انصاف در لغت: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
 
خط ۶: خط ۶:
}}
}}


==مقدمه==
== مقدمه ==
[[انصاف]] در لغت دارای چند معنی است که سه معنی از همه مشهورتر است:
[[انصاف]] در لغت دارای چند معنی است که سه معنی از همه مشهورتر است:
===به نیمه رسیدن===
=== به نیمه رسیدن ===
طبق این معنی واژه انصاف در مورد هر چیزی که به نیمه خود برسد قابل کاربرد است<ref>ابن‌منظور، لسان‌العرب، ج۹، ص۶۵۰؛ زبیدی، تاج العروس، ج۱۲، ص۵۰۱.</ref> مثل روزی که به نیمه می‌رسد<ref>جوهری، صحاح اللغة، ج۳، ص۱۱۸۵؛ زبیدی، تاج‌العروس ج۱۲، ص۵۰۱.</ref> و کوزه‌ای که تا نیمه پر می‌شود<ref>ابن‌منظور، لسان‌العرب، ج۹، ص۶۴۹؛ زبیدی، تاج العروس، ج۱۲، ص۵۰۳.</ref>. در این کاربرد انصاف را به چیزی نسبت می‌دهند که به نصف رسیده مثل [[روز]] و کوزه؛ صرف‌نظر از اینکه کسی یا چیزی دیگر در نصف کردن آن مؤثر است یا نه.<ref>[[مجتبی تهرانی|تهرانی، مجتبی]]، [[اخلاق الاهی ج۱۴ (کتاب)|اخلاق الاهی]]، ج۱۴، ص ۱۵۷.</ref>.
طبق این معنی واژه انصاف در مورد هر چیزی که به نیمه خود برسد قابل کاربرد است<ref>ابن‌منظور، لسان‌العرب، ج۹، ص۶۵۰؛ زبیدی، تاج العروس، ج۱۲، ص۵۰۱.</ref> مثل روزی که به نیمه می‌رسد<ref>جوهری، صحاح اللغة، ج۳، ص۱۱۸۵؛ زبیدی، تاج‌العروس ج۱۲، ص۵۰۱.</ref> و کوزه‌ای که تا نیمه پر می‌شود<ref>ابن‌منظور، لسان‌العرب، ج۹، ص۶۴۹؛ زبیدی، تاج العروس، ج۱۲، ص۵۰۳.</ref>. در این کاربرد انصاف را به چیزی نسبت می‌دهند که به نصف رسیده مثل [[روز]] و کوزه؛ صرف‌نظر از اینکه کسی یا چیزی دیگر در نصف کردن آن مؤثر است یا نه.<ref>[[مجتبی تهرانی|تهرانی، مجتبی]]، [[اخلاق الاهی ج۱۴ (کتاب)|اخلاق الاهی]]، ج۱۴، ص ۱۵۷.</ref>.
===نصف کردن===
=== نصف کردن ===
طبق این معنی می‌توان انصاف را بر کار کسی که چیزی را نصف می‌کند یا به نیمه می‌رساند اطلاق کرد. مثل آبی که کوزه را تا نیمه پر می‌کند<ref>لوئیس معلوف، المنجد، ص۸۱۲.</ref>. و [[پیری]] که نیمی از سر را فرا می‌گیرد (کنایه از نیمه‌شدن [[عمر]])<ref>ابن‌منظور، لسان‌العرب، ج۹، ص۶۴۹؛ زبیدی، تاج‌العروس، ج۱۲، ص۵۰۳.</ref>، کسی که نیمی از چیزی را بر می‌دارد<ref>لوئیس معلوف، المنجد، ص۸۱۲.</ref>، مسافری که نیمی از روز را راه می‌رود<ref>لوئیس معلوف، المنجد، ص۸۱۲.</ref>، کسی که کوزه‌ای را از آب نیمه می‌کند<ref>لوئیس معلوف، المنجد، ص۸۱۲.</ref>. چنان که ملاحظه می‌کنید، در همه کاربردهای کلمه انصاف، عنصر نصف نقش اساسی دارد.<ref>[[مجتبی تهرانی|تهرانی، مجتبی]]، [[اخلاق الاهی ج۱۴ (کتاب)|اخلاق الاهی]]، ج۱۴، ص ۱۵۷.</ref>.
