ابوبکره ثقفی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
ابوبکره ثقفی
تصویر کهنی از مدینه
نام کاملنُفَیع بن حارث بن کلدة بن عمرو بن علاج بن ابی سلمه
جنسیتمرد
کنیهابوبکره
از قبیلهبنی‌ثقیف
پدرمسروح حبشی
مادرسمیه
پسر
برادرنافع بن حارث ثقفی
از اصحابپیامبر خاتم

نسب

ابوبکره ثقفی از اصحاب نبی خاتم (ص) و از کسانی است که کنیه‌اش بر نام اصلی او غلبه یافته است. [۱] نامش را «نفیع» و به نقلی «مسروح» گفته‌اند. [۲] برخی نیز او را فرزند مسروح خوانده‌اند و بعضی دیگر او را پسر اربابش حارث بن کلده ثقفی دانسته‌اند. [۳] ضمن این که برخی هم، او را عبد حارث بن کلده معرفی کرده، از استلحاق او توسط حارث خبر داده‌اند. [۴] اما خود ابو بکره به وقت مرگ، خود را پسر مسروح حبشی دانسته است. [۵]

مادر او را هم سمیه، کنیز بدکاره حارث بن کلده گفته‌اند که در این صورت او از طرف مادر، برادر زیاد بن ابیه محسوب می‌‌شود. [۶]

صحیح آن ابوبکره نفیع بن مسروح یا حارث ثقفی است (نه ابوبکره بن نفیع بن حارث).[۷]

آشنایی اجمالی

نام او نُفَیع بن حارث بن کلدة بن عمرو بن علاج بن ابی سلمه از قبیله ثقیف است [۸]. برخی نام ابوبکره را به اختلاف، «نفیع»[۹]، «نافع»[۱۰] و «مسروح» گفته‌اند[۱۱]. ابن حجر[۱۲] می‌گوید: ابن اسحاق جزم دارد که نام وی «مسروح» است، اما این نام در سیره ابن هشام موجود نیست و ابن هشام[۱۳] تنها می‌گوید: ابن اسحاق نام بردگانی را که از طائف خارج شدند آورده، ولی او آن نام‌ها را نیاورده است. براساس گزارش ابن اثیر، او مسروح غلام حارث بن کلده ثقفی بود [۱۴]. بیشترین شهرت وی به کنیه‌اش ابوبکره است[۱۵].

در مورد نام و وضعیت پدر وی، گزارش‌های ناهمگونی وجود دارد. نام پدرش را «حارث»[۱۶]، «مسروح»[۱۷] و «مسروق» گفته‌اند[۱۸] که به یقین مسروق، تصحیف مسروح است. ابن اثیر می‌گوید: کسانی که وی را فرزند مسروح می‌دانند، مسروح را برده حارث معرفی می‌کنند[۱۹]. به این ترتیب، برخی می‌گویند: پدر نفیع، مسروح، برده حارث بن کلده بود و حارث، نفیع را به خویشتن ملحق کرد. ابوبکره از این استلحاق بسیار ناخشنود بود و همواره با انکار آن، خویش را مولای رسول خدا (ص) می‌خواند. ابن سعد در جریان استلحاق، نامی از حارث نبرده و تنها گفته است: ثقیف چنین ادعایی داشت[۲۰]. از طرفی عکس آن گزارش نیز وارد شده است. می‌گویند: حارث پدر نفیع، وی را که طفلی سیاه چرده بود، از خویش ندانست و گفت: هیچ یک از پدرانم سیاه نبودند و نفیع را از آن مسروح غلام حبشی خویش دانست[۲۱]. نفیع می‌گفت: اگر مردم اصرار دارند مرا به نسب بخوانند، من نفیع بن مسروح حبشی هستم[۲۲] ابن اثیر[۲۳]

به نقل از احمد بن حنبل می‌گوید: اکثراً وی را نفیع بن حارث می‌نامند. او می‌افزاید نسب هوذة بن خلیفه بکراوی از نوادگان ابوبکره را املا می‌کردم. هنگامی که به ابوبکره رسید گفتم: او فرزند کیست؟ گفت: چیزی بر این نام نیفزا و آن را رها کن. ابوبکره هنگامی که آیه ﴿ادْعُوهُمْ لِآبَائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آبَاءَهُمْ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ وَمَوَالِيكُمْ[۲۴]. را خواند، به مسلمانان گفت: من از آن جمله‌ام که پدرم ناشناخته است. پس من، برادر دینی و مولای شما[۲۵] یا غلام رسول خدایم[۲۶].

بسیاری از منابع پیش گفته، به نقل از ابن سعد می‌گویند ابن سعد بر این باور است که نام وی نفیع بن حارث است، در صورتی که ابن سعد[۲۷] در ابتدای معرفی وی، نفیع بن مسروق (مسروح) آورده است و می‌گوید: فرزندان ابوبکره ادعا می‌کردند از نژاد عرب هستند و برای اثبات این ادعا، نام وی را نفیع بن حارث ثقفی می‌گفتند. اما بر پایه گزارشی، ابوبکره هنگام وفات به دخترش گفت: مرا در عزا و نوحه خویش ابن مسروح حبشی بخوان. ابن سعد[۲۸] ادعای فرزندان ابوبکره را بیان کرده و نام نفیع بن مسروح را صحیح می‌داند. برخی می‌گویند او به ابن مسروح شهرت دارد [۲۹].

