بحث:خوارج در تاریخ اسلامی

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

پیشینه فکری خوارج

مورخان به طور کلی، پیدایش فرقه خوارج را از جنگ صفین و قضیه حکمیت می‌دانند و از آن، فراتر نمی‌روند، ولی باور نمی‌توان کرد که یک حزب متشکل و سازمان یافته و یک جریان تند و افراطی بی‌هیچ سابقه‌ای و به یکباره، در عرض چند روز متولد شود و تشکل یابد. آیا باور کردنی است که در جنگ صفین، گروهی با اصرار تمام از علی (ع) بخواهند که دست از جنگ بردارد و حکمیت را بپذیرد و حتی او را با تهدید به قتل به این کار، وادار سازند، اما پس از قبول حکمیت از جانب علی (ع) بلافاصله تغییر موضع دهند و قبول حکمیت را کفر بدانند و از علی (ع) بخواهند که از این کار کفرآمیز توبه کند وگرنه با او همچون یک کافر رفتار خواهند کرد و بالاخره او را بکشند؟

بسیاری از رهبران خوارج و کسانی که در میان ساده لوحان از سپاه علی (ع) در جنگ صفین پس از پذیرش حکمت، بذر شورش پاشیدند از قبیله بنی تمیم و بنی ربیعه (که تیره‌ای از بنی تمیم است) بودند کسانی مانند شبث بن ربعی، حرقوص بن زهیر (ذو الثدیه)، مسعر بن فدکی، عروة بن ادیه و مرداس بن ادیه که در نظر خوارج بعدی از سلف صالح هستند، همه از قبیله بنی تمیم بودند. البته از قبایل دیگر نیز کم و بیش، شرکت داشتند اما بیشتر رهبران خوارج از این قبیله بودند و از قریش هیچ کس در میان خوارج نبود.

بنی تمیم در زمان جاهلیت با قبیله مضر و به خصوص تیره قریش، دشمنی دیرینه و جنگ طولانی داشتند و حتی پس از اسلام نیز که به ظاهر مسلمان شده بودند، گاه و بیگاه دشمنی و کینه دیرینه خود را با قریش، آشکار می‌کردند و از این که پیامبر از قریش است، ناراحت بودند و حسد می‌ورزیدند و گاهی حسادت خود را به زبان می‌آوردند، برای نمونه به داستان زیر توجه فرمایید: در غزوه «حنین» هنگامی که لشکر اسلام بر کفار حنین پیروز شد، رسول خدا غنائم جنگی را بین سپاهیان اسلام تقسیم نمود و روی مصلحت و تألیف قلوب به کفار قریش، که تازه مسلمان شده و از مکه در رکاب حضرت به حنین آمده بودند سهم بیشتری مرحمت فرمود، در این موقع حرقوص بن زهیر معروف به ذو الخویصره یا ذو الثدیه که مردی از بنی تمیم بود و از سربازان اسلام به شمار می‌رفت جلو آمد با کمال بی‌شرمی گفت: ای محمد! عدالت کن. گفتار دور از ادب او، رسول خدا (ص) را ناراحت کرد و در پاسخش فرمود: «ویلک و من یعدل إن لم أعدل»؛ «وای بر تو! اگر عدالت نزد من نباشد در کجا خواهد بود؟» ذوالخویصره فوراً از جا برخاست و رفت. روایات در دنباله حدیث مختلف است که به بعضی از آنها می‌پردازیم.

در بعضی از نقل‌ها آمده است: عمر برخاست و گفت: یا رسول الله! اجازه بدهید گردن او را بزنم. رسول خدا (ص) نپذیرفت و از دید وحی از آینده خطرناک او پرده برداشت و فرمود: «دَعْهُ فَسَيَخْرُجُ مِنْ ضِئْضِئِ هَذَا قَوْمٌ يَمْرُقُونَ مِنَ الدِّينِ كَمَا يَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِيَّةِ...»؛ «او را رها کنید که به زودی این مرد، پیروانی خواهد داشت که همچنان که تیر از کمان پرتاب می‌شود آنها هم از دین خارج خواهند شد»[۱].[۲]

پیدایش خوارج

اگر بخواهیم مهم‌ترین و تلخ‌ترین وقایع کوفه را در زمان خلافت امیرالمؤمنین(ع) بازگو کنیم، شاید فتنه خوارج و درگیری آن وجود مقدس با آنها در ردیف اول باشد[۳]؛ زیرا خوارج پیش‌تر از اصحاب او و اغلب، قاریان قرآن و مدعی آشنایی بیشتر با تعالیم اسلام بودند. آغاز کار آنها در آخرین روز جنگ صفین بود؛ وقتی که معاویه با مشورت عمرو بن عاص، قرآن‌ها را بر نیزه‌ها آویخت و گفت: «بیاییم هر دو طرف به آنچه در قرآن است، عمل کنیم». این حیله، درست در لحظه‌ای مطرح شد که پیروزی در یک قدمی سپاه امیرالمؤمنین(ع) بود و چیزی نمانده بود که با آخرین حملات مالک اشتر کار جنگ صفین پس از هجده ماه یکسره شود.

