خوارج در تاریخ اسلامی
چگونگی پیدایش خوارج
عموم مورخانی که به بحث و بررسی درباره خوارج و چگونگی پیدایش آنان پرداختهاند به وجود آمدن این فرقه را از جنگ صفین و قضیه «حکمیت» میدانند، اما به نظر ما برای ریشهیابی عمیقتر باید کمی به عقب برگشت؛ زیرا نمیتوان پذیرفت که یک حزب و گروه سازمان یافته و منسجم با موضعگیریهای سیاسی و عقیدتی، به یکباره و در مدت کمتر از چند ساعت و یا چند روز، ایجاد شود؟
آیا باور کردنی است که در نبرد صفین، عدهای با اصرار و پافشاری بسیار از امیرمؤمنان علی(ع) بخواهند که جنگ را خاتمه دهد و حکمیت را بپذیرد و حتی او را برای پذیرفتن این امر به قتل تهدید کنند، اما پس از قبول حکمیت از طرف علی(ع) فوراً موضع خود را تغییر دهند و پذیرش حکمیت را کفر بدانند؟ این، مسلماً برنامه و طرحی از پیش تنظیم شده بوده است که ریشه در پیش از نبرد صفین و مسأله حکمیت دارد. بنابراین بر یک محقق، لازم است که برای تحلیل و بررسی چگونگی پیدایش این گروه به عقب برگردد و قضیه را از ریشه دنبال کند و در این ریشهیابی به عامل مهم تعصبات قبیلهای، توجه بیشتری بکند.
بسیاری از رهبران خوارج و کسانی که در میان ساده لوحان سپاه علی(ع) در جنگ صفین، پس از پذیرش حکمیت، بذر شورش پاشیدند از قبیله بنی تمیم و بنی ربیعه بودند (بنی ربیعه، خود تیرهای از بنی تمیم است). کسانی مانند شبث بن ربعی و حرقوص بن زهیر (ذو الثدیه) و مسعر بن فدکی و عروة بن ادیه و مرداس بن ادیه که در نظر خوارج بعدی از سلف صالح هستند، همه از قبیله بنی تمیم بودند. البته از قبایل دیگر نیز کم و بیش شرکت داشتند اما بیشتر رهبران خوارج از این قبیله بودند و از قریش هیچ کس در میان خوارج نبود.
بنی تمیم در زمان جاهلیت با قبیله مضر و بخصوص تیره قریش دشمنی و جنگ داشتند و حتی پس از اسلام نیز که به ظاهر مسلمان شده بودند، گاه و بیگاه دشمنی دیرینه خود با قریش را آشکار میکردند و از این که پیامبر از قریش است ناراحت بودند و حسد میورزیدند. در این باره به دو سند تاریخی زیر توجه فرمایید:
- جمعی از قبیله بنی تمیم وارد مسجد پیامبر شدند و بیآنکه ادب و احترام پیامبر را رعایت کنند از پشت حجرهها ندا در دادند که «اخْرُجْ إِلَيْنَا يَا مُحَمَّدُ جِئْنَاكَ لِنُفَاخِرُكَ»؛ «ای محمد، بیرون آی که آمدهایم با تو مفاخره کنیم»، یعنی امتیازات و مفاخر و برتریهای قبیله خود را بر تو ثابت کنیم. آن گاه آنان به مال و ثروت و کثرت جمعیت و چیزهایی از این قبیل فخرفروشی کردند و این آیه شریفه درباره آنها نازل شد: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِنْ وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ﴾[۱].[۲]
- در یکی از جنگها هنگامی که پیامبر خدا غنایم جنگی را تقسیم میکرد، مردی از بنی تمیم به نام ذوالخویصره، که همان حرقوص بن زهیر بود، سر رسید و گفت: یا محمد، عدالت را رعایت کن! پیامبر فرمود: وای بر تو، اگر من عدالت را رعایت نکنم پس چه کسی این کار را خواهد کرد؟ بعضی از اصحاب خواستند او را بکشند. پیامبر(ص) فرمود: رهایش کنید، همانا برای او یارانی خواهد بود که نماز شما در مقابل نماز آنها و روزه شما در برابر روزه آنها کوچک شمرده میشود و آنها قرآن را تلاوت میکنند اما از گلوهایشان تجاوز نمیکند، آنها از دین خارج میشوند همانگونه که تیر از کمان رها میشود. سپس افزود: آنها بر مسلمانان خروج میکنند. نشانه آنها این است که در میانشان مرد سیاه چهرهای است که یکی از پستانهای او مانند پستان زن است»[۳].
مفسران میگویند: درباره همین اعتراض حرقوص بن زهیر به پیامبر بود که این آیه شریفه نازل شد: ﴿وَمِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ يَسْخَطُونَ﴾[۴].[۵].
جالب است که در این سند تاریخی ـ که اکثر مورخان و محدثان و مفسران آن را نقل کردهاند ـ منافقی که به پیامبر اعتراض میکند و قرآن، او را از جمله منافقان میشمارد کسی است که «ذو الخویصره» نام دارد و او همان «حرقوص بن زهیر» است که یکی از رهبران خوارج بود و در جنگ صفین پس از جریان حکمت، شدیداً به علی(ع) اعتراض کرد و جمعی را به دنبال خود کشانید و سرانجام در جنگ نهروان کشته شد. او همان «ذو الثدیه» بود که علی(ع) جنازه او را جستجو کرد تا این که آن را یافت و از این که وعده پیامبر(ص) تحقق یافته است خدا را شکر کرد[۶].
دقت در این دو سند تاریخی به خوبی نشان میدهد که یکی از رهبران عمده خوارج چه سابقه فکری داشته است[۷].
اعتقادات خوارج
ریشه اصلی خارجیگری را چند چیز تشکیل میداد:
- تکفیر علی(ع)، عثمان، معاویه، اصحاب جمل و اصحاب تحکیم ـ کسانی که به حکمیت رضا دهند ـ عموماً مگر آنکه به حکمیت رأی داده و سپس توبه کرده باشند.
- تکفیر کسانی که مایل به کفر علی(ع)، عثمان و دیگران نباشند.
- ایمان، تنها عقیده قلبی نیست، بلکه عمل به اوامر و ترک نواهی جزو ایمان است؛ایمانامر مرکبی از اعتقاد و عمل است.
- وجوب بلاشرط شورش بر والی و امام ستمگر. میگفتند: امر به معروف و نهی از منکر مشروط به چیزی نیست و در همه جا بدون استثنا باید این دستور الهی انجام گیرد. اینها به واسطه این عقاید، تمام مردم روی زمین را کافر، مهدور الدم و مخلد در آتش میدانستند.
استاد شهید مطهری ممیزات خوارج را چهار چیز ذکر کرده است:
- آنها روحیهای مبارزهگر و فداکار داشتند و در راه عقیده و ایده خویش سرسختانه میکوشیدند.
- آنها مردمی عبادت پیشه و متنسک بودند؛ شبها را به عبادت میگذراندند؛ به دنیا و زخارف آن بیمیل بودند.
- خوارج مردمی جاهل و نادان بودند و در اثر جهالت و نادانی، حقایق را نمیفهمیدند و بد تفسیر میکردند. این کج فهمیها به صورت یک مذهب درآمد که بزرگترین فداکاریها را در راه تثبیت آن از خویش بروز دادند.
- آنان مردمی تنگ نظر و کوته بین بودند؛ اسلام را در اندیشههای محدود خود محصور کرده بودند و افراد دیگر را جهنمی میدانستند[۸].[۹]
نمونهای از تعصبات قبیلهای خوارج و دشمنی آنها با قریش
- ابو حمزه خارجی در سال ۱۳۰ به مدینه حمله کرد و مردم آن شهر را شکست داد که در تاریخ به نام «واقعه قدید» معروف است. وقتی اسیران را آوردند هرکس از قریش بود میکشتند و هر کس از انصار بود رها میکردند[۱۰].
- وقتی ضحاک بن قیس شیبانی خارجی، زمان کوتاهی در عراق حکومت یافت عبدالله بن عمر و سلیمان بن هشام به ناچار با او بیعت کردند. شبیل بن عزره، شاعر خارجی، با مباهات گفت: «أَ لَمْ تَرَ أَنَ اللَّهَ أَظْهَرَ دِينَهُ وصلت قریش خلف بکر بن وائل» «آیا ندیدی که چگونه خداوند دین خود را پیروز کرد و قریش پشت سر بکر بن وائل نماز خواند؟»[۱۱]
با توجه به زمینههای سیاسی و عصبیتهای قومی و نژادی که نمونههایی از آن را نقل کردیم، کسانی که کینه و حسد امیرالمؤمنین علی(ع) را در دل داشتند ولی به ناچار در سپاه آن حضرت قرار گرفته بودند و به ظاهر از جمله اصحاب علی(ع) به حساب میآمدند، همواره در پی فرصتی بودند که به آن حضرت ضربه بزنند و آنچه را که مدتها پنهان میکردند آشکار سازند. چنین فرصتی در جنگ صفین و در مسأله حکمیت به دست آمد و آنها توانستند از ساده لوحی سربازان علی(ع) سوء استفاده کنند و جمعیت زیادی را به دنبال خود بکشند و تا آنجا پیش رفتند که جنگ نهروان را بر امام مسلمین امیرالمؤمنین علی(ع) تحمیل کردند[۱۲].
