ص۲۰۲ و تاریخ طبری، ج۵، ص۷۳.</ref>.<ref>[[محمد حسین رجبی دوانی|رجبی دوانی، محمد حسین]]، [[کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی (کتاب)|کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی]]، ص ۲۱۲.</ref>


== پانویس ==
== پانویس ==
{{پانویس}}
{{پانویس}}
۱۱۱٬۹۱۱

ویرایش