هوازن در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

منازل و مساکن هوازن

هوازن با توجه به شهرت شاخه‌های آن، به شش نام: ثقیف، بنی‌نصر، بنی‌سعد، بنی‌جشم، بنی‌مره (سلول) و بنی‌عامر تقسیم می‌شود. ازمیان این شش دسته، ثقیف زودتر به یکجا نشینی روی آوردند. ثقفیان در طائف و دره‌های مجاور آن مانند وادی وج،[۱] وادی جفن[۲] و قسمت علیای وادی لیه ساکن بودند.[۳] ضمن این که برخی از آنها هم در معادن البرم[۴] و در جوار قریش -تقریبا در همین جایی که اقامتگاه‌های فعلی برخی از آنان است - زندگی می‌کردند. اما بنی نصر؛ منازل شان در پایین وادی لیه و در کنار پسر عموهایشان از قبیله ثقیف بود. یاقوت به نقل از اصمعی ذکر کرده که آنها انشعاب آبی به نام "الرکایا" داشتند.[۵] و اما بنی سعد در صحرای "البوباه" در شمال طائف منزل داشتند.[۶] لکن چنین به نظر می‌رسد که بخش زیادی از آنان پس از زاد آوری و کثرت یافتن، به سمت مناطق جنوبی طائف و به سراتی که معروف به نامشان است، کوچیدند.[۷] این دو منطقه در حال حاضر هم از مساکن آنهاست. بنی جشم هم، در شرق طائف در مرزهای نجد در اطراف "جبل حضن" مسکن داشتند[۸] و چه بسا ممکن است به سرزمین‌های نجد، همان جایی که به نجد علیا معروف است، نیز رفته باشند.[۹] و اما بنومره (سلول)، مساکن شان در بیشه[۱۰] بود و تا کنون نیز احفادشان در این منطقه ساکنند. الحضنان،[۱۱] المجتبیه،[۱۲] قرقد،[۱۳] الوشل،[۱۴] الضمرین[۱۵] و الشبیکه[۱۶] از جمله مناطقی هستند که نشانه‌هایی از وجود آنها را در خود جای داده‌اند. تیره بنی عامر هم، از طوایف عشایری نجد به شمار رفته، تعیین دقیق محل سکونت آنها بسیار مشکل است. از معروف‌ترین آب‌ها و آثار آنها می‌توان به البجاده،[۱۷] بیدان،[۱۸] الحفیره،[۱۹] الریان،[۲۰] الزج،[۲۱] الشرف،[۲۲] ساجر و ساحوق،[۲۳] عرفجاء،[۲۴] الغدیر،[۲۵] الحنابج،[۲۶] محدثه،[۲۷] مدعا،[۲۸] ناصفه،[۲۹] الوضح،[۳۰] عروی،[۳۱] ظلم،[۳۲] حره راهص،[۳۳] دمخ،[۳۴] الاخراب و سجا،[۳۵] الاخرجان و المردمه،[۳۶] اذن،[۳۷] -[۳۸] الکناس،[۳۹] المضیح،[۴۰] مریفق،[۴۱] کرش،[۴۲] النسار،[۴۳] الدخول[۴۴] و طخفه[۴۵] اشاره کرد.

بنی کعب بن ربیعه نیز، گرچه منازلشان مشترک با دیگر طوایف و قبایل است، با این وجود می‌توان اماکنی را به عنوان مساکن ایشان معرفی کرد. منطقه الفلج موضع اصلی آنها و مرکز عمده تجمع آنان است و بیشتر ساکنان آن، از اهالی منطقه بنی جعده و بخشی از بنی قشیر هستند.[۴۶] بنی قشیر طیفی دیگر از بنی معاویه هستند که در ناحیه الریب زندگی می‌کردند. همدانی در این باره می‌نویسد: «در دره بزرگ رغاب، بطونی از قشیر مریح در الکدید که قسمت سفلای وادی الریب است، ساکنند و در وسط آن بنی حیده و بالا دست آن متعلق به العبیدات است».[۴۷] وی در جای دیگر کتابش آورده: «منطقه ایمن، بخشی از الریب است که مردمانی از طایفه بنی مریح و بنی عبیده و حیده در آن سکونت دارند و این بطون همگی از معاویه بن قشیرند».[۴۸] بنی عقیل هم، با برادرانشان از بنی کعب مشترکاً در منطقه فلج زندگی به سر می‌کردند و علاوه بر آن، در نواحی مرتفع تثلیث[۴۹] و رنیه[۵۰] نیز منازلی داشتند. بنی الحریش نیز در ناحیه "الهدار" که معروف به اسم شان «هدار بنی الحریش» بود،[۵۱]سکونت داشتند. به نظر می‌رسد آنان این موضع را بعدها اقامتگاه خود قرار داده باشند؛ چراکه یاقوت حموی این منطقه را قریه ای که مسیلمه دروغگو در آن زاده شده و در آن بزرگ شده است، معرفی کرده[۵۲] و همدانی نیز، آن را از منازل سابق ربیعه و از مساکن حال حاضر عقیل بن کعب ذکر کرده است.[۵۳] -[۵۴]

اما از مشهورترین آبهای بنی کعب و مواضع و مآثرشان می‌توان از الأکمه،[۵۵] الأمرار،[۵۶] الأرسان،[۵۷] تیاسه،[۵۸]حزن بنی جعده،[۵۹] الخلیقه،[۶۰] برک و نعام،[۶۱] أشمس،[۶۲] حریز،[۶۳] الشطبتان،[۶۴] الصداره،[۶۵] عقیق تمره،[۶۶] الغیل،[۶۷] ذقان،[۶۸] المصحبیه،[۶۹] خزبه،[۷۰] نقر،[۷۱] الینکیر،[۷۲] الرکاء،[۷۳] حلبان،[۷۴] الخنوقه،[۷۵] و ماسل[۷۶] یاد کرد.[۷۷]

بنی نُمَیر هم، تقریباً مرکز منطقه نجد را به طور کامل در تحت سیطره خود داشتند. منازل آنها از منازل برادران بنی کلابی شان در شمال، امتداد می‌یافت، تا این که با مساکن برادران شان از بنی کعب در جنوب، به هم می‌آمیخت. این سرزمین در حدود شرقی خود، از کوه‌های العارض[۷۸] آغاز و تا سرزمین باهله، در سوادی که به نام آنها معروف است، ادامه می‌یافت. در این سرزمین همچنین، شاخه‌هایی از بنی غنی ساکن بودند که به همراه بنی نمیر در بخش علیای المغیرا[۷۹] ساکنند. قراوشه بر بیشتر منطقه "الوشم" تسلط داشتنند[۸۰] و بنی ظالم هم در منطقه یمامه از سمت العارض در ناحیه قرماء،[۸۱] العویند،[۸۲] عقرباء[۸۳] و سپس به ریگزار الورکه[۸۴] وارد شده، بخش غربی سرزمین بنی نمیر را تشکیل داده‌اند. در مورد بنی ضنه نیز شواهدی وجود دارد که نشان می‌دهد، منازل آنها در ضلع غربی سواد باهله قرار داشته است.[۸۵] از معروف‌ترین آب‌های بنی

نمیر و آثار آنها می‌توان به اضاخ،[۸۶] البرم،[۸۷] المشقریه،[۸۸] ملاع،[۸۹] تبراک،[۹۰] ثهلان،[۹۱] عکاش،[۹۲] الشبکه، ابودخن،[۹۳] أف ـ ـ ـرع،[۹۴]مظلومه،[۹۵] جبله،[۹۶] روضه أمراش،[۹۷] مأتمه،[۹۸] نبطاء،[۹۹] النشناش،[۱۰۰] هباله و هبیل[۱۰۱] اشاره کرد.[۱۰۲]

بنی هلال دیگر شاخه بزرگ هوازن، منازل و مساکن مشخصی نزد عموم مردم نجد نداشتند؛ چراکه آنها بر میانه منطقه نجد مسلط بودند. اما آنچه که از مصادر و منابع به دست می‌آید این است که آنها در منطقه جنوب غربی سرزمین‌های هوازان ساکن بودند. بنابراین منازل بنی هلال از مساکن عموزاده‌های جشمی شان تا حرّه معروف به "حرّه بنی هلال" در نواحی البرک و البریک امتداد می‌یافت[۱۰۳] و به این ترتیب منازل آنها، ما بین مساکن جشمی‌ها و منازل بنی کعب بن ربیعه در الافلاج قرار داشت. در موازات جنوبی آنها منازل پسرعموهایشان از بنی سلول قرار داشته و از سمت شمال فرزندان عامر بن ربیعه -که از جمله آنها بنی البکاء و الضباب از بنی کلاب هستند - نزدیک‌ترین همسایه آنها به شمار می‌آمدند. بکری در این باره نقل کرده که: «تربه یکی از دره‌های حجاز است که در پایین دست آن بنی هلال ساکنند و ضباب و سلول و در قسمت بالا دست آن، خثعم زندگی می‌کنند». از تربه، السی،[۱۰۴] مران[۱۰۵]و حره معروف به نام آنها «حره بنی هلال»، می‌توان به عنوان معروفترین آبها و سرزمین‌های بنی هلال یاد کرد.[۱۰۶] از طریق بررسی منازل شاخه‌های العامریه می‌توان چنین نتیجه گرفت که بنی عامر تقریباً بر نجد مرکزی و ارتفاعات آن تسلط مطلق داشتند؛ زیرا آنها از شرق با قبایل بنی تمیم و بنی حنیفه - که در منطقه العارض حضور داشتند - هم مرز بودند. آنها از شمال و شمال شرق با اسد و غطفان و بنی ضبه و شاخه‌هایی از بنی غنی - که به جهت قیسی بودن با آنها اشتراک منازل داشتند - و از جنوب با مساکن بجیله، مراد، حارث بن کعب و خثعم همسایه بودند. همچنین منازل آنها از طرف غرب -اگر السواد را که در اختیار متحد آنها، قبیله باهله بود، استثنا کنیم - به منازل پسرعموهایشان: بنی جشم، ثقیف، بنی نصر و بنی سعد متصل بود. چندان که سرزمین ایشان در کل، از غرب به منازل قریش و از جنوب به غامد و زهران و بجیله محدود می‌شد.[۱۰۷] -[۱۰۸].[۱۰۹]

مساکن هوازن پس از اسلام

پس از ظهور اسلام و با آغاز فتوحات اسلامی بسیاری از تیره‌ها و شاخه‌های قبایل هوازن از جمله بنی معاویه بن بکر بن هوازن به سرزمین‌های مفتوحه از جمله شمال افریقا و اندلس رفتند و در آنجا سکنی گزیدند. بر این اساس، مردمانی از طوایف بنی سلول، بنی نمیر، برخی از طوایف بنی کلاب همچون بنی معاویه بن کلاب، برخی از افراد خاندان معاویه الحریش، بنی قشیر و برخی از زیر شاخه‌های آنان مانند بنی سامی الوادیاشیون،[۱۱۰] در اندلس و در مناطقی مانند لیله،[۱۱۱] براجله،[۱۱۲] غرناطه،[۱۱۳] البیره[۱۱۴]و جیان[۱۱۵] استقرار یافتند. ضمن این که بنی عقیل و برخی طوایف تابعه آن مانند بنی خویلد بن سمعان بن خفاجه و بنی الحصین بن دجث بن عبدالله هم از جمله هوازنیانی بودند که در منتشیه اندلس و نیز جیان و وادی آش منزل داشتند.[۱۱۶] بر اساس گزارشات موجود، تیره‌هایی از قبیله بزرگ ثقیف هم در اندلس حضور داشتند که از جمله آنان می‌توان به نام برخی از طوایف بنی عوف مانند بنی منذر بن حارث بن عیشون... بن محمد بن حجاج در باجه اندلس اشاره کرد.[۱۱۷]

علاوه بر اندلس، خبرهایی از حضور مردم هوازن در نقاط دیگر بلاد اسلامی در دست است. چندان که نقل است از بطون بنی هلال، طوایفی مانند بنو قروه و بنو بعجه بین مصر و افریقا موطن داشتند. بنو حرب هم از کسانی بودند که در منطقه حجاز استقرار یافتند و بنو ریاح دیگر شاخه بنی هلال کسانی بودند که بر افریقا غلبه یافتند.[۱۱۸] گفته شده که در زمان خلافت سفاح عباسی، وی به پاس پیوستن مردم هوازن به عباسیان در مواجهه با بنی امیه، سرزمین "بلیس" در استان الشرقیه مصر را به آنها اقطاع نمود. بدین ترتیب بنی هلال و ریاح و سلیم -از تیره‌های هوازن - به تعداد زیاد به مصر آمدند و تا زمان دولت فاطمیان در آنجا ماندند.[۱۱۹] در پی شورش ابن بادیس در مراکش، المستنصر بالله – خلیفه فاطمی - با مشورت وزرای خود، بنی هلال وسلیم را که در مصر علیا ساکن بودند، با اعطای مال بسیار و شتر و سلاح با این وعده که «ما مغرب و ملک پادشاهی ابن بادیس را به شما دادیم تا برای همیشه در آن ماندگار شوید»، به سوی آنان فرستاد.[۱۲۰] -[۱۲۱] هوازنی‌ها پس از رسیدن به منطقه مورد نظر، حملات خود را آغاز کردند و شهرهای آن را یکی پس از دیگری گشودند. سپس با ارسال نامه، دیگر خویشاوندان خود را که در شرق نیل مانده بودند، تشویق به رفتن به این سرزمین کردند. پس از آن، بنی هلال و بنی‌سلیم به سرزمین مغرب یورش آوردند و بر آن غلبه یافتند. پس از فتح این سرزمین، بنی‌سلیم در شرق آن و بنی هلال در غرب آن ساکن شدند و سپس از آنجا، حملات خود را آغاز کردند و توانستند ظرف مدت کوتاهی بیشتر مناطق افریقا را تصرف کردند و در شهرهای آن ساکن شوند و از مردم آنها خراج دریافت کنند.[۱۲۲] این واقعه در سال ۴۴۳ هجری قمری و پس از آن اتفاق افتاد.[۱۲۳] اوضاع به همین منوال تا اواخر قرن ششم هجری ادامه داشت. تا اینکه در سال ۵۸۴ هجری قمری و در پی حمایت آنان از شورش ابن غانیه، المنصور الموحدی بنی هلال و جشم را به مغرب دور منتقل کرد.[۱۲۴] پس قبیله ریاح – از شاخه‌های بنی هلال - در بلاد "الهبط" در جوار قصر کتامه معروف به قصر قدیم و کبیر -یعنی از ناحیه "أزغار" تا ساحل اقیانوس اطلس - فرود آمدند و در آن ساکن شدند.[۱۲۵] قبایل جشم نیز به بلاد "نأمسنا"، ما بین سلا و مراکش وارد شدند و در آن سکونت گزیدند. آنان به اقامت خود در این سرزمین تا انقراض دولت موحدون ادامه دادند.[۱۲۶] پس از استیلای بنی مرین بر مراکش و در پی جنگ‌ها و درگیری‌های متعدد بین بنی مرین و بنی ریاح و کشتار چندین باره مردم این قوم توسط بنی مرین، به شدت از تعداد مردم بنی ریاح کاسته شد و قدرت آنها به شدت به تحلیل رفت.[۱۲۷] -[۱۲۸]

خلاصه آنکه مهاجرت بنی هلال و سلیم، قدیمی‌ترین کوچ مؤثر اعراب به مراکش و مصر است که از حجاز به مصر و از مصر به مراکش انجام شد و در پی آن هزاران نفر از مردم این قبایل که گفته شد، تعداد آنها حدود ۴۰۰،۰۰۰ تن بوده، به این سرزمین وارد شدند.[۱۲۹] سپس از آنجا در سرتاسر مغرب سه گانه منتشر شدند و گروهی از آنها به "ریود" و "اوربو" که سرزمینی بود پهناور مشرف به اقیانوس اطلس در جنوب مراکش رسیدند[۱۳۰]و حتی برخی از آنان همچون منصور الجشمی در سال ۲۰۹ هجری قمری بر طرابلس حکومت کردند.[۱۳۱] سپس گروهی از آنها بر آخرین دشت‌های مراکش مشرف بر اقیانوس اطلس، که از طنجه تا صافی امتداد داشت، مسلط شدند. این در حالی بود که گروهی از آنها در بقاع داخلی -که بین فاس و وزان قرار داشت - فرود آمدند. سلطه هوازی‌ها (بنی هلال و بنی جشم) محدود به کشورهای مراکش و صحرا و شمال سودان نشد و فراتر رفتن از آن، اقتدار این قبایل در آفریقا، تا شمال استوا را هم در بر گرفت. استقرار و ثبات آنها در نقاط جدید این قاره و ارتباط نزدیک آنها با همسایگان جدیدشان، تأثیرات بسیاری بر مذهب و زبان آنها و اعتقادات و رفتار عمومی آنها از جمله البسه و معماری مناطق مسکونی بر جای گذاشت.[۱۳۲] همچنین، گروهی از هوازن (بنی هلال و بنی جشم) به شمال سودان رفتند و با مردم آن سامان در آمیختند و دین اسلام و زبان عربی را در بین مردم آن منتشر کردند.[۱۳۳] حضور هوازن تا قرون اخیر هم در شمال افریقا ادامه داشت چندان که بنی عامر بن زغبه که بطنی از بطون بنی هلالند از مشهورترین و بزرگترین قبایل عرب در الجزایر محسوب می‌شدند که در همه نواحی و ولایات آن پراکنده بودند و سپس به محله‌های کنونی خود کوچ کردند و در آنجا ساکن شدند.[۱۳۴] -[۱۳۵] علاوه بر قبایل مذکور، برخی اخبار حاکی از کوچ برخی از مردم قبایل هوازن در زمان حکومت هشام بن عبدالملک اموی به مصر دارد. گفته شده زمانی که هشام، عبیدالله بن حبحاب سلولی را در سال ۱۱۳ هجری قمری به امارت مصر برگزید، وی به این سرزمین رفت و چون از قیسی‌ها جز معدودی از بنی فهم، کسی را نیافت به خلیفه اموی نامه نوشت و از او اجازه گرفت تا برخی از خانواده‌های قیسی را به آنجا انتقال دهد. پس از دریافت اجازه، وی سه هزار خانواده بادیه نشین از جمله صد خانوار از بنی نصر، صد خانواده از بنی عامر و صد خانوار از أفناء هوازن را در خوف شرقی و اطراف دیوان آنها تا مصر ساکن کرد.[۱۳۶].[۱۳۷]

