هوازن

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسب قبیله

«هوازن» مأخوذ از کلمه "هَزَن"، که نام یکی از پرندگان است، می‌باشد. جمع این کلمه را "هوازن" گفته‌اند. قبیله هوازن در شمار قبایل عدنانی و از جماجم قبایل عرب بوده[۱] که نسب از هوازن بن منصور بن عکرمه بن خصفه بن قیس عیلان بن مضر می‌برند.[۲] نسب این قبیله با رسول خدا(ص) در مضر بن نزار بن معد بن عدنان به هم می‌رسد. به افراد این قبیله، "هوازنی" و به ندرت "هوزنی" گفته می‌شود. هوزن همچنین نام شاخه ای از قبیله بنی کلاع در یمن است. بنابر این جهت عدم بروز اشتباه در انتساب، مردم قبیله هوازن را باید با نسبت هوازنی یاد کرد و لا غیر.[۳].[۴]

بطون قبیله هوازن

قبیله هوازن از افخاذ و بطون بسیاری تشکیل یافته است که همه آنها در ذیل سه شاخه اصلی بنی سعد بن بکر بن هوازن، بنی معاویه بن بکر بن هوازن و بنی امیه منبه (ثقیف) بن بکر بن هوازن که همگی از فرزندان بکر بن هوازن – تنها پسر هوازن - هستند به هم می‌پیوندند.[۵] بر این اساس شماری از بطون و شاخه‌های متعدد قبیله هوازن را در ذیل این سه عنوان بر می‌شماریم:

بنی سعد بن بکر بن هوازن

که نسب همه سعدیان به او بر می‌گردد. سعدی‌ها قبیله ای بودند که رسول خدا(ص) در ایام طفولیتش، نزد آنان شیر خورده و در آن نشو و نما یافته است. سعد دارای فرزندانی بود که نصر از جمله آنها بود. حلیمه سعدیه و شوهرش و نیز دخترانش شیماء و أنیسه – خواهران رضاعی پیامبر(ص) - از نسل اویند.[۶] ابو مسروح حارث بن یعمر بن حیّان حلیف عباس بن عبد المطلب و همسر صفیه بنت عباس بن عبد المطلب از دیگر چهره‌های بنام این قبیله است. بنو جودی الإلیبیریون که در اندلس[۷] دارای مکانت رفیع بودند و قضات و وزرای بزرگی از ایشان در آن منطقه ظهور یافتند هم، جملگی از فرزندان او محسوب می‌شوند.[۸] -[۹].[۱۰]

بنی معاویه بن بکر بن هوازن

معاویه بن بکر پسرانی به نام نصر و جشم و صعصعه و عوف و به نقلی حارث داشت که از آنها قبایل بسیاری منشعب شدند. بنی معاویه را که به ایشان«الوقعه» گفته می‌شود، کسانی هستند که وارد بنی عمرو بن کلاب بن حارث شدند.[۱۱] از مهمترین قبایلی که از نسل حارث بن معاویه پدید آمدند، بنی عتر بن معاذ بن عمرو بن حارث بن معاویه هستند که همراه با بنی رواس بن کلاب یک بطن محسوب می‌شوند. ام عمرو بنت جحوش یکی از افراد این قبیله است که برخی از مادربزرگ‌های پیامبر(ص) از او تولد یاقته‌اند.[۱۲] از صعصعه بن معاویه نیز فرزندانی متولد شدند که از جمله ایشان عامر و مره هستند که بواسطه نسبت به مادرشان - سلول بنت ذهل بن شیبان بن ثعلبه بن عکابه بن صعب بن علی بن بکر بن وائل - "بنی سلول" خوانده می‌شدند. "غالب"، دیگر فرزند صعصعه بود که به جهت نسبت به مادرش "تماضر"، فرزندانش بنی تماضر خوانده شده‌اند. ربیعه، عبدالله، حارث، قیس، عوف و... هم از دیگر فرزندان بسیار صعصعه بودند، اما نسلی که از آنان باقی ماند، همگی اندکند و جز بنی عامر و بنی مره هیچ کدام دارای شهرت قابل توجهی نبودند.[۱۳] -[۱۴]

بی‌شک، بنی عامر بن صعصعه بن معاویه، از بزرگ‌ترین خاندان‌های بنی معاویه بن بکر بن هوازن است. عامر دارای چهار پسر به نام‌های ربیعه، هلال، نمیر و سواءه بود که به آنها "احامس" گفته می‌شد.[۱۵] در میان فرزندان عامر، بنی ربیعه از حیث تعداد و جمعیت و به تبع برخورداری از منازل متعدد از اکثریت برخوردار بودند.[۱۶] نسل ربیعه بن عامر از طریق چهار فرزند او کلاب، کعب، عامر و کلیب ادامه یافت. عامر بن ربیعه بن عامر دارای فرزندانی با اسامی ربیعه البکاء، معاویه ملقب به "ذی السهمین"، عوف ذو المحجن، عمرو فارس الضحیاء بود.[۱۷] -[۱۸] بنی عباده و بنی جندح از فرزندان ربیعه بودند که از چهره‌های شاخص آنها حکیم بن سعد بن ثور است که دار حکیم کوفه بدو منسوب است. اما کلاب فرزندانی با نام جعفر، عمرو، معاویه (الضباب)، ربیعه، ابو بکر، عامر، حارث رؤاس و کعب الأخطب داشت. از طوایف بنی کلاب – بخصوص از نسل جعفر و معاویه - شخصیت‌های مشهوری نام خود را در تاریخ به ثبت رسانده‌اند که از جمله آنان می‌توان به نام حنبص بن حصین بن عمرو، ذو الجوشن بن شرحبیل بن أعور و پسرش شمر بن ذی الجوشنقاتل امام حسین(ع) - و صمیل بن حاتم بن شمر بن ذی الجوشن - بزرگ مضریه در اندلس - از تیره معاویه بن کلاب اشاره کرد.[۱۹] بنی کعب -از بزرگترین بطون بنی عامر بن صعصعه - از نسل پسران کعب: معاویه الحریش، جعده، قشیر، عقیل، عبدالله و حبیب به وجود آمدند.[۲۰] از معاویه الحریش تیره‌ها و شاخه‌های متعددی با افراد بسیار مشهور پدید آمد که به گزارش تاریخ، برخی از آنان در البیره اندلس سکونت داشتند.[۲۱]جعده نیز بطنی مشهور با افخاذ بسیار بود که از جمله شخصیت‌های مشهور آن می‌توان به نام محارب بن قیس، نابغه جعدی -شاعر المعروف - عمر بن ربیعه بن عامر - شاعر معروف - و مصفح بن عبدالله بن جعده شاعر اشاره کرد.[۲۲] بنی قشیر و بنی عقیل هم از دیگر شاخه‌های بسیار مشهور بنی کعب بودند که بسیاری از ایشان همراه با زیر شاخه‌های خود در شهرها و نقاط مختلف اندلس ساکن بودند.[۲۳] -[۲۴]