مادر او سمیه، کنیز یکی از دهقانان نورد کسکر (نزدیک واسط) بود. ارباب وی بیمار شد و حارث بن کلدة طبیب او را درمان کرد. او نیز سمیه را به حارث دستخوش داد[۳۰]. فضل بن شاذان می‌گوید: کسرا، سمیه و عبید را به ابوجبر[۳۱] از ملوک یمن بخشید. وی در راه بازگشت به یمن مسموم شد و نزد حارث بن کلده آمد و بهبود یافت. وی آن دو برده را به حارث بخشید. حارث نیز بعدها این دو را به ازدواج هم درآورد[۳۲]. بلاذری[۳۳] می‌گوید: کواء یشکری پدر عبدالله بن کواء یشکری معروف سمیه، را که أمیخ (آمیختن) نام داشت دزدید و وی را سمیه نامید [۳۴]، دائرة المعارف بزرگ اسلامی این حادثه را به ابوعبدالله بن کواء یشکری نسبت داده است[۳۵] که چنین شخصی وجود خارجی ندارد.

حارث از سمیه دو فرزند به نام نافع و نفیع آورد. سپس سمیه را به ازدواج برده‌اش عبید رومی درآورد. زیاد فرزند دیگر سمیه در فراش عبید به دنیا آمد[۳۶]. ابن کثیر برادران مادری ابوبکره را زیاد، نافع و نفیع گفته است [۳۷] این در صورتی است که نام وی را مسروح بدانیم؛ در غیر این صورت، او خود، نفیع است و آن دو، برادران اویند. شاهد ما آن است که فرزندان سمیه را همین سه تن نام برده‌اند و نیز در شعر خالد نجار چنین آمده است[۳۸].

ابن کثیر پس از گزارش این حادثه می‌گوید: مهدی عباسی در مورد نسب فرزندان ابوبکره، به ولاء رسول خدا (ص) حکم کرد و انتساب ایشان را به ثقیف باطل شمرد و این حکم را برای والی بصره فرستاد تا اعمال کند. البته او به آن فرمان وقعی ننهاد. مهدی عباسی همچنین انتساب زیاد و نافع را نیز باطل کرد. خالد بن نجار شاعر در شعری، نسب این سه برادر را به سخره گرفته است و می‌گوید: «انّ زیادا ونافعا وأبا بكره عندي من أعجب العجب ذا قرشي كما يقول وهذا مولی وهذا یزعمه عربی» [۳۹].

در مورد صحابی بودن وی اختلافی نیست. او در هیجده سالگی[۴۰] در غزوه طائف مسلمان شد و ابن منده و ابونعیم، نام وی را در شمار صحابه آورده‌اند[۴۱].

هنگام محاصره طائف، پس از آنکه پیامبر فرمود: «هر برده‌ای از حصن طائف خارج شود آزاد است»، عده‌ای از بردگان از جمله ابوبکره از دژ طائف بیرون آمدند. او از چاهی که در زبان عربی به آن بَکرَه یا بَکَرَه گویند آویزان شد و از سور طائف پایین آمد و خود را نزد حضرت رسانید و مسلمان شد و اعلام کرد برده است و حضرت وی را آزاد کرد. از این رو پیامبر، وی را ابوبَکرَه یا ابوبَکَرَه نامید[۴۲]. بلاذری[۴۳] بنا بر قولی می‌گوید: ثقفیان وی را پیش از غزوه طائف، ابوبکره می‌خواندند. پیامبر هریک از این تازه مسلمانان را که گروهی شامل ۲۳ نفر بودند [۴۴] به یکی از اصحاب سپرد تا سرپرستی‌شان کنند و قرآن و سنت به ایشان بیاموزند. رسول خدا (ص) ابوبکره را به عمرو بن سعید بن عاص سپرد[۴۵]. واقدی نام تک تک ایشان را می‌برد[۴۶].

او را از بهترین اصحاب و مردی صالح، پارسا، نیکوکار، والامقام، گرامی و از فقهای صحابه شمرده‌‍‌اند[۴۷] و می‌گویند او تا هنگام مرگ، کثیرالعباده بود[۴۸].

اشراف ثقیف از جمله حارث بن کلده پس از آنکه مسلمان شدند، نزد رسول خدا (ص) آمدند و تقاضای بازگشت بردگان خویش، از جمله ابوبکره را به بردگی داشتند. پیامبر (ص) فرمود: «خیر، آنان آزاد شدگان خدا و رسول اویند شهرت»[۴۹]. او به غلامی رسول الله شهرت داشت و همواره خویش را به آن می‌خواند[۵۰].

عتبة بن غزوان، داماد حارث بن کلده بود. او در ربیع الاول یا ربیع الاخر سال چهارده وارد بصره شد و بصره در آن تاریخ اردوگاه بود و در سال شانزده به صورت شهر درآمد[۵۱]. یاقوت، شهرسازی بصره را در سال چهارده می‌داند[۵۲]. امارت عتبه را بر بصره، به مدت شش ماه در سال پانزده و به روایتی سال شانزده گفته‌اند[۵۳]. به دلیل حضور عتبه و همسرش أَزده در بصره، نفیع و برادرانش به بصره رفتند[۵۴]. از این رو، وی از نخستین مسلمانان و اصحابی بود که در بصره مسکن گزید؛ زیرا افزون بر آنچه گذشت، فرزند او عبدالرحمان، نخستین کودکی بود که در بصره به دنیا آمد[۵۵]. ابوبکره شتری قربانی کرد که به دلیل اندکی شمار مردم، کفاف همه اهل بصره را داد[۵۶]. برای همین، «ابوبکره ثقفی» را بصری نیز می‌نامند[۵۷]. دائرة المعارف بزرگ اسلامی[۵۸] به خطا می‌گوید ابوبکره در فتح بصره شرکت داشت. او نخستین شخصی است که در بصره نخل غرس کرد و گفت: اینجا سرزمین خرماست[۵۹].