تاریخ جاهلی هوازن و تعامل با قبایل مجاور

هوازن در زمان جاهلیت از پرشمارترین قبایل عرب بود. آنان به مقتضای منافع اجتماعی و سیاسی خود تعاملاتی را با دیگر اقشار مردم جاهلی از طوایف و قبایل گوناگون از جمله، تمیم و کنانه و بنی ضبه تجربه کردند. تاریخ جاهلی این قبیله نیز بمانند غالب قبایل دیگر شبه جزیره، بیشتر به نبرد و جنگ‌های خونین گذشت. مردم این قبیله در جنگ‌های جاهلی معروف بسیاری شرکت داشتند که برخی از آنها سالیانی متمادی به درازا کشید که مهمترین و مشهورترین آن جنگ با قبیله غطفان است. قبیله غطفان که از شمال با هوازن هم مرز بود تنش‌هایی در روابط خود با هوازن را تجربه کرد که از جمله آن "یوم منعج" است.[۱۳۸] یوم النفراوات،[۱۳۹] یوم بطن عاقل و کشته شدن خالد بن جعفر -رییس هوازن - توسط حارث بن ظالم،[۱۴۰] یوم اللوی و غارت چهارپایان غطفان،[۱۴۱] یوم الرقم،[۱۴۲] یوم ساحوق،[۱۴۳] یوم النتأه و تلاش بنی عامر جهت انتقام یوم الرقم و یوم ساحوق از غطفان که با شکست سنگین بنی عامر و کشته شدن بسیاری از آنان همراه بود،[۱۴۴] از دیگر جنگ‌های معروف این قبیله با غطفان است.[۱۴۵] مردم هوازن همسایگان غربی قبیله تمیم به شمار می‌رفتند. این دو قبیله نیز منازعاتی با هم داشتند که مهمترین آنها "یوم جبله" است. یوم جبله از معروف‌ترین روزهای اعراب به شمار می‌رود.[۱۴۶] در این جنگ که به سبب انتقام جویی لقیط بن زراره به جهت قتل برادرش معبد به دست بنی عامر انجام گرفت، با شکست بنی تمیم خاتمه یافت.[۱۴۷] یوم ذی نجب،[۱۴۸] یوم الرغام[۱۴۹] و یوم المروت[۱۵۰] از دیگر غارات و ایام جاهلی در مناسبات تمیم و هوازن محسوب شده است.

بنی ضبه هم که از قبایل خندف و فرزندان ضبه بن عاد - عموزاده‌های بنی تمیم - بوده[۱۵۱] و از جانب شمال شرق با قبیله هوازن همسایه بودند، هم از دیگر قبایلی بودند که در دوران جاهلی با قبیله هوازن برخوردهایی را تجربه کردند. یوم داره مأسل[۱۵۲] و یوم السلان[۱۵۳] از جمله نبردهای مشهوری است که مورخان وقوع آن را بین هوازن و بنی ضبه گزارش کرده‌اند. همچنین، هوازن روابط خصمانه ای با قبیله بنی حارث بن کعب – از فروعات قبیله مذحج - داشتند. منازل مذحج در بخش جنوبی سرزمین بنی عامر قرار داشت و بنی عامر حملات بسیاری را به این قبیله انجام می‌دادند. تلاش مذحج برای دفع این حملات منجر به جنگ بزرگی به نام فیف الریح انجامید.[۱۵۴] یوم ثیل هم از دیگر نبردهای جاهلی بین این دو قبیله به شمار رفته است.[۱۵۵] -[۱۵۶] قبایل هوازن با بنی کنانه نیز ارتباط وثیقی داشتند. قبیله کنانه یکی از قبایل مضر بود که بین آنها و قبیله هوازن به ویژه بین ثقیف چه از نظر ازدواج و چه از نظر مجاورت در منازل، پیوندهای محکمی وجود داشت، اما این امر مانع از بروز تنش در ارتباط بین آنها به ویژه در فصول برگزاری بازار عکاظ در منطقه نشد. درگیری‌هایی که در این فصول بین آنها رخ داد، در تاریخ به جنگ فجار معروف شده است. از مجموعه جنگ‌های فجار در سه جنگ: فجار بدر بن مشعر،[۱۵۷] فجار المرأه[۱۵۸]و فجار القرد،[۱۵۹] بنی کنانه و هوازن طرفهای دعوا قرار گرفتند که با زد و خورد‌های مختصری کار به اتمام رسید.[۱۶۰] یوم شمطه،[۱۶۱] یوم العبلاء،[۱۶۲] یوم شرب[۱۶۳] و یوم الحریره[۱۶۴] هم از دیگر جنگ‌ها و منازعات معروف هوازن با کنانه است.[۱۶۵]

روابط اجتماعی هوازن در ایام جاهلیت محدود به جنگ نبود. آنان در کنار ستیزه‌های جاهلی خود با قبایل مختلف، روابط خوبی با برخی همسایگان خود به ویژه قبیله قریش داشتند. ازدواج‌های فراوانی که بین این دو طایفه که در بالاترین سطوح انجام می‌گرفت، نشان از استحکام این رابطه دارد. چندان که رسول خدا(ص) با دو تن از زنان هوازن: زینب بنت خزیمه هلالیه و میمونه بنت حارث بن حزن از بنی هلال ازدواج کرد. ایشان همچنین با زنی به نام عمره بنت یزید بن عبید از بنی کلاب پیمان زناشویی بست اما پیش از که کار به ازدواج بکشد، بواسطه استعاذه این زن از پیامبر(ص)، به طلاق منجر شد.[۱۶۶] بدین ترتیب، هوازن دایی‌های بسیاری از مشاهیر قریش، از جمله ابوسفیان بن حرب،[۱۶۷] خالد بن ولید،[۱۶۸]عبدالله و عبیدالله -فرزندان عباس بن عبدالمطلب -[۱۶۹] و بسیاری دیگر محسوب می‌شوند.[۱۷۰] کما این که قریش هم، دایی‌های بسیاری از مشاهیر ثقیف همچون عروه بن مسعود،[۱۷۱] ابومحجن ثقفی،[۱۷۲] و امیه بن ابی الصلت[۱۷۳]و دیگران هستند.[۱۷۴] -[۱۷۵].[۱۷۶]

جایگاه اجتماعی قبیله هوازن در جاهلیت و صدر اسلام

جامعه هوازنی از دو بخش تشکیل یافته بود: جامعه شهری یا آنچه "هوازن المدر" نامیده می‌شود که متمثل در شاخه ثقیف که در شهر طائف زندگی می‌کردند می‌شده است و هوازن بیابان نشین یا آنچه که بدان‌ها "هوازن الوبر" اطلاق می‌شود، غیر از ثقیف، شعبه‌های دیگر قبیله هوازن را در بر می‌گیرد. با این تفاوت که اختلاف آنها در مسائل اجتماعی تقریباً، تنها منحصر در مسئله سکونت و یکجانشینی بوده، و در مورد سایر جنبه‌های اجتماعی، چیز قابل توجهی از آنان دیده نمی‌شود.؛ چراکه شهرها در آن عصر، شهرهای مدرنی نبودند تا بدین وسیله، تضاد در این جنبه‌ها به شکل واضح و آشکار، نمایان باشد. در هر صورت، زندگانی مردم قبیله هوازن از جنبه‌های اجتماعی در بسیاری از موارد با سایر اقوام تفاوتی نداشت و همان خصوصیات و خُلقیاتی را داشتند که دیگر اعراب جاهلی. با این وجود منابع تاریخی، هوازن را به برخی ویژگی‌های خاص ممتاز کرده‌اند که از جمله آن می‌توان به شجاعت و کرم و فصاحت آنان اشاره کرد. قبیله هوازن به دلیل کثرت سوارانش که بیشتر آنها از بنی عامر بودند در شجاعت و جوانمردی معروف بودند. تا آنجا که نام برخی از ایشان مانند عامر بن طفیل، جزیره العرب را در نوردید و در خارج از عربستان به قیصر روم رسید.[۱۷۷] سخاوت نیز از دیگر صفات پسندیده ای بود که هوازنیان در آن شهره بودند چندان که کمتر کسی می‌توانست با آنها برابری کند. آلوسی به نقل از ابن عربی نقل کرده که "مطاعیم الریح" در دوران جاهلیت چهار تن بودند که سه نفر از آنها از هوازن بودند. این سه نفر، ابومحجن ثقفی، کنانه بن عبد یالیل ثقفی و لبید بن ربیعه عامری - صاحب معلقه مشهوره - نام داشتند.[۱۷۸] علاوه بر شجاعت و سوارکاری، عده ای از مردان هوازی به فصاحت و درایت ممتاز بودند؛ و این از کثرت فرستادن مردان هوازنی جهت مذاکره با متخاصمین آشکار است. فرستادن عروه بن مسعود ثقفی توسط قریش برای مذاکره با پیامبر(ص) در جریان صلح حدیبیه،[۱۷۹] اعزام مغیره بن شعبه برای مذاکره با رستم توسط سعد بن ابی وقاص[۱۸۰] و نیز فرستادن هبیره بن مشمرج کلابی از سوی قتیبه بن مسلم برای مذاکره با پادشاه چین[۱۸۱] از جمله این موارد است. مردان ثقیف به‌ویژه، علیرغم سنگدلی و ظلم و ستم، از نظر تدبیر یا آنچه در عصر ما به ادب معروف است، متمایز بودند، از این رو در میان خلفای راشدین و امویان از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بودند. از جمله ایشان غیلان بن سلمه است که داستانهایی از او در برخی منابع در این رابطه نقل شده است.[۱۸۲]،[۱۸۳]

اگر قبیله ثقیف را که در شهر طائف ساکن بودند را از جمع طوایف مختلف هوازن استثنا کنیم، می‌توان گفت زندگی اجتماعی این قبیله بر پایه کوچ و کوچ نشینی بود؛ هرچند که در مناطقی مانند ناحیه الفلج سعی در یکجانشینی داشتند و یاقوت حموی در باره این منطقه می‌نویسد که در آن شهری برای بنی جعده و بنی قشیر و بنی الحریش بوده که در بزرگی قابل قیاس با شهر حجر الیمامه بوده است.[۱۸۴] اما آنچه در آن انجام داده شد از حیث مالکیت و مصرف شخصی، چیزی فراتر از کشت نخل نبود و غالباً با آغاز فصل بارندگی این املاک را رها می‌کردند و در تابستان که زمان رسیدن میوه آن بود، بدانجا بر می‌گشتند.[۱۸۵] و این حاکی از نارضایتی قبیله هوازن از اشتغال به کشاورزی و تکیه بر آن به عنوان منبع اصلی امرار معاش تا زمان‌های بعد است. اما شعبه شهرنشین این قبیله یعنی ثقیف، پس از سکونت در شهر طائف، از همان ابتدا به امر کشاورزی اشتغال ورزیدند و زندگی مرفهی را برای خود فراهم آوردند. این رفاه را می‌توان از کثرت تعدد زوجات ثقفی‌ها دریافت. چندان که نقل است که برخی از مردانشان همچون مسعود بن معتب و پسرش عروه، مسعود بن عمرو بن عمیر، سفیان بن عبدالله، مسعود بن عامر بن معتب و غیلان بن سلمه تا ده زن هم داشتند.[۱۸۶] همچنین از چیزهایی که دلالت بر خوشی و زندگی فراخ ثقفی‌ها دارد، شدت علاقه آنان به نوشیدن مشروبات الکلی است، تا جایی که این امر تقریباً آنان را از ورود به اسلام باز داشت. برخی از آنان حتی پس از مسلمان شدن نیز به نوشیدن آن ادامه دادند، چنان که برخی از مورخان علت زندانی شدن ابی محجن ثقفی توسط سعد بن ابی وقاص در جنگ قادسیه را شرابخواری وی ذکر کرده‌اند.[۱۸۷] - [۱۸۸].[۱۸۹]

حیات اقتصادی هوازن در دوران جاهلی و صدر اسلام

همانطور که گفته شد قبایل هوازن به دو قسمت هوازن شهرنشین و هوازن بادیه نشین تقسیم می‌شدند. ثقفی‌ها شعبه شهرنشین هوازن بودند و دیگر شاخه‌های هوازن هم، زندگانی بادیه نشینی داشتند. از آنجا که غالب طوایف هوازن کوچ نشین بودند، از این رو پیشه دامداری، شغل اصلی و رایج میان مردم آن و رکن اصلی زندگی اقتصادی آنان به شمار می‌رفت. بدیهی است که معیشت این دسته، به جود آسمان و ریزش برکات الهی گره خورده بود؛ اگر می‌بارید احوال شان نکو و اگر از بارش دریغ می‌کرد، ارزاق شان در مضیقه و تنگی قرار می‌گرفت. ساکنان بادیه بیشتر به آنچه دامهایشان تولید می‌کردند وابسته بودند. از شیر آن می‌نوشیدند، و از گوشت آن می‌خوردند و خانه‌های خود را از پشم آن می‌ساختند و از پوست آن کفش و وسایلی مانند ظروف آب و عکک[۱۹۰] تهیه می‌کردند. از دیگر مهم‌ترین منابع اقتصادی این قبیله در دوران جاهلیت، غارت بود. از آنجا که قبیله هوازن یکی از قوی‌ترین و پرشمارترین قبایل در جاهلیت بود، حملات بسیاری علیه همسایگان خود انجام می‌داد و از راه سرقت احشام و دام‌های آنان و نیز دریافت فدیه برای اسیرانی که در دستانشان گرفتار بودند، بر ثروت خود می‌افزودند. عبور مسیر تجاری حجاز به شام از سرزمین هوازن و احاطه این قبیله بر این راه تجاری مهم، این امکان را برای برخی از مردمان این قبیله فراهم آورده بود که در ازای دریافت اجرت، حفاظت از کاروان‌های تجاری و خراج شاهان و نیز محافظت از کاروان‌های حجاج در برابر هجمه‌های راهزنان، بر عهده گیرند و این، یکی دیگر از منابع اقتصادی این قبیله به شمار می‌رفت.[۱۹۱]

موارد فوق مهم‌ترین منبع اقتصادی هوازن بیابان نشین در دوران جاهلیت به شمار می‌رفت. اما هوازن شهرنشین - که در آن زمان در قبیله ثقیف و سکونت در شهر طائف خلاصه می‌شد - هم، پس از سکونتشان در این شهر، به حرفه‌ها و مشاغلی جهت کسب در آمد دست یازیدند که از جمله آن می‌توان به پیشه کشاورزی اشاره کرد. ارتفاع شهر طائف و آب و هوای معتدل آن باعث شده تا این شهر به محیطی مناسب برای کشت انواع میوه‌ها از قبیل انگور، موز، انار، انجیر، هلو، به و هندوانه تبدیل شود.[۱۹۲] انگور یکی از مهم‌ترین میوه‌هایی بود که شهر طائف به آن شهرت داشت و از قبل آن ثروت‌های سرشاری عاید صاحبان شان شده بود. منابع مختلف باغ‌های انگور و انواع انگور در طائف را در جهان بی‌نظیر دانستند.[۱۹۳] مردم شهر طائف به اسرار صنعت خشک کردن انگور دست یافته بودند و کشمشی که آنان تولید می‌کردند از لحاظ مرغوبیت در عرب مثل شده بود.[۱۹۴] فعالیت کشاورزی اهالی طائف تنها به کاشت میوه خلاصه نمی‌شد، بلکه به کشت غلات نیز اهمیت می‌دادند. از مشهورترین این غلات، نوعی گندم دانه درشت به نام "القیمی" بود که هنوز هم به همین نام در نجد شهرت دارد.[۱۹۵] علاوه بر گندم، غلات دیگری نیز وجود دارد که مردم طائف به کشت آن علاقه داشتند، مانند جو و انواع حبوبات مانند ذرت، کرفس، برنج، کنجد، عدس، لوبیا، نخود، ارزن و...[۱۹۶] کشت نخل هم از جمله محصولاتی بود که توجه مردم طائف را به خود جلب کرده بود. خرمای طائف به نرمی و پر گوشتی شهرت فراوانی داشت.[۱۹۷] - [۱۹۸] علاوه بر عایدی مردم طائف از درآمدهای کشاورزی، وجود صنایع نیز از دیگر منابع اقتصادی این شهر محسوب می‌شد. این صنایع، صنایع دستی و ساده ای بود که بیشتر مبتنی بر محصولات کشاورزی و برخی از مواد اولیه در دسترس آنها مانند چوب و فرآورده‌های دامی مانند چرم، پشم و مانند آن بود. علاوه بر صنایع مربوط به امور نظامی،[۱۹۹] چوب بری یکی از معروف‌ترین صنایع دستی مردم طائف بود. از این رو برخی از مورخان صادرات چوب را یکی از مهم‌ترین منابع مالی مردم طائف در اواخر دوران جاهلیت می‌دانند.[۲۰۰] از معروف‌ترین صنایعی که بر پایه محصولات انگور شکل گرفت، صنعت شراب‌سازی بود که یکی از تجملات ضروری ثروتمندان جامعه جاهلی و بخشی از زندگی اجتماعی آن دوران محسوب می‌شد.[۲۰۱] از دیگر صنایع مهمی که مردم طائف با آن آشنایی داشتند، دباغی چرم بود.[۲۰۲] طائف همچنین به فراوانی گل‌هایی با رایحه‌های مطبوع مانند شیرین بیان، یاس، گل نرگس و انواع گل رز شهرت داشت.[۲۰۳] این امر، موجب ایجاد صنعت عطرسازی در این شهر شد. این عطرها غالباً جهت معطر کردن کعبه، به مکه صادر می‌شد.[۲۰۴] همچنین، مردم طائف به دلیل وجود زمین مناسب برای زنبورداری از جمله کوه‌ها، غارها و درختان به ویژه در منطقه حداب بنی شبابه به زنبورداری همت گماشتند.[۲۰۵] این عسل در کیفیت، از مرغوب‌ترین عسلها در مناطق عربی به شمار می‌رفت.[۲۰۶]