پس از اینکه شامیان، پیشنهاد حکمیت را مطرح کردند، اشعث بن قیس و افراد تحت تأثیر او با امیرمؤمنان علی(ع) ملاقات نموده و اصرار کردند که آن حضرت دست از جنگ بردارد و تن به حکمیت دهد. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «من از اینها سزاوارترم که احترام قرآن را نگاه دارم. فریب اینها را نخورید که این کار، نیرنگی بیش نیست و فتح و پیروزی در یک قدمی ماست»؛ ولی تندروان سپاه عراق و در رأس آنها اشعث بن قیس و عبدالله بن کواء گفتند: «ما به خاطر قرآن دست از جنگ برمی‌داریم و ابوموسی اشعری را به نمایندگی خود برای حکمیت تعیین می‌کنیم؛ زیرا وی دستش به این جنگ آلوده نشده است». امیرمؤمنان علی(ع) به ناچار حکمیت را پذیرفت ولی با تعیین ابوموسی مخالفت کرد. حضرت فرمود: «شما در قبول حکمیت از دستور من سرپیچی کردید، پس در تعیین حَکَم نافرمانی نکنید. ابوموسی مورد اعتماد نیست. او از من جدا شد و مردم را از گرد من پراکنده ساخت.»... اما اینان با اصرار بر تعیین ابوموسی اشعری امیر مؤمنان(ع) را مجبور به پذیرش وی به عنوان حَکَم عراقیان کردند. در این موقع از گوشه و کنار صدا برخاست که «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ‌» حضرت فرمود: «آری حاکم، خداست، ولی این کلمه حقی است که از آن اراده باطل می‌شود. آری حاکم خداست؛ ولی اینها می‌گویند امارت و حکومت مخصوص خداست و حال آن‌که مردم چاره‌ای ندارند غیر از قبول امیر نیکوکار یا بدکاری که در حکومت او، مؤمن به طاعت مشغول است و کافر هم بهره خود را می‌برد، و درآمدها جمع شود و به جنگ دشمن بروند و راه‌ها امن شود و حق ضعیف را از قوی بگیرد...»[۴].

ابن ابی الحدید نقل می‌کند که گفته‌اند خوارج در آغاز کار می‌گفتند به امام نیازی نیست؛ ولی وقتی عبدالله بن وهب راسبی را بر خود امیر کردند از این اعتقاد برگشتند[۵]. هنگامی که سپاه عراق با امیرالمؤمنین(ع) به سوی صفین می‌رفتند یار و دوست هم بودند؛ ولی در بازگشت با یکدیگر دشمن شده بودند. پس از ترک صفین و سخن از حکمیت، عراقی‌ها در طول راه با هم نزاع داشتند و به یکدیگر ناسزا می‌گفتند و تازیانه می‌زدند. آنها که بعداً خوارج نام گرفتند، می‌گفتند: ای دشمنان خدا! در کار خدا تساهل کردید و تن به حکمیت دادید. پیروان امیرالمؤمنین(ع) نیز به آنها می‌گفتند: از امام ما جدا گشته و باعث پراکندگی و تفرقه شدید. عده‌ای از خوارج از ورود به کوفه همراه با امیرالمؤمنین(ع) خودداری کردند و به حرورا رفتند[۶]. حرورا قریه‌ای در نیم فرسخی کوفه بود و به همین جهت خوارج را حروریه نیز نامیده‌اند[۷].

پس از بازگشت امیرمؤمنان علی(ع) از صفین به کوفه و هنگامی که آن حضرت بر فراز منبر بود، شماری دیگر از خوارج (قبل از خروج از شهر) فریاد برآوردند که از فتنه وحشت کردی و به حکمیت راضی شدی و خواری را پذیرفتی. هیچ حکمی جز از آن خدا نیست. حضرت علی(ع) فرمود: منتظر حکم خدا درباره شما هستم. خوارج آیه ﴿وَلَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ[۸] را خواندند و حضرت امیر(ع) در پاسخ، آیه ﴿فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ[۹] را تلاوت فرمود[۱۰].

آن‌گاه خوارج یک یک یا دو دو یا سه نفری با هم از کوفه بیرون رفتند. زید بن حصین طایی نیز سوار بر مرکب خود از شهر خارج شد تا به موضع سیب[۱۱] رسید. در آنجا عده زیادی از یارانش به او پیوستند. عبدالله بن وهب راسبی نیز در دل شب از کوفه خارج شد و تمام هم‌فکرانش به او پیوسته و راه انبار را پیش گرفتند[۱۲]. بنا به قولی دوازده هزار نفر از خوارج در حرورا فرود آمدند. منادی آنها ندا داد که فرماندهی جنگ با شبث بن ربعی تمیمی و امام نماز، عبدالله بن کواء یشکری است و پس از غلبه، کار مسلمانان به شورا و بیعت با خدا و امر به معروف و نهی از منکر خواهد بود[۱۳]. این دوازده هزار تن، اعم از قاریان و غیر آنها بودند[۱۴].

پس از فرار خوارج از کوفه، یاران و شیعیان امیرمؤمنان علی(ع) نزد او آمدند و با آن حضرت بر این قرار که با هر کس دوستی کند دوستدار او، و با هر کس دشمن باشد دشمن اویند، بیعت کردند. امیرالمؤمنین(ع) نیز پیروی از سنت پیغمبر(ص) را شرط کرد[۱۵].

امیرالمؤمنین علی(ع) به منظور بازگرداندن خوارج، ابن عباس را به سوی آنها فرستاد. ابن عباس با خوارج صحبت کرد و سپس به نزد حضرت بازگشت. امیرمؤمنان(ع) از او پرسید: چه دیدی؟ ابن عباس گفت: به خدا نمی‌دانم آنها چه هستند. حضرت امیر(ع) فرمود: آنها را منافق دیدی؟ گفت: به خدا سیمای آنها چون سیمای منافقین نیست؛ زیرا در پیشانی آنها اثر سجود هست و پیوسته آیات قرآن را می‌خوانند و آن را تأویل می‌کنند. حضرت علی(ع) فرمود: تا وقتی خونی را نریخته‌اند و مالی را غصب نکرده‌اند، کاری به آنها نداشته باشید. سپس کسی را فرستاد و از آنها پرسید این چه کاری است که پدید آورده‌اید و چه می‌خواهید؟ خوارج گفتند: می‌خواهیم با تو به صفین برگردیم و سه شب بمانیم و از کاری که درباره تعیین حکمین کردیم، توبه کنیم. سپس به سوی معاویه برویم و با او جنگ کنیم تا خدا بین ما و او چه حکم کند.