نامهای دیگر خوارج
خوارج در تاریخ به نامهای دیگری هم مشهورند که اینک آنها را ذکر میکنیم:
- «شُراة»: این کلمه جمع «شاری» به معنای فروشنده است. خوارج این نام را بسیار دوست میداشتند، چون میپنداشتند که جان خود را به خدا فروختهاند و در راه او از جان خویش گذاشتهاند. این نام مأخوذ از این آیه است که در شأن علی(ع) در لیلة المبیت نازل شده است: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ﴾[۱۳].
- «حروریه»: به این علت، آنها را حروریه میگویند که پس از ترک صفین و مخالفت با علی(ع) به روستای «حرورا» رفتند و این روستا دو میل با کوفه فاصله داشته است[۱۴].
- «خوارج»: خوارج جمع «خارجی» است، از ریشه خروج به معنی «بیرون شدن» و «قیام کردن» است. نام مشهور این فرقه، همان خوارج است. این نام از حدیث معروفی که از پیامبر(ص) در مقام پیشگویی از این گروه رسیده اقتباس شده است که فرمود: «سیخرج قوم یمرقون من الدین»؛ «به زودی قومی خروج میکنند که آنها از دین بیرون رفتهاند».
- «محکمه»: خوارج در جریان جنگ صفین و در اعتراض به مسأله حکمیت، شعار «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ» را سر دادند و نام «محکمه» از همین شعار معروف آنها گرفته شده است. مُحکِّم یا مُحکِّمه، اسم فاعل از تحکیم است و به معنای کسی است که تحکیم را قبول ندارد؛ از این رو ابن سیده گفته است: اطلاق محکمه بر خوارج، جنبه سلبی دارد؛ زیرا آنها نفی تحکیم میکردند»[۱۵] و شاید محکمه اسم فاعل از مصدر جعلی تحکیم است که به معنای گفتن جمله «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ» میباشد مانند «مُکبر» به معنای کسی که «الله اکبر» میگوید.
- «مارقین»: مارق از ماده مرق به معنای رها شدن و بیرون رفتن و دریدن است[۱۶]. در حدیثی از پیامبر گرامی اسلام(ص) فتنه خوارج، پیش بینی شده است که در جنگ نهروان آن حدیث را خواهیم آورد. نام «مارقین» برگرفته از همان حدیث پیامبر است[۱۷].
فرقههای خوارج
خوارج بر اثر علل و عواملی به دسته و فرقههای مختلفی تقسیم شدند. در تعداد فرقههای خوارج، میان نویسندگان ملل و نحل، اختلاف نظر وجود دارد؛ اشعری بیش از سی فرقه از آنها را نام میبرد[۱۸]. ملطی آنها را بیست و پنج فرقه میداند[۱۹]. شهرستانی آنها را به هشت فرقه اصلی، تقسیم میکند[۲۰]. ایجی آنها را هفت فرقه میداند[۲۱]. رازی آنها را به بیست و یک فرقه تقسیم میکند[۲۲]. اسفرائنی و بغدادی آنها را بیست فرقه میدانند[۲۳]. و ابن المرتضی از آنها در پنج فرقه اصلی، نام میبرد[۲۴] در این جا ما فقط مهمترین آنها را نام میبریم:
- ازارقه: پیروان نافع بن ازرق حنظل؛
- نجدات: پیروان نجدة بن عامر حنفی؛
- صفریه: پیروان زیاد بن اصفر؛
- عجارده: پیروان عبدالکریم بن عجرد؛
- شعیبیه: پیروان شعیب؛
- صلتیه: پیروان صلت بن عثمان؛
- حمزیه: پیروان حمزة بن اکرکند؛
- ثعالبه: پیروان ثعلبة بن مشکان؛
همچنین خازمیه، معلومیه و مجهولیه، اخفسیه، معبدیه، اباضیه، بیهسیه، بدعیه، یزیدیه، رشدیه از دیگر فرقههای خوارج هستند[۲۵].
سرآغاز فتنه خوارج و فعالیتهای آنان
امام(ع) پس از پیمان حکمیت، مصلحت دید که صفین را ترک گوید و به کوفه مقر حکومت اسلامی برگردد و در انتظار داوری «ابوموسی» و «عمروعاص» به سر برد، اما وقتی امام(ع) وارد کوفه شد با انشعاب ناجوانمردانهای در سپاه خود مواجه گردید؛ زیرا آن حضرت و یارانش مشاهده کردند که گروهی از سپاهیانش که تعداد آنان را تا دوازده هزار نفر ضبط کردهاند، به عنوان اعتراض به پذیرش حکمت از آمدن به کوفه خودداری کردند و دستهای از آنان به «حروراء» (سرزمینی نزدیک نهروان و اطراف کوفه) و دسته دیگر در اردوگاه نخیله رفتند و در آنجا با عبدالله بن وهب راسبی بیعت نمودند تا با امیرالمؤمنین(ع) از سر جنگ برآیند یا آنکه علی(ع) از این گناه پذیرش حکمیت توبه کند و فوراً برای جنگ با معاویه به صفین بازگردد! و آنها در این راستا از هیچ کوششی که مخالف موازین شرع انور بود کوتاهی نکردند[۲۶].
جنایات خوارج در راه نهروان
خوارج با شعار «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ» و با دلی پر از بغض و عداوت کوفه را به قصد نهروان ترک کردند، تا با امام مسلمین از در جنگ برآیند و عقدههای درونی خود را خالی کنند اما در بین راه دست به کارهای بسیار جاهلانه و دور از شرف و انسانیت زدند که با هیچ منطق و مرامی سازش نداشت، ما در این جا نمونهای از اعمال احمقانه آنان را ذکر میکنیم تا با چهره واقعی مخالفین امام(ع) بیشتر آشنا شویم.
ابو العباس میگوید: خوارج در راه نهروان با عبدالله بن خباب[۲۷] در حالی که قرآنی به گردن داشت و همسر حاملهاش نیز به همراهش بود، رو به رو شدند به عبدالله گفتند: این قرآنی که در گردن داری به ما دستور میدهد تا تو را به قتل برسانیم. عبدالله گفت: «مَا أَحْيَاهُ الْقُرْآنَ فَأَحْيَوْهُ وَ مَا أَمَاتَهُ فَأَمِيتُوهُ»؛ «هر چه را قرآن زنده کرده شما هم زنده کنید و آنچه را قرآن میرانده است شما هم بمیرانید».
در این موقع یکی از خوارج برخاست و خرمایی را که از درخت افتاده بود برداشت و در دهان گذاشت، دوستانش بر سر او فریاد زدند که: این مال مردم است بیرون بیانداز، آن مرد، خرما را برای رعایت پرهیزکاری از دهان بیرون انداخت، سپس یکی دیگر از این خوارج به خوکی زد و او را کشت؛ باز همراهانش گفتند: این کاری که کردی فساد فی الارض است، چرا این کار را کردی و خوک را کشتی؟
آن گاه به ابن خباب گفتند: از پدرت برای ما حدیثی بخوان؟ عبدالله گفت: پدرم از رسول خدا(ص) نقل کرد که فرمود: «سَتَكُونُ بَعْدِي فِتْنَةٌ يَمُوتُ فِيهَا قَلْبُ الرَّجُلِ كَمَا يَمُوتُ بَدَنُهُ يُمْسِي مُؤْمِناً وَ يُصْبِحُ كَافِراً فَكُنْ عَبْدَ اللَّهِ الْمَقْتُولَ وَ لَا تَكُنِ الْقَاتِلَ»؛ به زودی فتنهای رخ میدهد که قلب مؤمن در آن میمیرد، شب را با ایمان میخوابد و روز کافر میشود، در آن روز تو بندهای مقتول[۲۸] باش و قاتل نباش».
آنگاه از عبدالله درباره ابوبکر و عمر سؤال کردند: عبدالله از آنان به نیکی یاد کرده سپس درباره امام(ع) قبل از حکمت و درباره عثمان در آخر عمرش سؤال کردند، باز او به نیکی یاد کرد، آن گاه درباره امام(ع) بعد از قبول حکمیت پرسیدند؟ او گفت: «إن عليا أعلم بالله و أشد توقيا على دينه و أنفذ بصيرة»؛ به راستی علی(ع) نسبت به خدا داناتر و بر دین خدا محکمتر و از دیگران بصیرتش بیشتر است». آن مردم نادان و جاهل به او گفتند: تو پیرو هدایت نیستی، بلکه تابع اسم و رسم مردان هستی، آن گاه او را به کنار نهری آوردند و سر از بدنش جدا کردند[۲۹].