تجارت هم، سهم مهمی در زندگی اقتصادی مردم طائف داشت. مردم طائف بر ثروتهای طبیعی خود سرمایه‌گذاری کرده آن را مبنای تجارت گسترده خود قرار داده بودند و از این جهت، بیشتر مناطق حجاز، بازاری پرطرفدار و مطمئن برای محصولات غلات و میوه‌ها و سایر محصولات کشاورزی آنها به شمار می‌رفت.[۲۰۷] علاوه بر این شهر طائف یکی از مراکز مهم تجاری واسطه بین شهرهای عراق، شام و یمن بود.[۲۰۸] با وجود آن، ثقفی‌ها خود مستقلا دارای کاروان‌های تجاری نبودند، بلکه محصولات خود را در ضمن کاروان‌های مکه به عراق و شام می‌فرستادند.[۲۰۹] از مهمترین این محصولات صادراتی عسل طائف بود که در تمام شبه جزیره نظیر نداشت.[۲۱۰] همچنین، خود آب و هوای معتدل طائف و شیرینی آب آن، از اموری بود که طائف را منبعی از منابع ثروت اقتصادی این شهر قرار داده بود. این شهر اقامتگاه درجه اول مردم مکه و بخصوص ثروتمندان شان بوده است[۲۱۱] حضور این افراد و روابط خوب اجتماعی آنان با اهالی طائف، از اموری بود که به شکوفایی حرکت تجاری در این شهر کمک می‌کرد.[۲۱۲] همچنین، سرآمد بودن ثقفی‌ها در ساخت و ساز با آجر، موجب رونق گرفتن برخی از حرفه‌های مرتبط با آن از جمله سنگبری شده بود. چندان که نقل است پس از بنای بصره و مهاجرت اعراب به این شهر، عده ای از ثقفیان در کار ساختمان‌سازی فعالیت می‌کردند. از جمله این افراد، حجاج بن عتیک ثقفی و پسرش بودند که در سنگبری کار می‌کردند و از این راه به ثروت هنگفتی دست یافتند.[۲۱۳] - [۲۱۴].[۲۱۵]

حیات سیاسی هوازن در دوران جاهلی

حیات سیاسی هوازن بادیه نشین - که غالب جمعیت این قبیله را تشکیل می‌دادند - بسان دیگر قبایل بادیه نشین بر محوریت قبیله و نظام قبیلگی شکل گرفته بود. در این نظام، رییس قبیله در رأس قبیله قرار داشت و افراد آن، چون خود را از یک اصل و از یک خون و نژاد می‌دانستند، در قبال افراد وابسته به خود، احساسات بسیار شدیدی ابراز می‌داشتند؛ چراکه محتاج حمایت و پشتیبانی قبیله خویش در مقابل خطرها و دشمنی‌ها بودند. اما هوازن، شاخه ای دیگر به نام ثقیف نیز داشت که با دیگر قبایل هوازن در جزیره العرب تفاوت داشت. این قبیله، تبدیل به قبیله ای شهری شده بود، اما با وجود شهرنشینی - با تمام مفاهیم و ابعادی که این واژه با خود حمل می‌کند - از لحاظ تشکیلات سیاسی نتوانست به آنچه که قبیله قریش بواسطه مشورت در دار ندوه به آن رسید، برسد. همچنین ثقفی‌ها نتوانستند در عقد معاهدات حسن همجواری و تبادل تجاری با دول اطراف خود در دوران جاهلیت، آن گونه که زعماء قریش در معاهدات خود با ملوک روم و فارس و حبشی‌ها به دست آوردند و قافله‌های تجاری شان را در این سرزمین‌ها در کمال امنیت و سلامت عبور می‌دادند، به توفیقی دست یابند.[۲۱۶] شاید علت عقب افتادگی بنی ثقیف علیرغم موقعیت استراتژیکی که داشتند، این باشد که رهبری مطلق و منسجمی در این قبیله - آن گونه که در قریش یا سایر قبایل وجود داشت - وجود نداشت. ثقیف دارای چندین رهبر بود که اعضای قبیله، آنها را دارای اقتدار خاص و جداگانه می‌دانستند.[۲۱۷] شاید دلیل عدم توافق بر سر یک رهبر، رقابت و دشمنی عمیق بنی مالک و احلاف - دو شاخه معروف ثقیف- به دلیل وقوع حوادث متعددی بین آنها از جمله یوم الطائف، یوم الأنان،[۲۱۸] یوم غمر ذی کنده و یوم کرونا[۲۱۹] باشد. همچنین از برجسته‌ترین تشکل‌های سیاسی در میان قبایل عرب جاهلی، برقراری اتحاد بین قبیله با قبایل دیگر است، خواه این اتحاد موقتی و برای یک رویدادی خاص باشد یا مستمر که شرایط خاص اقتضا می‌کرد. کثرت قبیله هوازن و نیرومندی آن، دیگر قبایل را تشویق به ورود به آن، چه بواسطه حلف و چه از طریق جوار، کرد. چندان که اکثر شعب قبیله بجیله با طائف پیمان داشتند. قبایل باهله و غنی هم بواسطه قیسی بودن با ثقفی‌ها پیمان داشتند و با آنها در یوم جبله مشارکت داشتند. قبیله بنی عبس - از شاخه‌های غطفان - نیز در یوم جبله ضد بنی تمیم و ذبیان با آنها متحد شدند.[۲۲۰] - [۲۲۱].[۲۲۲]

هوازن پس از رحلت رسول خدا(ص)

هوازن و جریان موسوم به ارتداد قبایل

مواضع قبیله هوازن و شاخه‌های متعدد آن در مورد ارتداد و جنگ‌هایشان، برحسب شرایط و هوس رهبرانشان، متفاوت بود. برخی از مورخان از حضور بعضی از فروعات قبیله هوازن - که به آنها نام "هوازن" اطلاق کردند - و همراهی با سلیم و غطفان در مساعدت طلیحه بن خالد اسدی – یکی از پیامبران دروغین - خبر داده‌اند. آنها با خالد بن ولید در بزاخه رودررو شدند و پس از شکست، به اجتماع دیگری به رهبری أمّ زمل سلمی بنت مالک بن حذیفه بن بدر پیوستند. پس از شکست ام زمل، عده ای از مردان غطفان و سلیم و هوازن جهت تسلیم شدن نزد خالد بن ولید آمدند. اما چون مردانی از قوم آنان به جمعی از مسلمانان حمله کرده بودند و آنان را کشته و بعد سوزانده بودند، خالد از قبول این امر امتناع کرد و پذیرش تسلیم آنان را به تحویل آن مردان موکول کرد. آنان نیز این افراد را به خالد تسلیم کردند و وی آنها را کشت و سوزاند و مثله کرد[۲۲۳] و به قول ابن الاثیر از بالای کوهها انداخت و در چاهها انداخت.[۲۲۴] - [۲۲۵] از دیگر طوایف هوازن که ذکری از آنها در واقعه موسوم به ارتداد قبایل به میان آمده، قبیله بنی عامر است. بنی عامر در مواجهه با این جریان، به دو دسته شدند. یکی بنی کلاب به رهبری علقمه بن علاثه و دیگر بنو کعب به ریاست قره بن هبیره، هر دو گروه در وفاداری به دولت مدینه یا پیوست به طلیحه بن خالد اسدی مردد بودند.[۲۲۶] علقمه در دوران پیامبر(ص) طی وفدی به مدینه مسلمان شده بود اما دیری نگذشت که مرتد شد و در طی شکست هوازنیان در معرکه حنین و محاصره طائف، به شام گریخت و پس از دریافت خبر رحلت نبی اکرم(ص) به موطن خود بازگشت. با روی آوردن بنی کلاب بدو، ابوبکر قعقاع بن عمرو و به نقلی قعقاع بن شور را به جنگ آنها فرستاد. علقمه با دریافت این خبر گریخت و قعقاع خانواده و فرزندان او را اسیر کرد و به مدینه فرستاد. در مدینه آنها رو گردانی خود از حکومت مدینه را رد کردند و چون ابوبکر مدرکی در ارتداد آنها نیافت، آزادشان کرد.[۲۲۷] بنی کعب نیز در تردید بودند تا این که ربیعه بن خویلد عقیلی که از شجاعانشان بود با یادآوری واقعه بئر معونه، آنان را به صبر فرا خواند. قره بن هبیرهرییس آنها - پس از شنیدن این سخن و نیز شنیدن پیروزی خالد بن ولید در بزاخه، نزد او رفت و اظهار اطاعت و فرمانبرداری کرد.[۲۲۸] همچنین در باب مشارکت‌های بنی عامر به دولت مدینه در جنگ‌های ارتداد، گزارشی در دست است که بر اساس آن آمده: زمانی که مردم صنعا به رهبری قیس المکشوح علیه حاکم خود فیروز دیلمی سر به شورش نهادند، فیروز از آنجا گریخت اما فرزندانش به اسارت در آمدند. وی از ابوبکر درخواست کمک کرد و همزمان از باقی مانده مردم عک که به دولت مدینه وفادار مانده بودند و نیز از بنی عقیل بن عامر یاری‌طلبید و به کمک آنان نیروهای متخاصم را در هم شکست.[۲۲۹] - [۲۳۰]

ثقیف دیگر شاخه هوازن نیز، در ابتدای واقعه موسوم به ارتداد، خواهان بازگشت به باورهای گذشته و دست کشیدن از اسلام شد. اما پس از مشورت و با تدبیر عثمان بن ابی‌العاص - حاکم و کار‌گزار پیامبر(ص) در طائف - سران قبیله به این نتیجه رسیدند که بر حمایت از دولت مدینه باقی بمانند و در جنگ با اهل رده با خلیفه همکاری کنند.[۲۳۱] آنان بواسطه این تصمیم، حتی مورد نقد برخی قبایل پیرامون همچون بنی‌سلیم قرار گرفتند، اما با این وجود، در تصمیم خود ثبات قدم به خرج دادند[۲۳۲] و حتی در مقابله با جریان رده و یاری خلیفه تا سرزمین‌های دور مانند یمامه نیز رفتند.[۲۳۳].[۲۳۴]

فتوحات اسلامی

پس از آنکه ابوبکر جنگ‌های موسوم به ارتداد را به پایان رساند، شروع به اعزام لشکری ​​به سرزمین رومیان کرد. نشانه‌هایی وجود دارد که تعداد زیادی از قبیله هوازن همپای قبایل دیگر عرب در فتح شام شرکت داشتند. جنگ یرموک یکی از نبردهای سرنوشت ساز با رومیان به شمار می‌رود که مردان هوازن در این نبرد سهمی بسزا ایفا نمودند. خالد بن ولید در این جنگ، سپاه خود را به سی و شش کردوس تقسیم کرد که دو کردوس از آنان تحت فرماندهی مردان هوازن قرار داشتند. یکی به رهبری ابن ذی الخمار از ثقیف و دیگری به رهبری قیس بن عمرو از بنی مازن بن صعصعه. عبدالله بن مسعود ثقفی نیز در این جنگ، مسئول امور حسابداری بود. ضمن این که نقل است که یزید بن أبو سفیان، أبو الزهراء قشیری را به سوی البثینه و حوران فرستاد و او این دو موضع را فتح کرد.[۲۳۵] مردان هوازن در فتح فلسطین نیز سهم مؤثری داشتند. همچنین پس از فتح قیساریه توسط عمرو بن عاص، وی، علقمه بن حکیم فراسی قشیری و مسروق العکی را به جنگ مردم ایلیا فرستاد. پس از فتح این منطقه، ابن عاص، علقمه بن حکیم فراسی قشیری را نزد عمر بن خطاب فرستاد تا بشارت این فتح را به او دهد. گفته شده که پس از فتح کامل فلسطین، عمر آن را به دو قسمت کرد. نیمی از آن را به علقمه بن حکیم فراسی قشیری بخشید و مردم رمله را در آن ساکن کرد و نیمه دیگر، را به علقمه بن محزز مدلجی واگذار کرد و مردم ایلیا را در آن سکونت داد. پس از این تقسیم، هر یک از آنان با سربازان همراه خود در آن ساکن شدند.[۲۳۶] شرکت در فتح قلعه الرستن،[۲۳۷]فتح قیساریه،[۲۳۸] محاصره قلعه حلب،[۲۳۹] فتح قریه عزاز[۲۴۰]و فتح قرقیسیا[۲۴۱] از دیگر مواضعی بودند که قبایل هوازن در آن شرکت داشتند.[۲۴۲]

در میان جبهه‌های مختلف فتوح، هوازن و بخصوص شاخه ثقفی آن، بیش از همه به جبهۀ ایران گرایش داشتند[۲۴۳] و این به سبب قرب منازل هوازن و نیز به مدد روابط تجاری قبیله ثقیف با ایران در دورۀ پیش از اسلام بود. آنان همچنین، در فتح عراق و نیز فتوحات ارمنستان نقشی چشمگیر ایفا نمودند.[۲۴۴] ابوعبید بن مسعود ثقفی - پدر مختار - در یوم جسر که جنگی خونین در جریان فتوح عراق و ایران بود، رشادت بسیار نشان داد و تا پای جان جنگید. او در قُسُّ الناطِف بر ساحل فرات کشته شد[۲۴۵] و همراه با او بیش از ۳۰۰ تن از ثقیفیان از هر دو شاخه احلاف و بنی مالک در این جنگ کشته شدند.[۲۴۶] عثمان بن ابی العاص ثقفی هم از دیگر رجال برجسته این قوم بود که فرماندهی عرب را در جنگ‌های ارمینیه، فارس و ناحیۀ سند بر عهده داشت.[۲۴۷] سائب بن اقرع ثقفی هم در فتوح نهاوند نقشی مؤثر داشت که به پاس این حضور قوی، تقسیم غنایم این جنگ به او واگذار شد. او چندی بعد، به اصفهان گسیل، و به عنوان والی آنجا به فعالیت پرداخت.[۲۴۸] - [۲۴۹] حضور مغیره بن شعبه در فتوحات ایران ساسانی[۲۵۰] و آذربایجان،[۲۵۱] ابومحجن مالک بن حبیب ثقفی[۲۵۲] در قادسیه و جنگ با ساسانیان و نیز عثمان بن ابی‌العاص - حاکم عمان و بحرین - (۱۵ - ۲۹ق.)[۲۵۳] در فتح ارمنستان در سال ۱۹ هجری[۲۵۴] از دیگر نمونه‌های حضور مؤثر ثقفیان در دوره فتوحات به شمار آمده است.