حضرت امیر(ع) در پاسخ فرمود: چرا موقعی که حکمین را تعیین کردیم و از آنها عهد و پیمان گرفتیم و به آنها تعهد سپردیم این نکته را نگفتید و حالا می‌گویید؟ گفتند: آن موقع، جنگ طولانی بود و کار سخت شده بود و مجروحان زیاد بودند و کمبود خواروبار و اسلحه احساس می‌شد. حضرت علی(ع) فرمود: پیغمبر(ص)، پیمان خود را با مشرکان رعایت می‌کرد. شما به من دستور می‌دهید پیمان خود را نقض کنم. اما خوارج که پاسخی نداشتند، بی‌تفاوت در همان‌جا ماندند. گاهی یکی از آنها برمی‌گشت و به امیرالمؤمنین(ع) می‌پیوست و زمانی، دیگری از آن حضرت می‌برید و به خوارج ملحق می‌شد.

روزی یکی از خوارج وارد مسجد کوفه شد و دید که مردم پیرامون حضرت امیر(ع) را گرفته‌اند. فریاد زد: «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ‌»[۱۶]. مردم به او خیره شدند. خارجی گفت: «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُتَلَفِّتُونَ»[۱۷]. حضرت علی(ع) رو به سوی او کرد و فرمود: «اگر حُکم برای خدا باشد، طوری نیست. من منتظرم تا حُکم خدا درباره شما جاری شود». مردم گفتند: ای امیرالمؤمنین! چرا با اینها مدارا می‌کنید و آنها را نابود نمی‌کنید؟» حضرت فرمود: «اینها نابود نمی‌شوند. اولاد اینها تا روز قیامت در صلب‌های مردان و رحم‌های زنان هستند»[۱۸].

سرکشی و بگومگوی خوارج با امیرالمؤمنین(ع) در مسجد کوفه و جاهای دیگر، پس از اجتماع آنها در حروراء بوده است که خود بخشی از تاریخ اسلام در عصر حضرت امیر(ع) و تاریخ کوفه را تشکیل می‌دهد. جسارت‌های عبدالله بن کواء و پرسش‌های کینه‌توزانه او از امیرالمؤمنین علی(ع) در مسجد کوفه، و نیز سخنان دیگر خوارج با آن پیشوای بزرگ در نقاط مختلف کوفه و داخل مسجد، پس از این زمان بوده است.

پس از رسیدن خبر نتیجه حکمیت به مردم کوفه، خوارج به دیدار هم رفتند و قرار گذاشتند که نزد عبدالله بن وهب راسبی جمع شوند. آنها فرماندهی خود را به زیدبن حصین طایی[۱۹] که از زاهدانشان بود، پیشنهاد کردند، ولی او نپذیرفت. سپس به شریح بن ابی اوفی عبسی[۲۰] پیشنهاد کردند و او نیز قبول نکرد. آن‌گاه از عبدالله بن وهب راسبی خواستند تا فرماندهی خوارج را برعهده گیرد. عبدالله گفت: بیایید! به خدا قسم فرماندهی را نه از روی میل و رغبت به دنیا و یا فرار از مرگ می‌پذیرم، بلکه تنها به امید بسیاری که به اجر فراوان آن دارم، قبول کردم. سپس دست خود را دراز کرد و خوارج با او بیعت کردند. زید بن حصین گفت: اگر همه با هم از کوفه بیرون رویم ما را تعقیب خواهند کرد، بهتر است که تنها و پنهانی از شهر خارج شویم و چون در مدائن، مدافعانی برای آن شهر هست، کنار پل نهروان قرار بر اجتماع بگذارید و همان جا توقف کنید و به برادران ما در بصره بنویسید تا کنار همان پل به ما بپیوندند[۲۱].[۲۲]

خوارج؛ از ظهور تا رویارویی

خوارج فرقه‌ای است که در نیمه قرن نخست هجری و دقیقاً در جنگ صفین پیدا شد. این جنگ بین امام علی(ع)، خلیفه قانونی و معاویة بن ابی‌سفیان مرد یاغی و سرکشی که تلاش می‌کرد خلافت را به ناحق به دست آورد، رخ داد. خوارج، در پی نیرنگ سپاه شام، ظهوری علنی یافتند. معاویه آن‌گاه که تداوم جنگ را موجب شکست حتمی خود دید، پس از مشورت با عمرو بن عاص، دستور داد تا سپاهیان، قرآنها را بر سر نیزه کنند. این نیرنگ، طوفانی در سپاه علی(ع) برپا کرد و شمار فراوانی از سپاهیان حضرت ـ به تعبیر خودشان ـ به حکم قرآن پاسخ مثبت دادند، و امام علی(ع) با خانواده و شمار اندکی از نیروهای مخلص خویش تنها ماند. تهدیدهای جدایی‌طلبان اگر بیش از خطر سپاه شام نبود، دست‌کم همان‌قدر برای سپاه امام خطرناک می‌نمود.

همان‌گونه که خود امام در احتجاج با خوارج بیان فرمود، او نمی‌توانست یاران خود را به هلاکت اندازد. حضرت خطاب به آنان فرمود: اینکه گفتید، من در جنگ صفین شما را با شمشیر خویش نزدم تا به فرمان خدا بازگردید، پاسخ این است که خداوند فرموده است: ﴿وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ[۲۳]. در آن روز شمارتان فراوان بود و من و خانواده‌ام اندک بودیم[۲۴].[۲۵]

ترکیب مخالفان جنگ

با نظری دقیق می‌توان دریافت که مخالفان تداوم جنگ صفین چند دسته بودند. در این میان عده‌ای از عناصر دسیسه‌باز، مصلحت خویش را در هدایت حوادث در این یا آن مسیر می‌دیدند. گروهی عناصر ساده‌لوح نیز در سپاه حضرت حضور داشتند که نمی‌توانستند موضع درست و مکتبی امام را بفهمند. همین گروه بودند که تحت تأثیر نیرنگ شامیان قرار گرفتند و در درستی جنگ با معاویه تردید کردند. گروه سوم کسانی بودند که بر اثر ضعف و سستی و ناخشنودی از جنگ، حکمیت را پذیرفتند. البته شماری از سپاهیان عراق واقعاً تمایل داشتند به هر قیمتی از خونریزی جلوگیری کنند.

بدون تردید، خوارج از مخالفان جنگ بودند. روایات و اخبار بی‌شماری بر این مطلب دلالت دارد. چنان‌که می‌توان به صراحت بیان کرد دلیل اساسی خروج آنان بر ضد امام علی(ع)، همین مسئله مخالفت با تداوم جنگ بود[۲۶].