علاوه بر بنی ربیعه، نسل بنی عامر بن صعصه بن معاویه از طریق دیگر فرزندان وی: سواءه، هلال و نمیر نیز ادامه یافت. سواءه بن عامر دارای سه پسر با اسامی: حبیب، حجیر و حرثان بود. هلال بن عامر نیز پنج پسر از خود به جای گذاشت با نام های: شعث، ناشره، نهیک، عبد مناف و عبدالله.[۲۵]بنی هلال که در ابتدا قبیله کوچکی بودند، پس از اسلام، تعدادشان به سرعت رو به کثرت نهاد و آنان توانستند در برهه‌هایی از تاریخ، سلطه و نفوذ خود را بر بخش بزرگی از مغرب عربی و نیز مصر بگسترانند.[۲۶] از جمله بطون این قبیله، بنی ظالم و بنی عمرو پسران ناشره بن هلالند که از آنان زنان شریف و بزرگی متولد شدند که برخی از آنان همچون میمونه بنت حارث بن حزن و أم المساکین زینب بنت خزیمه بن عبدالله، به همسری رسول الله(ص) در آمدند. لبابه بنت الحارث همسر عباس عموی پیامبر(ص) و مادر فضل و عبیدالله، لبابه الصغری بنت حارث مادر خالد بن ولید و وفیه بنت حزن مادر ابی سفیان بن حرب از دیگر زنان مشهور این طایفه‌اند.[۲۷] بنو قروه و بنو بعجه که بین مصر و افریقا منزل داشتند؛ و نیز بنو حرب که در حجاز مستقر بودند و بنو ریاح که بر افریقا غلبه یافتند و در آن به فساد پرداختند هم، از دیگر شاخه‌ها و بطون بنی هلال محسوب می‌شدند.[۲۸] -[۲۹] نمیر – فرزند دیگر ربیعه - هم دارای چهار پسر با اسامی: ضنَّه، کعب، عامر و حارث بود که از آنان بطون و تیره‌های متعددی پدید آمدند. اما نقطه ثقل و محل اتکای بنی نمیر و مایه بزرگی و شرفشان، فرزندان حارث بودند. حارث بن نمیر سه فرزند داشت به نامهای عبدالله، خویلفه و جعونه. که بنی عبدالله در میان بنی حارث بن نمیر از اجر و قرب و جایگاه خاص و ویژه ای برخوردار بود.[۳۰] -[۳۱].[۳۲]

بنی قسی بن منبه

منبه بن بکر بن هوازن یک پسر داشت به نام قسی که او را "ثقیف" می‌نامیدند. قسی سه پسر داشت به نام: جشم، عوف و دارس که نسل او را ادامه دادند. فرزندان دارس به قبیله بزرگ ازد پیوستند و جزئی از آنان شدند. اما جشم بن قسی، صاحب فرزندی به نام حطیط شد و از حطیط، مالک وغاضره متولد شدند.[۳۳] عوف بن قسی هم صاحب فرزندی به نام سعد شد که این فرزندان سرشاخه‌های اصلی قبایل مشهور ثقیف را تشکیل داده، قبیله معروف ثقیف را پدید آوردند.[۳۴] -[۳۵] بدین ترتیب، طوایف بزرگی از قبایل و بطون تحت عنوان قبیله هوازن جمع شدند که بنی سعد، بنی ثقیف، بنی معاویه، بنی عامر بن صعصعه، بنی سلول، بنی مازن، بنی نمیر، بنی هلال، بنی کعب، بنی کلاب، بنی قشیر، بنی جعده و بنی عقیل از جمله ایشان بودند.[۳۶]

ادیان و باورهای مذهبی هوازن در دوران جاهلی

بت پرستی دین غالب در زندگی اکثر قبایل عرب از جمله هوازن در دوران جاهلیت بود. در کل، قبایل بادیه نشین، به دلیل رفت و آمدهای مکرر و دوری از شهر، کمتر از مردم شهرنشین به بت‌ها دلبستگی داشتند. با این حال بنا بر نقل برخی گزارشات، برخی از هوازنی‌های بادیه نشین، بتی به نام "جهار" داشتند که آن را در دامنه کوه أطحل در عکاظ نصب کرده بودند و به پرستش آن اشتغال داشتند. تولیت این بت را بنی عوف از طایفه بنی نصر بر عهده داشتند.[۳۷] "ازرقی"، بنی نصر، جشم و سعد بن بکر (عجز) را در شمار هوازنیانی ذکر کرده که بت عُزّی را می‌پرستیدند.[۳۸]بنی هلال هم، شاخه‌ای از بنی عامر بودند که تولیت بت ذوالخلصه را عهده دار بودند.[۳۹] بنی ثقیف که در طائف ساکن بودند، بتی به نام "اللات" داشتند[۴۰] که معروفترین بت بعد از عزّی بود و بسیار مورد احترام. شهرت این بت به قدری بود که گفته شده زمانی که ابرهه به قصد تخریب کعبه به مکه حمله کرد، به گمان اینکه این بتکده، همان کعبه است، به سوی محل استقرار بت لات لشکر کشید که با اطلاع رسانی ثقفی‌ها از نابودی آن منصرف شد.[۴۱] در مورد بت لات و علت نامگذاری آن روایات فراوانی وارد شده است، اما مشهورترین آنها این است که لات صخره‌ای مربع شکل بود که مردی صالح از ثقیف در آن برای حجاج گندم آسیاب می‌کرد و آن را با روغن می‌آمیخت. وقتی آن مرد از دنیا رفت، عمرو بن لحی با این سخن که او نمرده، بلکه وارد این صخره شده است، به آنان دستور داد که بر آن بنایی بسازند و آن را به مناسبت کاری که آن مرد در این محل انجام می‌داد، "اللات" بخوانند.[۴۲] این بتکده به اطعام حجاج شهرت داشت چندان که نقل است در ایام حج ده هزار دام برایش قربانی می‌کردند و با ده هزار حله آن را می‌پوشاندند. اعراب لات و عزی و مناه را دختران خدا می‌خواندند و دور کعبه طواف می‌کردند و می‌گفتند: لات، عزی و منات سه بت بلندپایه‌ای هستند که باید به شفاعتشان امیدوار بود.[۴۳] ثقیفی‌ها برای لات حجاب و پوششی ساختند و حرمی برای او ساختند که با حرم مکه قابل مقایسه بود. در این حرم، شکار حیوان و ریختن خون در اطراف آن جایز نبود.[۴۴] در موسم حج، اعراب از اطراف و اکناف عربستان به زیارتش می‌آمدند و آن گونه که کعبه را بزرگ می‌داشتند، این بت را نیز گرامی می‌داشتند. آنان در نزدش قربانی می‌کردند و هدایایی از عطر، طلا و نقره تقدیمش کرده، در خزانه این بت که "غبغب" نام داشت، می‌نهادند.[۴۵] تلبیه مخصوص بنی ثقیف لبیک اللهم إن ثقیفاً قد أتوک وأخلفوا المال وقد رجوک بود که آن را در نزد این بت و در موسم حج ادا می‌کردند.[۴۶] گفته شده که بنی ربیعه بن عامر - از شاخه‌های هوازن - از احماس بودندو در مناسک حج اعمالی را انجام می‌دادند که دیگر حجاج مجاز به انجام آن نبودند مانند برهنه طواف کردن، نرفتن زیر سایه، از درب منازل وارد نشدن و...[۴۷] که با ورود اسلام این بدعت برداشته شد.[۴۸]

علاوه بر اعراب بت پرست، وجود مردمانی از یهود در طائف و در جمع بنی ثقیف گزارش شده است. این یهودیان پس از آزار و اذیت رومیان و تخریب معابد آنها در سال ۷۰ پس از میلاد، از فلسطین به برخی نقاط شبه جزیره عربستان گریخته بودند.[۴۹] اما علیرغم حضور جمعیت بزرگی از پیروان آن در این شهر، آنان از لحاظ عقیدتی، هیچ تأثیری بر ساکنین طائف نداشتند به گونه‌ای که هیچ گزارشی مبنی بر یهودی شدن فردی از بنی ثقیف به دست نیامده است. دلیل این امر را باید در چند چیز جست. یکی از این دلایل، تعصب دینی یهودیان و عدم اهتمام به تبلیغ آیین یهودیت است.[۵۰] علاوه بر این، این یهودیان از یمن و یثرب به طائف رانده شده بودند، بنابراین ترجیح می‌دادند که از مسائل مذهبی و سیاسی دوری کنند و تلاش خود را بر جنبه‌های اقتصادی متمرکز کنند.[۵۱] دین مسیحیت نیز در طائف رونق چندانی نداشت و جز برخی غلامان - مانند عداس که در جریان سفر تبلیغی پیامبر(ص) به طائف در پیش از هجرت، در منابع از او سخن به میان آمده است - [۵۲] اطلاعی از حضور و نشر این دین در شهر طائف در دست نیست. همچنین با وجود غلبه مذهب بت پرستی بر مردم طائف، به نظر می‌رسد مردانی در این قبیله وجود داشتند که همچنان به آیین ابراهیم خلیل(ع)، پایبند بوده‌اند. اما مصادر تاریخی نامی از این حنفاء نبرده‌اند جز یک نفر که أمیه بن عبدالله (أبی الصلت) بن ربیعه بن عوف بن عقده نام داشت. او شعر می‌سرود و بیشتر اشعارش حول محور دین و دینداری می‌چرخید از این رو برخی وی را مشهورترین شاعر دینی عصر جاهلیت می‌دانند. أمیه بن عبدالله کتب یهودیان و مسیحیان را خوانده بود و نخستین فردی بود در عرب که نوشته هایش را با "بسمک اللهم" آغاز کرده بود.[۵۳] با این وجود، وی پس از بعثت نبی خاتم(ص)، نبوت ایشان را نفی کرد و نه مسلمان و نه بت پرست از دنیا رفت.[۵۴]،[۵۵].[۵۶]