همچنین حضور هزار تن از آنان در معرکه قادسیه[۲۵۵] و نیز حضور مغیره بن شعبه ثقفی در رأس لشکری با ۵۰۰ سوار برای قطع ارتباط تدارکات سپاه ایران از سوی هند از خبرهایی است که حاکی از شرکت مردم هوازن در این نبرد دارد.[۲۵۶] فرستادن مغیره بن شعبه ثقفی نزد رستم - فرمانده سپاه ایران - جهت مذاکره با او[۲۵۷] از دیگر اخبار این حضور است. ضمن این که بشر بن عبد الله هلالی هم، از دیگر هوازنیان حاضر در این جنگ و پرچمدار هوازن در نبرد قادسیه بود. ربیعه بن عثمان نصری، اعراف بن اعلم عقیلی و أبو محجن ثقفی هم دیگر نمایندگان هوازنی بودند که عملکردهای خوبی از خود در این جنگ به نمایش گذاشتند.[۲۵۸] از جمله کسانی که در این جنگ خود را مطرح کردند، ابن ذی البردین هلالی و همچنین مغیره بن شعبه بود که در این روز یکی از چشمانش را از دست داد.[۲۵۹] نقش قبیله هوازن در قادسیه، تنها به امور جنگی محدود نمی‌شد، بلکه برخی مشارکت‌های اداری و تبلیغاتی هم از افراد این قبیله به ثبت رسیده است. چندان که زیاد بن ابیه در این جنگ کاتب سعد بن ابی وقاص - فرمانده لشکر - بود و برخی از شاعران هوازنی مانند أوس بن مغرا قشیری به همراهی سپاه اسلام پرداخته، با اشعارشان آنان را برای قتال تحریض می‌کردند.[۲۶۰] همچنین مردان جنگجوی هوازن[۲۶۱] و حتی در برهه‌ای از آن، برخی زنان ثقفی همچون أرده بنت حارث بن کلده[۲۶۲] در فتوحات أبله، نقش آفریدند. فتح اصطخر و سرزمین‌های مجاور آن: هربذ، کازرون و نوبندجان و سپس شیراز، ارجان، سینیز، جناب و جهرم توسط عثمان بن أبی العاص ثقفی والی یمامه و بحرین در سال ۱۷ هجری،[۲۶۳] و نیز فتح شوشتر،[۲۶۴] حضور در جنگ نهاوند،[۲۶۵] فتح نیشابور در سال ۲۲ هجری،[۲۶۶] از دیگر مواضع حضور ثقفیان در فتوحات ایران است.[۲۶۷]

سکونت تعداد زیادی از هوازنیان در کوفه و بصره و نیز وجود والیان غالباً هوازنی عراق در صدر اسلام را می‌توان، دلیلی بر حضور حداکثری هوازن در لشکرها و مشارکت در فتوحات مناطق گوناگون در دوره‌های بعد دانست. چندان که با آغاز مجدد فتوحات اسلامی در دوران حکومت امویان، عرصه‌های مختلف فتوحات، شاهد حضور میدانی گسترده و پررنگ اقشار مختلف قبیله بزرگ هوازن بود که از جمله آن می‌توان از مشارکت آنان در فتح بخاری در سال ۵۴ هجری و نیز رامنی، نسف، بیکند[۲۶۸] و سمرقند،[۲۶۹] حمله به بلاد ترک و مغلوب کردن رتبیل حاکم آن،[۲۷۰] فتح مجدد خوارزم،[۲۷۱] فتح بلاد سند،[۲۷۲] حمله به چین،[۲۷۳]جنگ با خزرها،[۲۷۴] تهاجم به دسته ای از ترکان در الختل،[۲۷۵] حمله به طخارستان،[۲۷۶] فتح قلاع تومان شاه[۲۷۷] و فتح الشاش در سال ۱۲۰ هجری[۲۷۸]یاد کرد.[۲۷۹]

هوازنی‌ها در فتوحات افریقا هم مشارکت داشتند اما حضور آنان در فتوحات این منطقه، به پررنگی حضور در فتوحات ممالک شرق نبود. شاید عمده دلیل آن، دوری منازل این قوم از این سرزمین‌ها و مهاجرت اندک آنها به این مناطق باشد. با این حال بودند افرادی از این قبیله که در کسوت امارت، در فتوحات و جنگ‌های افریقا از خود نقش‌هایی بروز دادند. از جمله این افراد یزید بن أبی مسلم - غلام آزاد شده حجاج بن یوسف- [۲۸۰] و عبیدالله بن حبحاب سلولی - مولای بنی سلول معروف به موصلی - والی مصر است. وی در سال ۱۱۶ هجری علاوه بر مصر، امارت افریقیه و اندلس را نیز از سوی هشام بن عبدالملک عهده دار شد. پس از او، پسرش قاسم جانشین او در امارت مصر شد. وی سپس به افریقا رفت و عقبه بن حجاج سلولی قیسی را در بلاد اندلس امیر کرد. عقبه هر ساله حملاتی را به سرزمین‌های مجاور انجام می‌داد که ماحصل این حملات، فتح جلیقیه،[۲۸۱] البته،[۲۸۲]مصالحه با بجه،[۲۸۳] حمله به سودان و مراکش و رسیدن به سوس اقصی در سال ۱۱۷ هجری و السردانیه[۲۸۴] و فتح آنها بود.[۲۸۵] عقبه در سال ۱۲۲ هجری با همراهی حبیب بن ابی عبیده و پسر او عبدالرحمن، لشکری فراهم کرد و به صقلیه (سیسیل) حمله برد و بخشی از آن را فتح کرد اما شورش مردم طنجه کار او را ناتمام گذاشت.[۲۸۶] تصرف اندلس به دست بلج بن بشر قشیری[۲۸۷] از دیگر وقایع مهمی بود که مردم قبایل هوازن در آن نقشی عمده داشتند. از جمله افراد هوازنی معروف در این واقعه، صمیل بن حاتم ابن ذی الجوشن ضبابی از قبیله بنی عامر و از أشراف مضر بود. او بعدها طی درگیری‌هایی با دیگر قبایل حاضر در این سرزمین، امور اندلس را به‌دست گرفت و مدتی بدین امر اشتغال داشت.[۲۸۸] - [۲۸۹].[۲۹۰]

هوازن و خلافت عثمان

هنگامی که عبدالرحمن بن عوف، در شورای شش نفره عمر، عثمان را به جانشینی او برگزید، ثقفیان با رضایتمندی از این امر استقبال کردند. میزان این رضایت را می‌توان از سخنان مغیره بن شعبه به عبد الرحمن بن عوف که: "یا أبا محمد قد أصبت إذ بایعت عثمان"[۲۹۱] و نیز سخنان مغیره با عثمان: "لو بایع عبد الرحمن غیرک ما رضینا"[۲۹۲] به خوبی دریافت. عثمان هم لطف خاصی به ثقفیان داشت چندان که پس از رسیدن به خلافت، مغیره بن شعبه را بر ولایت کوفه و عثمان بن ابی العاص را به امارت بحرین و عمان تعیین نمود. از دیگر مواضع حضور هوازنی‌ها در اخبار مرتبط با دوران عثمان، حضور مغیره بن شعبه در کنار عثمان در جریان محاصره خانه او توسط معترضین است. در پی این واقعه، مغیره از عثمان خواست که به وی اجازه دهد تا برای مذاکره با شورشیان بیرون رود. عثمان به او اجازه داد، اما انقلابیون حاضر به گفتگو با مغیره نشدند و او را لعن کردند.[۲۹۳] وقتی مغیره دید که شورشیان از گفت‌وگو با او امتناع می‌کنند، نزد عثمان بازگشت و بدو سه راه پیشنهاد کرد: «یا بیرون برو و با آنها بجنگ،؛ چراکه هم عده داری و هم عُده، یا دری از دیوار [پشتی خانه] برایت می‌گشاییم و از این در خارج شو و به مکه برو؛ چراکه در آنجا در امانی. یا به شام نزد معاویه برو». اما عثمان نپذیرفت.[۲۹۴] مغیره بن أخنس بن شریق ثقفی هم از دیگر هوازنیانی بود که در این واقعه حضور داشت. وی با گروهی از قوم خود برای دفاع از عثمان از حج به کمک عثمان شتافته بود و زمانی که معترضان به درب خانه عثمان هجوم آوردند، او اولین کسی بود که به دفاع از عثمان پرداخت و جنگید تا کشته شد.[۲۹۵] همچنین، گزارش شده که گروهی از بنی عامر شام به سرکردگی شریک بن خباشه نمیری مردم شام را بر تعجیل در یاری عثمان ترغیب می‌کرد.[۲۹۶] در مقابل این دسته از هوازنی‌های طرفدار عثمان، در آن سوی میدان و در جمع معترضین نیز بنا بر نقل برخی اقوال، جمعی از مردم هوازن حضور داشتند. بر این اساس، برخی از مردان تیره بنی عامر در میان چهار گروهی بودند که از کوفه به قصد مدینه و اعتراض به عثمان خارج شدند. از جمله این افراد عبدالله بن الأصم بود که علاوه بر رهبری همه گروه‌ها، سخنگوی آنها نیز به شمار می‌رفت.[۲۹۷] [۲۹۸].[۲۹۹]

هوازن و حکومت علی(ع)

پس از کشته شدن عثمان، مردم با علی(ع) بیعت کردند. در این هنگام مغیره بن شعبه نزد حضرت رفت و پیشنهادهایی در باب چگونگی مواجهه با عمال حکومتی ارائه نمود که با عدم پذیرش حضرت روبرو شد.[۳۰۰] مغیره پس از رد پیشنهادهایش از سوی امیرالمؤمنین(ع)، به مکه رفت و هنگامی که عایشه با طلحه و زبیر به جهت جنگ جمل علیه علی(ع) از این شهر خارج می‌شدند، با آنان به سوی بصره حرکت کرد. تا اینکه در منزل ذی‌عرق با سعید بن عاص روبرو شدند. در این دیدار، سعید از طلحه و زبیر پرسید که در صورت پیروزی بر علی(ع) چه برنامه ای برای حکومت دارند. گفتند: «از آن یکی از ما خواهد بود». سعید از آنها خواست تا امر حکومت را به پسر عثمان که به بهانه انتقام او بیرون رفته‌اند، واگذارند؛ اما آن دو نپذیرفتند. سعید بن عاص پس از استماع این سخنان، از پیوستن به جملیان منصرف شد و بازگشت. مغیره هم که گفته‌های او را با طلحه و زبیر را شنید، همراه با ثقفی‌های سپاه بازگشت و در جمل شرکت نکرد.[۳۰۱] این در حالی است که برخی دیگر از مورخان، از حضور ثقفیان در جنگ جمل خبر داده‌اند.[۳۰۲] همچنین گزارشاتی مبنی بر حضور دیگر طوایف هوازنی در جمل در هر دو سوی میدان دارد. بنی عامر از جمله کسانی بودند که به رهبری زفر بن حارث کلابی در سپاه جمل حضور یافته بودند. آنان در این جنگ، حفظ شتر عایشه را بر عهده داشتند و به سختی از آن دفاع می‌کردند. چندان که الضبی در این باره می‌نویسد: «از بنی عامر شیخی باقی نمانده بود، مگر این که در کنار شتر ضربتی بر او فرود آمده بود». از جمله این افراد، ربیعه جد اسحاق بن مسلم عقیلی بود که در این جنگ کشته شد.[۳۰۳] در مقابل این گروه از هوازن، ثقفیان کوفه به رهبری سعد بن مسعود ثقفی - عموی مختار - در این جنگ در کنار علی(ع) جنگیدند.[۳۰۴] - [۳۰۵]

هوازنی‌ها در صفین نیز در هر دو سوی میدان حضور داشتند. زیاد بن نضر حارثی از جمله سربازان لشکر علی(ع) بود که در آغاز جنگ به میدان رفت و مبارز‌طلبید. پس مردی از شام به میدان او آمد و چون دریافت که او برادر مادری‌اش عمرو بن معاویه از بنی عامر و از تیره بنی المنتفق است، منصرف شد و بازگشت.[۳۰۶] طبری هم از عبدالله بن طفیل بکائی به عنوان یکی از حاضران در جنگ صفین یاد کرده و آورده وی با گروهی از مردم به اهل شام حمله کرد. او در ادامه آورده که در بازگشت، مردی از بنی تمیم به نام قیس بن قره تمیمی به سوی او حمله برد و نیزه‌اش را بین دوشانه‌اش قرار داد. پسر عموی عبدالله، به نام یزید بن معاویه نیز فوراً نیزه بر بین دو کتف تمیمی گذاشت و تهدید کرد که اگر عبدالله را بکشد او نیز وی را خواهد کشت. پس از مصالحه دو طرف، مرد تمیمی از او پرسید: از کدام قبیله است؟ گفت: از بنی عامر. پس تمیمی گفت: «خدا مرا قربانتان گرداند. هر جا شما را یافتم، بزرگوار یافتم؛ امروز ده مرد از اهل بیت و خانواده‌ام را به قتل رساندید و نزدیک بود مرا هم به ایشان ملحق سازید».[۳۰۷] - [۳۰۸] علیرغم اشارات ابن اثیر که حاکی از مشارکت مؤثر و فعال عامری‌ها در صفین، در سپاه معاویه است، می‌توان گفت که اکثر قبیله هوازن در این نبرد، کنار حضرت علی(ع) بوده‌اند. علاوه بر سعد بن مسعود ثقفی که حضرت پیش از حرکت به سوی معاویه، او را بر مدائن گماشته بود،[۳۰۹] شواهد حکایت از حضور شاخه‌های متعدد هوازن از جمله بنی نمیر در این جنگ دارد. عقبه بن حدید نمیری یکی از افراد این قبیله بود که در این پیکار به مرگ بیعت کرد و برادرانش عبیدالله، مالک و عوف هم در این بیعت به او پیوستند، همگی آنان جنگیدند تا اینکه به شهادت رسیدند. شمر بن ذی الجوشن از بنی کلاب هم از دیگر حاضران در صفین بود که در ابتدای جنگ، صدای هل من مبارز سر داد. مالک بن عقدیه جشمی از هوازنیانی بود که در سپاه معاویه حضور داشت. وی با کارهایش، خشم بشر بن عصمه مزنی را برانگیخت چندان که وی در انتظار فرصت بود تا مالک را از بین ببرد. تا این که این فرصت فراهم شد هر چند که به قتل مالک نینجامید.[۳۱۰] نابغه جعدی شاعر معروف هوازن نیز با علی(ع) همراه بود و اشعار پرشور و حماسی برای او می‌سرود.[۳۱۱] - [۳۱۲]

جنگ نهروان و نبرد با خوارج هم از دیگر عرصه‌های حضور هوازن در حوادث و وقایع دوران حکومت علی(ع) بود. با پدید آمدن عقیده خوارج، نه تنها هوازن بلکه هیچ یک از قیسی‌ها در این جریان وارد نشدند و در شمار خوارج در نیآمدند.[۳۱۳] علی(ع) تصمیم گرفته بود که پس از صفین، به سوی مردم شام لشکرکشی کند؛ لذا عتبه بن أخنس بن قیس - از بنی سعد بن بکر - را نزد عبدالله بن عباس فرستاد تا مردم بصره را تشویق کند که به سوی او حرکت کنند. همچنین زیاد بن خصفه را نزد سعد بن مسعود ثقفی فرستاد تا مردان کوفه را که توانایی جنگ دارند، به سوی او بفرستد. با آماده شدن سپاه، حضرت قصد عزیمت به شام را داشتند که از حرکات خوارج و کشتن برخی از مردان مسلمان به‌دست آنان - از جمله عبد الله بن خباب بن أرت - با خبر شد. پس نزد سعد بن مسعود فرستاد تا با رزمندگان اهل مدائن به او بپیوندند. با پیوستن سعد بن مسعود به علی(ع)، ایشان به سوی خوارج در نهروان حرکت کرد و آنها را در نهروان در هم شکست.[۳۱۴] سعد بن مسعود ثقفی علاوه بر نهروان در برخی دیگر هم در قتال با خوارج نقش آفری شد چندان که وی با گروهی از خوارج که در رجب سال ۳۸ هجری در "دارزیجان"[۳۱۵] - در دو فرسخی مدائن - گرد آمده بودند، حمله برد و آنان را به هلاکت رساند.[۳۱۶] - [۳۱۷].[۳۱۸]

هوازن و قیام امام حسین(ع)

با مرگ معاویه و امتناع امام حسین(ع) از بیعت با یزید، ایشان همراه با اهل بیت و جمعی از یارانش به مکه رفتند. در مکه، فرستادگان شیعه از کوفه نزد اباعبدالله الحسین(ع) آمدند و از حضرت دعوت کردند که با توجه به مناسب بودن اوضاع کوفه، به این شهر بروند. امام(ع)، پسر عموی خود مسلم بن عقیل را همراه با نامه ای که در آن از مردم خواسته شده بود تا با او بیعت کنند و در یاری‌اش بکوشند، به سمت آنها فرستاد. مسلم به کوفه رفت و بر مختار بن ابوعبیده ثقفی وارد شد. شیعیان در خانه مختار، نزد مسلم آمدند و چون مسلم، نامه امام حسین(ع) را برای شان خواند، گریستنند و وعده یاری و نصرت بدو دادند. با اوج گرفتن کار مسلم، یزید، عبیدالله بن زیاد ثقفی را بر کوفه امیر کرد. عبیدالله به کوفه آمد و با اقداماتی که انجام داد و در سایه غفلت و سستی شیعیان کوفه سرانجام توانست بر امور شهر مسلط شده، مسلم را دستگیر و سپس به شهادت برساند.[۳۱۹] پس از حرکت کاروان حسینی(ع) به سمت کوفه و نزدیک شدن آن به این شهر، عبیدالله لشکری فراهم آورد و به فرماندهی عمر بن سعد بن أبی وقاص، امام(ع) را همراه با اهل بیت و ۷۲ تن از یارانش در کربلا به شهادت رساند. از جمله افراد و قبایل حاضر در این لشکر، هوازن بودند. هوازن حاضر در کربلا، بیشتر، از تیره الضباب که از شاخه‌های قبیله بنی کلاب به شمار می‌رفت، بودند که ریاست آنان را شمر بن ذی الجوشن - یکی از بزرگ‌ترین محرکان قتل حسین(ع) - بر عهده داشت. گفته شده که بعد شهادت شهدای کربلا و تقسیم رؤوس مقدس شهدا، قبایل هوازنی حمل بیشترین سر را سهم خود کردند، چندان که بیست و دو سر از سرهای اصحاب امام حسین(ع) را با خود به کوفه آوردند.[۳۲۰] لازم به ذکر است که در میان اسامی شهدای کربلا نیز، نام برخی از مردم هوازن همچون قعنب بن عمر نمری (نمیری) - از شیعیان بصره - به چشم می‌خورد.[۳۲۱] - [۳۲۲].[۳۲۳]