حکمیت از دیدگاه امام علی(ع)

امام علی(ع) زیر فشار فتنه‌ای که نشانه‌های آن در سپاه وی نمایان شده بود و می‌بایست از وقوع آن جلوگیری می‌کرد، حکمیت را پذیرفت و در صورتی که دو حَکَم طبق تکلیف شرعی خود عمل می‌کردند، قطعاً نتیجه حکمیت، احقاق حق و ابطال باطل بود؛ یعنی پیروزی علی(ع) و اثبات حقانیت او و نابودی معاویه و روش انحرافی وی. از این رو امام با اطمینان و قاطعیت به ابوموسی می‌فرماید: «مطابق قرآن حکم کن، اگرچه به بریدن گلوی من باشد»[۲۷]. همچنین آن حضرت هنگامی که دو سپاه در نهروان صف‌آرایی کردند، با صدای بلند خطاب به خوارج فرمود: من با دو داور شرط کردم و از آنان پیمان گرفتم و به ایشان فرمان دادم که آن‌چه را قرآن زنده کرده، زنده کنند و آنچه را قرآن از بین برده، از میان بردارند؛ اما آن دو با فرمان من مخالفت کردند...[۲۸].[۲۹]

خیانت داوران و پیدایش محکمه

آن‌چه در عمل به تحقق پیوست این بود که داوران - ابوموسی و عمرو بن عاص- نخواستند مطابق قرآن قضاوت کنند. دلایل فراوانی بر این مطلب صراحت دارد. ابوموسی، علی(ع) را دوست نداشت و تلاش می‌کرد تا زمینه را برای خلافت پسر عمر فراهم کند. اما هم و غم عمرو بن عاص این بود که به هر قیمتی کار را به نفع معاویه و خلافت او تمام کند. به این ترتیب نتیجه مذاکرات نمایندگان طرفین، شکست حکمیت بود و معاویه امکان یافت تا شورش و تجاوز خویش را علیه امام حق پی گیرد.

نکته ظریفی در اینجا جلب توجه می‌کند: همان کسانی که علی(ع) را به پذیرش حکمیت مجبور ساختند و او را تهدید کردند که در صورت عدم پذیرش حکمیت، او را به معاویه تحویل دهند یا همانند عثمان با او رفتار خواهند کرد، هنگامی که با حکمیت به مخالفت برخاستند، و علیه حضرت شوریدند، پذیرش حکمیت را کفر نامیدند و علی(ع) را به دلیل قبول آن، تکفیر کردند، و از او خواستند که به کفر خود اعتراف کند و از این گناه توبه نماید! متون و اخبار تاریخی و حدیثی فراوانی بدین مطلب تصریح کرده‌اند و خوارج نیز خود بدان معترفند[۳۰].

چون امام علی(ع) به کوفه بازگشت، خوارج وارد شهر نشدند و به راه خود ادامه دادند و در «حروراء» فرود آمدند شمار آنان دوازده هزار و بنا به نقل دیگری شش هزار نفر بود[۳۱]. مسعد بن فدکی، ابن الکواء و آن دسته از قاریان قرآن که بعداً به خوارج پیوستند، به شدت از پذیرش حکم قرآن طرفداری می‌کردند[۳۲]. آنان علی(ع) را به باد ناسزا گرفتند و زشت‌ترین تعبیرها را در حق او به کار بردند[۳۳]. بغض و کینه خوارج در نسبت کفر و گمراهی به امام علی(ع) محدود نشد، بلکه کارشان به جایی رسید که حضرت می‌ترسید قبرش را نبش کنند. از این رو، چون به شهادت رسید، قبرش را از مردم پنهان کردند و مزار او مدت‌ها مخفی ماند[۳۴]. حجاج بن یوسف ثقفی کوشید تا به نمایندگی از خوارج این مأموریت را به انجام رساند. از اینرو سه هزار قبر را در کوفه نبش کرد تا بلکه بتواند به جسد حضرت دست یابد؛ اما هرگز موفق نشد.

با ملاحظه اخبار و روایات بی‌شماری که حتی نمی‌توان به همۀ منابع آن مراجعه کرد، به دست می‌آید که ادعای برخی از خوارج، با بداهت تاریخی ناسازگار است. آنان مدعی‌اند که از ابتدا با حکمیت مخالفت می‌کردند. ایشان پیدایش خوارج را به رد حکمیت، و نه دعوت برای پذیرش آن، پیوند می‌دهند[۳۵].

بر این ادعای باطل هیچ گونه دلیل و برهانی وجود ندارد. خوارج و شماری از هواداران آنان می‌کوشند خود را در این قضیه مظلوم جلوه دهند. آنان در صددند امام علی(ع) را در این باره متهم کنند. برخی از آنان تلاش کرده‌اند تا این گفته را به روایات مشکوک و شاذی که یک نویسنده مجهول آورده است مستند سازند، یا روایت منسوب به ابن عباس و دیگران را شاهد گیرند، یا به روایاتی که ابن قتیبه در کتاب الامامة والسیاسه آورده است، تمسک جویند.

ما می‌دانیم که گفته‌های آن نویسنده ناشناس و روایت ابن عباس نمی‌تواند دلیلی بر ادعای اینان باشد؛ زیرا این دو، از مراحل بعدی سخن می‌گویند، نه آن‌چه به هنگام بالا بردن قرآنها اتفاق افتاد. گذشته از اینکه درباره صحت انتساب کتاب فوق به ابن قتیبه و نیز دخل و تصرف در آن، بحث فراوان است، خود وی در همین کتاب، خلاف این مدعا، سخن رانده است[۳۶].

