عبدالله بن وهب راسبی ازدی
عبدالله بن وهب راسبی ازدی | |
---|---|
نام کامل | عبدالله بن وهب راسبی ازدی |
جنسیت | مرد |
لقب | ذوالثفنات |
از قبیله | ازد |
محل زندگی | کوفه |
درگذشت | ۳۸ هجری |
از اصحاب | امام علی |
حضور در جنگ | |
فعالیتهای او | رهبری خوارج |
مقدمه
عبدالله بن وهب راسبی از بزرگان تابعین و از عبادت کنندگان به نام بود، به طوری که از کثرت سجده بر کف دستها و پیشانی و زانوهایش پینه بسته بود او در زمرۀ شیعیان امیرالمؤمنین (ع) قرار داشت و در جنگهای جمل و صفین امام (ع) را یاری کرد، اما معالأسف پس از آنکه خوارج از سپاه علی (ع) جدا شدند او نیز به گروه خوارج پیوست و ابن کواء از خوارج برای او بیعت گرفت و او را به عنوان حاکم و امیر خود انتخاب کردند و این مردی که سالیان دراز در راه اسلام و قرآن سخن گفت و عبادت کرد و در جنگها با امیرالمؤمنین (ع) همراه بود و او را یاری کرد، سرانجام از روی کج فهمی از آن امام (ع) و اسلام ناب دست کشید و با خوارج همسو شد و بر روی امیرالمؤمنین علی (ع) شمشیر کشید اما او در این جنگ به سال ۳۸ هجری با شمشیر یاران علی (ع) به هلاکت رسید و عار و ننگ ابدی را برای خود خرید[۱] و به قول شیخ طوسی او از اصحاب علی (ع) بود اما در رأس خوارج قرار گرفت و مورد لعن و نفرین واقع شد[۲].[۳]
سرکردگی خوارج
وی از اصحاب امیرالمؤمنین(ع) به شمار میآمد[۴]. پس از واقعه حکمیت و رسیدن خبر نتیجه آن به کوفه، خوارج نزد عبدالله بن وهب قرار اجتماع گذاشتند[۵]. به گفته ابن قتیبه، وقتی ماجرای حکمیت اتفاق افتاد، خوارج با هم ملاقات کردند و در منزل عبدالله بن وهب جمع شدند و او برای آنها سخنرانی کرد و گفت: بیایید همگی از این قریهای که اهلش ستمگر هستند (کوفه) بیرون رویم و رو به یکی از شهرهای دیگر بگذاریم تا از این بدعت رویگردان شویم[۶]. خوارج با او به عنوان رهبر خود بیعت کردند.
هنگامی که امیرالمؤمنین(ع) از سرکشی خوارج در نهروان آگاه شد، نامهای خطاب به عبدالله بن وهب و حرقوص بن زهیر یا زید بن حصین طایی به این مضمون نوشت: «به من خبر رسیده که شما دو تن بر ضد من خروج کردهاید و بیجهت در اینجا جمع شدهاید و با اینکه بیعت کردهاید، بر ضد من خروج نموده و پیمان خود را شکستهاید. کار شما در گمراهی و اختلاف بین مسلمانان به جایی رسید که عبدالله بن خباب را با زن و فرزندش کشتید؛ در حالی که او پسر صحابی پیغمبر اکرم(ص) بود. گفتیم قاتلان او و کسانش را به ما بسپارید تا به کیفر برسانیم و بیجهت خود را به کشتن ندهید، ولی شما نپذیرفتید. به خدا قسم اگر قاتل او را به ما تسلیم نکنید، از اینجا برنمیگردیم و میایستیم تا هر چه خدا حکم کند به آن عمل کنیم. از او استمداد میجوییم و بر او توکل میکنیم». عبدالله بن ابی عقب نامه آن حضرت را در نهروان نزد عبدالله بن وهب آورد؛ در حالی که او شمشیر حمایل کرده و در کنار نهر نشسته بود. عبدالله بن ابی عقب نامه حضرت امیر(ع) را به وی داد. عبدالله بن وهب مهر آن را گشود و تا آخر خواند و سپس آن را نزد حرقوص انداخت و پس از مباحثه طولانی با فرستاده امیرالمؤمنین(ع)[۷] پاسخ آن حضرت را نوشت و در آخر آن آورد که قاتل عبدالله بن خباب همه ما هستیم و اینکه گفتهای به جنگ ما میآیی، اگر میخواهی بیا که ما آماده جنگ با تو هستیم[۸].
عبدالله بن وهب در جنگ نهروان به عنوان فرمانده خوارج به نبرد پرداخت و طی آن کشته شد. به قولی وی را امیرالمؤمنین(ع) خود به قتل رسانید[۹]؛ و به قولی دیگر ابوایوب انصاری ضربتی به شانه او زد که دستش جدا شد و در آن حال صعصعة بن صوحان نیز در کشتن او شرکت نمود و با ضربتی پای او را جدا کرد، سپس شمشیر را به شکم عبدالله فرو برد. آنگاه سر او را بریدند و نزد امیرالمؤمنین(ع) آوردند. آن حضرت نگاهی به آن کرد و فرمود: «تباه باد این صورت! این برادر راسبی حافظ قرآن و تارک احکام الهی بود»[۱۰]. عبدالله بن وهب را به دلیل پینههایی که در اثر سجود بر پیشانی او نقش بسته بود، ذوالثفنات میگفتند[۱۱].[۱۲]
جستارهای وابسته
- ازد (قبیله)
منابع
پانویس
- ↑ ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۷۱-۲۷۴؛ ج۳، ص۱۸۴؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۳۷؛ ج۵، ص۷۴-۷۷؛ الغدیر، ج۵، ص۲۴۱ و ۲۶۷.
- ↑ رجال طوسی، ص۵۲، ش۹۶.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۹۳۳-۹۳۴.
- ↑ رجال شیخ طوسی، ص۵۲.
- ↑ الاخبار الطوال، ص۲۴۶.
- ↑ قاموس الرجال، ج۶، ص۱۶۹ به نقل از کتاب الامامة و السیاسة ابن قتیبه دینوری.
- ↑ ابن اعثم کوفی این مکاتبه را از طرف حضرت با عبدالله بن وهب و حرقوص بن زهیر نوشته، ولی طبری و ابن اثیر، زیدبن حصین را به جای حرقوص آوردهاند. نظر به اینکه پیامبر اکرم(ص)، حرقوص را مهدورالدم دانسته بودند (چنانکه خواهد آمد) بعید است امیرالمؤمنین او را مورد خطاب قرار داده باشد.
- ↑ نک: فتوح ابن اعثم، ج۴، ص۱۰۵-۱۰۹.
- ↑ العقد الفرید، ج۳، ص۱۱۲.
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۵۰.
- ↑ العقد الفرید، ج۳، ص۱۱۲.
- ↑ رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص ۲۳۱.