تعاملات هوازن و حکومت بنی امیه

قبیله هوازن بخصوص شاخه ثقفی آن روابط بسیار نزدیک و تنگاتنگی با دولت بنی امیه داشتند. ثقفیان با توجه به روابط و هم‌پیمانی دیرینه شان با بنی‌عبدشمس، از ارکان مهم حکومت بنی‌امیه به شمار می‌آمدند. آنان به روزگار عثمان بیش از هر زمان دیگر به دستگاه خلافت نزدیک شدند و از نزدیک‌ترین حامیان آن گشتند و حتی یکی از رجال آنان به نام مغیره بن اخنس در جریان محاصرۀ عثمان کشته شد.[۳۲۴] اینان پس از استقرار دولت بنی امیه، با تصدی مسؤولیت‌های مهم، به ویژه حکومت ولایاتی چون عراق که می‌توانست همواره برای امویان خطرآفرین باشد، توانایی خود را در حفظ و تحکیم پایه‌های حکومت امویان و مبارزه با اهل بیت پیامبر(ص) و بنی‌هاشم و دوستداران آنان به کار بستند. مغیره بن شعبه (د ۵۰ ق/ ۶۷۰ م) از جمله این افراد بود که تا پایان عمر خویش، در حکومت معاویه نقشی فعال داشت.[۳۲۵] وی در ایام حکومت علی(ع)، در حمایت از معاویه، از هیچ عملی برای مبارزه با آن حضرت فرو‌گذار نکرد.[۳۲۶] وی همچنین بواسطه تقابل با قیامهای خوارج و درهم شکستن برخی از آنان نظیر قیام شبیب بن بجره و فروه بن نوفل اشجعی،[۳۲۷] معین المحاربی[۳۲۸] و ابی مریم[۳۲۹]خدمات بزرگی به دولت اموی شام کرد. زیاد بن ابیه - عامل معاویه بر عراق - و کسی که معاویه مدعی برادری با او بود، نیز، از حیث فِراشی که در آن تولد یافته بود، منتسب به قبیلۀ ثقیف بود.[۳۳۰] وی نیز علاوه بر اقدامات بسیار علیه شیعیان عراق - بخصوص اقدام به شهادت حجر بن عدی و یارانش - [۳۳۱]و نیز سرکوب نهضت‌های غیر شیعی ای مانند سهم الهجیمی،[۳۳۲] زیاد العجلی،[۳۳۳] سهم مهمی در خدمت به دولت پلید اموی ایفا نمود. پسرش عبیدالله هم از دیگر مردان هوازنی و از منسوبان به قبیله ثقیف بود که نقش بسزایی در تثبیت و تحکیم دولت اموی و مروانی بخصوص با به شهادت رساندن اباعبدالحسین(ع) و نیز مقابله با نهضت‌ها و جنبش‌هایی چون طواف بن غلاق[۳۳۴] عروه بن ادیه[۳۳۵] و برادرش مرداس[۳۳۶] الزنج،[۳۳۷] شبیب بن یزید شیبانی،[۳۳۸] مطرف بن مغیره،[۳۳۹] ابن اشعث،[۳۴۰] داشت.[۳۴۱]

از دیگر رجال متنفذ ثقیف می‌توان به نام حجاج بن یوسف ثقفی (د ۹۵ق/ ۷۱۴م) و یوسف بن عمر ثقفی (د ۱۲۷ق/ ۷۴۵م) اشاره کرد. حجاج بن یوسف ثقفی (متوفی ۹۵) سهم عظیمی در تثبیت و استحکام خلافت امویان داشت‌. وی با آغاز دوران حکومت مروانیان، به سال ۷۲ هجری در سن ۳۰ سالگی مأمور سرکوب قیام عبدالله بن زبیر در حجاز گردید. حجاج در ذی‌حجه این سال، با محاصره ابن زبیر در مسجدالحرام، و در پی به منجنیق بستن کعبه و ویرانی آن، پس از شش ماه و هفده روز، به حکومت زبیریان در سال ۷۳ هجری خاتمه داد و سپس حاکم مکه و مدینه شد.[۳۴۲] وی به سال ۷۵ هجری عهده دار حکومت عراق[۳۴۳] گردید و در سال ۷۸ هجری علاوه بر حکومت عراق، حکومت مناطقی گسترده ای چون خراسان و سیستان نیز به او سپرده شد.[۳۴۴] تا این که در سال ۹۵ هجری در سن ۵۳ سالگی[۳۴۵] در حالی که هزاران تن در زندان‌های او محبوس بودند و بیش از این تعداد نیز بر اثر اقدامات او کشته شده بودند،[۳۴۶] مُرد.[۳۴۷] فرزندان و اعقاب حجاج بن یوسف ثقفی نیز در ادوار مختلف تاریخ، از بزرگان دولت اموی در حجاز و شام و بعدها در اندلس‌بودند.[۳۴۸]

یوسف بن عمر ثقفی (د ۱۲۷ق/ ۷۴۵م) هم از دیگر فعالان سیاسی در ایام حکومت امویان بود. وی در حکومت هشام بن عبدالملک (حک: ۱۰۵ - ۱۲۵ق.) به سال ۱۰۶ هجری نخست حکمران یمن و سپس در سال ۱۲۰ هجری به حکومت عراق منصوب شد.[۳۴۹] او در این ایام، قیام زید بن علی(ع)[۳۵۰] و قیام یحیی بن زید[۳۵۱] را سرکوب کرد و آنها را به شهادت رساند. وی در زمان حکمرانی اش، سخت‌گیری‌هایی را علیه دوستداران اهل بیت(ع) اعمال نمود.[۳۵۲] یوسف در حکومت یزید بن ولید (حک: ۱۲۶ - ۱۲۷ق.) نیز، ولایت عراق را برای مدتی کوتاه در دست داشت.[۳۵۳] بنی ثقیف در روزگار بنی امیه، به ویژه در ایام امارت یوسف بن عمر و حجاج، رجال قبیلۀ خود را در عراق برکشیدند و جنگجویان ثقفی نیز، آنچه در توان داشتند، برای حمایت از این امرا به کار گرفتند.[۳۵۴]رشد ثقیف در عراق به گونه‌ای بود که در اواخر سدۀ نخست هجری، رجالشان همراه با مردانی از قریش و انصار، اشراف این سرزمین را تشکیل می‌دادند.[۳۵۵] در اواخر سدۀ نخست هجری، فاتحان ثقیف، بار دیگر با بنی امیه هم‌داستان شدند. رجالی چون محمد بن قاسم ثقفی (د ۹۸ هجری) جهت فتح سند، به سوی هند گسیل شدند و موفقیتهایی در امر فتوحات کسب نمودند.[۳۵۶] در جریان فتح اندلس نیز، مردانی از این قوم نقش آفریدند که حر بن عبدالرحمان ثقفی (د ح۱۰۶ق/ ۷۲۴م) – از فرماندهان بزرگ این فتح - از آن جمله‌اند.[۳۵۷]‌ علاوه بر رجال ثقفی، رجال دیگر هوازن نیز، نقش عمده ای در مبارزه با قیامها و نهضت‌های عصر حکومت اموی ایفا نمودند که از جمله ایشان، می‌توان به نام عبدالملک بن محمد بن عطیه سعدی اشاره کرد که در کسوت فرماندهی سپاه در دوران حکومت مروان بن محمد اموی، با سرکوب قیامهایی چون قیام ابوحمزه خارجی[۳۵۸]و قیام علوی عبدالله بن یحیی (طالب الحق)[۳۵۹] خدمات ارزشمندی به دولت امویان ارائه نمود.[۳۶۰]

اعلام و رجال هوازن

قبیله هوازن خاستگاه بسیاری از رجال سیاسی و علمی و مذهبی در جاهلیت و سده‌های مختلف اسلامی است. از شمار اصحاب بسیاری که به این قبیله منتسب شده‌اند می‌توان از عروه بن مسعود ثقفی، لقیط بن عامر بن صبره،[۳۶۱] عبدالله بن شخیر،[۳۶۲] ابو حذیفه ثقفی - از حاضران در بیعت رضوان - [۳۶۳] نُفَیع بن حارث بن کَلَده[۳۶۴] معروف به ابوبَکْرَه ثقفی[۳۶۵] و از شاهدان واقعه معروف عمل منافی عفت مغیره بن شعبه ثقفی و ام جمیل،[۳۶۶] عوف بن مالک بن عوف جشمی[۳۶۷] و قبیصه بن مخارق بن عبدالله هلالی از وفود کنندگان بر پیامبر اکرم(ص)[۳۶۸] یاد کرد. ضمن این که از زنانی چون میمونه بنت کَردَم،[۳۶۹] در زمره صحابیات پیامبر(ص) و از روات احادیث ایشان و از رقَیقَه ثقفیه،[۳۷۰] أمه الله بنت ابی بکره ثقفیه،[۳۷۱] امامه بنت حارث بن حزن هلالیه خواهر ام المؤمنین میمونه[۳۷۲] و حکیمه بنت غیلان[۳۷۳] نیز، در زمره صحابیات رسول خدا(ص) یاد شده است. میمونه بنت حارث بن حزن،[۳۷۴] و أم المساکین زینب بنت خزیمه بن حارث، همسران رسول خدا(ص)، حلیمه سعدیه مادر رضاعی رسول خدا(ص)،[۳۷۵] لبابه بنت حارث همسر عباس عموی پیامبر(ص)، لبابه صغری بنت حارث مادر خالد بن ولید،[۳۷۶] وفیه بنت حزن مادر ابی سفیان بن حرب[۳۷۷]و لیلی بنت ابی مره بن عروه بن مسعود ثقفی همسر امام حسین(ع) و مادر حضرت علی اکبر(ع)[۳۷۸] هم از دیگر زنان بزرگ این قبیله به شمار رفته‌اند.

همچنین، هوازن، زادگاه رجال علمی و محدثان بزرگی چون حارث بن کلده، طبیب مشهور عرب و از حکماء مشهور طائف،[۳۷۹] ابوالعباس احمد بن عبیدالله بن محمد بن عمار کاتب، مورخ و ادیب شهیر شیعی،[۳۸۰] ابوبکره بکار بن قتیبه قاضی، فقیه و محدث اهل سنت و قاضی مصر در عهد متوکل عباسی،[۳۸۱] ترّال بن سبره هلالی از محدثان و تابعین،[۳۸۲] قبیصه بن عقبه کوفی عامری از تابعین،[۳۸۳] جابر بن یزید بن اسود اسوائی از تابعین،[۳۸۴] مطرف بن عبدالله بن شخیر از محدثان و بزرگان تابعین،[۳۸۵] وکیع بن جراح رؤاسی از فقها و محدثان مشهور عراق،[۳۸۶] ابو عمرو أشهب بن عبدالعزیز بن داوود بن ابراهیم از فقهای مصر،[۳۸۷] زیاد بن عبدالله البکاء صاحب المغازی،[۳۸۸] مسلم بن حجاج نیشابوری، صاحب صحیح مسلم[۳۸۹] و... بوده و از شاعران بنام و شهیر آن هم، علاوه بر قیس بن عبدالله بن عدس معروف به "نابغه جعدی"[۳۹۰] می‌توان به نام افرادی همچون أمیه بن ابی الصلت که او را "اشعر"ثقیف خوانده‌اند،[۳۹۱] عوف بن عامر بن حسان بن مالک، کاهن و شاعر دوره جاهلی،[۳۹۲] ابوالصلت بن ابی ربیعه،[۳۹۳] غیلان بن سلمه،[۳۹۴] ابوطلیق عمرو بن محمد ثقفی،[۳۹۵] عبید بن حصین بن جندل معروف به "الراعی النمیری"،[۳۹۶]حمید بن ثور،[۳۹۷] یزید بن طثریه،[۳۹۸] لیلی الاخیلیه،[۳۹۹] عمر بن ربیعه بن عامر، مصفح بن عبدالله بن جعده[۴۰۰] و... اشاره کرد. برخی از منابع هم، در بیان معروف‌ترین خطبای این قبیله، از کسانی چون حجاج بن یوسف ثقفی[۴۰۱] و عبیدالله بن زیاد بن ابیه[۴۰۲] یاد کرده‌اند.

از امراء و فرماندهان بزرگ و مشهور این قوم در جاهلیت و اسلام هم می‌توان به ذکر نام بزرگانی چون خالد بن جعفر،[۴۰۳] أحوص بن جعفر رهبر عدنانی‌ها در نبرد با قحطانیان در یوم الخزاز،[۴۰۴] عروه (الرحال) بن عتبه بن جعفر،[۴۰۵] أبو براء عامر بن مالک بن جعفر معروف به ملاعب الأسنه،[۴۰۶] دُرَید بن الصمه از شجاعان و شعرای جاهلی و مهتر قوم بنی جشم،[۴۰۷] ابوعبید بن مسعود ثقفی از فرماندهان سپاه اسلام در نبرد با ساسانیان و از کشته شدگان در جنگ یوم‌الجِسر،[۴۰۸] عثمان بن ابی‌العاص ثقفی حاکم شهر طائف در جاهلیت و امیر عمان و بحرین در عهد اسلامی و یکی از فاتحان ارمینیه و فارس و بعضی بلاد هند در عهد خلافت عمربن خطّاب،[۴۰۹] زفر بن حارث کلابی،[۴۱۰] سائب بن اَقْرَع ثقفی از حاضران در جنگ نهاوند[۴۱۱] و از عمال عمر بن خطاب در امارت شهرهای مدائن و سپس اصفهان[۴۱۲] که این امارت تا سال ۳۵ هجری در ایام خلافت عثمان ادامه یافت،[۴۱۳] محمدبن قاسم ثقفی (متوفی ۹۸) فاتح سند،[۴۱۴] حُرّ بن عبدالرحمن بن عبداللّه بن عثمان ثقفی از امیران و فاتحان معروف اندلس در پایان قرن اول‌، و نیز شجاعانی چون قیس بن عتاب،[۴۱۵] هبیره بن عامر بن ربیعه[۴۱۶]پرداخت.[۴۱۷] ضمن این که حجاج بن یوسف ثقفی (متوفی ۹۵) – امیر مکه و مدینه[۴۱۸] و سپس عراق[۴۱۹] و خراسان و سیستان[۴۲۰] در عهد حکومت عبدالملک بن مروان - مغیره بن شعبه (م.۵۰ق.) عامل عمر در حکومت بصره[۴۲۱] و کوفه[۴۲۲] و بحرین[۴۲۳] و حکمران ارمنستان و آذربایجان در زمان عثمان[۴۲۴] و فرماندار کوفه در زمان حکومت معاویه،[۴۲۵] و نیز یوسف بن عمر ثقفی حاکم یمن و سپس عراق در عهد هشام بن عبدالملک مروانی،[۴۲۶] زراره بن عقبه بن عمرو، والی خراسان،[۴۲۷] عبد الرحمن بن عبد الله بن هبیره والی خراسان زمان عمر بن عبد العزیز،[۴۲۸] عاصم عبد الله بن یزید والی خراسان در زمان یزید، قطن بن قبیصه والی سیستان،[۴۲۹] شمر بن ذی الجوشنقاتل امام حسین(ع) - صمیل بن حاتم بن شمر بن ذی الجوشن، رییس مضر در اندلس[۴۳۰] و عقبه بن حجاج سلولی امیر اندلس[۴۳۱] از دیگر چهره‌های شهیر هوازن در قرون نخست اسلامی به شمار آمده‌اند.