تعاملات هوازن با دعوت اسلامی رسول خدا(ص)

مرحله تقابل با دعوت اسلامی

پس از بعثت نبی اکرم(ص) و بعد از نزول آیه شریفه ﴿فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ،[۵۷] حضرت آشکارا به دعوت الهی خود پرداخت، اما این دعوت به شدت از سوی قبایل عرب - از جمله هوازن - رد شد. این در حالی بود که برخی از هوازنی‌های ثقفی پا از این هم فراتر نهاده، قریش را در مبارزه با دعوت پیامبر(ص) همراهی کردند. چندان که برخی از سران ایشان همانند عَدیّ بن حَمراء ثقفی همدست قریش در آزار رسانی و ایجاد مزاحمت برای حضرت در راه دعوت بزرگشان بودند.[۵۸] همچنین زمانی که قریش طی گفتگوهایی با ابوطالب(س)، سیاست تهدید و تطمیع رسول خدا(ص) را در پیش گرفته بودند، أَخنَس بن شُرَیق بن عمرو بن وهب ثقفی، قریش را در این راهبردِ سیاسی همراهی نمود تا به زعم خود، پیامبر(ص) را از دعوتش باز دارند.[۵۹] نقل شده که پیامبر(ص) در سالهای نخست بعثت و در راستای تبلیغ آیین وحیانی خویش، با استفاده از حضور انبوه قبایل عرب در مکه جهت انجام موسم حج، به تبلیغ در میان قبایل حاضر در مکه از جمله طوایفی از هوازن پرداخت. در دیداری که بین حضرت و بیحره بن فراس بن عبدالله بن سلمه الخیر قشیری اتفاق افتاد، بیحره از ایشان خواست تا در ازای پذیرش دعوتشان، چنانچه خداوند پیامبرش را بر دشمنانش چیره گردانید، جانشینی حضرت با قبیله‌اش باشد. اما رسول خدا(ص) با این فرموده که: "الأمر لله یضعه حیث یشاء" خواسته او را رد کرد. بیحره نیز پاسخ داد: «ما بخاطر تو، خود را در برابر عرب فدا کنیم و چون پیروزی یافتی، ریاست و رهبری از آن دیگری باشد؛ ما را به تو حاجت نیست».[۶۰] این نخستین باری بود که رسول خدا(ص) خود را به شعبه‌ای از هوازن معرفی کرده بود. اما بار دوم زمانی بود که آزار و اذیت قریش پس از مرگ عمویش ابی طالب(س) علیه او شدت گرفت. پس به سوی قوم ثقیف و شهر طائف بیرون رفت[۶۱] و چون رسول خدا(ص) به آنجا رسید، نزد پسران عمرو بن عمیر بن عوف بن عقده رفت. این سه برادر که عبد یا لیل و مسعود و حبیب نام داشتند سروران ثقیف و اشراف آنها بودند. حضرت، آنان را به اسلام دعوت کرد و آنان را تشویق کرد و از آنان برای گسترش این دین کمک خواست. اما آنان هر یک با سخنی پیامبر(ص) را از خود راندند.[۶۲] حضرت نیز، مأیوس از نصرتشان به مدینه برگشت.

مواجهه شاخه‌های متعدد هوازن با دعوت اسلامی نبی خاتم(ص) پس از هجرت ایشان به مدینه نیز ادامه یافت. از جمله مواجهات و رودرویی‌های صورت گرفته لین آنان و مسلمانان، واقعه "بئر معونه" در صفر سال ۶۲۵ هجری است. در این سال و در پی درخواست ابوبراء عامر بن مالک از پیامبر(ص) جهت اعزام مبلغانی به سوی قوم او و دعوت ایشان به اسلام، حضرت، گروهی از یاران خود را بدانجا فرستادند. این گروه پس از فرود آمدن در مکانی به نام بئرمعونه،[۶۳] حرام بن ملحان را با نامه رسول خدا(ص)، نزد عامر بن طفیل فرستادند اما او بدون اعتنا به نامه حضرت، وی را به شهادت رساند و سپس از بنی عامر جهت حمله به مبلغان اسلام کمک خواست. ولی آنان عهد ابو براء را متذکر شدند و از همراهی با او امتناع کردند. از این رو او از بنی‌سلیم کمک خواست و به یاری آنان به جمع مبلغان اسلام حمله برد و جز یک نفر همه را به شهادت رساند.[۶۴] - [۶۵] پیامبر اکرم(ص) علیرغم مشغول بودن به درگیری با یهودیان و مشرکان مکه، این اقدام جنایتکارانه عامر بن طفیل را از نظر دور نگذاشت، به همین دلیل هر از گاهی حملاتی را علیه هوازنی‌ها - بخصوص بنی کلاب رهط عامر بن طفیل - انجام می‌داد. اولین این سرایا که رسول خدا(ص) به سوی هوازن فرستاد سریه محمد بن مسلمه بود در سال ششم هجری. در این سال، حضرت، محمد بن مسلمه را همراه با سی نفر به سوی بنی ابی بکر بن کلاب فرستاد. محمد بن مسلمه به سوی منازل بنی ابی بکر بن کلاب پیش رفت و پس از رسیدن به محل اجتماعشان، بر آنان یورش برد و ده تن از آنان را کشت و چهارپایانشان را به غنیمت گرفت و سپس به مدینه بازگشت.[۶۶] سریه علی(ع) در شعبان سال ششم هجری به همراه صد تن از مسلمانان علیه جماعتی از بنی سعد بن بکر[۶۷] و نیز سریه ابوبکر و تنی چند از مسلمانان جهت هجمه به بنی کلاب ساکن ضریه نجد و سریه عمر بن خطاب و سی تن از مسلمانان جهت نبرد با هوازن ناحیه "تربه"[۶۸] در شعبان سال ۷ هجری هم از دیگر سرایای ارسالی رسول اکرم(ص) علیه هوازن بود. همچنین در ربیع الأول سال ۸ هجری رسول خدا(ص)، بیست و چهار تن از مسلمانان را به فرماندهی شجاع بن وهب، به نبرد جمعی از هوازن "سیّ" در ناحیه رکبه فرستاد. آنها نیز مطابق دستور پیامبر(ص) به منطقه مذکور رفتند و پس از پانزده روز با پیروزی و غنائم به مدینه بازگشتند.[۶۹] - [۷۰]