حسن بصری می‌گوید: در بین صحابیان ساکن بصره، برتر از عمران بن حصین و ابوبکره وجود نداشت[۶۰]. بر اساس آنچه مسلم فرزند ابوبکره گفته است، او در مسجد بصره حدیث می‌گفت[۶۱]. خانه وی را نزدیک مسجد جامع بصره گفته‌اند و نیز او خانه‌ای در محله اصطفانوس[۶۲] یا اسطفانوس داشت[۶۳]. یکی از همسران وی، هاله دختر غلیظ از تیره بنوعجل بود[۶۴]. ابوبکره چهل فرزند داشت که نسل او از هفت تن از ایشان به نام‌های عبدالله، عبیدالله، عبدالرحمان، عبدالعزیز، مسلم و رواد بر جای ماند [۶۵]. اعقاب وی به بکراوی شهرت داشتند[۶۶]. براساس گزارش‌های تاریخی، باید بصره را در اختیار ثقفیان دانست. فرزندان ابوبکره از نظر ثروت، دانش و ولایتداری از اشراف بصره بودند و موقعیت اقتصادی، فرهنگی و سیاسی ممتازی داشتند[۶۷].

امام علی (ع)، عبدالرحمان بن ابوبکره ثقفی را بر بیت المال گمارد و زیاد نیز وی را بر همان پست منصوب کرد[۶۸].

برخی از نوادگانش، مناصب مهم حکومتی چون ولایت بر اصفهان[۶۹]، و قضای مصر و کرمان را به عهده داشتند[۷۰]، عبیدالله بن ابی بکره ثقفی در زمان معاویه مأمور به اصفهان شد و در دوران یوسف بن عمر ثقفی، والی اصفهان گردید[۷۱]. ابوبکره در نامه‌ای به فرزندش عبیدالله - که قاضی سیستان بود - نوشت از پیامبر شنیدم که حاکم هنگام عصبانیت حکم نکند[۷۲].

در سال هفدهم[۷۳]، ابوبکره و برادرانش زیاد، نافع و شبل بن معبد بجلی[۷۴]، شاهدان بر عمل منافی عفت مغیرة بن شعبه ثقفی و ام جمیل بودند. ابوبکره که در بین این چهار تن برترین بود، به مدینه نزد عمر رفت و گناه مغیره را بازگو کرد. عمر، ابوموسی اشعری را همراه با انس بن مالک و تعدادی از انصار با حکم عزل مغیره و نصب ابوموسی، به کوفه روانه کرد. مغیره که از مأموریت ابوموسی اطلاع یافت، کنیز طائفی ممتازی به نام عقیله به ابوموسی بخشید. ابوموسی، ابوبکره و دیگر گواهان و مغیره را به مدینه فرستاد. ابوبکره، نافع و شبل بن معبد آنچه دیده بودند برضد مغیره شهادت دادند، ولی زیاد بن سمیه با تحریک عمر، اظهارات متفاوتی با دیگر شهود داد. مغیره شمشیر کشید و به سوی ایشان حمله‌ور شد که عمر وی را نشاند[۷۵]. عمر این سه تن را به دلیل جرم قذف شلاق زد و مغیره را تبرئه کرد. آنگاه از شلاق خوردگان خواست سخن خویشتن را تکذیب و توبه کنند تا از آن پس شهادتشان در امور دیگر نزد قاضی مقبول باشد. نافع و شبل توبه کردند، ولی ابوبکره نپذیرفت[۷۶] و گفت: «اما والذي بعث محمداً بالحق لقد رای زیاد مثل الذي رایت ولكنه كتم الشهادة وان المغیرة لزانٍ»؛ مغیره به عمر گفت: با زدن او دلم را خرسند کن[۷۷]. عمر تصمیم گرفت مرتبه‌ای دیگر بر او حد قذف جاری کند. امام علی (ع) به دفاع از ابوبکره، از اقدام عمر جلوگیری کرد. ابوبکره قسم یاد کرد دیگر با زیاد سخن نگوید. ابوبکره و دیگران به کوفه بازگشتند و عمر به ابوموسی، حاکم جدید بصره نوشت از ابوبکره فاصله بگیرد؛ زیرا او شیطان است[۷۸].

ذهبی می‌گوید: هرگاه کسی از ابوبکره می‌خواست در امری شاهد باشد، نمی‌پذیرفت و می‌گفت: مرا فاسق شمردند[۷۹]. این حادثه مورد توجه فقها قرار گرفته و در ابواب مربوط فقهی، به آن استناد و استشهاد شده و در این رهگذر، مناقشه‌ای میان بیهقی و شافعی در این موضوع درگرفته است. شافعی می‌گوید: عراقیان معتقدند شهادت کسی که حد خورده پذیرفته نیست. آنان به عمل عمر درباره ابوبکره استدلال کرده‌اند. او به نقل از زهری می‌گوید: «هو والله سنة فاحفظوه»[۸۰]؛ بیهقی می‌گوید: این در صورتی صحیح است که موضوع قذف باشد. اما ابوبکره می‌گوید: من مغیره را قذف نکردم، بلکه شاهد هستم و میان قاذف و شاهد تفاوت بسیار است. روشن است اگر تعداد شاهدان بر زنا به نصاب نرسد، رجم می‌شوند، ولی کسی نام آنان را قاذف نمی‌گذارد[۸۱].

در سال بیستم، عمر بن خطاب، ابوبکره را پس از قدامة بن مظعون، والی بحرین و یمامه کرد[۸۲].