شاید اینان به روایت احمد بن حنبل از ابی وائل استدلال کنند که می‌گوید: خوارج پس از پذیرش حکمیت از سوی علی(ع) خواستار هجوم علیه کسانی شدند که در تل پناه گرفته بودند[۳۷]. اما این استدلال باطل است؛ زیرا این روایت از بیان این نکته ساکت است که وقتی سپاه شام قرآنها را بالا بردند، چه حوادثی اتفاق افتاد. آیا علی(ع) بدون فشار دیگران حکمیت را پذیرفت یا هنگامی به این جریان تن داد که بیشتر سپاهیانش از او جدا شدند و جز خانواده و شمار اندکی از یارانش با او نماندند و حتی حضرت را تهدید کردند که در صورت عدم پذیرش حکمیت، او را به معاویه تسلیم خواهند کرد.[۳۸]

تبرئه خوارج و محکومیت امام علی(ع)

برخی ادعا می‌کنند اشعث بن قیس، امام علی(ع) را به پذیرش حکمیت واداشت و بعد او را به جنگ با خوارج و نابودی آنان در نهروان ترغیب کرد، و بدین ترتیب او را از وجود بهترین نیروها و مخلص‌ترین پیروانش محروم ساخت[۳۹]. به نظر ما، ایشان می‌خواهند با این ادعای پوچ، علی(ع) را ملعبه دست اشعث نشان داده، خوارج را از جنایتِ اصرار و پافشاری در قبول حکمیت و تکفیر امام، به دلیل همین پذیرش، تبرئه کنند. ایشان از سوی دیگر چنین وانمود می‌کنند که خوارج در این قضیه مظلوم واقع شده‌اند و جنایات هولناکی بر ضد آنان صورت گرفته است و در ادامه، علی(ع) را به سبب ارتکاب جنایت قتل و کشتار جمعی خوارج محکوم کرده‌اند.

اینان خوارج را بهترین نیروهای سپاه امام علی(ع) معرفی می‌کنند و زشت‌تر اینکه، مدعی‌اند آنان مخلص‌ترین پیروان و معتقدان به امامت او بودند. با این حال بیان نمی‌کنند که چرا آنان از علی(ع) جدا شدند و در نهروان موضع گرفتند. با وجود این، اخبار و روایات متواتری دلالت دارد که خوارج مخالف تداوم جنگ با معاویه بوده، حکمیت را بر علی(ع) تحمیل کردند و همانان در نهایت پذیرش آن را کفر دانستند[۴۰].

مذاکره امام علی(ع) با خوارج

ابن ابی الحدید معتزلی مدعی است امام علی(ع) در مذاکره با خوارج، چندپهلو سخن گفته، اما اشعث بن قیس آن حضرت را وادار به تصریح کرده است، و همین امر موجب جنگ نهروان گردید. ابن ابی الحدید روایت می‌کند که علی(ع) به مرکز تجمع خوارج آمد و به سراغ رئیس آنان رفت. خوارج از علی(ع) خواستند که توبه کند. او گفت: «أَنَا أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ مِنْ كُلِّ ذَنْبٍ‌». آنان که شش هزار نفر بودند با علی(ع) به کوفه بازگشتند و هنگامی که در شهر مستقر شدند، شایع کردند که علی از حکمیت برگشت.

آنان می‌گفتند: علی(ع) منتظر برداشت محصول و جمع‌آوری اموال بود. آن‌گاه همراه آنان عازم شام خواهد شد؛ اما هنگامی که اشعث در این‌باره از علی(ع) پرسید، حضرت این سخنان را تکذیب کرد، و به این ترتیب خوارج از مسجد کوفه بیرون رفتند و علیه آن حضرت موضع گرفتند[۴۱].

ابن اثیر، این حدیث را چنان مختصر کرده که در مضمون آن اخلال به وجود آمده است[۴۲]. این روایت متضمن چند مطلب است:

  1. علی(ع) به منظور دفع فتنه از توریه استفاده کرد. بدون اینکه چیزی برخلاف عقیده خویش بیان کند یا از اصول خویش کوتاه بیاید؛
  2. اشعث شیوه زشت و ناجوانمردانه‌ای به کار بست و علی(ع) را وادار به بیان صریح مطلبی کرد که پیش از آن مجبور نبود آن را به صراحت بر زبان آورد؛
  3. خوارج مسئله‌ای را شایع کردند که هرگز علی(ع) بر زبان نیاورده و بدان اشاره نفرموده بود؛
  4. علی(ع) برای مذاکره با خوارج به سراغ رئیس آنان رفت که او را بیش از همه قبول داشتند. به این ترتیب هدف حضرت ریشه‌کنی اختلاف بود. بدین معنا که با شکست رئیس هیچ‌گونه عذر و بهانه‌ای برای ایجاد شک و تردید و اختلاف‌انگیزی باقی نمی‌ماند.[۴۳]

توجیهات خوارج

خوارج در توجیه موضع خویش در قبال علی(ع) دچار اضطراب و آشوب شدند. معروف است که آنان در توجیه جدایی خویش از علی(ع) گفتند: علی مردم را در دین خدا حکم قرار داد و همین موجب کفر و خروج وی از دین شد. به این ترتیب، آنان، خود، نیز هنگامی که علی را به پذیرش حکمیت وادار کردند، مرتکب کفر شدند. بنابراین هر دو باید توبه کنند. آنان توبه کرده‌اند و بر علی است که همانند آنان توبه کند. علی(ع) و ابن عباس به خوارج توضیح دادند که در این تصور خویش اشتباه می‌کنند و علی(ع) مردم را در دین خدا حکم قرار نداده، بلکه به حکم قرآن در این باره معتقد بوده است. به فرض که چنین باشد، حکم قرار دادن مردم در دین خدا، موجب کفر نیست؛ زیرا خداوند مردمان را در موارد زیادی که در قرآن بدان اشاره شده، حکم قرار داده است[۴۴]. خوارج به رغم اینکه دلیلی بر رد این حجت نیافتند، به اصرار و عنادورزی پناه بردند و چنان‌که خواهیم دید، فساد و فتنه‌انگیزی به پا کردند. به هر حال یکی از توجیهات خوارج در جنگ با علی(ع) این است که می‌گفتند علی وصی بود و با این کار، وصیت را تباه کرد. امام در پاسخ آنان فرمود: اینکه می‌گویید من وصی بودم و وصیت را تباه کردم، خداوند می‌فرماید: ﴿وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ[۴۵]. آیا به نظر شما اگر احدی به حج نرفت، این خانه خدا است که کفر ورزیده است؟! بدانید که اگر کسی استطاعت داشت و در عین حال حج نگزارد، او کفر ورزیده است. شما نیز با رها کردن من کفر ورزیدید، نه این که من با رها کردن شما کافر شده باشم[۴۶].