در نقل دیگری آمده است: وقتی عبدالله، حدیث رسول خدا(ص) را برای آنان خواند، گفتند: هدف این بود که این حدیث را از تو بشنویم به خدا سوگند! تو را به گونهای میکشیم که تاکنون کسی را چنان نکشتهایم، فوراً دست و پای او را بستند و به همراه همسر باردارش به زیر نخل آوردند در این هنگام دانه خرمایی از درخت افتاد و یکی از خوارج، آن را به دهان خود گذاشت، همفکرانش به او اعتراض کردند که چرا مال مردم را بدون رضایت صاحبش خوردی؟ او خرما را از دهان خود در آورد و به دور انداخت.
همچنین خوکی که متعلق به مرد مسیحی بود و از آن نقطه عبور میکرد با تیر یکی از خوارج از پای درآمد، فریاد دوستانش بلند شد که این عمل، فساد در روی زمین است، سپس از صاحب خوک رضایتطلبیدند، آن گاه عبدالله را که در بند کشیده بودند به سوی نهر آب آوردند و مثل گوسفند سر بریدند و به این هم اکتفا نکردند و همسر او را نیز به قتل رسانده بعد شکمش را پاره کردند و بچهای را که در شکم داشت در آورده و سر بریدند و باز هم به این مقدار جنایت اکتفا نکردند و سه زن دیگر را که یکی از آنان جزء زنان صحابی رسول خدا(ص) به نام «ام سنان» بود کشتند[۳۰].
ابن ابی الحدید در شرح خود در دنباله حدیث، آورده است: که خوارج پس از قتل عبدالله و همسر و فرزندش، به نزد مرد نصرانی که دارای درخت خرمایی بود رفتند و پیشنهاد کردند که خرمای آن درخت را به اینها بفروشد.
نصرانی گفت: میوه درخت خود را به شما بخشیدم، اما آنان نپذیرفتند و گفتند: حتماً باید بهای آن را بگیری. در این جا فریاد نصرانی بلند شد و گفت: وا عجباه أ تقتلون مثل عبد الله بن خباب و لا تقبلون جنا نخلة إلا بثمن؛ «شگفتا که شما از کشتن مسلمانی چون عبدالله بن خباب هراس ندارید اما از خوردن میوه درختی که صاحب آن اعلام رضایت کرده است خودداری میکنید!»[۳۱].[۳۲]
مردم کوفه و مارقین
از برخی متون برمیآید که جنگ نهروان به تقاضای مردم کوفه صورت گرفته است؛ بدین ترتیب که خوارج به قتل، غارت و راهزنی روی آورده و امنیت منطقه، به خصوص شهر کوفه را برهم زده بودند. مردم که برای حرکت به سوی شام آماده میشدند، نگران خانواده و اموال خود بودند؛ بنابراین از امام خواستند که پیش از عزیمت به شام و نبرد با معاویه، شر خوارج را ریشهکن سازد تا آنان با خیال راحت راهی شام شوند. این در حالی است که مطابق برخی متون تاریخی، امام علی(ع) بسیار کوشید تا مردم کوفه را برای نبرد با خوارج برانگیزد و در نهایت شمار کسانی که به درخواست امام پاسخ مثبت دادند و برای جنگ با مارقین آماده شدند، بسیار اندک بود.
در پاسخ به این دوگانگی میتوان گفت بسیاری از کسانی که در پی حکمیت، از سپاه امام علی(ع) خارج شدند و به صف مارقین پیوستند، فرزندان و برادران و پدران و خویشان مردم کوفه بودند. از این رو طبیعی بود که سپاه امام در جنگ با خوارج تردید داشته باشد و به کندی اقدام کند.
با لحاظ این مسئله و نظر به عدم جواز قصاص قبل از جنایت، طبیعی بود که امام علی(ع) به خوارج مهلت دهد و آنان را مدتی به حال خود رها کند و آزار و اذیتهایشان را، تا زمانی که مخل امنیت و نظم اجتماعی نباشد، تحمل کند؛ اما هنگامی که مرتکب جنایت شدند و زندگی عمومی مردم را به فساد و تباهی کشیدند، بر امام واجب بود که دست به کار شده، اوضاع را به حالت عادی بازگرداند، و از خوارج بخواهد که با مردم به عدل و داد رفتار کنند و آنگاه که این قوم بر تداوم فساد و فتنهانگیزی خویش اصرار ورزیدند، حضرت در مقام مجری احکام الهی، آنان را مجازات کرد و به کیفر اعمال ناشایستشان رساند.
اقدامات خشونتآمیز و قساوتآلود خوارج در ارتکاب محرمات و جنایات هولناک، موجب شد که مردم کوفه خطر بزرگ آنان را با تمام وجود لمس کنند و دریابند که اگر به جنگ معاویه، بروند، زنان فرزندان و اموالشان در امان نیستند. بنابراین لازم بود پیش از هر اقدامی، این خطر عظیم را از میان بردارند. اما این احساس خطر مردم کوفه درباره تهدید خوارج به دلایل مختلفی روح حماسی آنان را برای جنگ با این فرقه جداییطلب برنینگیخت و تا آنگاه که امام علی(ع) پیش از عزیمت به نهروان، در خطبهای غرا، مردم را به جنگ با خوارج فراخواند، جز عدهای اندک، کسی درخواست او را لبیک نگفت[۳۳]. با این حال، امام ترجیح داد که با همین شمار اندک که گفتهاند از چهار هزار نفر بیشتر نمیشدند، رهسپار جنگ با مارقین شود.
امیرالمؤمنین(ع) با احتجاجات قاطع و کوبنده چنان یقین یاران خویش را در حقانیت این جنگ تقویت کرد که آنان حاضر شدند بدون ذرهای تردید و احساس غم و اندوه، جانانه بجنگند. چنانکه نزدیک بود فتنه خوارج را به کلی ریشهکن کنند. تاریخ هیچ نمونهای را ثبت نکرده که احدی از یاران امام در این باره کوچکترین اعتراضی کرده باشد. آن حضرت قاطعانه ثابت کرد که پیامبر اکرم(ص) از این جنگ خبر داده است و نشانههای مختلفی را که در سیر این تحولات، به عیان دیدند بر اطمینان و یقین آنان افزود؛ برای نمونه پیشگوییِ قاطعانه امام درباره اینکه خوارج هرگز از رودخانه عبور نخواهند کرد، نخستین نشانه بود و کشف ذوالثدیه هم آخرین نبود.
یکی از پیشگوییهای غیبیای که عقل و وجدان مردم را برای در هم کوبیدن خوارج آماده کرد، پیشگویی درباره حضور ذوالثدیه در میان نیروهای خوارج بود. از زید بن وهب جهنی روایت شده که او نیز در سپاه علی(ع)، که عازم جنگ با خوارج بود، حضور داشت. او روایت میکند که علی(ع) به مردم گفت: مردم! من از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: گروهی از امت من خارج میشوند آنان قرآن را چنان قرائت میکنند که با قرائت شما هیچ قرابتی ندارد.
روزه شما نیز با روزه آنان شباهتی ندارد. قرآن را میخوانند و خیال میکنند که آنان را تأیید میکند، در حالی که علیه آنان است. نمازشان به جایی نمیرسد. چنان از اسلام خارج میشوند که تیر از کمان به در میرود. اگر سپاهی که به جنگ آنان میروند، میدانستند که چه چیزی درباره آنان بر زبان رسول خدا(ص) است، هرگز در اقدام علیه آنان کوتاهی و تعلل نمیکردند و از نبرد با آنان خسته نمیشدند. نشانه آن چنین است: مردی در میان ایشان است که بازویی بدون استخوان دارد، و در سر بازوی او مقداری گوشت، همانند گوشت پستان، وجود دارد و چند موی سفید بر آن روییده است.
حال شما به جنگ معاویه و مردم شام میروید و اینها را رها میکنید تا پس از شما در فرزندان و اموالتان دستدرازی کنند و جایتان را بگیرند؟ به خدا سوگند که من امیدوارم آنان همین قوم باشند. اینان خون مردم بیگناه را بر زمین ریختند و اموال مردم را به غارت بردند. پس به نام خداوند به سوی آنان حرکت کنید. زید بن وهب گفت: وقتی با آنان درگیر شدیم، عبدالله بن وهب راسبی که بر ایشان امارت میکرد، به آنها گفت نیزهها را بیندازید و شمشیرهایتان را بکشید. من میترسم که همانند روز حروراء شما را به سوی خویش دعوت کنند. آنان بازگشتند و نیزههایشان را انداختند و شمشیرهایشان را از نیام بیرون آوردند. مردم با نیزه چنان به آنان حمله کردند که نیزهها در گوشت آنان فرو رفت.
او میگوید: خوارج یکی پس از دیگری بر روی هم افتادند؛ اما از مردم جز دو تن هدف قرار نگرفت. علی(ع) گفت: ناقصالخلقه را پیدا کنید. مردم در پی او گشتند، اما نیافتند. علی(ع) خود در جستجوی او به راه افتاد و تا اینکه به گروهی از کشتگان خوارج رسید که بر روی هم افتاده بودند. فرمود: آنها را کنار بزنید. ناقصالخلقه را در زیر آنان پیدا کردند. علی(ع) تکبیر گفت. سپس فرمود: «خداوند راست گفت و رسول خدا(ص) به راستی رساند». عبیده سلمانی به پا خاست و گفت: یا امیرالمؤمنین، به خدایی که جز او خدایی نیست، سوگند میخوری که این حدیث را از رسول خدا(ص) شنیدی؟! علی(ع) گفت: آری، به خدایی که جز او خدایی نیست، سوگند. او سه بار علی(ع) را سوگند داد و علی(ع) سوگند خورد[۳۴].