از چهره‌های شیعی و از اصحاب و روات امامی بسیار این قبیله هم می‌توان از بزرگانی چون ابراهیم بن محمد بن سعید از روات امام علی(ع)[۴۳۲] و صاحب تصنیفات بسیار از جمله: المغازی، السقیفه، النهروان و...،[۴۳۳] سعید بن مسعود برادر ابوعبید بن مسعود ثقفی و عموی مختار و والی حضرت در مدائن،[۴۳۴] سلیم بن قیس هلالی از اصحاب و راویان پنج امام نخست(ع)،[۴۳۵] رزین بن عبید سلولی کوفی از اصحاب امام سجاد(ع)،[۴۳۶]حکم بن مختار بن ابوعبیده،[۴۳۷] حکم بن صلت،[۴۳۸] عمرو بن عبدالله بن یعلی[۴۳۹] و عمرو بن سعید بن هلال ثقفی از اصحاب امام باقر(ع)،[۴۴۰] آدم بن عیینه بن ابی عمران هلالی کوفی،[۴۴۱]محمد بن مسلم بن ریاح،[۴۴۲] حماد بن عبدالعزیز هلالی کوفی،[۴۴۳]زید بن عطاء بن سائب ثقفی،[۴۴۴] زید بن جهم هلالی[۴۴۵] و عیسی بن حمزه مدائنی ثقفی از اصحاب امام صادق(ع)،[۴۴۶] نام برد. ضمن این که از فردی به نام جعفر بن مثنی الخطیب نیز در شمار اصحاب امام رضا(ع) و راویان ایشان نام برده شده است.[۴۴۷] همچنین از ابان بن عبدالملک ثقفی از مشایخ اصحاب شیعه و از راویان احادیث امام صادق(ع)،[۴۴۸] عمرو بن عثمان ثقفی خزاز از راویان احادیث و مؤلف کتبی همچون الجامع فی الحلال و الحرام و کتاب النوادر،[۴۴۹] ابوالفضل عباس بن عامر بن ریاح ثقفی قصبانی شیخ صدوق و کثیر الحدیث[۴۵۰] و... هم می‌توان از دیگر چهره‌ها و رجال شیعی این قبیله بزرگ یاد کرد.[۴۵۱]