این توجیه خوارج بیانگر دو نکته مهم است:

  1. وصیتی که از آن سخن می‌گویند، وصیت امامت و خلافت است، و حکمیت چنین وصیتی را تباه ساخت؛ زیرا مأموریت داوران اثبات حقانیت یکی از دو طرف در خصوص امامت بود. از این رو خوارج مدعی‌اند که علی(ع) با پذیرش حکمیت، وصیت خویش را که با نص رسول خدا(ص) به اثبات رسیده، تباه کرده بود؛
  2. وصایت علی(ع) یکی از مسلمات صدر اسلام بود؛ زیرا طرفداران و هواخواهان علی(ع) بدان احتجاج می‌کردند و آن را موجب فخر و مباهات می‌دانستند. در منابع تاریخی کسی پیدا نمی‌شود که به این مطلب اعتراض کرده یا در صدد انکار آن برآمده باشد. حتی عباراتی از قبیل «این مطلب ثابت نشده» یا «نیازمند شاهد و دلیل است» نیز تاکنون بر زبان کسی جاری نشده است.

ابن ابی الحدید فهرست بلندی از ابیات شاعران صدر اسلام را که در خصوص وصایت علی(ع) سروده‌اند، در کتاب خویش آورده است[۴۷].[۴۸]

پیشینه خوارج

هر چند ظهور آشکارای خوارج در جنگ صفین و در پی واقعه بر نیزه کردن قرآنها و ماجرای حکمیت بود، حقیقت این است که تخم شک و تردید در جنگ جمل در دل آنان افتاده بود؛ آن هنگامی که با موضع علی(ع) در قبال اسیران و غنایم روبه‌رو شدند. حتی می‌توان گفت زمانی شک و تردید در آنان رخنه کرد که علی(ع) به خلافت رسید و سیره عمر بن خطاب را در بخشش و عطا رها کرد و مساوات را پیشه خود ساخت و احدی را بر دیگری برتری نداد. در این زمان بود که به آن حضرت اعتراض کردند. آنان خواسته خود را در جنگ جمل مطرح کردند و به علی(ع) گفتند که مطابق سنت خلفای قبلی به ما بده، اما آن حضرت با رد درخواست آنان، به سنت رسول خدا(ص) عمل کرد[۴۹].

اندیشه خارجی‌گری در جنگ جمل

ماجرای جنگ جمل و اعتراض سپاهیان به امام علی(ع) در خصوص غنایم، پرده از چهره درونی آنان برمی‌دارد. ایشان پس از جدایی از امام علی(ع) و خروج بر او به این نکته تصریح کرده‌اند. این مردم از نادانی رنج می‌بردند و از احکام اسلامی آگاهی نداشتند و نمی‌توانستند بفهمند که چرا علی(ع) در جنگ جمل، آنان را از اسیر کردن زنان و کودکان بازداشت، اما غنایم جنگ را در میانشان تقسیم کرد؟ در یکی از روایت‌های تاریخی آمده است: علی با سپاهیان خویش نزد آنان آمد. همگی در برابر او به پا خاستند. علی پیش از جنگ از آنان پرسید: چه چیزی را از من ناخوش داشتید و شما را از من خشمگین ساخت؟ گفتند نخستین چیزی که خشم ما را برانگیخت این بود که همراه تو در جمل جنگیدیم و چون سپاه جمل شکست خوردند، تو غنایم آنان را بر ما مباح کردی و ما را از اسارت زنان و فرزندانشان بازداشتی. چگونه اموالشان را حلال دانستی ولی زنان و کودکانشان را حرام خواندی؟ علی(ع) پاسخ داد: اموالشان را به جای اموالی که پیش از آمدن من، از بیت المال بصره غارت کردند، حلال نمودم؛ اما زنان و کودکان با ما جنگ نکردند و آنان به موجب احکام دارالاسلام، مسلمان هستند و ارتدادی از آنان به وقوع نپیوسته است، و تا کسی کفر نورزد، نمی‌توان او را به بندگی گرفت.... از این گذشته، اگر زنان سپاه جمل را بر شما حلال می‌کردم، کدام یک از شما عایشه را سهم خویش می‌کرد؟! آنان از این گفته خجالت کشیدند و شرمنده شدند...[۵۰].

مطابق برخی روایات، آنان به ابن عباس اعتراض کردند و پاسخ پیش‌گفته را او به آنان داد[۵۱]. در روایتی دیگر آمده است که خوارج، علی(ع) را به سبب اینکه اموال جنگجویان جمل را به غنیمت نبرد و زنان و فرزندانشان را اسیر نکرد، نفرین کردند[۵۲].

یاران علی(ع) در اردوگاه جمل، بر سیم و زر و کالاهای دیگر می‌گذشتند، ولی چیزی برنمی‌داشتند، مگر سلاحی را که در جنگ به کار برده یا مرکوبی را که سوار بر آن جنگیده بودند. یکی از یاران علی(ع) به او گفت: ای امیرالمؤمنین! چگونه کشتن ایشان بر ما رواست، ولی اموال و اسیر گرفتن آنان بر ما ناروا و حرام است؟ فرمود: یکتاپرستان را نمی‌توان به اسارت گرفت و اموال آنان را نمی‌توان به غنیمت برد؛ مگر آن‌چه را در جنگ به کار برده‌اند. آن‌چه را نمی‌دانید، رها کنید و به آن‌چه فرمان داده می‌شوید، عمل کنید[۵۳].