در روایت دیگری آمده است که در پایان جنگ نهروان و در ابتدای امر که ذوالثدیه را نیافتند، علی(ع) به یاران خود فرمود: اسب را بیاورید که او هدایت شده است و ما را به محل ذوالثدیه راهنمایی خواهد کرد. اسب را آوردند. علی(ع) سوار شد و ناقصالخلقه را پیدا کردند[۳۵].
به هر حال اگر مردم کوفه خواهان جنگ با خوارج بودهاند[۳۶]، این درخواست پس از آن بود که دریافتند با دو خطر عمده مواجهند: از یک سو دشمن مکار و سرسختی به نام معاویه دارند، و از سوی دیگر با خطر خوارج روبهرو بودند که خانوادهها و اموال آنان را تهدید میکردند. در یکی از گزارشها آمده است: چون خوارج در نهروان خروج کردند، علی(ع) در میان یاران خویش به پا خاست و گفت: این قوم، خون بیگناهان را بر زمین ریختهاند و اموال مردم را غارت کردهاند. بدانید که آنها نزدیکترین دشمنان شما هستند. اگر به. سوی دشمنتان (معاویه) حرکت کنید، میترسم که اینها در عقبه شما دستدرازی کنند...[۳۷].
اینجا بود که مردم دریافتند که باید از آنچه علی(ع) فرمان میدهد، اطاعت کنند؛ چراکه راه درست همین است[۳۸].
تصمیم امام
در اندیشه امام و یاران او چیزی جز جنگ با معاویه و ریشهکن کردن این غده فساد نبود و فقط روز شماری میکردند تا از رأی حکمین (ابوموسی و عمروعاص) در دومة الجندل آگاه شوند که ناگهان به امام(ع) خبر دادند: داوران، شما را از منصب خود عزل و معاویه را به جای خود ابقا نمودند.
با شنیدن این خبر، امام(ع) ابتدا یک سخنرانی تندی کرد و فرمود: «شما مرا مجبور کردید حکمیت را بپذیرم و بعد ابوموسی را به عنوان حکم به من تحمیل نمودید و قرار شد آن دو بر اساس قرآن داوری کنند و آنچه مرده بود طبق آیات قرآن زنده سازند ولی آن دو، چیزی را که زنده بود میراندند و از هوا و هوس خود پیروی کردند و بدون حجت و دلیل رأی دادند، از این جهت خدا و پیامبر و مؤمنان از هر دوی آنان بری هستند، آماده جهاد و حرکت به سوی شام باشید و در روز دوشنبه در پادگان نُخیله گرد هم آیید، به خدا سوگند! من با این گروه (معاویه و یارانش) میجنگم اگر تنها در این میان باشم».
پس از این سخنرانی، امام(ع) تصمیم گرفت هر چه زودتر کوفه را برای جنگ با معاویه به قصد صفین ترک گوید، برخی از یاران وی از حضرت خواستند که بهتر است خوارج را که از ما فاصله گرفتهاند نیز به شرکت در جهاد دعوت کنید. امام(ع) نامهای برای خوارج نوشت و آنان را دعوت به جهاد با معاویه و عمروعاص نمود و در نامه، پیروی عمروعاص از هوی و هوس و میراندن آنچه به قرآن زنده بود و دیگر مسائل را به آنان متذکر شد. متأسفانه در پاسخ امام(ع) جواب رد دادند و حاضر به همکاری نشدند از این رو امیرمؤمنان(ع) تصمیم گرفت در انتظار کمک آنان نباشد و با سپاهی که خود آماده میکند به صفین بشتابد لذا به ابن عباس استاندار بصره نامهای نوشت که هر چه زودتر نیروهای بصری را به جانب کوفه اعزام نماید.
اما ابن عباس با کمک احنف بن قیس و ابو الأسود و دیگران هر چه کوشش نمودند مردم بصره حاضر به همکاری نشدند تنها با تلاش بسیار، توانستند سه هزار و دویست نفر را آماده نموده و به کوفه اعزام نمایند، وقتی به کوفه آمدند امام(ع) از کمی نیروی بصره، بسیار غمگین شد.
از طرفی سعد بن قیس همدانی، عدی بن حاتم، حجر بن عدی و سایر بزرگان قبایل عراق به فرمان امام(ع) نامههایی به طوایف و قبایل خود نوشتند و برای جنگ با معاویه نیروطلبیدند و بدین ترتیب چهل هزار نفر رزمنده با هفده هزار نوجوان و هشت هزار غلام به ضمیمه لشکری که از بصره آمده بود در کوفه اجتماع کردند و سپاهی چشمگیر و دشمن شکن زیر لوای امیرمؤمنان آماده جنگ با معاویه شدند.
اما متأسفانه در چنین اوضاع حساسی خبر ناگوار شهادت عبدالله بن خباب را به امام دادند و گفتند: قاتلین به این هم اکتفا نکرده همسر او را نیز کشته و فرزندی که در رحم داشته از شکم او بیرون کشیده و او را سر بریدهاند.
امیرمؤمنان(ع) که از قتل عبدالله آگاه شد حارث بن مره را به اردوگاه خوارج فرستاد تا گزارش صحیحی برای آن حضرت بیاورد. وقتی حارث وارد جمع آنان شد تا از اوضاع قتل عبدالله و انگیزه آنان در این کار جویا شود برخلاف تمام اصول انسانی و اسلامی او را گرفتند و به قتل رساندند. این خبر موحش امام را بیش از پیش متأثر کرد.
در این موقع گروهی از یاران با وفای امام به محضرش آمدند و گفتند: آیا صحیح است که با وجود چنین خطری که پشت گوش ما وجود دارد به سوی شام برویم و زنان و فرزندان خود را در میان این افراد نادان بگذاریم؟[۳۹].[۴۰]
عزیمت امام(ع) به سوی نهروان
امام(ع) پس از آگاهی از شهادت عبدالله و نمایندهاش حارث بن مره به دست خوارج نهروان، تصمیم گرفت به جانب «حروراء» حرکت کند و قاتلان آن بیگناهان را قصاص نماید.
امام(ع) وقتی به کنار نهروان فرود آمد، به آنان پیام داد که قاتلان عبدالله و همسر و دو فرزند او را تحویل دهند تا قصاص شوند، خوارج پیام دادند که ما همگی قاتل او بودهایم و خون او را حلال شمردهایم. امام(ع) به نزدیک آنان آمد و برای هشیاری و بیداری آنان با آنان سخن گفت و داستان حکمت و ابو موسی، که حضرت را بالاجبار به این کار وادار کرده بودند یادآور شد اما آنان در حال و هوای خود بودند و هرگز سخن حق به گوششان نمیرفت و همان جوابهای واهی را دادند که باید از کفری که مرتکب شدهای توبه کنی تا با تو همکاری نماییم. امام(ع) فرمود: آیا پس از ایمان و جهاد در رکاب رسول خدا(ص) بر کفر خود شهادت دهم؟! آیا قبول حکمیت سبب میشود که شما شمشیرهای خود را بر دوش نهاده و بر فرق مردم فرود آورید و خون مردم را بریزید؟[۴۱] این سخنان کمترین تأثیری در دل مرده آنان نداشت[۴۲].
امیرالمؤمنین(ع) و شعارهای خوارج
امام علی(ع) بسیار کوشید تا خوارج را به اشتباهاتشان، در فهم درست مسائل، واقف سازد. حضرت بارها با خوارج مناظره و مذاکره کرد و بر نادرستی فهم آنان احتجاج نمود. بسیاری از آنان بازگشتند، اما شمار فراوانی نیز بر موضع باطل خویش باقی ماندند؛ در حالی که امام علی(ع) آشکارا و با استدلال توضیح داده بود که مردمان را در دین خدا حاکم نکرده، بلکه قرآن را حاکم قرار داده است[۴۳]. امام علی(ع) با تبیین شعار معروف خوارج که میگفتند «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ» آن را یک فریب آشکار نامید که با علم و تصمیم قبلی مطرح شده است. همینجا بود که حضرت، کلام مشهوری را که بعدها به صورت مَثَل درآمد، بر زبان راند: «كلمة حق يراد بها الباطل»[۴۴]. بدین ترتیب، امیرالمؤمنین(ع) ضمن تبیین اهداف واقعی خوارج، این نوع اقدام، و این شیوه عمل را مردود دانست.
از ابواسحاق روایت است که وقتی حروریان خروج کردند و شعار تحکیم سردادند، علی(ع) گفت: چه میگویند؟ گفتند: «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ». فرمود: «آری، حکم از آنِ خداوند است؛ اما منظورشان این است که امارتی وجود ندارد. بدانید که مردمان را امارت فرض است تا در سایه آن مؤمنْ عمل صالح انجام دهد و فاجر و کافر بهره خویش برند تا آنگاه که وعده حق سر رسد»...[۴۵].