طبق این معنی می‌توان انصاف را بر کار کسی که چیزی را نصف می‌کند یا به نیمه می‌رساند اطلاق کرد. مثل آبی که کوزه را تا نیمه پر می‌کند<ref>لوئیس معلوف، المنجد، ص۸۱۲.</ref>. و [[پیری]] که نیمی از سر را فرا می‌گیرد (کنایه از نیمه‌شدن [[عمر]])<ref>ابن‌منظور، لسان‌العرب، ج۹، ص۶۴۹؛ زبیدی، تاج‌العروس، ج۱۲، ص۵۰۳.</ref>، کسی که نیمی از چیزی را بر می‌دارد<ref>لوئیس معلوف، المنجد، ص۸۱۲.</ref>، مسافری که نیمی از روز را راه می‌رود<ref>لوئیس معلوف، المنجد، ص۸۱۲.</ref>، کسی که کوزه‌ای را از آب نیمه می‌کند<ref>لوئیس معلوف، المنجد، ص۸۱۲.</ref>. چنان که ملاحظه می‌کنید، در همه کاربردهای کلمه انصاف، عنصر نصف نقش اساسی دارد.<ref>[[مجتبی تهرانی|تهرانی، مجتبی]]، [[اخلاق الاهی ج۱۴ (کتاب)|اخلاق الاهی]]، ج۱۴، ص ۱۵۷.</ref>.
===[[عدل و داد]]===
=== [[عدل و داد]] ===
یکی از معانی انصاف که در همه کتب لغت آمده [[عدالت]] است<ref>ابن منظور، لسان‌العرب، ج۴، ص۶۵۰؛ جوهری، صحاح اللغة، ج۳، ص۱۱۸۵.</ref>. ملاحظه نمونه‌هایی که اهل لغت برای این کاربرد آورده‌اند، نشان می‌دهد انصاف بر نوعی خاص از عدالت اطلاق می‌شود، عدالت با دو شرط انصاف نامیده می‌شود؛ نخست آنکه خود [[حاکم]]، یکی از طرفین دعوا باشد و دیگر آنکه به مرحله [[اجرا]] برسد. حکمی که در مورد دیگران باشد، انصاف نامیده نمی‌شود هرچند که عادلانه باشد و عدالتی که اجرا نشود نیز مصداق انصاف نیست. کسی که در میانه دو نفر به [[حق]] [[حکم]] می‌کند، [[عادل]] است؛ حتی اگر محکوم علیه [[حق]] محکوم له را پرداخت نکند. کسی هم که در [[مقام]] [[حکم]]، به [[حق دیگران]] اعتراف می‌کند، منصف نامیده نمی‌شود. منصف کسی است که در مورد خود به نفع دیگری حکم می‌کند و خود آن حکم را [[اجرا]] می‌کند و حق را به صاحبش می‌پردازد؛ به همین دلیل در [[تفسیر]] [[انصاف]] نوشته‌اند: حق دیگری را چنان بدهی که حق خود را می‌گیری<ref>خلیل بن احمد فراهیدی، العین، ج۷، ص۱۳۳؛ ابن‌منظور، لسان‌العرب، ج۹، ص۶۵؛ زبیدی، تاج‌العروس ج۱۲، ص۵۰۲. </ref>، و در همه مثال‌هایی که برای آن آورده‌اند، این دو عنصر [[مشاهده]] می‌شود.