او در زمره قاعدین بود؛ زیرا در جنگ‌های جمل و صفین شرکت نکرد[۸۳] و از آنها به فتنه تعبیر می‌کرد. عبدالرحمان فرزند ابوبکره می‌گوید: پدرم از همراهی با عایشه گوشه گرفت و از پیغمبر روایت کرد: «لَن یُفلِحَ قَومٌ ولَّوا أَمرهم إمرأه»[۸۴]؛ حسن بصری می‌گوید: ابوبکره تصمیم گرفت با طلحه و زبیر همراه شود. هنگامی که عایشه را سرگروه ایشان دید، بازگشت. از وی پرسیدند: چرا با ایشان همراه نشدی، گفت: دیدم زنی سر رشته امور ایشان را به دست دارد. از رسول خدا (ص) شنیدم که از ملکه سبأ یاد کرد و فرمود: « لَا أَفْلَحَ قَوْمٍ تدبرهم امْرَأَةُ »[۸۵]؛ به نظر می‌رسد ابوبکره در بصره مورد توجه بوده و گهگاه خطابه‌هایی داشته است. مثلا در ماه رمضان، امامت نماز جماعت را به عهده می‌گرفت[۸۶] و از او روایاتی درباره شب قدر نقل شده است[۸۷].

به یقین به مناسبت جنگ جمل و حضور عایشه در آن بود که روایاتی از رسول خدا (ص) درباره هلاکت مردان و اقوامی که زنان سرپرستی ایشان را عهده‌دار شدند، آورده است[۸۸]. او درباره سرپرستی زنان بر مردان چند گونه روایت نقل کرده است؛ یکی به مناسبت ملکه سبأ که روایت آن یادآوری شد. دیگر اینکه می‌گوید: در مدینه نزد پیامبر بودم که خبر آوردند پوران، دختر خسرو پرویز بر تخت نشسته است، رسول خدا (ص) فرمود: «لَن یُفلِحَ قَومٌ ولَّوا أَمرهم إمرأه»[۸۹]؛ و نیز علت خانه نشینی خویش را، پیروی از فرمایش پیامبر بیان می‌کند که در آن، از جنگ میان مسلمانان نهی شده است. او قاتل و مقتول را مستحق عذاب می‌داند[۹۰]. وی از رسول خدا (ص) روایت کرد که به زودی حوادثی رخ می‌دهد که در آن انسان خوابیده بهتر از نشسته، نشسته بهتر از ایستاده، ایستاده بهتر از رونده و رونده بهتر از کوشنده است. مردی پرسید: فرمان چیست؟ پیامبر فرمود: «هرکس شتری دارد، به شترش بپیوندد و هرکس گوسفندی (دامپروری) دارد، به آنان سرگرم شود و هر کس زمینی (کشاورزی) دارد، به آن مشغول باشد و کسی که چیزی ندارد، شمشیرش را با سنگی بشکند و خویشتن را نجات دهد، خویشتن را نجات دهد (دو بار)»[۹۱].

امام علی (ع) روز دوشنبه پس از جنگ جمل، وارد بصره شد و اهالی آنجا از مجروحان و امان یافتگان با حضرت بیعت کردند. امام از عبدالرحمان بن ابی بکره احوال پدرش را جویا شد. عبدالرحمان سوگند یاد کرد که وی سخت بیمار و البته از علاقه‌مندان حضرت است. امام به دیدار وی رفت و فرمود: «نشستی و منتظر نتیجه ماندی؟» ابوبکره دست بر سینه نهاد و عذر خواست و گفت: دردی آشکار دارم. امام عذرش را پذیرفت و ولایت بصره را به او پیشنهاد کرد. او پس از امتناع، پیشنهاد کرد مردی از هواداران حضرت والی بصره شود و پذیرفت مشاور حاکم بصره باشد. امام، ابن عباس را بر آنجا گمارد و فرمان داد با ابوبکره مشورت کند و نظراتش را اعمال کند[۹۲].

از وی روایاتی در مورد خوارج نقل شده است که رسول خدا (ص) در مورد شخصی که به عدالت پیامبر در تقسیم بیت المال اعتراض کرد فرمود: «این شخص و اصحابش از دین جدا می‌شوند؛ چنان که تیر از کمان جدا می‌شود و....»[۹۳]. همچنین نظیر مضامین ذیل را از حضرت روایت کرد: «گروهی خواهند آمد که در انجام فرایض بر خویش سخت می‌گیرند و... ملازم قرآن هستند و قرآن را می‌خوانند، در حالی که از ترقوه ایشان بالاتر نمی‌رود و... هرگاه ایشان را دیدید، آنان را بکشید که اجر خواهید برد»[۹۴]. در هر صورت، از حضور وی در جنگ نهروان گزارشی در دست نیست.

در جریان صلح امام مجتبی (ع) با معاویه، از ابوبکره روایاتی نقل شده است که رسول خدا (ص) در چند موضع امام حسن (ع) را که طفلی خردسال بود در آغوش کشید و فرمود: «خداوند به وسیله این، میان مسلمانان صلح برقرار می‌کند»[۹۵].

بر اساس گزارش‌های تاریخی، ابوبکره با معاویه چند ملاقات داشت[۹۶]. معاویه پس از آنکه به حکومت رسید، عبدالله بن عامر را به بصره فرستاد و زیاد از آنجا به قلعه فارس پناه برد. بسر بن ارطاه فرمانده نظامی معاویه در بصره ضمن خطبه‌ای، امام علی (ع) را کافر و منافق خواند (نعوذ بالله) و هیچ یک از مردم جرئت اعتراض و پاسخ نداشتند. تنها ابوبکره به دفاع از امیرمؤمنان برخاست و گفت: ای دشمن خدا دروغ می‌گویی. علی بن ابی طالب از تو و از اربابت معاویه بهتر است. بسر دستور داد وی را چنان زدند که نزدیک بود کشته شود. کسانی از تیره بنوسید از بنوضبه به کمک ابوبکره آمدند و او را نجات دادند[۹۷]. بسر، فرزندان زیاد را حبس و زیاد را به کشتن ایشان تهدید کرد. ابوبکره برای ملاقات با معاویه به کوفه رفت و با معاویه این گونه سخن گفت: «السلام عليك يا امير الفاسقين ولا رحمة الله وبركاته، اتق الله يا معاويه....؛ ابوبکره به شدت معاویه را سرزنش و نصیحت کرد. معاویه پس از مدتی سکوت گفت: ای ابوبکره! آیا برای زیارت ما آمدی یا درخواستی تو را به اینجا کشانده. او گفت: آیا ما با تو بر سر این بیعت کردیم که فرزندانمان را بُکشی. معاویه گفت: ما خوشحال می‌شویم که درخواست تو را اجابت کنیم و خشنودت سازیم. ابوبکره برای برادرش زیاد امان گرفت و در مورد اموالی که در اختیار زیاد بود، رضایت معاویه را جلب کرد و خواست در نامه‌ای به بسر فرمان دهد فرزندان زیاد را آزاد کند[۹۸].