اما آنچه در ترسیم عملکرد و تعاملات کلی قبیله هوازن در قبال دعوت رسول خدا(ص) حائز اهمیت است این است که علیرغم رد این دین جدید توسط قبیله هوازن و قرار گرفتن آنان در صفوف دشمنان در برخی از غزوات، آنان در کل، در درگیری‌های فی ما بین مسلمانان و مشرکان مکه موضع بی‌طرفی اختیار کرده بودند و به دشمنی با مسلمانان تظاهر نمی‌کردند. اما پس از فتح مکه، آنها دریافتند که پس از فتح این شهر، آنان مقصد بعدی حملات پیامبر(ص) خواهند بود. از این رو مالک بن عوف نصری نزد هوازن رفت و آنان را گرد خود جمع کرد و به رایزنی در این امر پرداخت و از آنان خواست پیش از آنکه پیامبر(ص) به سراغشان بیاید به مسلمانان حمله کرده، آنان را از پای در آورند.[۷۱] این نظر مورد توجه اکثریت، به ویژه قبیله ثقیف قرار گرفت. آنان علیرغم مخالفتهای صورت گرفته از سوی بزرگانی چون عروه بن مسعود و غیلان بن سلمه و کنانه بن عبدیالیل، آماده پیکار با پیامبر(ص) و یارانش شدند. بنی نصر و بنی سعد و ثقیف با فروعاتش - بدون حضور بسیاری از مردم هوازن از جمله بنی کعب و بنی کلاب - در وادی اوطاس گرد آمدند.[۷۲] در آن سو، رسول خدا(ص) پس از اطلاع از این تجمع، عبدالله بن أبی حدرد سلمی را نزد آنان فرستاد تا از اخبار آنان مطلع شود. حضرت پس از آگاهی از تصمیم هوازن، عتاب بن أسید را جانشین خود در مکه قرار داد و با ده هزار نفر از یارانش و دو هزار نفر از اهل مکه بیرون رفت.[۷۳]هوازن هم، چون از حرکت رسول خدا(ص) به سوی خود باخبر شدند به دستور مالک بن عوف نصری به وادی حنین پیشروی کردند و در تنگه‌های آن کمین کردند.[۷۴] صبحدم آنان با دیدن سپاه اسلام به یکباره از کمین‌های خود بیرون جستند و به سپاه اسلام حمله ور شدند. این امر موجب گریز سپاه اسلام شد و پیامبر(ص) همراه عده کمی از اهل بیت و اصحابش در میدان تنها ماند.[۷۵] تا این که سرانجام با فریادهای عباس عموی پیامبر(ص) بسیاری از سپاهیان بازگشتند و سرانجام با امدادهای الهی سپاه اسلام به پیروزی رسید.[۷۶] پس از شکست، هوازن به سه بخش تقسیم شدند: بخشی به طائف رفتند و در آنجا پناه گرفتند و بخشی دیگر به سمت اوطاس رفتند و در آنجا اردو زدند. مالک بن عوف هم بر بالای تپه‌ای ایستاده بود و همراه با تعدادی از هوازن از ضعیفانشان محافظت می‌کردند. باقیمانده سپاه هوازن در اوطاس مغلوب سپاه اسلام شدند و متفرق شدند. زنان و نیز احشام به جای مانده از ایشان به دست مسلمانان افتاد. از جمله زنانی که در این نبرد به اسارت در آمدند، شیما بنت حارث بن عبدالعزی - خواهر رضاعی رسول خدا(ص) - بود.[۷۷] پیامبر(ص) دستور به جمع‌آوری غنائم و اسرای این جنگ و انتقال آن به جعرانه دادند و خود با یارانش به سوی طائف حرکت کرد.[۷۸] رسول خدا(ص) و یارانش شهر طائف را محاصره کردند، اما نتوانستند خود را به قلعه برسانند.[۷۹] در پی به نتیجه نرسیدن نقشه‌های متعدد مسلمانان جهت ورود به قلعه، حضرت با نوفل بن معاویه دئلی در أمر ثقیف مشورت کرد و او گفت: "یا رسول الله، روباهی است که در سوراخی خزیده است." پس از این مشاوره، پیامبر(ص) به مسلمانان دستور بازگشت داد.[۸۰] - [۸۱]

پس از رفع محاصره طائف، عروه بن مسعود و غیلان بن سلمه که همچون حنین، در حصار طائف حضور نداشتند، به شهر بازگشتند. اندکی بعد، عروه به همراه جمعی از ثقیف، نزد نبی اکرم(ص) رفت و اسلام پذیرفت و پس از درنگی کوتاه در مدینه، از پیامبر(ص) اجازه گرفت تا برای دعوت قوم خود، به طائف بازگردد. پیامبر(ص) که نسبت به لجاجت طیفی از ثقیف بدگمان، و برای جان عروه بیمناک بود، نخست با این پیشنهاد مخالفت کرد؛ اما سرانجام به سبب اصرار عروه آن را پذیرفت.[۸۲] عروه با هدف تبلیغ اسلام به طائف بازگشت اما پس از چند روز به دست مردی از شاخه بنی‌مالک به شهادت رسید.[۸۳] شهادت عروه بن مسعود ثقفی، نقطه عطفی در گرایش ثقفیان به اسلام بود. پس از شهادت عروه، فرزندش ابومُلَیح و برادرزاده‌اش قارب بن أسود در اعتراض به کشته شدن عروه، از قوم خود کناره گرفتند و گفتند که دیگر در هیچ زمینه‌ای حاضر به همکاری با آنان نیستند؛ سپس به مدینه رفتند و مسلمان شدند.[۸۴] اسلام آوردن این دو تن که از شخصیت‌های محوری در احلاف بودند، می‌توانست در روند نفوذ اسلام در شاخۀ احلاف ثقیف بسیار تأثیر گذار باشد. در این اثنا، مالک بن عوف نصری - رئیس پناهندگان هوازن در طائف - نیز، اسلام پذیرفت و به مدینه گریخت.[۸۵] اسلام وی نیز، به‌طبع زمینه ساز گرویدن بازماندۀ مشرکان هوازن به اسلام می‌شد؛ امری که مشرکان ثقیف را بیش از پیش در معرض فشار قرار می‌داد. به دنبال اسلام آوردن مالک بن عوف، پیامبر اکرم(ص) عیینه بن حصن بن بدر جهت تبلیغ اسلام در میان ثقفیان طائف تعیین فرمود،[۸۶] و مالک بن عوف را نمایندۀ خود در رسیدگی به امور مسلمان‌شدگان ثقیف و قبایل دیگر در طائف قرار داد.[۸۷] این اقدام به روند گسترش اسلام در میان ثقیف سرعتی مضاعف داد.[۸۸]

چون رسول خدا(ص) ورود سران برخی از شاخه‌های هوازنی و اسلام آوردن آنان را مشاهده کرد، به اسلام بنی کلاب امیدوار شد، به ویژه که آنان در جنگ حنین شرکت نکرده بودند. پس به بنی قرطاء - از قبیله بنی کلاب - نامه‌ای نوشت و در آن ایشان را به اسلام دعوت کرد. اما آنان از جواب امتناع کردند و از باب استخفاف، نامه را شستند و با چرمش ته دلو خود را پینه زدند. پیامبر(ص) نیز در ربیع الاول سال نهم هجری گروهی را به فرماندهی ضحاک بن قیس نزد آنان فرستاد و آنها را در هم شکستند.[۸۹].[۹۰]