منابع

پانویس

  1. "وج" نام دره ای است که شهر طائف در آن واقع است. برخی وج را برگرفته از نام وج بن عبد الحق از شاخه‌های عمالقه دانسته‌اند. وج، نام قدیم طائف بود و چون بر گرد آن دیواری کشیده شد، از آن پس، نام طائف به خود گرفت. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص٣٦١).
  2. دره ای است در طائف. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص١٤٧) این مکان هنوز هم به این نام شناخته می‌شود.
  3. زمشخری، الجبال والأمکنه والمیاه، ص٢٨٩.
  4. روستایی است بین مکه و طائف با نخل‌ها و زراعت و آبهای بسیار (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص١٥٤) که هنوز هم به این نام معروف است.
  5. انشعابی است در ناحیه "السی". و آن ناحیه ای است مرتفع (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص٦٣) که هنوز هم به این نام معروف است.
  6. صحرایی است در تهامه و سرزمین سعد بن بکر.(زمخشری، الجبال والأمکنه والمیاه، ص۴۴) این مکان امروزه به نام "البهیتاء" شناخته می‌شود.
  7. الفاسی، العقد الثمین فی تاریخ البلد الأمین، ج٥، ص٥٤١.
  8. کوه حضن از کوههای پهناوری است که در دورترین نقطه قسمت علیای نجد قرار داشته و از مرزهای بین نجد و حجاز محسوب می‌شود. نام این مکان در ضرب المثل معروف «أنجد من رأی حضنا» به کار رفته است. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج٢، ص۲۷۲) زمخشری این کوه را از مواضع اختصاصی بنی جشم دانسته است. (زمخشری، الجبال والأمکنه والمیاه، ص۹۸) این کوه هنوز هم به این نام شناخته می‌شود.
  9. عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۷۴.
  10. از سرزمین‌های بنی سلول بلکه به نقل أبو زیاد کلابی، از بهترین سرزمین‌های بنی سلول است. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۱، ص٥٢٩). بیشه امروزه از شهرهای بزرگ در جنوب عربستان است.
  11. دو کوهند در بلاد سلول بن صعصعه. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۲۷۱).
  12. آبی بود متعلق به بنی سلول در الضمرین. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص٥٦).
  13. موضعی است در مجاورت معدن البرام و یسوم. قرقد در گذشته، از أراضی بنی سلول بود. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص٣٢٦).
  14. آبی بود از آن بنی سلول در کوهی به نام الضمر. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۳۷۸).
  15. منظور الضمر و الضاین است که از سرزمین‌های اصلی بنی سلول به شمار می‌رفت. (زمخشری، الجبال والأمکنه والمیاه، ص٢٠٩).
  16. آبی است از آن بنی سلول (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج٣، ص٣٢٤). هنوز هم به این نام معروف است.
  17. از آبهای أبی بکر بن کلاب (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۲۳۸) اکنون به نام "البجادیه" معروف است.
  18. کوهی است سرخ و دراز در حمی ضریه، که در آن آبی از متعلقات بنی جعفر بن کلاب قرار دارد. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۱، ص٥٢٣).
  19. از آبهای الضباب است و کوهی منسوب به آن دارد که بدان عمود الحفیره می‌گویند. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۲۷۷). این مکان امروزه از روستاهای عربستان سعودی است.
  20. دره ای است در ضریه از اراضی بنی کلاب که قسمت علیای آن متعلق به بنی الضباب و پایین دست آن، متعلق به بنی جعفر بود. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۱۱۰).
  21. آبی بود از آن قرطاء از تیره‌های بنی کلاب، که در ناحیه ضریه واقع است. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۱۳۳).
  22. اماکنی هستند در میانه نجد که حمی ضریه در آنها قرار دارد. این دو منطقه در شرق ربذه که حمی الأیمن است واقعند و منطقه الشریف در جنب آن قرار دارد و توسط تسریر از هم جدا می‌شوند. با این توضیح، ناحیه ای که در قسمت شرقی قرار دارد الشریف و آنچه در غرب قرار دارد الشرف نامیده می‌شود. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج٣، ص٣٣٦).
  23. از همدانی نقل شده که: ساجر و ساحوق از سرزمین‌های بنی عامر است. (همدانی، صفه جزیره العرب، ص۲۹۹). و یاقوت در شعر سلمه بن خرشب آورده است: وأمسوا حلالا ما یفرق بینهم علی کل ماء بین فید وساجر (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص١٦٩). ساحوق هنوز به این نام معروف است و ساجر اکنون شهری کوچک در کشور پادشاهی عربستان است.
  24. آبی است از آن بنی جعفر بن کلاب فی قسمت غربی الحمی. این آب همان چاه مطویه است. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج٤، ص١٠٥) نزدیک محل آن، قریه ای وجود دارد به نام "عرجاء" که احتمال دارد نام تحریف شده عرفجاء باشد.
  25. غدیر از آبهای الضباب است که در سه میلی جنوب حمی ضریه قرار دارد. قسمت سفلای الغدیر از مساکن ربیعه بن کلاب است. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج٤، ص١٨٨).
  26. از آبهای النیر است در سرزمین بنی عمرو بن کلاب. (همدانی، صفه جزیره العرب، ص٢٦٠) این مکان امروزه از روستاهای عربستان سعودی است.
  27. این مکان که به محدثه سواج معروف است از آبهای أبی بکر بن کلاب در نزدیکی العفلانه است. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص٦١). این موضع هنوز هم به نام سواج شناخته می‌شود.
  28. از أبو زیاد کلابی نقل شده که مدعا بهترین آب بنی جعفر در حمی ضریه است. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۷۷).
  29. أبو زیاد کلابی آن را از آبهای بنی جعفر در حمی ضریه دانسته است. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج٤، ص٢٥٢).
  30. زمینی است سفید که النوسی بین حمی ضریه و النیر که در آن گیاهی به نام النصی (گیاهی سخت که از آن خیزران هندی به‌دست می‌آید) می‌روید. این سرزمین از منازل بنی جعفر است. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۳۷۹).
  31. آبی است متعلق به بنی بکر بن کلاب. برخی هم عروی را نام کوهی گفته‌اند. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۱۱۲). این موضع، اکنون روستایی در مرکز نجد است.
  32. اصمعی آن را کوهی سیاه در جنوب الدفینه از منازل أبی بکر بن کلاب دانسته است. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص٦٢) این مکان، هنوز به این نام معروف است.
  33. از سرزمین‌های تابعه بنی قریط بن عبد بن کلاب است و تپه ای است پیوسته و کم ارتفاع. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص٢٤٦).
  34. کوهی است از جبال ضریه. ارتفاعش یک میل است عرب آن را مثل قرار داده و گفته: "أثقل من دمخ الدماخ". دمخ از منازل بنی عامر در جاهلیت بود. (البکری، معجم ما استعجم، ج٢، ص٢٦١، ١٧٥) حموی آورده که در آن آبی وجود دارد که به آن ذیاد گفته می‌شود و از متعلقات بنی عمرو بن کلاب است. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص٩) دمخ هنوز هم به این نام معروف است.
  35. از متعلقات بنی الأضبط بن کلاب است. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۱۲۰). "سجا" هنوز هم به این نام معروف است.
  36. از سرزمین‌های بنی أبی بکر بن کلاب (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۱۲۰) که هنوز هم "المردمه" به همین نام شناخته می‌شود.
  37. صحرایی است در السماوه که الرحی از آن منقطع است. اذن از بلاد أبی بکر بن کلاب بوده (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۱۳۲) و هنوز هم به این نام معروف است.
  38. عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۷۵ -۷۷.
  39. ریگزاری است در بلاد عبد الله بن کلاب (بکری، معجم ما استعجم، ج٤، ص٢٥).
  40. آبی است متعلق به بنی البکاء (بکری، معجم ما استعجم، ج٤، ص٩٩).
  41. أبو زیاد کلابی آن را از آبهای أبی بکر بن کلاب برشمرده است (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۱۱۹). این مکان هنوز هم به این نام شناخته می‌شود.
  42. از کوههای أبی بکر بن کلاب است (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص٤٥٢) که هنوز هم به این نام معروف است.
  43. سلسله جبالی است نزدیک به هم که به آنان "الأنسر" گفته می‌شود و در آن آبی از بنی کلاب قرار دارد. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۲۸۳) هم اکنون نیز این مکان با همین نام شناخته می‌شود.
  44. گفته شده که "الدخول" و "حومل" از بلاد أبی بکر بن کلاب هستند (بکری، معجم ما استعجم، ج۲، ص١٦٨) و هنوز هم به این نام معروفند.
  45. از اماکن مشهور در جاهلیت است؛ "حربی" این موضع را مختص بنی عامر دانسته است. (الحربی، کتاب المناسک وأماکن طرق الحج ومعالم الجزیره، ص٥٩٣). این سرزمین که در میانه کشور عربستان واقع است، امروز نیز به همین نام معروف است.
  46. ابوزیاد کلابی آورده که: "فلج الافلج" را از آن جهت به این نام نامیدند که افلج (آب روان و جویبار) در آن بسیار است و بزرگترین آنها همین فلج است که به بنی جعده و بخش‌هایی از آن به بنی قشیر و الحریش تعلق دارد. این موضع برای قیسی‌ها بمانند شهری سنگی برای فرزندان ربیعه بن نزار است. ابوعبید نیز آورده: سرزمینی در یمامه نیست که به مانند این مکان قومش خالص باشند و آن چهار فرسخ طول و چهار فرسخ عرض داشته به صورت دایره وار است. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۲۷۱) این مکان هنوز هم به همین نام معروف است.
  47. همدانی، صفه جزیره العرب، ص٢٦٢.
  48. همدانی، صفه جزیره العرب، ص۲۷۷
  49. موضعی است در بلاد بنی عقیل (بکری، معجم ما استعجم، ج١، ص٢٧٤) که هنوز هم به این نام معروف است.
  50. روستایی است در مرز تباله که بنی عقیل در آن ساکنند. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص٧٤) "رنیه" در حال حاضر شهری است بزرگ در قسمت علیای نجد.
  51. همدانی، صفه جزیره العرب، ص٢٦٤
  52. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص٣٩٤
  53. همدانی، صفه جزیره العرب، ص٢٦٧.
  54. عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۷۸.
  55. روستایی است در یمامه. دارای منبر و بازار، از آن قوم بنی جعده. مردمانی از قشیر هم در قسمت بالادست آن زندگی می‌کنند. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج١، ص٢٤١). امروزه روستایی به این نام شناخته شده نیست.
  56. دره ای است در دیار بنی کعب بن ربیعه که "عجرد الأمراری" از شعرای معروف عرب، بدان منسوب است. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج١، ص٢٥٢).
  57. جمع "رسن"، و آن موضعی است مقابل "تثلیث" از بلاد بنی عقیل. (بکری، معجم ما استعجم، ج۱، ص۱۲۸).
  58. آبی است از بهای بنی قشیر. أبو زیاد کلابی وجه تسمیه آن را بخاطر نزدیکی به کوهی به نام "تیاس" عنوان کرده است. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص٦٥).
  59. از أبو سعید الضریر نقل شده که بلاد عرب دارای سه موضع به نام حزن است: حزن غاضره، حزن بنی یربوع و حزن بنی جعده. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص٢٥٤).
  60. آبی است در بالای "الجاده" در بین یمامه و مکه. این آب از متعلقات بنی العجلان (عبد الله بن کعب بن ربیعه) است. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۳۸۷)
  61. أصمعی از "برک" و "نعام" به عنوان آبی از آبهای بنی عقیل یاد کرده است. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۲۹۳) این اماکن هنوز هم به این نامها معروفند.
  62. کوهی است در بلاد بنی عقیل. (بکری، معجم ما استعجم، ج۱، ص١٤٧)
  63. آبی است در تثلیث متعلق به بنی عقیل. (بکری، معجم ما استعجم، ج۲، ص۷۷)
  64. "الشطبتان" و "حرم" دره‌های بنی الحریش بن کعب‌اند در سرزمین یمامه (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص٣٤٣).
  65. روستایی است در یمامه از متعلقات بنی جعده (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۳۹۷). این موضع، هنوز هم به این نام معروف است لکن روستایی در آن بدین نام وجود ندارد.
  66. موضعی است از آن بنی عقیل دارای روستاها و نخلستانهای بسیار؛ و آن منبری است از منبرهای یمامه. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص١٣٩).
  67. وادی "الجعده" است بین دو کوه که پوشیده از نخیلات است و در قسمت بالادستش افرادی از بنی قشیر ساکنند. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص٢٢٢).
  68. دو کوهند در بلاد بنی کعب (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص٦) که هنوز هم به این نامها معروفند. اما امروزه صحرایی بین این دو فاصله انداخته است و جهت تمییز این دو یکی را "ذقان العطشان" و دیگری را "ذقان الریان" می‌نامند.
  69. از آبهای بنی قشیر است. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص١٣٦).
  70. خزبه معدن بنی عباده بن عقیل بین عمایتین است. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص٣٦٧)
  71. "نقر" بمانند یک تپه شنی خطرناک است که بین آن و بین الحجر سه روز راه فاصله است. این موضع از سرزمین‌های بنی قشیر است. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۲۹۸).
  72. کوهی است استوار که راهی در آن نیست. این مکان از سرزمین‌های بنی قشیر محسوب شده است. (همدانی، صفه جزیره العرب، ص٢٦٥). هم اکنون نیز این مکان با همین نام شناخته می‌شود.
  73. از سرزمین‌های بنی عقیل است. (بکری، معجم ما استعجم، ج۲، ص٢٦٠) این مکان هنوز هم به این نام معروف است.
  74. حلبان از آبهای بنی قشیر است و به جهت قلت آبش، در عرب ضرب المثل شده است. چندان که درباره‌اش گفته شده: «تروا فإنک وارد حلبان». (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۲۸۱ -۲۸۲) "حلبان" در حال حاضر در کنار شاهراه ریاض – مکه واقع بوده و هم اکنون نیز با همین نام شناخته می‌شود.
  75. دره ای است متعلق به بنی عقیل. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص٣٩٤) هم اکنون نیز این مکان با همین نام شناخته می‌شود.
  76. نخلستان و آبی است از آن بنی عقیل (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص٤٢). این مکان هنوز هم به این نام معروف است.
  77. عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۷۹.
  78. مشهورترین کوه منطقه نجد است. این مکان هنوز هم به همین نام معروف است لیکن امروزه نزد مردم عامه بیشتر با نام "طویق" شناخته می‌شود.
  79. آبی است در میانه الصداح. (همدانی، صفه جزیره العرب، ص٢٦٧). این مکان امروز روستایی است کوچک در حدود ۱۵۰ کیلومتری جانب غرب ریاض.
  80. "جرمی"، الوشم را از اراضی یمامه معرفی کرده و آورده: این زمین از آن بنی نمیر است و ابتدای حدود آن ثرمداء و أثیفیه است. (همدانی، صفه جزیره العرب، ص٢٧٦).
  81. قریه ای است با نخل‌های بسیار در وادی قرقری یمامه و از املاک بنی نمیر. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۳۲۹) در حال حاضر به اسم "ضرما" معروف است.
  82. قریه ای است در یمامه. أبو زیاد کلابی آن را از آبهای بنی نمیر دانسته است. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۱۷۰) این مکان هنوز هم به این نام معروف است.
  83. مکانی است از آن بنی بکر از شاخه‌های تیره بنی ظالم من نمیر (همدانی، صفه جزیره العرب، ص٢٧٥). این مکان که در حال حاضر در حدود ۴۰ کیلومتری شمال غربی ریاض واقع است، هنوز هم به همین نام معروف است.
  84. ریگزاری است در غرب یمامه که در آن آبها و نخیلاتی از بنی ظالم از شاخه‌های قبیله نمیر وجود دارد. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص٣٧٣). این مکان هم اکنون" نفود قنیفذه" نامیده می‌شود و در حدود ۶۰ کیلومتری غرب ریاض و در کنار شاهراه ریاض – مکه واقع است.
  85. باهله از قبایل قیسیه به شمار رفته‌اند و از مشهورترین آبهایشان در منطقه سواد می‌توان از الخاصره، عویسجه، العوسجه، القویع و جزاله یاد کرد (همدانی، صفه جزیره العرب، ص٢٦١ - ٢٦٢).
  86. "أضاخ" و به نقلی "وضاخ" که در لسان مردم عامی "أُوضاخ" تلفظ می‌شود. حموی آن را از روستاهای یمامه و از املاک بنی نمیر برشمرده است. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۲۱۳) این مکان هنوز هم به این نام معروف است.
  87. البرم که به "برم ضنه" هم نامیده شده است، در موازات جانب غربی سواد باهله قرار داشته و از متعلقات بنی ضنه از طوایف بنی نمیر به شمار می‌رود (همدانی، صفه جزیره العرب، ص٢٦١).
  88. نخلستانی است از آن بنی ضنه از طوایف بنی نمیر بین البرم و سواد باهله (همدانی، صفه جزیره العرب، ص۲۶۱).
  89. آن را از آبهای بنی نمیر گفته‌اند. این موضع دارای تپه ای است که در منطقه نجد تپه ای طولانی‌تر از آن شناسایی نشده است. نام این منطقه در برخی امثال عرب وارد شده چندان که گفته‌اند: " أبصر من عقاب ملاع" (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۱۸۹).
  90. "تبراک" از آبهای بنی نمیر است در پایین دست المروت و چسبیده به الورکه. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۱۲) این مکان هنوز هم به این نام معروف است و در حال حاضر روستایی است کوچک که در کنار بزرگراه ریاض – مکه واقع است.
  91. کوهی است دارای آب و نخل و از املاک بنی نمیر. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۸۸) هم اکنون نیز این مکان با همین نام شناخته می‌شود.
  92. آبی است در پشت سر حظیان در الشریف که در کنار آن نخل و نیز قصرهایی از بنی نمیر وجود دارد (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص١٤١).
  93. از آبهای بنی نمیر است در الشریف که به نام "شبکه أبو دخن" (أبو دخن نام کوهی است) شناخته شده و معروف است (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص٣٢٢). این آب و کوهش هنوز هم بدین اسامی خوانده می‌شوند.
  94. موضعی است نزدیک یمامه و از متعلقات بنی نمیر (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۲۲۸).
  95. از آبهای بنی نمیر است. (یاقوت حموی، معجم البلدان ج۵، ص١٥٢).
  96. جبله از اماکن بسیار مشهور در جاهلیت است در نزدیکی أضاخ بین الشرف و الشریف. (بکری، معجم ما استعجم، ج٢، ص۱۲).
  97. از باغ‌های نمیر است و یکی از شعرایشان در این باره سرود: بروضه أمراش رمتنی بطرفها أناه الضحی کسلی القیام عروب (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص٨٦).
  98. آن را از آبهای بنی نمیر گفته‌اند. (یاقوت حموی، معجم البلدان ج۵، ص٣٢).
  99. تپه ای است دراز و عریض از متعلقات بنی نمیر در الشریف از أراضی نجد. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص٢٥٨).
  100. از آبهای بنی نمیر است که در آن جنگی بین آنان و بین أهل یمامه رخ داد. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص٢٨٦).
  101. هباله و هبیل از آبهای بنی نمیر است (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص٣٩٠).
  102. عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۷۹ -۸۱.
  103. حره بنی هلال در البرک و البریک در مسیر یمن تهامه نزدیک قریه ضنکان (بکری، معجم ما استعجم، ج٢، ص٧٤).
  104. زمینی است واقع بین ذات عرق به سمت الوجره، در سه مرحله ای از مکه به سمت بصره. این مکان نزدیک "رکبه" قرار دارد (بکری، معجم ما استعجم، ج۴، ص٢٠٢).
  105. "مران" قری ای است در حجاز با چشمه‌ها و چاههای بسیار در کنار راه بصره. این مکان از منازل بنی هلال بوده و در آن قلعه و منبری وجود داشته است. (ع ـ ـرام السلمی، کتاب أسماء جبال تهامه وسکانها، ص٧٦).
  106. عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۸۱.
  107. از منازل هوازن و بعضی از قبایل مجاور آن.
  108. عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۸۲.
  109. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  110. النص، القبائل العربیه أنسابها وأعلامها، ج۱، ص۳۷۴.
  111. ابن القوطی، تاریخ افتتاح الاندلس، ص۲۴، ۱۰۱، ۱۰۳؛ ابن حیان، المقتبس، ص۱۷۹ -۱۸۲ -۱۸۴؛ مؤلف مجهول، اخبار مجموعه، ص۷۴، ۸۲، ۱۰۴؛ ابن الابار، الحله السیراء، ج۱، ص۱۴۳؛ ابن عذاری، البیان المغرب فی اخبار الاندلس والمغرب، ج۲، ص۴۵ -۴۸ -۶۳ -۷۳ -۱۵۲.
  112. نویری، نهایه الارب فی فنون الأدب، ج۲، ص۳۳۷؛ النص، القبائل العربیه أنسابها وأعلامها، ج۱، ص۳۶۲.
  113. التلمسانی، نفح الطیب من غصن الأندلس الرطیب، ج۱، ص۲۹۲، ۱۹۲.
  114. النص، القبائل العربیه أنسابها وأعلامها، ج۱، ص۳۶۵ - ۲۶۹ - ۳۷۰، ۳۷۱؛ نویری، نهایه الارب فی فنون الأدب، ج۲، ص۳۴۰.
  115. النص، القبائل العربیه أنسابها وأعلامها، ج۱، ص۳۶۵ - ۲۶۹ - ۳۷۰، ۳۷۱؛ نویری، نهایه الارب فی فنون الأدب، ج۲، ص۳۴۰.
  116. النص، القبائل العربیه أنسابها وأعلامها، ج۱، ص۳۷۵.
  117. برداشتی از جینان احمد عبدالعزیز، قبیله هوازن و دورها السیاسی فی مصر و المغرب العربی، ص۳ -۷.
  118. النص، القبائل العربیه أنسابها وأعلامها، ج۱، ص۳۶۲.
  119. حسن جوهر و عبد الجواد صلاح العرب، المغرب، ص۳۲.
  120. الناصری، الاستقصا لاخبار المغرب الاقصی، ج۲، ص۱۶۴ -۱۶۵.
  121. جینان احمد عبدالعزیز، قبیله هوازن و دورها السیاسی فی مصر و المغرب العربی، ص۱۲.
  122. الناصری، الاستقصا لاخبار المغرب الاقصی، ج۲، ص۱۶۶.
  123. الناصری، الاستقصا لاخبار المغرب الاقصی، ج۲، ص۱۶۶.
  124. الناصری، الاستقصا لاخبار المغرب الاقصی، ج۲، ص۱۶۷.
  125. الناصری، الاستقصا لاخبار المغرب الاقصی، ج۲، ص۱۶۸.
  126. الناصری، الاستقصا لاخبار المغرب الاقصی، ج۲، ص۱۶۹.
  127. الناصری، الاستقصا لاخبار المغرب الاقصی، ج۲، ص۱۶۹ -۱۷۰.
  128. جینان احمد عبدالعزیز، قبیله هوازن و دورها السیاسی فی مصر و المغرب العربی، ص۱۲ -۱۳.
  129. حسن جوهر و عبد الجواد صلاح العرب، المغرب، ص۳۰ -۳۱.
  130. ابن الابار، الحله السیراء، ج۲، ص۳۸۲ -۳۸۵.
  131. ابن الابار، الحله السیراء، ج۲، ص۳۸۲ -۳۸۵؛ حسن جوهر و عبد الجواد صلاح العرب، المغرب، ص۳۰ -۳۱.
  132. ابن الابار، الحله السیراء، ج۲، ص۳۸۲ -۳۸۵.
  133. حسن جوهر و عبد الجواد صلاح العرب، المغرب، ص۳۰ -۳۱.
  134. کحاله، معجم قبائل العرب، ج۲، ص۷۰۷ - ۷ -۸.
  135. جینان احمد عبدالعزیز، قبیله هوازن و دورها السیاسی فی مصر و المغرب العربی، ص۱۳ -۱۴.
  136. الکندی، ولاه مصر، ص٧٥ -٧٦.
  137. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  138. ابن اثیر، الکامل، ج١، ص٥٥٦؛ ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج٦، ص٦؛ أبو الفرج اصفهانی، الاغانی، ج۱۰، ص۸.
  139. ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج٦، ص٧ -٨.
  140. أبو الفرج اصفهانی، الاغانی، ج۱۰، ص۱۷؛ السویدی، سبائک الذهب فی معرفه قبائل العرب، ص١١٤.
  141. أبو الفرج اصفهانی، الاغانی، ج۵، ص٣.
  142. ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج٦، ص٢٥؛ ابن اثیر، الکامل، ج١، ص٦٤٢ - ٦٤٣.
  143. ابن اثیر، الکامل، ج١، ص٦٤٤. نیز بنگرید: ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج٦، ص٢٥.
  144. ابن اثیر، الکامل، ج١، ص٦٤٦ - ٦٤٧. نیز بنگرید: ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج٦، ص٢٦.
  145. عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۸۷ -۹۶.
  146. أبو عبیده، النقائض، ج٢، ص۸۲.
  147. ابن اثیر الکامل، ج١، ص٥٨٣ -۵۸۵؛ أبو عبیده، النقائض، ج٢، ص۸۲ -۹۵؛ أبو الفرج اصفهانی، الاغانی، ج۱۰، ص۳۳ -۴۳.
  148. ابن اثیر، الکامل، ج١، ص٥٩٥ - ٥٩٦؛ أبو عبیده، النقائض، ج٢، ص٣٢.
  149. أبو عبیده، النقائض، ج١، ص٢٩٤ – ٢٩٥.
  150. ابن اثیر، الکامل، ج١، ص٦٣١ - ٦٣٢؛ أبو عبیده، النقائض، ج١، ص٥٦ -٥٧.
  151. ابن حزم، جمهره أنساب العرب، ص٤٨٠.