قتاده چنین روایت میکند: وقتی علی(ع) سخن محکمه را شنید، گفت: اینان چه کسانی هستند؟ پاسخ دادند: قاریان قرآن. فرمود: خیر، بلکه عیبجو هستند. گفتند: آنان میگویند «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ». فرمود: سخن حقی است که از آن باطلی را میجویند...»[۴۶].[۴۷]
رویارویی امیرالمؤمنین(ع) با خوارج
شمار نیروهای خوارج که در نهروان کشته شدند، بین ۱۵۰۰ تا دههزار نفر گزارش شده است. به نظر ما از میان این ارقام چهارهزار به حقیقت نزدیکتر است. با لحاظ اینکه همه مارقین، به جز ده نفر، در نبرد نهروان کشته شدند، روشن میشود که همین رقم شمار کل نیروهای خوارج در نهروان بوده است.
در مقابل، شمار نیروهای امام علی(ع) بسیار اندک بود؛ زیرا به گفته ابن حبان[۴۸]، هدف امام این بود که خوارج را با گفتار به راه حق بازگرداند؛ از این رو جمعیت بسیار کمی همراه خویش برد. در این میان، برخی ارقام شگفتانگیزی بیان کردهاند؛ از جمله گفتهاند: شمار نیروهای علی(ع) در نهروان دوازدههزار نفر بود[۴۹]. البته این رقم بزرگی است و بعید مینماید که امام چنین نیرویی همراه برده باشد.
روایت ابن اعثم، گفته ابن حبان را تأیید میکند. بنا به گزارش وی، امام علی(ع) برای گردآوری مردم برای جنگ با خوارج بسیار کوشید و چندین بار خطبه خواند. پس از خطبه سوم آن حضرت، گروهی از مردم به سرعت به درخواست او پاسخ مثبت دادند و چهارهزار نفر یا بیشتر آماده نبرد شدند و امام آنان را از کوفه بیرون برد. عدی بن حاتم طائی هم پیشاپیش حرکت میکرد و شعر میخواند[۵۰].
شاهد دیگر بر قلّت نیروهای امام، اخباری است که در متون تاریخی نقل شده و گویای آن است که مردم عراق پس از جنگ صفین، زمینگیر شدند، و به شدت از حضور در جنگی دیگر رویگردان بودند. امام بارها آنان را برای جنگ فراخواند، اما هرگز موفق نشد دوباره ایشان را به جنگ معاویه ببرد، تا اینکه سرانجام به شهادت رسید.
ملائنی گزارش میدهد که وقتی علی(ع) برای جنگ با خوارج بیرون رفت، یکی از یاران او که پیشاپیش سپاه حرکت میکرد، دواندوان به حضور علی(ع) رسید و گفت: یا امیرالمؤمنین! مژده! آن حضرت فرمود: مژده تو چیست؟ گفت: این قوم (خوارج) که از رسیدن شما باخبر شدهاند، از رودخانه گذشتند. تو را بشارت باد که خداوند آنان را به دست تو سپرد. فرمود: تو را به خدا سوگند! آیا تو خود دیدی که از رودخانه عبور کردند؟! گفت: آری. علی(ع) او را سه بار سوگند داد و آن مرد در هر سه نوبت گفت: آری. علی(ع) فرمود: به خدا سوگند که از رودخانه عبور نکردهاند و هرگز از آن نخواهند گذشت. بدانید که قتلگاه آنان همین نقطه است. سوگند به او که دانه را شکافت و انسان را آفرید، هرگز به اثلاث و قصر بوازن نخواهند رسید تا اینکه خداوند آنان را هلاک گرداند....
راوی میگوید که سپس سوار دیگری به شتاب آمد و همانند اولی سخن گفت. علی(ع) توجهی نکرد. جوانی گفت: به خدا سوگند، از او دور نشوم. اگر آنان از رودخانه عبور کنند، این نیزه را در چشمان او فرو میکنم. آیا ادعای علم غیب میکند؟ چون علی(ع) به رودخانه رسید، دید که خوارج غلاف شمشیرهای خود را شکسته و اسبهای خود را پی کردهاند. آن جوان پیش آمد و گفت: یا امیرالمؤمنین! من پیشتر درباره تو شک کرده بودم. اینک به درگاه خدا و تو، توبه میکنم. علی(ع) فرمود: «خداوند است که گناهان را میبخشد. از او آمرزش بخواه»[۵۱].[۵۲]
حضرت علی(ع) وقتی در برابر خوارج قرار گرفت، درباره کشتن عبدالله بن خباب از آنها سؤال کرد. آنها به کشتن وی اقرار و اعتراف کردند. حضرت فرمود: از گردانها و گروههای آنها به طور جداگانه سؤال کنید (شاید افرادی باشند که از این کشتن بیزارند). سؤال کردند و همه آنها اقرار کردند. حضرت فرمود: چه کسی ابن خباب را کشته است؟ آنها گفتند: تو را میکشیم همانگونه که او را کشتیم یا گفتند: همگی ما او را کشتیم. حضرت فرمود: به خدا قسم اگر تمام اهل دنیا این گونه به قتل عبدالله اقرار کنند و من توانا باشم بر کشتن آنها به خاطر او، آنها را خواهم کشت[۵۳].
سپس حضرت در برابر آنها ایستاد و سخنرانی کرد و پند و اندرز داد[۵۴]؛ اما آنها متنبه نشدند و گفتند با یاران علی(ع) سخن نگویید و آماده جنگ شوید و به دیدار خدا به سوی بهشت بشتابید. آنگاه خوارج به سوی پل حرکت کردند. یاران امیرالمؤمنین(ع) گفتند: خوارج از پل عبور کردند. حضرت فرمود: هرگز از پُل نمیگذرند.
پس گروهی را برای تحقیق فرستادند. آنان هم آمدند و گفتند: خوارج از رودخانه گذشتند. میان خوارج و سپاه حضرت شاخهای از رودخانه فاصله بود و آن گروه از ترس مقدمه سپاه خوارج نزدیک نشدند و برگشتند و بدون تحقیق گفتند: آنان از رودخانه گذشتند. امام فرمود: به خدا سوگند آنها از رودخانه عبور نکردهاند. کشتارگاه آنان این سوی پل است و به خدا سوگند از شما ده نفر هم کشته نمیشود و از ایشان ده نفر هم سالم باقی نمیماند. علی(ع) پیش رفت و دید که خوارج کنار پل هستند و از رودخانه عبور نکردهاند مردم در ابتدا در صحت گفتار حضرتشک کرده بودند، ولی همین که دیدند خوارج از رودخانه نگذشتهاند، تکبیر گفتند و وضعیت آنان را به امام گزارش دادند. حضرت فرمود: به خدا سوگند دروغ نگفتم و به من هم دروغ گفته نشده است. آنگاه دو گروه صف آرایی کردند[۵۵].
پرچم امان و بزرگواری دیگر
امام(ع) به پیروی از سیره رسول الله(ص) مثل جنگهای قبل تمام تلاش و کوشش خود را برای نجات خوارج به کار برد تا شاید آنها هشیار شوند و دست از شمشیر بردارند لذا قبل از آغاز جنگ با خوارج، پرچمی را به دست «ابو ایوب انصاری» صحابی بزرگوار رسول خدا(ص) که در این جنگ همراه امام(ع) بود، داد تا به میان خوارج ببرد و هرکس در پشت این پرچم حاضر شود در امان باشد.
ابو ایوب پرچم را گرفت و به نزدیک آنان آمد و فریاد برآورد: راه بازگشت باز است کسانی که دور این پرچم گرد آیند توبه آنان پذیرفته است، هر کس وارد کوفه شود یا از این گروه فاصله بگیرد در امان است. در این هنگام هشت هزار نفر از آنان به دور پرچم ابو ایوب جمع شدند و امام(ع) توبه آنان را پذیرفت و دستور داد آنان به کناری بروند و باقیمانده خوارج که به قول طبری[۵۶] ۲۸۰۰ تن و به قول ابن اثیر[۵۷] تعداد آنان ۱۶۰۰ بودند بر مخالفت خود با امام(ع) اصرار ورزیدند و آماده جنگ با آن حضرت شدند[۵۸].[۵۹]
درگیری دو نیرو
خوارج در ابتدا چهار هزار نفر بودند که تنها همراه عبدالله بن وهب هزار و هشتصد نفر باقی مانده بود (و بقیه دست از جنگ برداشتند) که به سوی سپاه علی(ع) حمله آوردند. آن حضرت به یاران خود گفته بود که شما دست بدارید، تا آنان جنگ را شروع کنند. خوارج بانگ برداشتند: پیش به سوی بهشت و حمله کردند. سواران سپاه حضرت به دو گروه تقسیم شدند: عدهای به سمت راست و دستهای به سمت چپ رفتند. تیراندازان شروع به تیر اندازی کردند و سواران هم از دو سو حمله نمودند. پیادگان نیز با شمشیر و نیزه حمله بردند و چیزی نگذشت که آنان را از پای درآوردند و در کمتر از ساعتی آنان را کشتند؛ گویی به آنان گفته شده بود بمیرید و آنان مردند.
