|
|
خط ۱۳: |
خط ۱۳: |
|
| |
|
| ==زهیر بن صرد و [[جنگ حنین]]== | | ==زهیر بن صرد و [[جنگ حنین]]== |
| پس از فتح مکه پیامبر{{صل}} به مدت پانزده [[روز]] در آنجا توقف کرد. در این مدت، اهالی شهر طائف، متشکل از هوازن و ثقیف برای مقابله با [[سپاه اسلام]] به درهای در مجاورت [[ذی المجاز]] آمده و برای جنگ آماده شدند. آنان به [[فرماندهی]] [[مالک بن عوف]]، با همه تجهیزات و توان بیرون آمده و حتی [[زن]] و فرزند خود را هم به همراه آورده بودند. این [[طایفه]] با پیامبر{{صل}} سر جنگ داشتند. هنگامی که شنیدند پیامبر{{صل}} از [[مدینه]] خارج شده، همگی جمع شدند<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۱۱۹۷.</ref>. همین که خبر حرکت قبیلة هوازن و همدستانشان به [[رسول خدا]]{{صل}} رسید، آن حضرت [[عبدالله بن ابی]] حدرد را [[مأمور]] کرد تا به طور ناشناس خود را به میان [[لشکر]] هوازن برساند و از اوضاع و احوال ایشان اطلاعاتی کسب کرده، ایشان را مطلع سازد. [[عبدالله]] به دنبال [[مأموریت]] به میان ایشان آمد و چون [[تصمیم]] [[هوازن]] و [[مالک بن عوف]] را به [[جنگ]] با آن [[حضرت]] [[قطعی]] دانست، به نزد [[پیامبر اسلام]]{{صل}} بازگشت و آن چه دیده بود به اطلاع آن حضرت رسانید. [[رسول خدا]]{{صل}} با لشکری مرکب از [[دوازده]] هزار نفر به دو هزار نفر از [[مردم]] [[مکه]] و ده هزار نفر همراهان او که از [[مدینه]] آمده بودند - برای جنگ با هوازن از مکه خارج شد و [[عتاب بن اسید]] را برای [[سرپرستی]] باقی ماندگان در مکه گمارد<ref>عباس بن مرداس سلمی در این باره این قصیده را سرود: "هم چنان که ما به وادی حئین نزدیک شدیم، نزدیکیهای صبح بود که از یکی از درهها سرازیر شدیم که به ناگاه مورد حمله هوازن قرار گرفتیم؛ زیرا آنها پیش از ما خود را به آن دره رسانده بودند و در گوشه و کنار آنجا کمین کرده و کاملا خود را مهیای حمله کرده بودند" این حمله چنان ناگهانی و شدید بود که یکباره لشکر اسلام را فراری داد و هر یک به سویی گریخت. رسول خدا{{صل}} که چنان دید، خود را به سمت راست دره رسانیده، فرمود: مردم به کجا میروید! به نزد من بیائید، منم رسول خدا، مثم محمد بن عبدالله؛ ولی کسی متوجه سخن آن حضرت نشد. شتران دم کردند و مردم هم رو به فرار گذاشته بودند، تنها چند تن از مهاجر و انصار و خویشان رسول خدا{{صل}} بودند که به جای ماندند. از نزدیکان آن حضرت: علی بن ابی طالب{{ع}} و عباس بن عبد المطلب، و ابوسفیان بن حارث و پسرش جعفر و فضل بن عباس، و ربیعة بن حارث و اسامة بن زید و ایمن بن عبید بودند (که ایمن در همان حال شهید شد و برخی به جای جعفر بن ابی سفیان، قثم بن عباس را ذکر کردهاند. عباس بن عبد المطلب، عموی رسول خدا{{صل}}، مرد تنومندی بود که صدای بلندی داشت. خود او که راوی این حدیث است، میگوید: در آن حال رسول خدا{{صل}} بر استر سفیدی سوار بود و دهانه آن به دست من بود. همین که آن حضرت مشاهده کرد مردم پا به فرار گذاشتهاند، آنها را مخاطب ساخته، فرمود:ای مردم به کجا میروید؟ ولی مردم هم چنان در حال فرار بودند. حضرت به من فرمود: ای عباس! صدای مردم بزن و بگو:ای گروه انصار! ای بیعت کنندگان در زیر درخت.) عباس به دستور آن حضرت آنان را صدا زد. آنها پاسخ صدا را داده، فریاد زدند: لبیک لبیک! و به دنبال آن خود را از شتران به زیر انداخته و بدون این که معطل بستن دست و پای شتر شوند، زره خود را به گردن آویخته، شمشیر و سپر به دست میگرفتند و به دنبال آن صدا خود را به اطراف رسول خدا{{صل}} میرساندند و بدین ترتیب صد نفر جمع شدند و به شدت شروع به جنگ و دفاع از آن حضرت کردند. اینها که در آغاز به نام انصار شعار میدادند و میگفتند: یا للانصار و در آخر نام خزرج را میبردند، پایداری سختی کردند. در این حال رسول خدا{{صل}} روی رکاب ایستاد و نگاهی به میدان جنگ کرده، فرمود: حال تنور جنگ گرم شد. درباره همین جنگ این از قرآن نازل شد: {{متن قرآن|لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئًا وَضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ}}، (توبه: ۲۵)؛ قطعا خداوند شما را در مواضع بسیاری یاری کرده است، و نیز در روز "حنین"؛ آن هنگام که شمار زیادتان شما را به شگفت آورده بود، ولی به هیچ وجه از شما دفع خطر نکرد، و زمین با همه فراخی بر شما تنگ گردید. سپس در حالی که پشت به دشمن کرده بودید، برگشتید. (السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۲۹۱-۱۲۹۷).</ref>.
| |
|
| |
| در [[جنگ حنین]] [[غنائم]] و [[اسیران]] بسیاری به دست [[مسلمانان]] رسید که [[رسول خدا]]{{صل}} [[دستور]] داد آن غنائم و اسیران را یک جا جمع کنند. سپس [[مسعود بن عمرو]] [[غفاری]] را [[مأمور]] کرد که آنها را به "جعرانه" ببرد و در آنجا نگهداری کند (تا دربارهاش تصمیمی بگیرند). شماره اسیران مزبور که [[زنان]] و [[کودکان]] [[هوازن]] بودند، به شش هزار نفر میرسید، و شتران و گوسفندانی که از آنها به دست مسلمانان رسیده بود، از شماره بیرون بود<ref>السیره النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۳۰۹.</ref>.
| |
|
| |
| [[زهیر بن صرد]] به همراه چهارده مرد از هوازن که [[مسلمان]] شده بودند، به حضور [[پیامبر]]{{صل}} آمدند. [[زهیر]] به [[نمایندگی]] از آنان چنین گفت: "ای رسول خدا، در این سایه بانها کسانی اسیرند که عهده دار امور تو بودند؛ عمهها و خالههای رضاعی و پرستارهایت. ما تو را در آغوش خود پرورش دادیم و از پستان زنان مان شیرت دادیم. من تورا در شیرخوارگی دیدم و شیر [[خواری]] بهتر از تو ندیدهام، و پس از این که از شیر گرفته شده بودی هم بهتر از تو هیچ کس نبود. سپس تو را در جوانیت دیدم و [[جوانی]] بهتر از تو ندیدهام، همه آثار خیر در تو کامل شده است؛ ای رسول خدا، ما [[اهل]] و [[عشیره]] توئیم، و چندان [[بلا]] و [[گرفتاری]] بر ما رسیده است که بر تو پوشیده نیست. دورترین آنها به تو نزدیکند. ای رسول خدا، [[پدر]] و مادرم فدای تو باد، آنها تو را در آغوش خود پروراندهاند و از پستان خود به تو شیر دادهاند و تو را بر پشت خود گرفتهاند، و تو [[بهترین]] و [[برترین]] [[فرزندی]]".
| |
|
| |
| پیامبر{{صل}} فرمود: "من مدتها [[منتظر]] شما ماندم و [[گمان]] کردم که دیگر نخواهید آمد، لذا [[غنایم]]، تقسیم شده و سهام اشخاص معلوم گردیده است<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۷۲۲.</ref>. او سپس این ابیات را در [[وصف]] پیامبر{{صل}} خواند:
| |
|
| |
| خلاصه ترجمه اشعار این است:
| |
| ای [[رسول خدا]]! در [[کرم]] و [[بزرگواری]] بر ما [[منت]] گذار که تو آن مردی که بر تو امیدواریم و تو را برای خود اندوختهایم.
| |
| نسبت به زنانی که [[قضا و قدر]] آنها را رانده و پراکنده ساخته، و روزگارشان را دگرگون کرده است، [[لطف]] فرمای.