مرحله تسلیم و پذیرش آیین اسلام

پس از فتح مکه در سال ۸ هجری و تمکین مشرکین مکه که وزنه سیاسی و دینی بت پرستی در شبه جزیره عربستان بودند، قبیله هوازن که بر طائف و نجد حاکمیت مطلق داشتند، همراه با قبایل دیگر دریافتند که تاب مقاومت در برابر پیامبر(ص) و یارانش را ندارند. از این رو نمایندگان قبایل در سال نهم هجری جهت مذاکره و پذیرش آیین اسلام رو سوی مدینه آوردند. قبیله هوازن از جمله این بلکه بزرگترین این قبایل بود که با توجه به کثرت نفرات و تعداد زیاد شاخه‌هایش بیشترین این هیئات را به مدینه فرستاده بود. چندان که تعداد این هیئات را تا ۱۵ هیئت برشمرده‌اند. اما متأسفانه مورخانی مانند ابن سعد و ابن عبد ربه، که به ثبت ورود این هیئت‌ها همت گماشتند، به تاریخ دقیق ورود بیشتر آنها توجهی نکردند. اما تقریباً مسلم است که اکثر آنها - جز هیئت علقمه بن علاثه که منابع ثابت کرده‌اند که تاریخ ورودشان قبل از فتح مکه بوده است و هیئت عامر بن طفیل که احتمال می‌رود در سال دهم هجری بوده باشد - سال نهم هجری وارد مدینه شدند. نکته ای که در مورد این هیئت‌ها باید مورد توجه قرار گیرد این است که برخی از آنها با آگاهی کامل از اسلام و قوانین آن به مدینه وارد شدند و پیش از آمدن اسلام پذیرفته بودند و تنها برای بیعت آمده‌اند و برخی دیگر هم با خود سؤالات بسیاری را حمل می‌کردند و در پی پاسخی برای آن بودند.[۹۱] هیأت بنی سعد بن بکر، نخستین هیأتی بود که در سال نهم هجری به مدینه آمد. بنی سعد در پی واقعه حنین مردی به نام ضمام بن ثعلبه را نزد پیامبر(ص) در مدینه فرستادند. او ضمن گفتگویی با رسول خدا(ص) اسلام آورد و نزد قوم خود بازگشت و با تشریح اسلام و احکام آن، همگی آنان اسلام آوردند.[۹۲] هیئتی از قشیریان (بنی قشیر بن کعب) که از جمله شرکت کنندگان آن، ثور بن عروه بود، نزد رسول خدا(ص) آمدند. حضرت به او قطعه زمینی بخشید و مکتوبی برای او نوشت. از دیگر حاضران این هیأت، قره بن هبیره بود که حضرت بردی به او عطا کرد و او را بر صدقات قومش گماشت.[۹۳] هیئت بنی جعده بن کعب هم که افرادی چون رقاد بن عمرو بن ربیعه بن جعده آن را همراهی می‌کردند، از دیگر هیئت‌های هوازنی بود که نزد پیامبر(ص) آمدند. نابغه جعدیشاعر شهیر این قوم - از همراهان این هیأت بود که ضمن دیدار با پیامبر(ص)، قصیده مشهور رائیه خود را نزد حضرت خواند و مورد تمجید حضرت قرار گرفت.[۹۴] - [۹۵]

بنی البکاء - از عامر بن ربیعه - نیز هیئتی متشکل از سه نفر از جمله معاویه بن ثور بن (معاویه) بن عباده بن البکاء و پسرش بشر و عبد عمرو الاصم و فجیع بن عبدالله بن هندج بن بکاء، نزد رسول خدا(ص) فرستادند. پیامبر(ص) در این دیدار برای فجیع و قومش نوشته‌ای را مکتوب نمودند.[۹۶] از بنی عقیل بن کعب نیز هیئت‌های متعددی نزد پیامبر(ص) آمدند. اولین این هیأت‌ها که نزد آن حضرت آمد، هیأت لقیط بن عامر بن منتفق بود او در دیدارش با رسول خدا(ص)، سئوالات بسیاری بخصوص در باب امور غیبیه از حضرت پرسید و چون به جواب همه این سئوالات دست یافت، اسلام پذیرفت.[۹۷] پس از آن، ابوحرب بن خویلد بن عوف بن عامر بن عقیل نزد پیامبر(ص) آمد و رسول خدا(ص) برای او قرآن خواند و او از آن در شگفت ماند. سپس در باب پذیرش اسلام سه بار قرعه انداخت و هر بار بد آمد و از این رو کافر از محضر حضرت بازگشت.[۹۸] ابوحرب نزد قوم خود بازگشت و شرح ما وقع را برای برادرش عقال باز گفت. مدتی بعد، عقال بن خویلد نزد پیامبر(ص) رفت و حضرت برخی از احکام اسلام را برای او بیان کرد و او اسلام آورد.[۹۹] از دیگر هیئت‌های بنی عقیل که بر پیامبر(ص) وارد شدند، هیأتی است که در آن سه نفر از رهبران آنها: [[ربیع بن معاویه بن خفاجه بن عمرو بن عقیل، مطرف بن عبدالله الأعلم بن عمرو بن ربیعه بن عقیل و انس بن قیس بن منتفق بن عامر بن عقیل حضور داشتند. از تنوع اعضای این هیئت که هر یک از آنها به شعبه‌ای از این قبیله تعلق داشتند چنین برمی آید که این هیئت، هیأت رسمی این قبیله بود. پس جملگی اسلام آوردند و از طرف خود و قومشان بیعت کردند. پیامبر(ص)، عقیق معروف به عقیق بنی عقیل را که سرزمینی وسیع با چشمه‌ها و درختان خرما بود به آنها بخشید و برای آنها مکتوبی نوشت.[۱۰۰]هیئت بنی هلال بن عامر از جمله هیئت‌های هوازنی بود که برای بیعت نزد رسول خدا(ص) آمدند. در این وفد بزرگانی چون عبد عوف بن أصرم بن عمرو بن شعیثه بن هزم بن رویبه و قبیصه بن مخارق حضور داشتند.[۱۰۱]

یکی از قدیمی‌ترین هیئت‌های عامری (بنی کلاب بن عامر) که نزد پیامبر(ص) آمد هیئتی بود که در آن علقمه بن علاثه بن عوف بن أحوص بن جعفر - از بنی کلاب - و هوذه بن خالد و پسرش از عامر ربیعه حضور داشتند. در این دیدار علقمه بن علاثه و پسرش هوذه اسلام آوردند و بیعت کردند.[۱۰۲] از جمله هیئت‌های کلابی که نزد پیامبر(ص) آمد، هیئت جبار بن سلمی بود. در این اتفاق، سیزده مرد که بیشتر آنان از بنی جعفر بودند، از جمله لبید بن ربیعه و جبار بن سلمی، نزد حضرت رفتند و با ایشان به مذاکره پرداختند.[۱۰۳] هیئت بنی رؤاس هم، از دیگر هیئت‌های کلابی بود که نزد پیامبر(ص) رفتند. در این وفد، مردی از آنان به نام عمرو بن مالک بن قیس بن بجید بن رؤاس بن کلاب بر نبی خاتم(ص) وارد شد و اسلام آورد. سپس نزد قومش بازگشت و آنان را به اسلام دعوت کرد.[۱۰۴] وفد بنی سواءه از دیگر وفود بنی کلاب است. أبو جحیفه السوائی همراه با قومش در رأس هیأتی جهت بیعت با رسول خدا(ص) به سوی حضرت حرکت کردند و او را به هنگام نماز ظهر در ابطح یافت و با او دیدار نمود.[۱۰۵] - [۱۰۶]