امام علی(ع) آنچه در اردوگاه آنان بود، جمع کرد؛ اسلحه و چهار پایان را که در جنگ به کار رفته بود، میان مسلمانان تقسیم کرد و دیگر کالاها و بردگان و کنیزان را به صاحبانشان رد فرمود.
عدی بن حاتم کشتگان خود را که در میان خوارج بودند، دفن کرد. چون این خبر به آن حضرت رسید، فرمود: میکشیدشان و دفن میکنید؛ حرکت کنید و مردم حرکت کردند و از یاران علی(ع) فقط هفت نفر کشته شدند که از جمله ایشان یزید بن نُوَیره بود که از اصحاب پیامبر(ص) و دارای سابقه بود[۶۰].
این خوارج همان کسانی هستند که در کتابها حدیثی از پیامبر(ص) درباره آنها نقل شده است که فرمود: گروهی از دین بیرون میروند، مانند بیرون رفتن تیر از کمان. آنها را بکشید؛ زیرا کشتن آنها پاداشی است برای کسانی که آنها را کشتهاند در روز قیامت[۶۱].
و پیامبر(ص) فرمود: گروهی خروج میکنند که از دین بیرون میروند همچنان که تیر از کمان بیرون میرود و نشانه آن مردی است که دست او ناقص است[۶۲]. از این روی امام علی(ع) در میان کشتگان به جستوجوی وی برآمد و آن مرد را پیدا کرد. بالای بازوی او گوشتی همچون پستان زن بود که اطرافش موهای سیاه بود و چون آن را میکشیدند به اندازه دست دیگر دراز میشد و چون رهایش میکردند، به طرف شانهاش جمع میشد.
علی(ع) پیش از واقعه خوارج این موضوع را پی در پی به مردم گفته بود. نام این مرد حرقوص بود. جنگ با خوارج نهروان در سال سی و هشتم صورت گرفته است[۶۳].[۶۴]
پایان فتنه خوارج و بازگشت امام(ع) به کوفه
نطفه خوارج در سرزمین صفین و در جریان پذیرش حکمیت به تاریخ صفر ۳۷ قمری بسته شد و در دهم شوال همان سال به صورت گروهی متشکل درآمده و در خانه عبدالله بن وهب راسبی و از همان جا به حروراء کوفه رفتند و سرانجام در نهم ماه صفر ۳۸ قمری ریشهکن شده و دیگر اثر ظاهری و تشکل اجتماعی از آنان باقی نماند[۶۵].
امام(ع) غنایم به دست آمده، مثل سلاحهای جنگی و چهارپایان را میان سربازان خود تقسیم کرد و لوازم زندگی و کنیزان و غلامان آنان را به وارثانشان بازگرداند[۶۶]. آن گاه در میان سپاهیان خود تشریف آورد و ضمن تقدیر از همراهی و همکاری آنان فرمود: از همین جا رهسپار صفین شویم تا ریشه معاویه را برکنیم اما اشعث بن قیس به نمایندگی از سربازان در پاسخ امام گفت: بازوان ما خسته شده و شمشیرهای ما شکسته و نیروهای ما پایان یافته، بهتر است که به کوفه بازگردیم و پس از آنکه بر نیروی خود افزودیم به جنگ معاویه برویم.
امام(ع) از نپذیرفتن پیشنهادش سخت ناراحت و افسرده گردید اما به ناچار همراه آنان به پادگان کوفه در نخیله بازگشت، و علیرغم این که به سربازان و یارانش سفارش کرد که کمتر به کوفه بروند اما آنان برای دیدارزن و فرزند به کوفه رفتند و دیری نگذشت که فقط گروه بسیار اندکی در پادگان باقی ماندند که هرگز با چنین نیروی کمی امکان نبرد با شامیان نبود[۶۷]. و بدین ترتیب امام وارد کوفه شد و دیگر زمینه جنگ با معاویه، ام الفساد تاریخ، برای او فراهم نیامد[۶۸].
شورشهای دیگر خوارج
از تاریخ استفاده میشود که حرکت و ضدیت خوارج، منحصر به خوارج نهروان نبود، بلکه گروههای دیگری نیز در مخالفت با امام علی(ع) قیام کردند. ابن اثیر گوید: چون خوارج نهروان کشته شدند، اشرس بن عوف شیبانی بر علی(ع) خروج کرد و نخست با دویست نفر در دَسکَره[۶۹] بود و سپس به سوی أنبار حرکت کرد.
علی(ع) اشرس بن حسان را همراه سیصد نفر به مقابله با او فرستاد. ولی أشرس در ماه ربیع الآخر سال سی و هشتم کشته شد. سپس هلال بن علقمه که از قبیله تیم الرباب بود، همراه برادرش، مُجالد، خروج کرد و به ماسَبَذان آمد. علی(ع) معقل بن قیس ریاحی را به مقابله وی فرستاد. او موفق شد که هلال و اصحابش را - که دویست نفر بودند - بکشد و کشته شدن آنان در جمادی الاولی سال سی و هشتم بود.
بعدها اشهب بن بشر که نامش را «اشعث» هم گفتهاند و از قبیله بَجیلَه بود همراه یکصد و هشتاد نفر خروج کرد و به نبردگاه هلال بن علقمه آمد و بر جنازهها نماز گزارد و هر کس را توانست دفن کرد. علی(ع) جاریة بن قدامه سعدی یا حُجر بن عدی را به مقابله او فرستاد و دو گروه در جرجرایا که در سرزمین جُوخی است رویاروی شدند و أشهب و یاران وی در جمادی الآخر سال سی و هشتم کشته شدند.
سپس سعید بن قفل تیمی که از قبیله تیم الله بن ثعلبه است در ماه رجب در بَندَ نیجَین همراه دویست نفر خروج کرد و به شهر دَرزَیجان که در دو فرسنگی مدائن است، آمد. مُجَیعَد بن مسعود به مقابله با آنان رفت و در همان ماه آنان را نابود کرد.
بعدها ابو مریم سُعدی تیمی خروج کرد و به شهر زوُر آمد. بیشتر همراهان او از بردگان بودند و گفته شده است همراه او از عربها پنج یا سه نفر بودند. دویست یا چهارصد مرد با او همراه شدند و به پنج فرسنگی کوفه آمد و در آنجا اردو زد. علی(ع) کسی را نزد او فرستاد و از او خواست بیعت کند و به کوفه آید. وی نپذیرفت و گفت: میان ما جز جنگ چیز دیگری نخواهد بود. علی(ع) شریح بن هانی را همراه هفتصد نفر به سوی او روانه فرمود. خوارج بر شریح حمله کردند و همراهان شریح گریختند و شریح با دویست نفر باقی مانده، در کنار دهکدهای پناه گرفت. برخی از همراهان گریختهاش برگشتند و دیگران به کوفه رفتند. علی(ع) خود بیرون آمد و جاریة بن قدامه سعدی را پیشاپیش فرستاد. و آنها را به اطاعت دعوت کرد و از کشته شدن برحذر داشت، اما نپذیرفتند. علی(ع) نیز آنان را به حق دعوت کرد و نپذیرفتند. چون جنگ درگرفت، یاران حضرت آنان را کشتند غیر از پنجاه نفر که امان خواستند و به آنان امان داده شد و چهل نفر که زخمی بودند و امیرالمؤمنین(ع) دستور فرمود آنها را به کوفه آوردند و معالجه کردند تا بهبود یافتند. این جنگ در ماه رمضان سال سی و هشتم اتفاق افتاد و این گروه، از شجاعترین خوارج بودند، چون جرئت کردند به نزدیک کوفه بیایند[۷۰].
از جمله حرکتهای مخالف حضرت علی(ع) خروج خریت بن راشد تمیمی و بنی ناجیه بود.
بنابراین علی(ع) علاوه بر سه جنگ معروف و دفع یورشهای مزدوران معاویه، شش درگیری با خوارج داشته است[۷۱].
خوارج پس از علی(ع)
خوارج پس از امیرالمؤمنین(ع) با خشونت و قساوت با امویان جنگیدند.... جنگهای خوارج و امویان دهها سال به طول انجامید. همین جنگهای سخت و طولانی بود که حکومت امویان را از بین برد. مروان بن محمد، آخرین خلیفه اموی دمشق، به سبب درگیری با خوارج نتوانست نصر بن سیار، عامل خویش در خراسان، را کمک کند و برای او نیروی کمکی بفرستد و به او پیغام داد که حاضر (شاهد) چیزی را میبیند که از دیده غایب پنهان است.
خوارج در دوره خلافت جدید نیز جنگهای خود را پی گرفتند و سالها با نیروهای خلفای عباسی جنگیدند و نسل آنان همچنان باقی است. این، تصدیق پیشگویی علی(ع) است که وقتی مردم به او گفتند خوارج را نابود کردی، فرمود: «آنان نابود نمیشوند؛ آنها تا روز قیامت در پشت مردان و رحم زنان هستند»[۷۲].
مهلب بن ابیصفره که فرماندهی جنگ با خوارج را بر عهده داشت، در این باره میگفت: «به خدا سوگند، مردمی همانند خوارج ندیدم، هر چه از آنان کم میشود، دوباره به آنها افزوده میشود»[۷۳]. هنوز بقایای خوارج در چندین منطقه جهان، از قبیلِ عمان و لیبی، زندگی میکنند[۷۴].