برخی مدعی‌اند که یکی از مهم‌ترین عوامل پیدایش خوارج، عبدالله بن سبأ و اصول فکری وی بوده است. یکی از مبانی فکری او جرئت و جسارتش در مبارزه با خلفا و ائمه و حکم به کفر آنان است[۵۴]. احتمال می‌رود این سخن از برخی خاورشناسان به عاریت گرفته شده باشد. یکی از مستشرقان همین مطلب را مطرح کرده و کوشیده است آن را مورد مناقشه قرار دهد. او بیان می‌کند که خوارج، دشمنان شیعه‌مسلک خویش را در کوفه با صفت «سبایی» تحقیر و مذمت می‌کردند[۵۵].

ما نمی‌دانیم که از کجا برای اینان ثابت شده است که عبدالله بن سبأ چنین تأثیر شگرفی در خوارج و دیگران داشته و چگونه اندیشه وی با این سرعت خارق‌العاده گسترش یافته است؟ معلوم نیست چگونه فرقه سبایی‌گری به صورت یک دینِ پراکنده و فراگیر درآمده است و چطور این کلمه به یک صفت زشت بدل گردید که فرقه‌ها و مذاهب، یکدیگر را با آن تحقیر و مذمت می‌کردند؟! عبدالله بن سبأ در اعتقاد به علی(ع) راه غلو در پیش گرفت و به دست شخص آن حضرت به مجازات رسید.

پاسخ این پرسش نیز نامعلوم است که اصول فکری عبدالله بن سبأ چه بوده است که در میان مردم رواج یافته بود؟ چگونه مردم جرئت و جسارت مبارزه با خلفا را از او آموختند؛ اما غلو وی را درباره علی(ع) -که حضرت را تا سرحد خدایی بالا برد- فرانگرفتند؟ اگر چنان بود که خوارج، مخالفان خود را با عنوان سبایی مذمت و تحقیر می‌کردند، چگونه اصول فکری آنان را پذیرفتند؟[۵۶].

خوارج پس از نهروان

همان‌گونه که گذشت، عده‌ای از خوارج در نهروان امان خواستند، عده‌ای بر اثر احتجاجات امام علی(ع) و یارانش، به ویژه عبدالله بن عباس منصرف شدند و عده‌ای به راه حق بازگشتند. دسته‌ای از آنان هم دست به ماجراجویی زدند و با زندگی و آینده خویش بازی کردند. آنان پس از نهروان، چندین بار در دسته‌های کوچک بر امام علی(ع) خروج کردند. چنان‌که گفته می‌شود دوهزار نفر از آنان بر ضد امیرالمؤمنین خروج کردند. امام با سهولت و آسانی تحرکات خوارج را یکی پس از دیگری از بین می‌برد. خوارج علاوه بر منطقه نخیله، در انبار، ماسبذان، جرجرایا، مداین و اطراف کوفه نیز بر ضد آن حضرت خروج کردند[۵۷]. هنگامی که ابو مریم خروج کرد، امیرالمؤمنین(ع) پنجاه نفر از آنان را که امان خواستند، امان داد و دیگران را یکجا کشت[۵۸].

همان افرادی که از امام درخواست امان کردند و آن حضرت از آنان خواست که از وی کناره گیرند و در جنگ بر ضد برادران خارجی خود با وی شرکت نکنند، و همان کسانی که در جنگ نهروان. مجروح شدند و امام آنان را مداوا کرد، در نخیله بر ضد او خروج کردند. پس از او نیز بارها در مناسبت‌های مختلف بر دیگر زمامداران خروج کردند. از این گروه می‌توان ابن ضبان و معاذ بن حوین را نام برد[۵۹]. مطابق نقل مورخان، عبدالله بن عباس برای جنگ با خوارج به نخیله رفت و آنان را ریشه‌کن کرد و جز پنج نفر کسی جان سالم به در نبرد[۶۰].[۶۱]