| |
| بر زنانی که از ایشان شیر میخوردی، و دهانت پر از شیرهای فراوان ایشان بود، لطف فرمای؛ زنانی که به هنگام [[طفولیت]] از شیر آنها میخوردی، و آنها را از آن چه پیش میآمد و میترساند نگهداری میکردند.
| |
| ای [[برترین]] مردمی که تاکنون از آنها خبر دادهاند، با نعمتهایی که بر ایشان مبذول خواهی فرمود، جبران کن.
| |
| ما را همچون اشخاص [[خوار]] و [[زبون]] قرار مده، و گوی [[سبقت]] از ما ببر که ما خود گروههای درخشنده و سر فرازیم.
| |
| ما [[نعمتها]] را سپاسگزار خواهیم بود، هر [[قدر]] هم که کهنه شود، و این [[نعمت]] پس از امروز هم همواره پیش ما محفوظ خواهد بود.<ref>{{عربی|اُمْنُنْ عَلَيْنَا رَسُولَ اَللَّهِ فِي كَرَمٍ فَإِنَّكَ اَلْمَرْءُ نَرْجُوهُ وَ نَنْتَظِرُ اُمْنُنْ عَلَى بَيْضَةٍ قَدْ عَاقَهَا قَدَرٌ مُفَرَّقٍ شَمْلُهَا فِي دَهْرِهَا عِبَرٌ أَبْقَتْ لَنَا اَلْحَرْبُ هُتَّافاً عَلَى حَزَنٍ عَلَى قُلُوبِهِمُ اَلْغَمَّاءُ وَ اَلْغَمَرُ إِنْ لَمْ تَدَارَكْهُمُ نَعْمَاءُ تَنْشُرُهَا يَا أَرْجَحَ اَلنَّاسِ حِلْماً حِينَ يُخْتَبَرُ اُمْنُنْ عَلَى نِسْوَةٍ قَدْ كُنْتَ تَرْضَعُهَا إِذْ فُوكَ يَمْلَؤُهُ مِنْ مَحْضِهَا اَلدُّرَرُ إِذْ أَنْتَ طِفْلٌ صَغِيرٌ كُنْتَ تَرْضَعُهَا وَ إِذْ يَزِينُكَ مَا تَأْتِي وَ مَا تَذَرُ يَا خَيْرَ مَنْ مَرِحَتْ كُمْتُ اَلْجِيَادِ بِهِ عِنْدَ اَلْهِيَاجِ إِذَا مَا اِسْتَوْقَدَ اَلشَّرَرُ لاَ تَتْرُكَنَّا كَمَنْ شَالَتْ نَعَامَتُهُ وَ اِسْتَبْقِ مِنَّا فَإِنَّا مَعْشَرٌ زُهَر إِنَّا لَنَشْكُرُ لِلنَّعْمَاءِ وَ قَدْ كُفِرَتْ وَ عِنْدَنَا بَعْدَ هَذَا اَلْيَوْمِ مُدَّخَرٌ فَأَلْبِسِ اَلْعَفْوَ مَنْ قَدْ كُنْتَ تَرْضَعُهُ مِنْ أُمَّهَاتِكَ إِنَّ اَلْعَفْوَ مُشْتَهَرٌ إِنَّا نُؤَمِّلُ عَفْواً مِنْكَ تُلْبِسُهُ هَادِيَ اَلْبَرِيَّةِ أَنْ تَعْفُوَ وَ تَنْتَصِرَ فَاعْفُ عَفَا اَللَّهُ عَمَّا أَنْتَ رَاهِبُهُ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ إِذْ يُهْدَى لَكَ اَلظَّفَرُ}}</ref>
| |
|
| |
| [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "[[بهترین]] [[سخن]]، راست ترین سخن است، و این همه را که نزد من میبینید، [[مسلمان]] هستند. بگویید آیا [[زنان]] و فرزندانتان در نظر شما [[دوست]] داشتنیترند، یا اموالتان؟" گفتند: ای [[رسول خدا]]، تو ما را میان [[زن]] و فرزند و [[اموال]] مختار و مخیر فرمودی، ما هیچ چیز را با زن و فرزند خود معادل نمیدانیم، لطفا زنان و فرزندانمان را به ما برگردان. پیامبر{{صل}} فرمود: "آنچه که در سهم من و [[فرزندان عبدالمطلب]] قرار گرفته است، از شما خواهد بود. برای شما از [[مردم]] هم چنین درخواستی خواهم کرد. هنگامی که با مردم [[نماز ظهر]] میگزارم، شما بگویید که ما رسول خدا را پیش مردم واسطه قرار میدهیم و مردم را پیش رسول خدا. و من خواهم گفت: آنچه سهم من و فرزندان عبدالمطلب است از شما، و از مردم هم برای شما درخواست خواهم کرد". هنگام ظهر پس از این که رسول خدا{{صل}} نماز ظهر را گزارد، آنها برخاستند و همان طور که رسول خدا{{صل}} [[دستور]] فرموده بود، گفتند: ما رسول خدا را پیش مردم واسطه قرار میدهیم و مردم را پیش رسول خدا و پیامبر{{صل}} فرمود: "آنچه از من و فرزندان عبدالمطلب است از شما"<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۷۲۳.</ref>.