عبدالرحمان بن ابی بکره می‌گوید: من همراه پدرم ابوبکره و عمویم زیاد و تنی چند بر معاویه وارد شدیم (گویا برای تبریک خلافت). معاویه از پدرم خواست حدیثی از پیامبر نقل کند. پدرم گفت: از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: «الْخِلَافَةُ ثَلَاثُونَ‏ عَامًا، ثُمَّ يَكُونُ بَعْدَ ذَلِكَ الْمُلْكُ»؛ معاویه دستور داد ما را پس گردنی زدند تا از مجلس بیرون کردند[۹۹]. زیاد به پدرم اعتراض کرد مگر حدیث دیگری نبود که بخوانی. گفت: همین را باید می‌خواندم، دوباره ما را فرا می‌خواند. دو سه روز بعد معاویه ایشان را به حضور‌ طلبید و دوباره از ابوبکره خواست حدیثی بخواند و او نیز همان را خواند و معاویه همان‌گونه ایشان را از مجلس خارج کرد. زیاد دوباره اعتراض شدیدتری کرد و گفت: چرا حدیث دیگری نخواندی. معاویه فردای آن روز ایشان را فراخواند و از ابوبکره خواست حدیث بخواند و او نیز همان حدیث را خواند. معاویه گفت: «أنا ملوك قد رضينا بالملك»؛ و این بار از ایشان پذیرایی کرد[۱۰۰].

در سال ۴۱ که اوضاع عراق آشفته بود، حمران بن ابان از خوارج بر بصره تسلط یافت. معاویه سپاهی برای از میان بردن آنان فرستاد. ابوبکره از معاویه خواست از کشتار ایشان درگذرد و معاویه آنان را بخشید و آزادشان کرد[۱۰۱].

برای قهر کردن ابوبکره با برادرش زیاد دو علت گفته‌اند؛ یکی خودداری زیاد از شهادت بر زنای مغیره و دیگری ماجرای استلحاق زیاد به ابوسفیان که گفت: زیاد با این کار، خویشتن را به مردی زانی منسوب کرده و به مادرش سمیه نیز نسبت زنا داده بود[۱۰۲].

با اینکه ابوبکره قسم خورده بود با زیاد صحبت نکند، هنگامی که او قصد سفر حج داشت، به قصر زیاد وارد شد و فرزند کوچکی از فرزندان او را در دامان گرفت و خطاب به آن طفل گفت: ای برادرزاده! پدرت قصد حج کرده و احتمالا از مدینه عبور می‌کند. در این صورت، نزد ام حبیبه همسر پیامبر، ام المؤمنین و دختر ابوسفیان خواهد رفت. با توجه به استلحاقی که او به خوبی می‌داند نادرست است، ملاقات او با ام حبیبه حرام است. ابوبکره می‌گوید: اگر برود و ام حبیبه از او حجاب کند، وی را رسوا کرده و اگر زیاد وی را بدون حجاب ملاقات کند، این فضاحتی بزرگ و هتک حریم رسول خدا (ص) است. زیاد در آن سال حج نگزارد[۱۰۳]. همچنین می‌گوید: در آن سال زیاد به حج رفت و در مدینه، نصیحت برادرش را به یاد آورد و گفت: خداوند ابوبکره را جزای خیر دهد که هرگز نصیحت کردن را وانمی‌گذارد[۱۰۴]. این ماجرا باید در سال ۴۴ باشد؛ زیرا استلحاق، در آن سال اتفاق افتاد[۱۰۵] و ام حبیبه نیز در آن سال درگذشت[۱۰۶]. احمد بن حنبل از این داستان در باب حنث قسم استفاده فقهی کرده و ابن قدامه با نقد احمد بن حنبل می‌گوید: این گفتگو نزد ابوبکره حنث قسم نبود[۱۰۷].

زیاد در دوران حاکمیت خویش بر بصره، برای دلجویی از ابوبکره، فرزندانش را در مناصب مهمی به کار گماشت. حسن بصری می‌گوید: زیاد، انس بن مالک را برای تفقد و عتاب از قهر ابوبکره، با وی به منزل او فرستاد. انس می‌گوید: در حالی که وی پیرمرد و در بستر بیماری بود، نزدش رفتیم و گفتیم زیاد می‌گوید: مگر فرزندانت عبیدالله را بر فارس، رَوّاد را بر دارالرزق و عبدالرحمان را بر دیوان نگماردم. پس از این همه دلجویی، دست از این لجبازی بردار. ابوبکره گفت: مگر برای من کاری جز اینکه ایشان را داخل جهنم کند، انجام داده است؟! انس گفت: من زیاد را در این کار (استلحاق) مجتهد می‌دانم. ابوبکره گفت: مرا در بسترم بنشانید، گفت: مگر اهل حروراء اجتهاد نکردند، آنان بر صواب بودند یا بر خطا؟ انس که در پاسخ وامانده بود، آنجا را ترک کرد [۱۰۸].