از دیگر وفدهای مهم هوازن، وفد ثقیف است. پس از شهادت عروه بن مسعود ثقفی، فرزندش ابومُلَیح و برادرزاده‌اش قارب بن أسود در اعتراض به کشته شدن عروه، از قوم خود کناره گرفتند و گفتند که دیگر در هیچ زمینه‌ای حاضر به همکاری با آنان نیستند؛ سپس به مدینه رفتند و مسلمان شدند.[۱۰۷] اسلام آوردن این دو تن که از شخصیت‌های محوری در احلاف بودند، می‌توانست در روند نفوذ اسلام در شاخۀ احلاف ثقیف بسیار تأثیر گذار باشد. در این اثنا، مالک بن عوف نصری - رئیس پناهندگان هوازن در طائف - نیز، اسلام پذیرفت و به مدینه گریخت.[۱۰۸] اسلام وی نیز، به‌طبع زمینه ساز گرویدن بازماندۀ مشرکان هوازن به اسلام می‌شد؛ امری که مشرکان ثقیف را بیش از پیش در معرض فشار قرار می‌داد. به دنبال اسلام آوردن مالک بن عوف، پیامبر اکرم(ص) عیینه بن حصن بن بدر جهت تبلیغ اسلام در میان ثقفیان طائف تعیین فرمود،[۱۰۹] و مالک بن عوف را نمایندۀ خود در رسیدگی به امور مسلمان‌شدگان ثقیف و قبایل دیگر در طائف قرار داد.[۱۱۰] این اقدام به روند گسترش اسلام در میان ثقیف سرعتی مضاعف داد.[۱۱۱] اقدامات بسیار حساب شده پیامبر(ص)، در کنار موج اسلام خواهی روزافزونی که پس از شهادت عروه در برخی طوایف ثقیف به راه افتاده بود از یک سو و وجود عواملی دیگر بخصوص احساس ناامنی شدید حاصل از حملات و غارت‌های بی‌وقفه مالک بن عوف علیه ثقفی‌ها - که ادامه زندگی را بر آنان دشوار کرده بود - [۱۱۲] همچنین فتح مکه و اسلام آوردن قریش که سرآمد مشرکان در جزیره العرب بودند و نیز در هم شکستن هیمنه شرک و بت پرستی و فرو ریختن دیوارهای اوهام و خرافات و باورهای واهیِ جاهلی از جهات دیگر، هر گونه راه مفرّ را بر ثقفیان مشرک بست[۱۱۳] و به تدریج زمینه تسلیم طائف و پیوستن جمعی ثقیف را به اسلام - تنها چند ماه پس از شهادت عروه بن مسعود - [۱۱۴] فراهم آورد. ادامه این روند پس از چند ماه مقاومت و تحمل فشار، ثقیف را بر آن داشت که از دشمنی دست بردارند و راهی برای برون‌رفت از این وضع بحرانی بیابد. از این رو ثقفیان جلسه‌ای ترتیب دادند و در مجموع به این نتیجه رسیدند که باید برای مذاکره راهی مدینه شوند.[۱۱۵] آنان نخست از عبد یالیل بن عمرو بن عمیر خواستند که به نمایندگی از آنان نزد نبی خاتم(ص) رود؛ ولی او از هراس گرفتار شدن به سرنوشت عروه، این کار را به همراهی مردانی دیگر از ثقیف مشروط کرد. از این‌رو، دو تن از احلاف به نام حکم بن عمرو و شرحبیل بن غیلان و سه تن از بنی‌مالک به نام عثمان بن ابی‌العاص، اوس بن عوف و نمیر بن خرشه به نمایندگی از ثقیف با عبد یالیل همراه شدند.[۱۱۶] ابن سعد، دو تن از فرزندان عبد یالیل به نام کنانه و ربیعه را نیز به این گروه شش نفره می‌افزاید و به همراهی ۷۰ تن دیگر از قبیله ثقیف اشاره می‌کند.[۱۱۷] برخی نیز تعداد نمایندگان ثقیف را کمی بیش از ۱۰ تن می‌دانند.[۱۱۸] هیئت ثقیف، پس از بازگشت پیامبر(ص) از جنگ تبوک (رجب سال نهم هجری)، روی به مدینه نهاد و در آستانۀ رمضان همان سال، پس از دیدار با مغیره بن شعبه ثقفی در نزدیکی مدینه و آگاهی از وضع شهر، با کسب اجازه از رسول خدا(ص) وارد مدینه شد.[۱۱۹] نمایندگان احلاف که از خویشاوندان مغیره بن شعبه بودند، در خانۀ وی اقامت گزیدند و برای بنی مالک چادری در محوطۀ مسجد نبوی در نظر گرفته شد.[۱۲۰] - [۱۲۱] این هیئت در نخستین دیدار با رسول خدا(ص)، به رغم سفارش مغیره به شیوه مشرکان، به پیامبر(ص) سلام داد[۱۲۲]و با ایشان به گفت‌وگو نشست. آنان در این دیدار، خود را سرسخت‌ترین دشمنان رسول خدا(ص) در نبرد و بهترین آنان در صلح دانستند.[۱۲۳] این سخنان در کنار تقدیم هدیه این گروه به پیامبر(ص) و تأکید بر اینکه این هدیه پیشکش بوده و نه صدقه، از سوی شماری از محققان به معنای تلاش این هیئت برای برقراری صلح و نه قبول اسلام، تعبیر شده است.[۱۲۴] - [۱۲۵] جملۀ مشهور پیامبر(ص) خطاب به هیئت ثقیف که «لتسلمن او لابعثن رجلاً منی...؛ یا اسلام بیاورید یا مردی از جنس خودم را به سوی شما می‌فرستم»...[۱۲۶] نیز می‌تواند مؤید این نظر باشد؛ و گویای این مسأله که هنوز هیئت ثقیف با گذشت چند روز از دیدارشان با حضرت، تصمیمی به پذیرش اسلام نداشته است. برخی گزارش‌ها نیز تصریح دارند که درخواست نخستین ثقیف آن بود که با پیامبر(ص) بیعت کنند و در عمل به دین پیشین خود آزاد گذاشته شوند.[۱۲۷] گام پسین ثقیف آن بود که گرویدن به اسلام را بپذیرند، به شرط آنکه تدریجی باشد. آنان از حضرت درخواست کردند تا یک سال بتان خود را نگاه دارند و به هدیه دادن به لات و دیگر خدایگان‌ها ادامه دهند.[۱۲۸] آنگاه که هیئت ثقیف اطمینان یافتند راهی برای پذیرش باقی ماندن آنان بر شرک وجود ندارد و تنها شرط صلح پیامبر(ص) را پذیرش اسلام دیدند، در مقام آن برآمدند تا اسلام را منهای برخی آیین‌ها و قوانین آن بپذیرند. از جمله پذیرش رکوع و سجود در عبادت را بر خود دشوار دانستند و آن را دون شأن خود تلقی کردند.[۱۲۹] گویا ایشان به سبب سردسیر بودن شهرشان، درخواست معاف بودن از غسل را نیز دادند که پذیرفته نشد.[۱۳۰] بر پایۀ برخی روایات، آنان درخواست داشتند تا محرماتی شامل زنا، نوشیدن شراب و دریافت ربا بر آنان حلال باشد، اما از سوی پیامبر(ص) مطلقاً پذیرفته نشد.[۱۳۱] با این همه، رسول خدا(ص) دربارۀ برخی درخواست‌های ثقیف نرمش نشان داد و با آنها موافقت کرد. درخواست آنان مبنی بر اینکه درخصوص حسابهای ربا پیش از اسلام آوردن ثقیف، بدهی‌های ثقیف به دیگران از بابت سود ربا کلاً بخشوده شود، مورد پذیرش پیامبر(ص) قرار گرفت.[۱۳۲] - [۱۳۳]

نمایندگان ثقیف در پی گفتگوی طولانی با پیامبر(ص) و آگاهی از دیدگاه ایشان، به شور نشستند و پس از مشورت با یکدیگر، همگی جز کنانه فرزند عبد یالیل[۱۳۴] اسلام آوردند.[۱۳۵] سپس به دستور رسول خدا(ص)، به خط خالد بن سعید اموی، پیمان‌نامه‌ای برای آنان نگاشته شد. بر اساس این پیمان‌نامه، به پیشنهاد ثقفیان و قبول پیامبر(ص)، آنان از جهاد و پرداخت زکات و پرداخت مالیاتهای جاری معاف شدند. نیز بواسطه این پیمان نامه، مالکیت زمین‌ها و اموال ثقیف به رسمیت شناخته شد و مقرر شد تا از غیر افراد قبیله عاملی بر آنان گماشته نشود.[۱۳۶] در بخش دیگر از صلح‌نامه، بر این موضوع تأکید شده بود که سرزمین وجّ همچون حرم است و قطع درختان و صید جانوران و هرگونه ستم و دزدی و بدرفتاری در آن سرزمین‌، حرام و نارواست،[۱۳۷] همچنین تمام دیون زماندار دیگران برعهدۀ ثقیف بخشوده است و دینها و رهن‌های ثقیف بر عهدۀ دیگران بر همان قاعده برقرار و در زمان خود واصل شود.[۱۳۸] این پیمان‌نامه با حضور شاهدانی از جمله امام حسن(ع) و امام حسین(ع) به امضای طرفین رسید و پس از امضاء به نُمیر بن خَرشه تحویل گردید.[۱۳۹] هیئت اعزامی ثقیف، اسلام پذیرفتند و از آنجا که این امر در اواسط رمضان اتفاق افتاده بود، پیامبر(ص) دستور داد تا آنان باقی ماندۀ روزهای رمضان را روزه بدارند[۱۴۰] در بازگشت به طائف، هیئت ثقیف از اینکه لات را به دست خود فروشکنند، پوزش خواستند. از این رو حضرت، مغیره بن شعبه - از ثقفیانی که پیش‌تر اسلام آورده بودند - را با ابوسفیان و فردی از انصار یا خالد بن ولید همراه کرد که آن را درهم شکستند و در محل آن مسجدی برای پرستش خدای یکتا بنا نهادند.[۱۴۱] پیامبر(ص) بر اساس توافق، عثمان بن ابی العاص[۱۴۲] از بنی مالک را - که یکی از اعضای هیئت شش نفره بود - به عنوان کارگزار خود بر ثقیف در طائف،[۱۴۳] و سالف بن عثمان از تیره بنی‌کعب بن عوف (از احلاف)[۱۴۴] و به نقلی مالک بن عوف هوازنی[۱۴۵] را به عنوان مأمور گردآوری صدقات ثقیف منصوب کرد.[۱۴۶].[۱۴۷]