| |
|
| |
| [[مهاجران]] گفتند: آنچه از ماست، اختیارش به دست رسول خدا{{صل}} است. [[انصار]] هم چنین گفتند. [[اقرع بن حابس]] گفت: "ولی من و [[بنی تمیم]] چنین نخواهیم کرد". عیینة بن [[حصن]] گفت: "من و [[فزاره]] هم چنین نخواهیم کرد". [[عباس بن مرداس]] [[سلمی]] گفت: "من و [[بنی سلیم]] هم نمیدهیم". بنی سلیم گفتند: آنچه از ماست برای رسول خدا{{صل}} خواهد بود، و عباس بن مرداس به آنها گفت: "مرا [[خوار]] کردید". در این هنگام رسول خدا{{صل}} برخاست و برای مردم [[خطبه]] خواند و ضمن آن فرمود: "این [[قوم]] مسلمان آمدهاند، من هم [[روز]] شماری میکردم که بیایند، اکنون هم آنها را مختار ساختهام که زنان و [[فرزندان]] یا [[اموال]] خود را [[انتخاب]] کنند و آنها از [[زنان]] و فرزندان خود نمیگذرند. بنابر این هر کس از آنها کسی را در [[اختیار]] دارد، در صورتی که میخواهد رهایشان کند؛ هر کس هم نخواهد و [[حق]] خود را بخواهد، در برابر هر [[اسیر]] شش شتر پرداخت میشود؛ البته از اولین غنائمی که [[خداوند]] نصیب فرماید. گفتند: "ای [[رسول خدا]] [[راضی]] و [[تسلیم]] هستیم". [[حضرت]] فرمود: "به [[کارگزاران]] خود بگویید تا [[اسیران]] را به ما بسپارند و نظر خود را هم بگویید تا بدانیم". [[زید بن ثابت]] میان [[انصار]] حرکت کرد و از ایشان میپرسید: آیا راضی و تسلیم نظر [[پیامبر]] هستید یا نه؟ و آنها بدون استثناء موافقت خود را اعلام داشتند. [[عمر بن خطاب]] هم کسی پیش [[مهاجران]] فرستاد و نظر آنها را خواست. ایشان هم بدون استثناء موافقت کردند. [[ابورهم غفاری]] هم میان قبائل [[عرب]] رفت. بعد هم کارگزاران و امنایی که رسول خدا{{صل}} آنها را اعزام فرموده بود آمدند و همگی یک [[صدا]] [[رضایت]] و تسلیم خود را درباره [[فرمان]] رسول خدا{{صل}} [[اعلان]] کردند و گفتند: اسیرانی را که در دست دارند [[آزاد]] و تسلیم خواهند کرد. اما [[بنی تمیم]] و [[اقرع]] اسیران خود را نگهداشتند. پیامبر{{صل}} فدیه هر اسیر را شش شتر قرار داده بودند؛ سه شتر چهار ساله و سه شتر پنج ساله. [[معاذ بن جبل]] [[نقل]] میکند که رسول خدا{{صل}} در آن [[روز]] فرمود: "اگر بر کسی از [[اعراب]] درباره [[برده]] و [[بردگی]]، حقی میبود، امروز [[ثابت]] شد، ولی این [[اسارت]] و پرداختن فدیه است"<ref>أعلام الوری بأعلام الهددی، طبرسی، ج۱، ص۲۴۰.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[زهیر بن صرد سعدی (مقاله)|مقاله «زهیر بن صرد سعدی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص۱۴۰-۱۴۴.</ref>
| |
|
| |
|
| == جستارهای وابسته == | | == جستارهای وابسته == |