این گفتگو، موضع سیاسی و اعتقادی ابوبکره را در حجیت عملکرد امیرمؤمنان علی (ع) و بطلان مواضع خوارج، و نیز نفی این استدلال که اجتهاد، توجیه گر خطاهاست، بیان می‌کند.

پیش از این گذشت که او در مقابل بسر به دفاع از امیر مؤمنان علی (ع) برخاست و کتک خورد. فرزندش عبدالرحمان به وی گفت: میدانی که پسر و همراهانش دشمن علی هستند، چرا او را تکذیب کردی؟ ابوبکره گفت: گمان کردی این سخنان را از روی هواداری از علی گفتم. والله اگر از مرداری بر مردار دیگری بنشینم، برایم محبوب‌تر است از اینکه از علی پیروی کنم. اما بر علی نمی‌توان از شکم، فرج، نسب و سابقه، خرده گرفت و به او افترا بست[۱۰۹].

در مورد اواخر عمر وی گزارش شده است که سلیمان اعمش، رکاب اسب ابوبکره ثقفی را برای سوار شدن نگه داشت و او وی را خطاب کرد: ای فرزندم! همانا تو پروردگارت را گرامی داشتی.[۱۱۰]. ابن حجر[۱۱۱] این گزارش را اشتباهی فاحش دانسته است. دلیل او، اختلاف میان سال تولد و وفات این دو است؛ زیرا تاریخ ولادت اعمش را سال‌های ۵۱ و ۵۹، و تاریخ وفات ابوبکره را سال‌های ۵۱ و ۵۲ گفته‌اند. ابن حجر می‌افزاید: چگونه کسی که پس از ده سال از وفات ابوبکره به دنیا آمده است، می‌تواند رکاب وی را نگاه دارد. ابن حجر احتمال می‌دهد در این گزارش افتادگی وجود دارد و آن «اخذ برکاب ابن ابی بکره» بوده است که کلمه «ابن» ساقط شده است.

او از رسول خدا (ص) روایت کرد و پنج تن از پسرانش رواد، عبدالرحمان، عبدالعزیز، عبیدالله، مسلم و یک دخترش به نام کیسه[۱۱۲] و بسیاری دیگر از جمله ابراهیم بن عبدالرحمان بن عوف، احنف بن قیس، اشعث بن ثرمله، حسن بصری و محمد بن سیرین از او روایت می‌کردند[۱۱۳].

احمد بن حنبل[۱۱۴]، حدود ۱۵۰ حدیث از او آورده که البته برخی از آنها تکراری است. ابن حجر[۱۱۵] می‌گوید: او چهارده حدیث از پیامبر (ص) دارد. دارقطنی[۱۱۶] در بخشی با عنوان مسند ابی بکره، هفده حدیث وی را نقل می‌کند. زرکلی[۱۱۷] گوید: او ۱۳۲ حدیث دارد. بخاری از او روایاتی در موضوعات علم، نماز و صید گزارش کرده است[۱۱۸]. فرزندش عبیدالله از وی روایاتی در موضوعات عقوبت بغی، عاق والدین و تعبیر خواب گزارش کرده است[۱۱۹].

فرزندش مسلم می‌گوید: پدرم پس از هر نماز می‌گفت: «اللّهمّ إنّي أعوذ بك من الكفر و الفقر اللّهمّ إنّي أعوذ بك من عذاب القبر»؛ و می‌گفت: این دعای پیامبر پس از هر نماز بود [۱۲۰]. ابوعثمان نهدی که از دوستان أبوبکره بود می‌گوید: از سعد بن ابی وقاص و از ابوبکره شنیدم که می‌گفتند: از رسول خدا (ص) شنیدیم که فرمود: «هر که را به غیر پدرش بخوانند، در حالی که او خلاف آن را می‌داند، بهشت بر او حرام است»[۱۲۱].

همچنین ابوبکره از پیامبر روایت کرد که گروهی از امت من در سرزمینی فرو آیند که به آن بصره گویند[۱۲۲].

او در موضوعات عقوبت شرک، عاق والدین، شهادت دروغ، قطع رحم، زنا و نیز حرمت ربا، قتل نفس محترمه، حرمت جان، مال و عرض مردم، برخی موضوعات اخلاقی در مورد ماه رمضان و تعیین زمان شب قدر و فضیلت آن بر دیگر شب‌ها، دجال، برتری قبایل بر یکدیگر (فضیلت تراشی)، کفر، فقر، عذاب قبر، مرگ ابراهیم فرزند پیامبر، ماه گرفتگی و... روایت نقل شده است[۱۲۳].