ریشهکنی فتنه
امام علی(ع) فرمود: «من بودم که چشم این فتنه را از حدقه بیرون آوردم، و آنگاه که امواج سیاهیهایش بالا گرفت و هاری آن سخت شد، جز من کسی را جرئت چنین برخوردی نبود. اگر من در میان شما نبودم، هرگز با ناکثین، قاسطین و مارقین جنگ نمیشد»[۷۵].
عدی بن حاتم که در جنگ نهروان در سپاه امام علی(ع) فرمانده بود، میگوید: «اگر کسی جز علی(ع) ما را به جنگ نمازگزاران دعوت میکرد، هرگز به او پاسخ مثبت نمیدادیم. هرگز علی(ع) به کاری اقدام نکرد، مگر اینکه او را از خداوند برهانی بود یا سببی از جانب پروردگار در دست داشت»[۷۶].
جنگ با این گروهها مخاطره بزرگی بود که جز امیرالمؤمنین(ع)، احدی را جرئت اقدام بدان نبود. چنانکه میدانیم، خلیفه اول، با ادعای ارتداد، با اهل قبله جنگید و آنان را به فرمانبرداری از حکومت خویش وادار ساخت. آنچه بیان شد، بر اساس دلایل و شواهدی است که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
قدرت دینی مارقین
مارقین به کثرت عبادت و قرائت قرآن معروف بودند. مروان بن حکم، والی مدینه، به امام حسن مجتبی(ع) پیغام داد که پدرت تفرقه را در پیش گرفت و عثمان را کشت و علما و زهاد (خوارج) را به قتل رساند[۷۷]. زهد ظاهری خوارج موجب شد که مردمان سادهلوح و نادان جذب آنان گردند. از این رو جنگ با مارقین که در ظاهر مسلمان و عابد و زاهد بودند، کاری دشوار بود و هر کس نمیتوانست بدان اقدام کند.
احمد بن حنبل روایت کرده است که پس از قتل اهالی نهروان، گویی مردم دچار نوعی شک و تردید شدند. امیرالمؤمنین(ع) حدیثی از پیامبر(ص) درباره خروج آنان از دین نقل کرد. آنگاه فرمود: «نشانه آن این است مرد سیاه ناقصالخلقهای در میان آنان است.... مردم تا او را دیدند، تکبیر گفتند و همدیگر را بشارت دادند و تردید آنان از بین رفت»[۷۸].
جندب بن عبدالله ازدی میگوید: «با علی در جمل و صفین بودم؛ اما در جنگ با آنان هیچ تردید نکردم؛ تا اینکه در نهروان فرود آمدیم. در اینجا بود که شک کردم. با خود گفتم: آیا ما قاریان و برگزیدگان را میکشیم؟ این گناه بزرگی است»[۷۹]. البته پس از آنکه پیشگوییهای امیرالمؤمنین(ع) درباره عدم عبور خوارج از رودخانه و قتل مسلمانِ قرآن به دست، به حقیقت پیوست، جندب به حقانیت جنگ و قتل خوارج مطمئن شد و شک او زایل شد. چنین مسئلهای برای یکی از سواران خوارج نیز پیش آمد. هنگامی که این مرد به حضور علی(ع) رسید با عنوان امیرالمؤمنین به او سلام نداد. حضرت علت این کار را از او پرسید. پاسخ داد که از روز صفین از وی برائت جسته است و او را به دلیل پذیرش حکمیت، مشرک میداند. خارجی سپس گفت: «اینک نمیدانم ولایت چه کسی را بپذیرم. به خدا سوگند، شناخت هدایت تو از گمراهیات برای من از دنیا و آنچه در آن است، دوستداشتنیتر است».
علی(ع) به او گفت: مادرت در عزایت گریه کند. به من نزدیک شو و لختی در کنارم باش تا نشانههای هدایت و ضلالت را به تو بنمایم. آن مرد نزدیک امام ایستاد. ناگهان سواری شتابان رسید و گفت: یا امیرالمؤمنین! بشارت فتح! خداوند چشمانت را روشن گرداند. به خدا سوگند که همه این قوم کشته شوند. امام فرمود: این طرف رودخانه یا آن سوی رود؟ گفت: این سوی رودخانه. امام فرمود: دروغ میگویی. به خدایی که دانه را شکافت و خلق را آفرید، سوگند که هرگز از رودخانه نخواهند گذشت تا کشته شوند.
آن مرد گفت: بیشتر در او نگریستم. مرد دیگری آمد که اسب خویش را به شتاب میراند. او نیز همانند قبلی سخن گفت. امیرالمؤمنین(ع) او را نیز همانند قبلی رد کرد. آن مرد گفت: کوشیدم تا به علی حملهور شوم و او را با شمشیر بکشم که دو سواره چنان شتابان آمدند که اسبهایشان عرق کرده بودند. آن دو گفتند: یا امیرالمؤمنین! چشمت روشن، بشارت باد تو را به فتح و پیروزی. به خدا سوگند که همه این قوم کشته شدند. علی(ع) گفت: آیا آن سوی نهر یا این طرف رودخانه؟ گفت: آن سوی رودخانه. هنگامی که با اسبهای خود به نهروان زدند، آب تا گلوی اسبان بالا آمد. خوارج بازگشتند و همه کشته شدند. امیرالمؤمنین(ع) گفت: راست میگویید. آن مرد از اسب خویش فرود آمد و بر دست و پای ایشان بوسه زد. آن حضرت فرمود: این برای تو نشانه است[۸۰].[۸۱]
منزلت علی(ع)
پس از انقلاب سخت و خونین بر ضد خلیفه سوم که به قتل او انجامید، مردم با امیرالمؤمنین علی(ع) بیعت کردند. در این میان معاویه، اختاپوس اموی، از به قدرت رسیدن حضرت خشنود نبود و بسیار میکوشید تا در مسیر عدالت و حاکمیت خط شریعت، به رهبری علی(ع)، مانع و مشکل ایجاد کند؛ اما با تمام اینها، موقعیت و منزلت امام در میان مسلمانان منحصر به فرد بود. هنوز مردم روایات فراوان و بیشماری از پیامبر به یاد داشتند که بر منزلت و فضیلت بینظیر علی(ع) تأکید میکرد. آنان بارها و بارها از پیامبر شنیده بودند که فرمود: «علی با حق است و حق با علی. هرجا علی بچرخد، حق با او میچرخد»[۸۲]. در جای دیگر فرمود: «علی با حق و قرآن است، و حق و قرآن با علی؛ از هم جدا نخواهند شد تا در حوض کوثر بر من وارد شوند»[۸۳].
نسبت علی با پیامبر، همانند نسبت هارون با موسی بود؛ او برادر، وصی، وزیر و جانشین پیامبر و ولی همه مؤمنان پس از آن حضرت بود، آنقدر در این باره روایت وجود دارد که به دلیل کثرت و تنوع لفظ، قابل شمارش نیست.
ابن قتیبه دینوری پس از اشاره به اختلاف مردم عراق در جنگ صفین میگوید: «عدی بن حاتم به پاخاست و گفت: مردم! اگر کسی جز علی ما را به جنگ با نمازگزاران دعوت میکرد، هرگز به او پاسخ مثبت نمیدادیم. هرگز علی(ع) به کاری اقدام نکرد مگر اینکه او را از خداوند برهانی بود یا سببی از جانب پروردگار در دست داشت»[۸۴].[۸۵]
منابع
پانویس
- ↑ «به راستی آنان که تو را از پشت (در) اتاقها صدا میزنند، بیشترشان خرد نمیورزند» سوره حجرات، آیه ۴.
- ↑ طبرسی، مجمع البیان، ج۹، ص۱۹۵؛ ابن هشام، السیرة البنویه، ج۴، ص۲۰۷.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۶۶؛ واقدی، المغازی، ج۲، ص۹۴۸.
- ↑ «و برخی از ایشان درباره زکاتها بر تو خرده میگیرند؛ اگر از آن به آنان داده شود خرسند میشوند و اگر داده نشود ناگهان به خشم میآیند» سوره توبه، آیه ۵۸.
- ↑ طبرسی، مجمع البیان، ج۵، ص۶۳؛ زمخشری، الکشاف، ج۲، ص۳۸۱؛ سیوطی، اسباب النزول، در حاشیه تفسیر جلالین، ص۴۲۲.
- ↑ خوارج در تاریخ، ص۱۴-۱۷.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت، ص۳۲۹؛ رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص۲۱۲؛ عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹، ص۲۳۲.
- ↑ مطهری، جاذبه و دافعه علی، ص۱۲۷ به نقل از: ضحی الاسلام، ج۳، ص۳۳۰ به نقل از: الفَرقُ بین الفِرَق.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۱، ص۲۵۸ - ۲۵۹.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۵، ص۱۱۳.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۶۱۰.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت، ص۳۳۱.