پانویس

  1. ر. ک: صحیح بخاری، ج۴، ص۲۰۰؛ مسند احمد بن حنبل، ج۳، ص۵۶؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۲، ص۱۴۰؛ حسینی مرعشی، احقاق الحق، ج۸، ص۴۷۵.
  2. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۴۶۵.
  3. مانند گرفتاری که پیغمبر اکرم(ص) در مدینه با منافقین داشت.
  4. نهج البلاغه، کلام ۴۰.
  5. شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۳۰۸.
  6. تاریخ طبری، ج۴، ص۴۵.
  7. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۶.
  8. «و به تو و به پیشینیان تو وحی شده است که اگر شرک بورزی بی‌گمان کردارت از میان خواهد رفت و بی‌شک از زیانکاران خواهی بود» سوره زمر، آیه ۶۵.
  9. «پس شکیبا باش که وعده خداوند راستین است و مبادا آنان که اهل یقین نیستند تو را سبکسار گردانند» سوره روم، آیه ۶۰.
  10. مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۶.
  11. سیب، منطقه‌ای از سواد کوفه، و دو ناحیه است: سیب اعلی و سیب اسفل از توابع «قصر ابن هبیره» (معجم البلدان، ج۳، ص۲۹۳).
  12. الاخبار الطوال، ص۲۴۶.
  13. تاریخ طبری، ج۲، ص۴۶.
  14. مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۵؛ مسعودی ادامه می‌دهد که «آنها شبیب بن ربعی تمیمی را به فرماندهی برگزیدند و عبدالله بن کواء یشکری را که از قبیله بکر بن وائل بود امامت نماز دادند». به جای «شبث»، در کلام مسعودی «شبیب» آمده است.
  15. تاریخ طبری، ج۴، ص۵۶.
  16. منظور خارجی این بود که حکمین حق تعیین حاکم را ندارند و حاکم فقط خداست. اگرچه مشرکان آن را نپسندند، مشرکان در نظر وی اصحاب امیرالمؤمنین(ع) بودند.
  17. یعنی حاکمی جز خدا نیست، هر چند خیره شوندگان آن را خوش نداشته باشند.
  18. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۳، ص۳۱۰.
  19. در بعضی منابع مثل الاخبار الطوال وی «یزید بن حصین طایی» نام برده شده است.
  20. شریح بن ابی اوفی: در بحث از سران خوارج درباره او سخن خواهیم گفت.
  21. نک: الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۲۶و تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۱ والاخبار الطوال، ص۲۰۲ و تاریخ طبری، ج۵، ص۷۳.
  22. رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص ۲۱۲.
  23. «و با دست خویش خود را به نابودی نیفکنید» سوره بقره، آیه ۱۹۵.
  24. تستری، محمدتقی، بهج الصباغة فی شرح نهج البلاغه، ج۷، ص۱۴۶، به نقل از: العقد الفرید.
  25. عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹، ص ۲۳۲.
  26. عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹، ص ۲۳۳.
  27. ر.ک: بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۳.
  28. زبیر بن بکار، الاخبار الموفقیات، ص۳۲۶؛ دینوری، ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۰۹.
  29. عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۲۳۳.
  30. ر.ک: بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۷۰؛ مقریزی، تقی الدین احمد، الخطط، ج۲، ص۳۵۴؛ ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۲، ص۳۸۸؛ شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل والنحل، ج۱، ص۱۱۵؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۴۴؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم والرسل والملوک، ج۴، ص۳۴ – ۳۶؛ سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۹۵ - ۹۶؛ ابن طقطقی، الفخری فی الآداب السلطانیه، ص۹۳ - ۹۴؛ دینوری، ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۴۹.
  31. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۷۸؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۶۹.
  32. دینوری، ابو حنیفه، الاخبار الطوال، ص۱۹۱.
  33. ر.ک: بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۵۵؛ ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج۷، ص۲۸۲.
  34. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۹۷.
  35. قضایا فی التاریخ الاسلامی، ص۶۲؛ همچنین ر.ک: سلیمان بن داوود بن یوسف، الخوارج هم انصار علی(ع)، ج۱، ص۵۱ ـ ۷۲.
  36. دینوری، ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۴۸.
  37. ابن حنبل، احمد، المسند، ج۳، ص۴۸۵ - ۴۸۶.
  38. عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹، ص ۲۳۴.
  39. ر.ک: قضایا فی التاریخ الاسلامی، ص۵۶، ۶۰، ۷۹، ۸۱.
  40. عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۲۳۶.
  41. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۲۷۹.
  42. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۲۸.
  43. عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۲۳۷.
  44. ر.ک: مائده، آیه ۹۵؛ نساء، آیه ۳۵؛ انبیاء، آیه ۷۸.
  45. «و حجّ این خانه برای خداوند بر عهده مردمی است که بدان راهی توانند جست؛ و هر که انکار کند (بداند که) بی‌گمان خداوند از جهانیان بی‌نیاز است» سوره آل عمران، آیه ۹۷.
  46. ر.ک: یعقوبی، احمد بن ابی‌یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۹۲؛ طبرسی، ابو منصور، الاحتجاج، ج۱، ص۲۷۶ - ۲۷۸؛ تستری، محمدتقی، بهج الصباغه، ج۷، ص۱۷۱ – ۱۷۲.
  47. ر.ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۲۸ - ۱۳۳ و ج۴، ص۲۲۷ – ۲۲۸، ۲۸۰ - ۲۸۳؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۳۸، ص۲۰ – ۲۶.
  48. عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۲۳۸.
  49. عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹، ص ۲۳۹.
  50. بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، ص۷۸. ر.ک: ابن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۱۲۲ – ۱۲۳؛ حمیری، ابو العباس، قرب الاسناد، ص۶۲؛ ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج۴، ص۲۸۲؛ طبری، محب الدین، ذخائر العقبی، ص۲۳۲؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۶۰ – ۳۶۲؛ شیخ مفید، الجمل، ص۲۱۶ - ۲۱۷؛ عسکری، سید مرتضی، احادیث ام المؤمنین عائشه، ص۱۸۱ - ۱۸۲؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم والرسل والملوک، ج۳، ص۵۴۳ – ۵۴۵؛ مبرد، ابو العباس، الکامل فی الادب، ج۳، ص۲۳۸؛ ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۴، ص۳۳۱؛ دینوری، ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۷۷؛ مقدسی، طاهر بن مطهر، البدء والتاریخ، ج۵، ص۲۲۳ - ۲۲۴؛ سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۹۹.
  51. ر.ک: هیثمی، نور الدین، مجمع الزوائد، ج۶، ص۲۴۰؛ نسائی، احمد بن شعیب، خصائص امیر المؤمنین علی(ع)، ص۱۴۷ – ۱۴۸؛ خوارزمی، موفق بن احمد، المناقب، ص۱۸۴ – ۱۸۵؛ ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج۷، ص۲۷۶ - ۲۸۱؛ یعقوبی، احمد بن ابی‌یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۶۷؛ ابن عساکر، ترجمة الامام علی(ع) من تاریخ دمشق، ج۳، ص۱۵۱.
  52. شهرستانی، محمد بن عبد الکریم، الملل والنحل، ج۱، ص۱۱۶؛ عسکری، سید مرتضی، احادیث ام المؤمنین عائشه، ج۱، ص۱۸۸.
  53. دینوری، ابو حنیفه، الاخبار الطوال، ص۱۵۱.
  54. ر.ک: بلیغ، عبدالحکیم، ادب المعتزله، ص۲۷ - ۲۸.
  55. ر.ک: ولهاوزن، یولیوس، الخوارج والشیعه، ص۳۸.
  56. عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹، ص ۲۴۰.
  57. ر.ک: بغدادی، عبد القاهر، الفرق بین الفرق، ص۸۱؛ اشعری ابو الحسن، مقالات الاسلامیین، ج۱، ص۱۹۵ - ۱۹۶؛ ابن خلدون، عبدالرحمان، تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۱۴۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۷۲ – ۳۷۳.
  58. ر.ک: بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۸۶.
  59. ر.ک: مبرد، ابو العباس، الکامل فی الادب، ج۳، ص۱۳۶، ۱۹۶، ۲۳۶ - ۲۳۸؛ ابن خلدون، عبدالرحمان، تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۱۴۳؛ ولهاوزن، یولیوس، الخوارج و الشیعه، ص۵۱.
  60. قضایا فی التاریخ الاسلامی، ص۸۱.
  61. عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹، ص ۲۶۹.