ابوبکره همزمان با ولایت زیاد بر بصره وفات کرد[۱۲۴]. بنا بر نقلی درگذشت او و شهادت امام حسن مجتبی (ع) در یک سال بود[۱۲۵]، سال وفات وی را به اختلاف، سال‌های ۴۹، ۵۱[۱۲۶]، ۵۲[۱۲۷]، ۵۳ و ۵۹ و در ۶۳ سالگی در بصره گفته‌اند[۱۲۸]. با توجه به سن او هنگام تشرف به اسلام (هیجده سالگی) سال تولد وی حدود سال سوم بعثت است. همچنین با توجه به اخباری که سن او را هنگام وفات، ۶۳ سالگی گفته‌اند و نیز گزارش‌های فراوانی که به صراحت سال ۵۳ را سال وفات وی یاد کرده‌اند، با توجه به همه اختلاف‌های موجود، سال ۵۳ باید درست باشد. البته باید توجه داشت که زیاد در رمضان سال ۵۳ کشته شد[۱۲۹] و کسی به فاصله مرگ این دو برادر که کوتاه یا طولانی بود، اشاره نکرده است. او هنگام وفات به دلیل قهر با برادرش زیاد، با اینکه او زنده و حاکم بصره بود، به ابوبرزه اسلمی برادر مواخاتی خود سفارش کرد بر وی نماز بخواند[۱۳۰][۱۳۱]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۴، ص۱۵۳۰.
  2. ر. ک. طبری، تاریخ، ج۱۱، ص۶۶۹؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۱۰؛ ابن اثیر، اسدالغابه، ج۴، ص۵۷۸.
  3. ر. ک. ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۴۱۱، ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۴، ص۱۵۳۰.
  4. ذهبی، تاریخ اسلام، ج۴،ص ص۳۳۴؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۴، ص۱۵۳۰.
  5. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۵۰۲؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۴، ص۱۵۳۰.
  6. ابن اثیر، اسدالغابه، ج۴ص۵۷۸؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۵۰۲؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۱۱.
  7. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  8. خلیفة بن خیاط، ص۱۰۵ و ۳۱۱؛ بخاری، الکنی، ص۹۱؛ ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۴۱۱؛ ابن حجر، الاصابه، ج۶، ص۳۶۹.
  9. باجی، ج۲، ص۸۵۹؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۶، ص۳۵ و ج۵، ص۳۳۴؛ ابن عساکر، ج۲۶، ص۲۰۰ و ۲۰۳ و ج۷۵، ص۳۹۴. ابن عساکر نام نفیع را صحیح می‌داند و نیز به نقل از احمد بن حنبل، ابن اسحاق و اصمعی می‌گوید نام ابوبکره، نفیع است.
  10. ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۵، ص۳۴۱؛ شامی، ج۱۱، ص۴۰۹.
  11. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۵، ص۱۴۹.
  12. الاصابه، ج۶، ص۳۶۹.
  13. ابن هشام، ج۴، ص۱۲۸.
  14. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۴، ص۳۵۴؛ ابن اثیر در یک جا با صراحت نام وی را مسروح، ج۶، ص۳۵ و در جایی دیگر با صراحت نفیع می‌آورد، ج۵، ص۳۳۴.
  15. ابن حجر، الاصابه، ج۶، ص۳۶۹.
  16. ابن کثیر، السیرة النبویه، ج۴، ص۶۳۲.
  17. واقدی، ج۳، ص۹۳۱؛ ابن حبان، مشاهیر، ص۶۶؛ ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۸.
  18. ابن سعد، ج۷، ص۱۰.
  19. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۶، ص۳۵.
  20. ابن سعد، ج۷، ص۱۱؛ مزی، ج۳۰، ص۵.
  21. بلاذری، ج۲، ص۱۳۳.
  22. ابن عساکر، ج۲۶، ص۲۰۴؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۶؛ ابن حجر، تهذیب، ج۱۰، ص۴۱۸.
  23. ابن اثیر، ج۵، ص۳۳۴.
  24. «آنان را به (نام) پدرانشان بخوانید، این نزد خداوند دادگرانه‌تر است و اگر پدرانشان را نمی‌شناسید برادران دینی و وابستگان شمایند و شما را در آنچه اشتباه کرده‌اید گناهی نیست اما در آنچه دل‌هایتان به قصد، خواسته است (گناهکارید) و خداوند آمرزنده‌ای بخشاینده» سوره احزاب، آیه ۵.
  25. قرطبی، تفسیر، ج۱۴، ص۱۲۱.
  26. ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۸؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۶، ص۳۵.
  27. ابن سعد، ج۷، ص۱۰-۱۱.
  28. ابن سعد، ج۷، ص۱۱.
  29. باجی، ج۲، ص۵۹.
  30. ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۳۰۰.
  31. بن عمرو بن یزید؛ ابن کلبی، ج۱، ص۱۰۵.
  32. فضل بن شاذان، ص۵۴۵.
  33. بلاذری، ج۲، ص۱۳۲.
  34. بلاذری ج۲، ص۱۳۲.
  35. مدخل ابوبکره، ج۵، ص۲۶۱.
  36. ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۳۰۰.
  37. البدایة و النهایه، ج۱، ص۱۴۰.
  38. ابن عساکر، ج۲۶، ص۲۰۴ و ج۷۵، ص۳۹۴ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۱، ص۱۴۰.
  39. ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۱، ص۱۴۰.
  40. ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۴۱۲-۴۱۱.
  41. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۵، ص۱۳۵.
  42. واقدی، ج۳، ص۹۳۱؛ ابن سعد، ج۷، ص۱۱.
  43. بلاذری، ج۲، ص۱۳۴.
  44. شامی، ج۵، ص۳۸۵-۳۸۴.
  45. واقدی، ج۳، ص۹۳۲.
  46. واقدی، ج۳، ص۹۳۲-۹۳۱.
  47. ابن ابی‌حاتم، ج۸، ص۴۸۹؛ مزی، ج۳، ص۶؛ به نقل از عجلی، معرفة الثقات، ج۲، ص۳۱۹؛ ابن عساکر، ج۲۶، ص۲۰۳؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۶.
  48. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۶، ص۳۶.