- ↑ «و از مردم کسی است که در به دست آوردن خشنودی خداوند از جان میگذرد و خداوند به بندگان مهربان است» سوره بقره، آیه ۲۰۷.
- ↑ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۲۴۵.
- ↑ ابن منظور، لسان العرب، ج۱۲، ص۱۴۲.
- ↑ ابن اثیر، النهایه، ج۴، ص۳۲۰.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت، ص۳۳۲.
- ↑ اشعری، مقالات اسلامیین، ج۱، ص۱۵۷.
- ↑ التنبیه و الرد، ص۱۷۸.
- ↑ الملل و النحل، ج۱، ص۱۱۵ - ۱۳۸.
- ↑ المواقف، ص۴۲۴.
- ↑ اعتقادات فرق المسلمین، ص۴۹.
- ↑ الفرق بین الفرق، ص۲۴؛ التبصیر فی الدین، ص۴۶.
- ↑ المنیة و الامل، ص۲۲.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت ص۳۳۳.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت، ص۴۶۷.
- ↑ خباب بن ارت پدر عبدالله از اصحاب رسول خدا(ص) و از یاران با وفای امیرمؤمنان بود، او همان مردی است که در اسلام شکنجههای بسیار از قریش دیده و در موقع مرگش هنوز آثار شکنجه در بدنش بود، او موقعی که امام(ع) در صفین بود از دنیا رفت و امام(ع) هنگام بازگشت از صفین به کوفه در کنار قبرش ایستاد او را ستود و برایش طلب مغفرت کرد.
- ↑ شاید منظور این باشد دین خود را حفظ کن اگر چه کشته شوی، نه آنکه بیدین بمانی اگرچه کشنده باشی.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۸۱.
- ↑ ابن قتیبة، الامامة و السیاسة، ص۱۳۶.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۸۲.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت، ص۴۶۷.
- ↑ ابن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۱۰۰.
- ↑ بدخشانی، محمد بن معتمد، نزل الابرار، ص۶۰ – ۶۱؛ نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۲، ص۷۴۸ - ۷۴۹.
- ↑ ر.ک: متقی هندی، علاء الدین، کنز العمال، ج۱۱، ص۲۷۵؛ هیثمی، نورالدین، مجمع الزوائد، ج۶، ص۴۱؛ بیهقی، المحاسن والمساوی، ج۲، ص۹۹؛ سیدرضی، خصائص الامام علی(ع)، ص۱۴۴؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۷، ص۲۳۷.
- ↑ ر.ک: ابن طقطقی، الفخری فی الآداب السلطانیه، ص۹۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۴۲؛ ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج۷، ص۲۸۸؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۶۸.
- ↑ ابن حنبل، احمد، المسند، ج۱، ص۹۱.
- ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹، ص۲۴۹.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۶۰؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۴۰۳، با کمی تفاوت.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت، ص۴۷۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۶۱.
- ↑ سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت (کتاب)|تجلی امامت، ص۴۷۲.
- ↑ ر.ک: اسکافی، ابو جعفر، المعیار والموازنه، ص۱۷۲، ۱۷۷، ۱۹۹؛ متقی هندی، علاء الدین، کنز العمال، ج۱۱، ص۲۹۱.
- ↑ ر.ک: ابن حنبل، احمد، المسند، ج۵، ص۴۴؛ اسکافی، ابو جعفر، المعیار والموازنه، ص۱۷۰؛ متقی هندی، علاء الدین، کنز العمال، ج۱، ص۱۸۰؛ هیثمی، نورالدین، مجمع الزوائد، ج۶، ص۲۳۰؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۶۰ و ج۱۰، ص۳۰۵؛ جوینی، ابراهیم بن محمد، فرائد السمطین، ج۱، ص۲۷۷؛ ابن کثیر، البدایة والنهایه. ج۷، ص۲۹۳؛ اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه، ج۱، ص۲۶۴؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۱۸۸؛ طبری، محب الدین، ذخائر العقبی، ص۱۱۰؛ سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۹۹؛ زرندی حنفی، جمال الدین، نظم درر السمطین، ص۱۱۶؛ ابن حبان، الثقات، ج۲، ص۲۹۵.
- ↑ صنعانی، عبدالرزاق، المصنف، ج۱۰، ص۱۵۰؛ متقی هندی، علاء الدین، کنز العمال، ج۱۱، ص۲۸۶؛ ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۲، ص۳۸۸؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۷۷؛ نهج البلاغه، خطبه ۴۱؛ احمد امین، فجر الاسلام، ص۲۵۹.
- ↑ صنعانی، عبدالرزاق، المصنف، ج۱۰، ص۱۵۰؛ اسکافی، ابو جعفر، المعیار والموازنه، ص۱۷۰؛ متقی هندی، علاء الدین، کنز العمال، ج۱۱، ص۲۷۳.
- ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹، ص۲۷۱.
- ↑ ابن حبان، الثقات (جامع فهارس الثقات)، ج۲، ص۲۹۶.
- ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۷۱.
- ↑ ابن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۱۰۵.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۷۲؛ ابن مغازلی، مناقب علی بن ابیطالب، ص۴۰۶ - ۴۰۷؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۱۲۰.
- ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹، ص۲۵۳.
- ↑ «وَ اللَّهِ لَوْ أَقَرَّ أَهْلُ الدُّنْيَا كُلُّهُمْ بِقَتْلِهِ هَكَذَا وَ أَنَا أَقْدِرُ عَلَى قَتْلِهِمْ بِهِ لَقَتَلْتُهُمْ»؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۸۲؛ بحارالأنوار، ج۴۱، ص۱۰۱ و ج۳۳، ص۳۵۵.
- ↑ نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه ۳۶، ص۱۱۹.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۱، ص۲۵۳ - ۲۵۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۶۴.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۶۶.
- ↑ ابنشهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۱۸۹.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت، ص۴۷۲.
- ↑ . نویری، نهایة الارب، ج۵، ص۲۲۳.
- ↑ «يَخْرُجُ قَوْمٌ... يَمْرُقُونَ مِنَ الدِّينِ كَمَا يَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِيَّةِ َّفَاقْتُلُوهُمْ فَإِنَّ قَتْلَهُمْ أَجْرٌ لِمَنْ قَتَلَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۶۷؛ بحارالأنوار، ج۳۳، ص۳۴۰.
- ↑ تاریخ طبری (هشت جلدی)، ج۴، ص۶۸.
- ↑ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۲۲۳.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۱، ص۲۵۴ - ۲۵۶.
- ↑ ر.ک: تاریخ طبری، ج۴، ص۹۸.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۶۶.
- ↑ ر. ک: تاریخ طبری، ج۴، ص۶۷.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت، ص۴۷۶.
- ↑ دسکره معرب دستگرد، نام شهری است در عراق، نزدیک دجله در مغرب بغداد. معجم البلدان، ج۲، ص۴۵۵.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۸۷؛ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۲۲۳.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۱، ص۲۵۶ ـ ۲۵۸؛ عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹، ص۲۶۹.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۱۱.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۱۹۹.
- ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹، ص۲۶۹.
- ↑ ر.ک: نهج البلاغه، خطبه ۸۹؛ یعقوبی، احمد بن ابییعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۹۳؛ ثقفی، ابن هلال، الغارات، ج۱، ص۶ – ۷؛ ابو نعیم اصفهانی، حلیة الاولیاء، ج۴، ص۱۸۶ و ج۱، ص۶۸؛ متقی هندی، علاء الدین، کنز العمال، ج۱۱، ص۲۸۵؛ اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه، ج۱، ص۲۴۴؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، (چاپ قدیم)، ج۸، ص۵۵۶.
- ↑ دینوری، ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۲۱؛ تستری، محمدتقی، بهج الصباغه، ج۴، ص۲۶۴.
- ↑ ر.ک: تستری، محمدتقی، بهج الصباغه، ج۳، ص۲۳۲؛ ج۵، ص۲۶۶؛ سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص٣٠٧.
- ↑ ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج۷، ص۲۹۴؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱۴، ص۳۶۳؛ تستری، محمدتقی، بهج الصباغه، ج۷، ص۱۸۷.
- ↑ ابن مغازلی، مناقب علی بن ابیطالب(ع)، ص۴۰۶؛ شریف رضی، خصائص امیر المؤمنین، ص۲۸ – ۲۹؛ اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه، ج۱، ص۲۷۷؛ هیثمی، نورالدین، مجمع الزوائد، ج۶، ص۲۴۱.
- ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۲۸۰.
- ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹، ص۲۷۳.
- ↑ اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه، ج۱، ص۱۴۱ – ۱۴۶ و ج۲، ص۳۵؛ شیخ مفید، الجمل، ص۳۶؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱۴، ص۳۲۱؛ حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۱۹؛ متقی هندی، علاء الدین، کنز العمال، ج۶، ص۱۵۷؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۸، ص۷۲.
- ↑ زمخشری، محمود بن عمر، ربیع الابرار، ج۱، ص۸۲۸ - ۸۲۹.
- ↑ تستری، محمدتقی، بهج الصباغه، ج۴، ص۶۴؛ دینوری، ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۲۱.
- ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹، ص۲۷۵.