منابع

پانویس

  1. ابن حزم، کتاب جمهره أنساب العرب، ص۴۸۷ به نقل از ابن کلبی.
  2. ابن حزم، کتاب جمهره أنساب العرب، ص۲۶۴.
  3. المغربی، الإیناس بعلم الأنساب، ج۱، ص۲۹۳؛ بکری، معجم ما استعجم من اسماء البلاد والمواضع، ج۵، ص۴۲۰؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الانساب، ج۱۳، ص۴۳۶۰.
  4. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  5. ابن حزم، کتاب جمهره أنساب العرب، ص۲۶۴؛ کحاله، معجم قبائل العرب القدیمه الحدیثه، ج۳، ص۱۲۳۱.
  6. قلقشندی، نهایه الارب فی معرفه أنساب العرب، ج۲، ص۲۳۵
  7. قلقشندی، نهایه الارب فی معرفه أنساب العرب، ج۲، ص۳۲۵؛ النص، القبائل العربیه أنسابها وأعلامها، ج۱، ص۳۵۸
  8. ابن حزم، کتاب جمهره أنساب العرب، ص۲۶۵.
  9. جینان احمد عبدالعزیز، قبیله هوازن و دورها السیاسی فی مصر و المغرب العربی، ص۳.
  10. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  11. ابن حزم، کتاب جمهره أنساب العرب، ص۲۶۹.
  12. ابن حزم، کتاب جمهره أنساب العرب، ص۲۷۰.
  13. ابن حزم، کتاب جمهره أنساب العرب، ص۲۷۱.
  14. نبذه عن قبیله هوازن، تمام طعمه.
  15. نویری، نهایه الارب فی فنون الأدب، ج۲، ص۳۳۶؛ کحاله، معجم قبائل العرب القدیمه الحدیثه، ج۲، ص۷۹.
  16. ابن حزم، کتاب جمهره أنساب العرب، ص۲۸۱.
  17. ابن حزم، کتاب جمهره أنساب العرب، ص۲۸۱.
  18. نبذه عن قبیله هوازن، تمام طعمه.
  19. جینان احمد عبدالعزیز، قبیله هوازن و دورها السیاسی فی مصر و المغرب العربی، ص۴ -۶.
  20. ابن حزم، کتاب جمهره أنساب العرب، ص۲۸۸.
  21. نویری، نهایه الارب فی فنون الأدب، ج۲، ص۳۴۰؛ النص، القبائل العربیه أنسابها وأعلامها، ج۱، ص۳۷۱.
  22. نویری، نهایه الارب فی فنون الأدب، ج۲، ص۳۴۰؛ النص، القبائل العربیه أنسابها وأعلامها، ج۱، ص۳۷۲.
  23. تلمسانی، نفح الطیب من غصن الأندلس الرطیب، ج۱، ص۱۹۲؛ النص، القبائل العربیه أنسابها وأعلامها، ج۱، ص۳۷۳ - ۳۷۵.
  24. جینان احمد عبدالعزیز، قبیله هوازن و دورها السیاسی فی مصر و المغرب العربی، ص۴ -۷.
  25. ابن حزم، کتاب جمهره أنساب العرب، ص۲۸۱.
  26. الناصری، الاستقصا لاخبار المغرب الاقصی، ج۲، ص۱۶۶.
  27. أبن عبد البر، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۴، ص۱۹۱۴.
  28. النص، إحسان، القبائل العربیه أنسابها وأعلامها، ج۱، ص۳۶۲.
  29. جینان احمد عبدالعزیز، قبیله هوازن و دورها السیاسی فی مصر و المغرب العربی، ص۵.
  30. ابن حزم، کتاب جمهره أنساب العرب، ص۲۸۱.
  31. نبذه عن قبیله هوازن، تمام طعمه.
  32. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  33. ابن حزم، کتاب جمهره أنساب العرب، ص۲۶۶.
  34. ابن حزم، کتاب جمهره أنساب العرب، ص۲۶۷.
  35. نبذه عن قبیله هوازن، تمام طعمه.
  36. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  37. ابن حبیب، المحبر، ص٣١۵؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج٢، ص١٩٣.
  38. أزرقی، أخبار مکه، ج١، ص٩۵.
  39. ابن حبیب، محبر، ص۳۱۷.
  40. ابن کلبی، الأصنام، ص۲۷.
  41. ابن هشام، السیره النبویه، ص۲۶ - ۲۷؛ أزرقی، أخبار مکه، ج۱، ص١١١.
  42. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۴.
  43. (ابن کلبی، الأصنام، ص۱۹.)
  44. ابن حبیب، المحبر، ص٣١۵.
  45. واقدی، المغازی، ص۶۴۵.
  46. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج١، ص٢۵۵.
  47. ابن هشام، السیره النبویه، ص٩۴ - ٩۵. نیز بنگرید: یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج١، ص٢۵۶.
  48. عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۴۳۳ - ۴۳۸.
  49. Margoliouth: The Relations between Arabs and Israelites Prior to the Rise of Islam، p. ۵۸ - ۶۰
  50. ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج۲، ص۳۱۰. نیز بنگرید: محمد الجارم، أدیان العرب فی الجاهلیه، ص۲۰۱.
  51. بلاذری، فتوح البلدان، ص۵٧.
  52. ابن هشام، السیره النبویه، ص١٩٣ – ١٩۴.
  53. جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الإسلام، ج۴، ص١۵۶، ج٨، ص٣٠۵.
  54. جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الإسلام، ج۶، ص۱۳۲، ۴۷۸.
  55. عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۴۳۸ - ۴۴۳.
  56. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  57. سوره حجر، آیه ٩٤.
  58. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۵۴.
  59. او از بزرگان و سرآمدان قوم خویش و از رؤسا و سران مکه و ساکن این شهر بود. (ابن حزم، جمهره انساب العرب، ص۲۶۸.)
  60. ابن هشام، السیره النبویه، ص١٩٥.
  61. ابن هشام، السیره النبویه، ص١٩۳.
  62. ابن اثیر، الکامل، ج٢، ص٩١.
  63. مکانی بود بین سرزمین بنی عامر و حره بنی‌سلیم.
  64. ابن هشام، السیره النبویه، ص٤٣٢ - ٤٣٩؛ ابن نباته، سرح العیون، ص۱۳۲ – ۱۳۳.
  65. عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۱۳۸ - ۱۴۱.
  66. واقدی، المغازی، ص۳۸۱ - ۳۸۲.
  67. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۹۰.
  68. واقدی، المغازی، ص٤٩٤؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۱۷.
  69. واقدی، المغازی، ص٥١٢ – ٥١٣.
  70. عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۱۴۴ - ۱۴۶.
  71. واقدی، المغازی، ص٥٩٢.
  72. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۳، ص۷۰ - ۷۱.
  73. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۳، ص۷۳.
  74. واقدی، المغازی، ص٥٩٧ - ٥٩٨؛ نیز بنگرید: ابن اثیر، الکامل، ج۲، ص٢٦٢.
  75. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج٣، ص٧٤.
  76. واقدی، المغازی ص٦٠٠ – ٦٠٢.
  77. ابن هشام، السیره النبویه، ص٥٧٠ – ٥٧١.
  78. ابن هشام، السیره النبویه، ص٥٨٣.
  79. واقدی، المغازی، ص٦١٦ - ٦١٧.
  80. واقدی، المغازی، ص٦١٧ - ٦١٨
  81. عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۱۴۶ - ۱۶۵.
  82. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص‌۳۱۲؛ ابن هشام‌، السیره النبویه، ج۴، ص‌۹۶۴ - ۹۶۵؛ حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین فی الحدیث، ج۳، ص۷۱۳.
  83. ر.ک: ابن کلبی، جمهره النسب، ص۳۹۲؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص‌۵۱۰.
  84. واقدی، المغازی، ج۳، ص۲۶۱، ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۳۷؛ مقریزی، امتاع الاسماع، ج۱، ص۴۹۰.
  85. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۱۲ - ۳۱۳؛ ابن هشام‌، السیره النبویه، ج۴، ص‌۹۲۷ - ۹۲۸؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج۵، ص‌۱۹۸.
  86. بیهقی، دلائل النبوه، ج۵، ص‌۱۶۳.
  87. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص‌۲۳۷.
  88. دائره المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.
  89. واقدی، المغازی، ص٦٥١؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج٢، ص١٦٢ - ١٦٣.