  49. ابن هشام، ج۴، ص۱۲۸؛ ابن خویش سعد، ج۷، ص۱۱.
  50. باجی، ج۲، ص۸۵۹؛ ابن عساکر، ج۲۶، ص۲۰۶.
  51. ابن اثیر، الکامل، ج۲، ص۴۸۷.
  52. معجم البلدان، ج۱، ص۴۳۲.
  53. ابن اثیر، الکامل، ج۲، ص۴۸۹-۴۸۸ وی سال پانزده را صحیح می‌داند.
  54. بلاذری، ج۲، ص۱۳۳.
  55. خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۳۴۹.
  56. ابن اثیر، الکامل، ج۲، ص۴۸۸.
  57. ابن عساکر، ج۲۶، ص۲۰۴؛ به نقل از ابن ابی‌حاتم.
  58. مدخل ابوبکره، ج۵، ص۲۶۱.
  59. معجم البلدان، ج۱، ص۴۳۲.
  60. ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۷۹؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۶، ص۳۶.
  61. احمد بن حنبل، مسند، ج۵، ص۴۵-۴۴.
  62. خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۱۰۵.
  63. ابن عساکر، ج۲۶، ص۲۰۲-۲۰۱.
  64. خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۳۴۹.
  65. ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۴۱۲.
  66. سمعانی، ج۱، ص۴۰۳.
  67. ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۷۹؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۶، ص۳۶.
  68. بلاذری، ج۲، ص۱۴۰.
  69. ابوالشیخ انصاری، ج۱، ص۳۴۲.
  70. ابن حبان، الثقات، ج۸، ص۱۵۲ و ۲۱۸؛ ابن عساکر، ج۱۰، ص۳۶۸؛ باجی، ج۲، ص۵۵۵.
  71. ابونعیم، ج۲، ص۹۹.
  72. احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۷ و ۴۶.
  73. بلاذری، ج۲، ص۱۳۶.
  74. ابن کلبی، ج۲، ص۳۹۸؛ قرطبی، ج۱۲، ص۱۷۸، وی میان شبل بن معبد و عبدالله بن حارث تردید کرده است. ابن عساکر، مسروح بن یسار را در این جمله نام می‌برد: ج۶۰، ص۳۵.
  75. بلاذری، ج۲، ص۱۳۶.
  76. ابن حجر، تهذیب، ج۱۰، ص۴۱۸.
  77. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۶۳.
  78. ابن عساکر، ج۶۰، ص۳۶-۳۵.
  79. ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۵.
  80. مسند شافعی در حاشیه کتاب الام، ج۶، ص۱۵۷ مراجعه شود.
  81. ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۵، در پاورقی.
  82. ابن اثیر، الکامل، ج۲، ص۵۶۹.
  83. مفید، ص۲۹۷؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۵، ص۳۴۱ و ج۸، ص۶۳؛ همو، السیرة النبویه، ج۴، ص۶۳۲.
  84. مفید، ص۲۹۷.
  85. احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۸ و ۴۷؛ مفید، ص۲۹۷.
  86. بلاذری، ج۲، ص۱۴۰.
  87. احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۹.
  88. احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۸، ۴۳ و ۴۵؛ ابن قانع، ج۳، ص۱۴۳؛ مفید، ص۲۹۷.
  89. احمد بن حنبل، ج۵، ص۴۳.
  90. احمد بن حنبل، ج۵، ص۴۱، ۴۶ و ۵۰.
  91. احمد بن حنبل، ج۵، ص۴۰-۳۹.
  92. ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۲۵۶.
  93. احمد بن حنبل، ج۵، ص۴۲.
  94. احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۶.
  95. احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۸، ۴۴، ۴۷، ۴۹ و ۵۱؛ اربلی، ج۲، ص۱۴۲.
  96. ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۵.
  97. بلاذری، ج۲، ص۱۳۷-۱۳۶.
  98. ثقفی، ج۲، ص۶۵۲-۶۴۷.
  99. امینی، ج۱۰، ص۲۸۳.
  100. احمد بن حنبل، ج۵، ص۵۰.
  101. ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۸، ص۲۳.
  102. فضل بن شاذان، ص۵۴۷؛ نوری، ج۲۰، ص۲۲۵.
  103. بلاذری، ج۲، ص۱۳۸-۱۳۹.
  104. فضل بن شاذان، ص۵۴۷.
  105. فضل بن شاذان، ص۵۴۷.
  106. ابن سعد، ج۸، ص۸۰.
  107. المغنی، ج۱۱، ص۳۲۸.
  108. ابن حجر، تهذیب، ج۱۰، ص۴۱۹.
  109. بلاذری، ج۲، ص۱۳۷.
  110. مزی، ج۲۱، ص۷۷؛ خطیب بغدادی، ج۹، ص۵.
  111. تهذیب، ج۴، ص۱۹۷.
  112. ابن حجر، لسان، ج۷، ص۵۲۹؛ ابن ماکولا، ج۷، ص۱۵۷.
  113. مزی، ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۵؛ ابن حجر، تهذیب، ج۱۰، ص۴۱۸.
  114. احمد بن حنبل، ج۵، ص۵۲-۳۵.
  115. مقدمه فتح، ص۴۷۷.
  116. دارقطنی، ج۱، ص۳۴۹.
  117. زرکلی، ج۸، ص۴۴.
  118. باجی، ج۲، ص۵۹.
  119. ابونعیم، ج۲، ص۹۹.
  120. احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۶ و ۳۹؛ البانی، ارواء الغلیل، ج۳، ص۳۰۶.
  121. احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۸؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۵.
  122. ابو الشیخ انصاری، ج۱، ص۳۴۲.
  123. احمد بن حنبل، ج۵، ص۵۲-۳۵.
  124. ابن عساکر، ج۲۶، ص۲۰۳.
  125. بخاری، التاریخ الکبیر، ج۸، ص۱۱۲؛ ابن عساکر، ج۲۶، ص۲۰۳؛ باجی، ج۲، ص۸۵۹.
  126. ابن عساکر، ج۲۶، ص۲۰۳.
  127. خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۱۰۶ و ۳۱۱.
  128. ابن حبان، مشاهیر، ص۶۷؛ ابن عساکر، ج۲۶، ص۲۰۱.
  129. ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۸، ص۶۴.
  130. ابن حبان، مشاهیر، ص۶۷؛ باجی، ج۲، ص۸۵۹؛ ابن حجر، تهذیب، ج۱۰، ص۴۱۹.
  131. حیدری آقایی، محمود، مقاله «ابوبکره ثقفی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۸۷-۱۹۲.