یکی از معانی انصاف که در همه کتب لغت آمده [[عدالت]] است<ref>ابن منظور، لسان‌العرب، ج۴، ص۶۵۰؛ جوهری، صحاح اللغة، ج۳، ص۱۱۸۵.</ref>. ملاحظه نمونه‌هایی که اهل لغت برای این کاربرد آورده‌اند، نشان می‌دهد انصاف بر نوعی خاص از عدالت اطلاق می‌شود، عدالت با دو شرط انصاف نامیده می‌شود؛ نخست آنکه خود [[حاکم]]، یکی از طرفین دعوا باشد و دیگر آنکه به مرحله [[اجرا]] برسد. حکمی که در مورد دیگران باشد، انصاف نامیده نمی‌شود هرچند که عادلانه باشد و عدالتی که اجرا نشود نیز مصداق انصاف نیست. کسی که در میانه دو نفر به [[حق]] [[حکم]] می‌کند، [[عادل]] است؛ حتی اگر محکوم علیه [[حق]] محکوم له را پرداخت نکند. کسی هم که در [[مقام]] [[حکم]]، به [[حق دیگران]] اعتراف می‌کند، منصف نامیده نمی‌شود. منصف کسی است که در مورد خود به نفع دیگری حکم می‌کند و خود آن حکم را [[اجرا]] می‌کند و حق را به صاحبش می‌پردازد؛ به همین دلیل در [[تفسیر]] [[انصاف]] نوشته‌اند: حق دیگری را چنان بدهی که حق خود را می‌گیری<ref>خلیل بن احمد فراهیدی، العین، ج۷، ص۱۳۳؛ ابن‌منظور، لسان‌العرب، ج۹، ص۶۵؛ زبیدی، تاج‌العروس ج۱۲، ص۵۰۲. </ref>، و در همه مثال‌هایی که برای آن آورده‌اند، این دو عنصر [[مشاهده]] می‌شود.
{{عربی|الانصاف اعطاء الحق}}<ref>«انصاف، دادن حق است». ابن منظور، لسان‌العرب، ج۹، ص۶۵۰؛ زبیدی، تاج‌العروس ج۱۲، ص۵۰۲.</ref>. {{عربی|انصف، اذا اخذ الحق و اعطی الحق}}<ref>«انصاف ورزیده، وقتی که حق را بگیرد و حق را بدهد» ابن‌منظور، لسان العرب، ج۹، ص۶۵۰؛ زبیدی، تاج العروس ج۱۲، ص۵۰۲.</ref><ref>[[مجتبی تهرانی|تهرانی، مجتبی]]، [[اخلاق الاهی ج۱۴ (کتاب)|اخلاق الاهی]]، ج۱۴، ص ۱۵۷.</ref>.
{{عربی|الانصاف اعطاء الحق}}<ref>«انصاف، دادن حق است». ابن منظور، لسان‌العرب، ج۹، ص۶۵۰؛ زبیدی، تاج‌العروس ج۱۲، ص۵۰۲.</ref>. {{عربی|انصف، اذا اخذ الحق و اعطی الحق}}<ref>«انصاف ورزیده، وقتی که حق را بگیرد و حق را بدهد» ابن‌منظور، لسان العرب، ج۹، ص۶۵۰؛ زبیدی، تاج العروس ج۱۲، ص۵۰۲.</ref><ref>[[مجتبی تهرانی|تهرانی، مجتبی]]، [[اخلاق الاهی ج۱۴ (کتاب)|اخلاق الاهی]]، ج۱۴، ص ۱۵۷.</ref>.