  90. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  91. عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۱۶۷ - ۱۶۸.
  92. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج٣، ص١٢٤ – ١٢٥.
  93. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۰۳.
  94. ابن کلبی، جمهره النسب، ص٣٤٩.؛ ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۱، ص۲۷۹ – ۲۸۰.
  95. عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۱۶۸ - ۱۷۱.
  96. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص٣٠٤ – ٣٠٥.
  97. ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۱، ص۲۷۰ - ۲۷۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۰۲.
  98. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۰۲.
  99. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۰۲.
  100. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۰۱ – ۳۰۲.
  101. عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۱۷۱ - ۱۷۴.
  102. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۷۲، ۳۱۱.
  103. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۰۰.
  104. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۰۰ – ۳۰۱.
  105. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۱۱.
  106. عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۱۷۴ - ۱۹۰.
  107. واقدی، المغازی، ج۳، ص۲۶۱، ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۳۷؛ مقریزی، امتاع الاسماع، ج۱، ص۴۹۰.
  108. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۱۲ - ۳۱۳؛ ابن هشام‌، السیره النبویه، ج۴، ص‌۹۲۷ - ۹۲۸؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج۵، ص‌۱۹۸.
  109. بیهقی، دلائل النبوه، ج۵، ص‌۱۶۳.
  110. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص‌۲۳۷.
  111. دائره المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.
  112. واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۵۵؛ ابن حبان، الثقات، ج۲، ص۷۹؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۳۷.
  113. فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(۲)، محمود حیدری آقایی.
  114. بیهقی، دلائل النبوه، ج۵، ص‌۳۰۴.
  115. واقدی، المغازی، ج۳، ص‌۹۶۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص‌۳۱۳.
  116. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص‌۳۱۳، ج۵، ص‌۵۰۶، جم؛ بخاری، التاریخ، ج۱، ص‌۳۸۹، جم؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۴۱۸، ج۵، ص‌۵۰۷، جم‌.
  117. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۱۳.
  118. ابن شبه، تاریخ المدینه المنوره، ج۲، ص۵۰۱؛ ابن حجر، فتح الباری، ج۷، ص۲۸۴.
  119. ابن هشام‌، السیره النبویه، ج۴، ص‌۹۶۴؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص‌۸۳ - ۸۴.
  120. صنعانی، مصنف، ج۱، ص‌۴۱۴؛ احمد بن حنبل، مسند، ج۴، ص‌۳۴۳؛ ابوداوود سجستانی، سنن، ج۲، ص۵۵. برخی بر این باورند که مغیره که خود از احلاف بود، تنها احلاف را به خانه خود دعوت کرد و نمایندگان بنی‌مالک زیر سایبان مسجد اقامت داشته‌اند. (ابن ابی شیبه، المصنف، ج۲، ص۳۸۵؛ ابوداوود سجستانی، سنن ابی داود، ج۱، ص۳۱۴؛ ابن شبه، تاریخ المدینه المنوره، ج۲، ص۵۰۹.) این گزینشِ مغیره را باید برگرفته از کینه دیرینه احلاف و بنی‌مالک و نیز قتل ۱۰ تن از بنی‌مالک به دست مغیره در جاهلیت و نگرانی او از کینه و انتقام نمایندگان بنی‌مالک دانست.
  121. دائره المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷؛ حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.
  122. واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۶۴؛ ابن کثیر، السیره النبویه، ج۴، ص۹۶۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۱۳.
  123. ابن شبه، تاریخ المدینه المنوره، ج۲، ص۵۱۱.
  124. ر.ک: دائره المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.
  125. حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.
  126. معمر بن راشد، «الجامع»، ص۲۲۶؛ احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، ج۲، ص‌۵۹۳؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۱۲۳؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ص‌۱۱۱۰؛ خوارزمی، المناقب‌، ص۱۳۶.
  127. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۲، ص‌۱۵۵.
  128. طبری، تفسیر، ج۱۵، ص‌۱۶۳؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب‌، ج۱، ص‌۵۲.
  129. ابو داوود سجستانی‌، سنن‌، ج۳، ص۱۶۳؛ سیوطی، الدر المنثور، ج۶، ص‌۳۰۵.
  130. احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، ج۳، ص‌۳۴۸، ج۴، ص‌۱۶۸؛ مسلم بن حجاج‌، صحیح‌، ج۱، ص۲۵۹.
  131. ابن شبه، تاریخ المدینه المنوره، ج۲، ص‌۵۰۲ - ۵۰۳؛ برای شراب، نک: احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، ج۴، ص‌۱۶۸.
  132. طبری، تفسیر، ج۳، ص۱۴۷.
  133. دائره المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.
  134. ابن حجر، فتح الباری، ج۶، ص۲۲۴؛ زرکلی، الاعلام، ج۵، ص۲۳۴.
  135. واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۶۷؛ ابن شبه، تاریخ المدینه، ج۲، ص۵۰۴.
  136. احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، ج۴، ص‌۲۱۸؛ ابوداوود سجستانی، سنن، ج۳، ص۱۶۳.
  137. حمیداللّه‌، مجموعه‌الوثائق السیاسیه للعهد النبوی و الخلافه الراشده، ص۲۸۴ ـ۲۸۶.
  138. ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۱، ص‌۲۹۸.
  139. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۸۵.
  140. صنعانی، المصنف‌، ج۴، ص‌۱۷۱، ۲۳۳؛ ابن ماجه، سنن، ج۱، ص‌۵۵۹؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۹۶ بب‌
  141. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص‌۳۱۳؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص‌۲۶۰؛ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص‌۴۹۵
  142. عثمان که از همه کوچک‌تر بود، هنگام حضور هیئت در مدینه گاه پنهان و دور از چشم دیگر نمایندگان ثقیف، با پیامبر(ص) دیدار می‌کرد و با احکام و عقاید اسلامی آشنا می‌شد. او حتی زودتر از دیگر همراهان خود اسلام آورد. (واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۶۶؛ ابن شبه، تاریخ المدینه المنوره، ج۲، ص۵۰۲.)
  143. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص‌۳۱۳؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۷۰.
  144. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۲، ص۱۵۵.
  145. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۱۹۰؛ خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۴۲.
  146. دائره المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.
  147. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.