  152. ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۱، ص٤٠ – ٤١.
  153. ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۶۲۹؛ ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۱، ص٤٠ – ٤١.
  154. أبو عبیده، النقائض، ج۱، ص۳۳۷ - ۳۳۸. نیز بنگرید: ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص٦٣٣.
  155. أبو الفرج اصفهانی، الاغانی، ج۱، ص۹.
  156. برداشتی از عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۹۷ -۱۲۲.
  157. ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج٦، ص۸۸ -۸۹؛ ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص٥۸۹؛ أبو الفرج اصفهانی، الاغانی، ج١٩، ص٧٤.
  158. ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج٦، ص۹۰؛ ابن اثیر، الکامل، ج١، ص٥٨٨ - ٥٨٩؛ أبو الفرج اصفهانی، الاغانی، ج١٩، ص۷۴.
  159. ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج٦، ص۹۰ – ۹۱؛ أبو الفرج اصفهانی، الاغانی، ج١٩، ص۷۵.
  160. عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۱۱۹ -۱۲۶.
  161. أبو الفرج اصفهانی، الاغانی، ج١٩، ص۷۷ -۷۸. نیز بنگرید: ابن حبیب، المنمق، ص۱۷۳.
  162. ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج٦، ص۹۳. نیز بنگرید: أبو الفرج اصفهانی، الاغانی، ج١٩، ص۷۸.
  163. أبو الفرج اصفهانی، الاغانی، ج١٩، ص۷۸ -۷۹.
  164. أبو الفرج اصفهانی، الاغانی، ج١٩، ص۸۰ -۸۱.
  165. نبذه عن قبیله هوازن، تمام طعمه؛ عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۱۱۹ -۱۳۳.
  166. ابن هشام، السیره النبویه، ص٦٦٣.
  167. از مادری به نام صفیه بنت حزن هلالیه.
  168. مادرش لبابه کبری، خواهر أم المؤمنین میمونه بنت الحارث بود.
  169. مادرش لبابه صغری، خواهر دیگر أم المؤمنین میمونه بنت الحارث نام داشت.
  170. کحاله، معجم نساء العرب، ج٤، ص٢٧١ – ٢٧٢.
  171. مادرش سبیعه بنت عبد شمس بن عبد مناف نام داشت.
  172. مادرش کنود بنت عبد امیه بن عبد شمس بود.
  173. مادرش رقیه بنت عبد شمس بن عبد مناف بود.
  174. شکیب أرسلان، الإرتسامات اللطاف فی خاطر الحاج إلی أقدس مطاف، ص١٨٩.
  175. عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۳۹۱.
  176. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  177. أبو الفرج اصفهانی، الأغانی، ج١٥، ص١٣٢.
  178. آلوسی، بلوغ الأرب، ج١، ص۱۰۷.
  179. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۲، ص۵۴؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۵، ص۲۳۹.
  180. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج٣، ص٤٨٥، ٤٩٦ – ٤٩٧.
  181. طبری، تاریخ الرسل والملوک ج۶، ص۵۰۱.
  182. أبو الفرج اصفهانی، الأغانی، ج١٢، ص٤٦.
  183. بر گرفته از: عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۳۵۸ - ۳۹۰.
  184. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج٤، ص۲۷۱. حجر مشهورترین شهر منطقه یمامه و مرکز آن به شمار می‌رفت. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج٢، ص۲۲۱.)
  185. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج٤، ص٢٧١.
  186. ابن حبیب، المحبر، ص٣٥٧.
  187. ابن اثیر، الکامل، ج٢، ص٤٧٠.
  188. عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۳۹۰ - ۳۹۴.
  189. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  190. "العکه" ظروفی بودند که در آن روغن می‌ریختند. (فیروز آبادی، القاموس المحیط، ص١١٢٥.)
  191. عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۳۹۵ - ۳۹۸.
  192. بلاذری، فتوح البلدان، ص٥٧ - ٥٩.
  193. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج٤، ص٩.
  194. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج٤، ص٩.
  195. عبد الجبار منسی، الطائف، ص٥٠.
  196. بلاذری، فتوح البلدان، ص٥٨ – ٥٩.
  197. عبد الجبار منسی، الطائف، ص٥١.
  198. عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۳۹۷ - ۴۰۰.
  199. نقل است که در جریان جنگ طائف، عروه بن مسعود و غیلان بن سلمه به شهر جراش رفتند و ساخت تانک و منجنیق را فرا گرفتند. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص‌۳۱۲؛ ابن هشام‌، السیره النبویه، ج۴، ص‌۹۱۷ - ۹۲۲؛ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۳، ص‌۸۱.
  200. عبد الجبار منسی، الطائف، ص٥٢.
  201. نادیه صقر، الطائف، ص٤٢ – ٤٣.
  202. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج٤، ص٩.
  203. فیلیب حتی، تاریخ العرب، ج١، ص١٤٣.
  204. الخربوطلی، الکعبه علی مر العصور، ص١٢٤.
  205. بکری، معجم ما استعجم، ج٢، ص٦٧.
  206. عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۴۰۰ - ۴۰۳.
  207. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج٤، ص٩؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص٥٧.
  208. وات، محمد فی مکه، ج١، ص۱۹.
  209. أبو الفرج اصفهانی، الأغانی، ج١٢، ص٤٦.
  210. بکری، معجم ما استعجم، ج٢، ص٦٧.
  211. سیدیو، تاریخ العرب العام، ص۱۷.
  212. بلاذری، فتوح البلدان، ص۵۷. نیز بنگرید: ۴۵.Lammens: La Cité Arabe de Taif a la Veil de ۱ Hégire، p
  213. بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۲۰.
  214. عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۴۰۰ - ۴۰۹.
  215. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  216. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج٢، ص٢٥٢.
  217. نادیه صقر، الطائف، ص٢٦ – ٢٨.
  218. بکری، معجم ما استعجم، ج۱، ص۱۸۲.
  219. ابن اثیر، الکامل، ج١، ص٦٨٦.
  220. أبو الفرج اصفهانی، الأغانی، ج۱۰، ص۳۷.
  221. عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۴۱۵ - ۴۱۷.
  222. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  223. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج٣، ص٢٦٤.
  224. ابن اثیر، الکامل، ج٢، ص٣٥٠.
  225. عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۱۹۲ - ۱۹۳.
  226. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج٣، ص٢٦١.
  227. ابن اثیر، الکامل، ج٢، ص٣٤٩.
  228. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج٣، ص٢٦٢ – ٢٦٣؛ ابن اثیر، الکامل، ج٢، ص٣٥٢.
  229. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج٣، ص٣٢٣ – ٣٢٦.
  230. عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۱۹۴ - ۱۹۷.
  231. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۴۰۶؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۶۲، ص۴۰۴؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۴۸.
  232. جاحظ، البیان، ج۲، ص۴۴؛ ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۱، ص۵۸؛ زرکلی، الاعلام، ج۲، ص۱۰۰.
  233. ابن اثیر، اسدالغابه، ج۱، ص۴۵۰.
  234. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  235. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج٣، ص٣٩٦ - ٣٩٧، ٤٤١.
  236. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج٣، ص٦٠٤ - ٦١٠، ٦٠٥.
  237. واقدی، فتوح الشام، ج١، ص١٥٠ – ١٥١.
  238. واقدی، فتوح الشام، ج١، ص٢٣ – ٢٤.
  239. واقدی، فتوح الشام، ج١، ص۲۵۶.
  240. واقدی، فتوح الشام، ج١، ص٢٧٤ – ٢٧۶.
  241. واقدی، فتوح الشام، ج١، ص٢٧۹.
  242. عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۳۰۳ - ۳۱۰.
  243. مثلاً نک: دینوری، الاخبار الطوال‌، ص۱۲۱ - ۱۲۳.
  244. ر.ک: ابن حزم، جمهره انساب العرب، ص۲۶۶.
  245. بلاذری‌، فتوح البلدان، ص۳۵۱ ـ۳۵۲؛ ابن‌خلدون‌، تاریخ، ج۲، ص۵۲۰ ـ۵۲۴؛ ثقفی‌، الغارات، ج۲، ص۵۱۷.
  246. ابن کلبی، جمهره النسب، ص۳۹۰؛ ثقفی، الغارات، ج۲، ص‌۵۱۷؛ ابن اثیر، اسدالغابه، ج۵، ص‌۷۶.
  247. ابن حزم، جمهره انساب العرب، ص۲۶۶.
  248. بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۰۴، ۳۰۹؛ ابونعیم، احمد، ذکر اخبار اصبهان‌، ج۱، ص‌۷۵، ۳۴۲؛ ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص‌۱۸۷.
  249. دائره المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.
  250. بلاذری، فتوح البلدان، ج۲، ص۲۹۸، ۳۱۳؛ ابن حبان، الثقات، ج۲، ص۲۰۶.
  251. بلاذری، فتوح البلدان، ج۲، ص۳۱۷ - ۳۱۸.
  252. دینوری‌، الاخبار الطوال، ص۱۱۳، ۱۲۲؛ بلاذری‌، فتوح البلدان، ص۲۴۸؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۴، ص۱۷۴۸.
  253. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۵۰۹ - ۵۱۰؛ دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۳۳.
  254. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۴، ص۱۰۳۵ - ۱۰۳۶؛ ابن اثیر، الکامل، ج۲، ص۵۳۳.
  255. ابن اثیر، الکامل، ج٢، ص٤٥١.
  256. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج٣، ص٤٨٨.
  257. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج٣، ص٤٨٥، ٤٩٦ – ٤٩٧.
  258. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج٣، ص٥٤٦. نیز بنگرید: یاقوت حموی، معجم البلدان، ج٤، ص٢٩١.
  259. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج٣، ص٥٢٤، ٥٦٣.
  260. ابن اثیر، الکامل، ج٢، ص٤٥٣، ٤٧٠.
  261. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج٣، ص٥٩٥، ٥٩٧؛ ابن اثیر، الکامل، ج٢، ص٤٨٦.
  262. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج٣، ص٥٩٥ – ٥٩٦.
  263. ابن اثیر، الکامل، ج٣، ص٤٠.
  264. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج٤، ص٨٥.
  265. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج٤، ص١١٦ - ۱۱۸.
  266. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج٤، ص۱۶۷
  267. عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۳۱۳ - ۳۲۵.
  268. ابن اثیر، الکامل، ج٣، ص٤٩٩.
  269. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص٤٧٣.
  270. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۶، ص٣٢٢ - ٣٢۹.
  271. ابن اثیر، الکامل، ج٤، ص٥٧٥ – ٥٧٦.
  272. بلاذری، فتوح البلدان، ص٣٨٦ - ۳۹۰.
  273. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۶، ص٥٠٢؛ ابن اثیر، الکامل، ج۵، ص٧.
  274. بلاذری، فتوح البلدان، ص١٩٤ – ١٩٥.
  275. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۷، ص١٢٣ – ١٢٤.
  276. ابن اثیر، الکامل، ج۵، ص١٦٤، ١٦٩.
  277. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۷، ص١٣٩.
  278. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۷، ص١٧٤ - ١٧٨.
  279. عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۳۲۵ - ۳۴۶.
  280. ابن اثیر، الکامل، ج۵، ص١٠١.
  281. شهری بود نزدیک دریا در منتهی الیه غربی اندلس. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج٢، ص١٥٧)
  282. الرقیق، تاریخ إفریقیه و المغرب، ص۷۲.
  283. ابن عبد الحکم، فتوح مصر والمغرب، ص۲۱۷.
  284. جزیره ای در اقیانوس اطلس. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج٣، ص۲۰۹.)
  285. ابن اثیر، الکامل، ج۵، ص١٨٥. نیز بنگرید: بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۱۸.
  286. ابن اثیر، الکامل، ج۵، ص١٨٥.
  287. ابن اثیر، الکامل، ج۵، ص۲۵۱.
  288. ابن اثیر، الکامل، ج۵، ص۳۳۷ – ۳۳۸.
  289. عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۳۴۷ - ۳۵۰.
  290. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  291. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج٤، ص٢٣٤.
  292. «اگر عبدالرحمن با دیگری بیعت می‌کرد ما نمی‌پذیرفتیم». (طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج٤، ص٢٣٤.)
  293. بلاذری، أنساب الأشراف، ج٥، ص٦٣.
  294. سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص٦١٦.
  295. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج٤، ص٣٨٢.
  296. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج٤، ص٣٥٢.
  297. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج٤، ص٣٤٩.
  298. عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۲۰۴ - ۲۰۶.
  299. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  300. ابن اثیر، الکامل، ج٣، ص٢٠٩.
  301. ابن اثیر، الکامل، ج٣، ص٢٠٩.
  302. من باب نمونه بنگرید: عبد الجبار منسی، الطائف، ص۲۳۷.
  303. ابن اثیر، الکامل، ج٣، ص٢٤٦.
  304. ابن اثیر، الکامل، ج٣، ص۲۳۲.
  305. عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۲۰۶ - ۲۰۸.
  306. ابن اثیر، الکامل، ج٣، ص٢٩٥.
  307. طبری،، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص٢٩.
  308. عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۲۰۸ - ۲۱۰.
  309. ابن اثیر، الکامل، ج٣، ص۲۸۰.
  310. طبری،، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص٢٧ - ٢٩.
  311. ابن اثیر، الکامل، ج٣، ص۲۸۰.
  312. عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۲۱۰ - ۲۱۱.
  313. ابن اثیر، الکامل، ج٣، ص۳۲۷ - ۳۲۸.
  314. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۷۸ - ۸۳، ۸۰ - ۸۸.
  315. یکی از شهرهای هفتگانه مدائن. (یاقوت، معجم البلدان، ج٢، ص٤٥٠.)
  316. ابن اثیر، الکامل، ج٣، ص۳۷۳.
  317. عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۲۱۱ - ۲۱۵.
  318. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  319. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص٣٤٨ - ۴۱۲.
  320. دینوری، الأخبار الطوال، ص۲۷۰.
  321. محمد السماوی، ابصار العین فی انصار الحسین(ع)، ص۲۱۵.
  322. عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۲۳۲ - ۲۳۷.
  323. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  324. ابن حزم، جمهره انساب العرب، ص۲۶۸.
  325. ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۴۱۳؛ ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۱۸۷.
  326. بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۶۹.
  327. ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۴۱۱ - ۴۱۲.
  328. ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۴۱۲.
  329. ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۴۱۲ - ۴۱۳.
  330. ابن کلبی، جمهره النسب، ص۳۸۹؛ دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۱۹؛ کشی، معرفه الرجال‌، ج۱، ص‌۲۵۵.
  331. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۱۷، ص۹۴ - ۱۰۰؛ طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۶۰ - ۲۷۴.
  332. مبرد، الکامل، ج۲، ص۱۹۸ - ۱۹۹.
  333. ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۴۶۳.
  334. ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۵۱۶.
  335. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۳۱۲ - ۳۱۳.
  336. ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۵۱۸؛ مبرد، الکامل، ج۲، ص۲۰۱.
  337. ابن اثیر، الکامل، ج۴، ص۳۸۸.
  338. ابن اثیر، الکامل، ج۴، ص۳۹۳.
  339. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۶، ص۲۸۶ - ۲۹۲.
  340. ابن اثیر، الکامل، ج۴، ص۴۶۲ - ۴۶۹.
  341. برداشتی از: عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیله هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایه العصر الاموی»، ص۲۵۵ - ۲۹۱.
  342. خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۱۶۷ - ۱۶۸؛ یعقوبی، البلدان، ص۲۶۱؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۷، ص۱۱۶ - ۱۱۸.
  343. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۱۵۱؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۰، ص۲۶۵.
  344. ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۵۹.
  345. یعقوبی، البلدان، ص۲۶۱ - ۲۶۴؛ ابن حبان، الثقات، ج۲، ص۳۱۷؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۲، ص۱۹۸.
  346. یعقوبی، البلدان، ص۲۶۳؛ مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج۶، ص۴۰.
  347. حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.
  348. ر.ک: دانشنامه جهان اسلام، مقاله ثقیف، علی پورصفر قصابی نژاد، ج۱، ص۴۲۶۳.
  349. خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۲۴۰.
  350. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۱۱.
  351. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۷، ص۲۲۸ - ۲۳۰.
  352. دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۳۷.
  353. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۶، ص۱۴۵.
  354. مثلاً نک: کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۱۵۱.
  355. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۵۷۴.
  356. بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۶۶، ۱۷۲، جم؛ ابن اثیر، الکامل، ج۴، ص‌۵۳۶ - ۵۳۷.
  357. مقری، نفح الطیب، ج۱، ص‌۲۳۵، جم؛ ابن اثیر، الکامل، ج۵، ص‌۴۸۹.
  358. ابن اثیر، الکامل، ج۵، ص۳۸۸ - ۳۹۱.
  359. ابن اثیر، الکامل، ج۵، ص۳۹۲.
  360. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  361. النص، القبائل العربیه أنسابها وأعلامها، ج۱، ص۳۷۴.
  362. ابن عبد البر، الاستیعاب، ج۳، ص۹۲۶.
  363. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۶، ص۷۲.
  364. خلیفه بن خیاط، طبقات خلیفه، ص۱۰۵ و ۳۱۱؛ ابن قانع، معجم الصحابه، ج۳، ص۱۴۲.
  365. ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج۶، ص۳۶۹.
  366. ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج۱۰، ص۴۱۸؛ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۳۹۸؛ قرطبی، تفسیر قرطبی، ج۱۲، ص۱۷۸. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۱۳۶.
  367. ابن حزم، جمهره أنساب العرب، ص۲۷۰.
  368. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۴، ص۸۳.
  369. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۷، ص۲۷۷.
  370. ابن اثیر، اسد الغابه ج۷، ص۱۱۱.
  371. ابن اثیر، اسد الغابه ج۷، ص۲۳.
  372. ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۴، ص۱۷۸۸.
  373. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۷، ص۶۷.
  374. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۴۴؛ مقریزی، امتاع الاسماع، ج۶، ص۸۹ - ۹۰.
  375. ابن حزم، جمهره أنساب العرب، ص۲۶۵
  376. ابن عبد البر، الاستیعاب، ج۴، ص۱۹۰۷ - ۱۹۰۹.
  377. أبن عبد البر، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۴، ص۱۹۱۴.
  378. شیخ طوسی، رجال، ص۱۰۲.
  379. زرکلی، الاعلام، ج۲، ص۱۵۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۵۰۷.
  380. زرکلی، الاعلام، ج۱، ص۱۶۶.
  381. زرکلی، الاعلام، ج۲، ص۶۰ - ۶۱.
  382. ابن حجر، الإصابه، ج٦، ص۳۸۹.
  383. سمعانی، الانساب، ج۹، ص۱۵۱.
  384. سمعانی، الانساب، ج۷، ص۲۹۰.
  385. زرکلی، الاعلام، ج۷، ص۲۵۰.
  386. زرکلی، الاعلام، ج۸، ص۱۱۷.
  387. سمعانی، الانساب، ج۹، ص۱۵۱.
  388. ابن الکلبی، جمهره النسب، ص٣٦٢.
  389. ابن اثیر، الکامل، ج۷، ص۲۸۹.
  390. ابن کلبی، جمهره النسب، ج۲، ص۴۷؛ ابن سلام، طبقات فحول الشعراء، ج۱، ص۱۲۳؛ ابوحاتم سجستانی، المعمرون و الوصایا، ص۸۱.
  391. ابن سلام، طبقات فحول الشعراء، ج۱، ص۲۵۹؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۴، ص۳۴۳.
  392. زرکلی، الاعلام، ج۵، ص۹۵ ابن هشام، السیره النبویه، ج۲، ص۴۰۹، ابن سید الناس، عیون الأثر، ج۲، ص۲۳.
  393. ابن سلام، طبقات فحول الشعراء، ج۱، ص۲۵۹.
  394. ابن کلبی، جمهره النسب، ص۳۸۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۴۶.
  395. مرزبانی، معجم الشعراء، ص۵۳.
  396. ابن حزم، جمهره أنساب العرب، ص۲۷۹.
  397. ابن عبد البر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۷۷.
  398. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۸، ص۳۰۷.
  399. زرکلی، الاعلام، ج۵، ص۲۴۹.
  400. نویری، نهایه الارب فی فنون الأدب ج۲، ص۳۴۰؛ النص، القبائل العربیه أنسابها وأعلامها، ج۱، ص۳۷۲.
  401. زرکلی، الاعلام، ج۲، ص۱۶۸.
  402. زرکلی، الاعلام، ج۴، ص۱۹۳.
  403. الألوسی، بلوغ الأرب، ج۱، ص١٣٠ – ١٣١.
  404. ابن اثیر، الکامل، ج١، ص٥٢٠ - ٥٢٢.
  405. زرکلی، الاعلام، ج۴، ص۲۲۶.
  406. ابن نباته، سرح العیون، ص١٦٤. نیز بنگرید: الألوسی، بلوغ الأرب، ج٢، ص١٠٦.
  407. زرکلی الاعلام، ج۲، ص۳۳۹.
  408. بلاذری‌، فتوح البلدان، ص۳۵۱ ـ۳۵۲؛ ابن‌خلدون‌، تاریخ، ج۲، ص۵۲۰ ـ۵۲۴؛ ثقفی‌، الغارات، ج۲، ص۵۱۷.
  409. ابن‌حزم‌، جمهره انساب العرب، ص۲۶۶؛ ابن‌خلدون‌، تاریخ، ج۲، ص۴۷۰، ۴۹۲ ـ۴۹۳، ۵۴۷، ۵۵۳، ۵۶۵ ـ۵۶۶، ۵۷۷.
  410. زرکلی، الاعلام، ج۳، ص۴۵
  411. ابونعیم‌، ذکر اخبار اصبهان، ج۱، ص۷۵، ۳۴۲.
  412. ابونعیم، ذکر اخبار اصبهان، ج۱، ص۷۵؛ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۳، ص۲۲۴.
  413. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۳، ص۴۴۶.
  414. زرکلی، الاعلام، ج۲، ص۱۰۰.
  415. ابن کلبی، جمهره النسب، ص۳۴۷.
  416. ابن کلبی، جمهره النسب، ص۳۴۰.
  417. ابن‌حزم‌، جمهره انساب العرب، ص۲۶۶ ـ ۲۶۸؛ ابن‌خلدون‌، تاریخ، ج۲، ص۳۶۹.
  418. خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۱۶۷ - ۱۶۸؛ یعقوبی، البلدان، ص۲۶۱؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۷، ص۱۱۶ - ۱۱۸.
  419. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۱۵۱؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۰، ص۲۶۵.
  420. ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۵۹.
  421. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ص۱۰۲۷؛ خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۷۴.
  422. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۲، ص۶۰۹.
  423. ابن حجر، الاصابه، ج۶، ص۱۵۷ - ۱۵۸.
  424. ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۳۴۶.
  425. دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۱۸؛ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۲۳۵.
  426. خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۲۴۰.
  427. ابن حزم، جمهره أنساب العرب، ص۲۹۰؛ ابن حجر، الإصابه، ج۵، ص۱۰۱.
  428. ابن کلبی، جمهره النسب، ص۳۴۷.
  429. النص، القبائل العربیه أنسابها وأعلامها، ج۱، ص۳۶۱.
  430. النص، القبائل العربیه أنسابها وأعلامها، ج۱، ص۳۶۵ - ۲۶۹ - ۳۷۰.
  431. النص، القبائل العربیه أنسابها وأعلامها، ج۱، ص۳۶۰.
  432. نجاشی، رجال، ص۱۶ - ۱۷.
  433. ابن شهر آشوب، معالم العلماء، ص۳۹.
  434. نجاشی، رجال، ص۱۶ - ۱۷. نیز ر.ک: شیخ طوسی، رجال، ص۶۸.
  435. شیخ طوسی، رجال، ص۶۶، ۹۴، ۱۰۱، ۱۱۴، ۱۳۶.
  436. شیخ طوسی، رجال، ص۱۱۳.
  437. شیخ طوسی، رجال، ص۱۳۱.
  438. شیخ طوسی، رجال، ص۱۳۱.
  439. نجاشی، رجال، ص۲۸۶؛ شیخ طوسی، رجال، ص۱۴۰.
  440. شیخ طوسی، رجال، ص۱۴۰.
  441. شیخ طوسی، رجال، ص۱۵۶.
  442. شیخ طوسی، رجال، ص۱۴۴؛ ابن داوود حلی، رجال، ص۱۸۴.
  443. شیخ طوسی، رجال، ص۱۸۸.
  444. شیخ طوسی، رجال، ص۲۰۷.
  445. شیخ طوسی، رجال، ص۲۰۶.
  446. نجاشی، رجال، ص۲۹۴.
  447. شیخ طوسی، رجال، ص۲۵۳.
  448. نجاشی، رجال، ص۱۴.
  449. نجاشی، رجال، ص۲۸۷.
  450. نجاشی، رجال، ص۲۸۱.
  451. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.