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۴ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۱۸:۳۴

مقدمه

انصاف در لغت دارای چند معنی است که سه معنی از همه مشهورتر است:

به نیمه رسیدن

طبق این معنی واژه انصاف در مورد هر چیزی که به نیمه خود برسد قابل کاربرد است[۱] مثل روزی که به نیمه می‌رسد[۲] و کوزه‌ای که تا نیمه پر می‌شود[۳]. در این کاربرد انصاف را به چیزی نسبت می‌دهند که به نصف رسیده مثل روز و کوزه؛ صرف‌نظر از اینکه کسی یا چیزی دیگر در نصف کردن آن مؤثر است یا نه.[۴].

نصف کردن

طبق این معنی می‌توان انصاف را بر کار کسی که چیزی را نصف می‌کند یا به نیمه می‌رساند اطلاق کرد. مثل آبی که کوزه را تا نیمه پر می‌کند[۵]. و پیری که نیمی از سر را فرا می‌گیرد (کنایه از نیمه‌شدن عمر)[۶]، کسی که نیمی از چیزی را بر می‌دارد[۷]، مسافری که نیمی از روز را راه می‌رود[۸]، کسی که کوزه‌ای را از آب نیمه می‌کند[۹]. چنان که ملاحظه می‌کنید، در همه کاربردهای کلمه انصاف، عنصر نصف نقش اساسی دارد.[۱۰].

عدل و داد

یکی از معانی انصاف که در همه کتب لغت آمده عدالت است[۱۱]. ملاحظه نمونه‌هایی که اهل لغت برای این کاربرد آورده‌اند، نشان می‌دهد انصاف بر نوعی خاص از عدالت اطلاق می‌شود، عدالت با دو شرط انصاف نامیده می‌شود؛ نخست آنکه خود حاکم، یکی از طرفین دعوا باشد و دیگر آنکه به مرحله اجرا برسد. حکمی که در مورد دیگران باشد، انصاف نامیده نمی‌شود هرچند که عادلانه باشد و عدالتی که اجرا نشود نیز مصداق انصاف نیست. کسی که در میانه دو نفر به حق حکم می‌کند، عادل است؛ حتی اگر محکوم علیه حق محکوم له را پرداخت نکند. کسی هم که در مقام حکم، به حق دیگران اعتراف می‌کند، منصف نامیده نمی‌شود. منصف کسی است که در مورد خود به نفع دیگری حکم می‌کند و خود آن حکم را اجرا می‌کند و حق را به صاحبش می‌پردازد؛ به همین دلیل در تفسیر انصاف نوشته‌اند: حق دیگری را چنان بدهی که حق خود را می‌گیری[۱۲]، و در همه مثال‌هایی که برای آن آورده‌اند، این دو عنصر مشاهده می‌شود. الانصاف اعطاء الحق[۱۳]. انصف، اذا اخذ الحق و اعطی الحق[۱۴][۱۵].

منابع

پانویس

  1. ابن‌منظور، لسان‌العرب، ج۹، ص۶۵۰؛ زبیدی، تاج العروس، ج۱۲، ص۵۰۱.
  2. جوهری، صحاح اللغة، ج۳، ص۱۱۸۵؛ زبیدی، تاج‌العروس ج۱۲، ص۵۰۱.
  3. ابن‌منظور، لسان‌العرب، ج۹، ص۶۴۹؛ زبیدی، تاج العروس، ج۱۲، ص۵۰۳.
  4. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱۴، ص ۱۵۷.
  5. لوئیس معلوف، المنجد، ص۸۱۲.
  6. ابن‌منظور، لسان‌العرب، ج۹، ص۶۴۹؛ زبیدی، تاج‌العروس، ج۱۲، ص۵۰۳.
  7. لوئیس معلوف، المنجد، ص۸۱۲.
  8. لوئیس معلوف، المنجد، ص۸۱۲.
  9. لوئیس معلوف، المنجد، ص۸۱۲.
  10. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱۴، ص ۱۵۷.
  11. ابن منظور، لسان‌العرب، ج۴، ص۶۵۰؛ جوهری، صحاح اللغة، ج۳، ص۱۱۸۵.
  12. خلیل بن احمد فراهیدی، العین، ج۷، ص۱۳۳؛ ابن‌منظور، لسان‌العرب، ج۹، ص۶۵؛ زبیدی، تاج‌العروس ج۱۲، ص۵۰۲.
  13. «انصاف، دادن حق است». ابن منظور، لسان‌العرب، ج۹، ص۶۵۰؛ زبیدی، تاج‌العروس ج۱۲، ص۵۰۲.
  14. «انصاف ورزیده، وقتی که حق را بگیرد و حق را بدهد» ابن‌منظور، لسان العرب، ج۹، ص۶۵۰؛ زبیدی، تاج العروس ج۱۲، ص۵۰۲.
  15. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱۴، ص ۱۵۷.