|
|
خط ۱۱: |
خط ۱۱: |
|
| |
|
| ==[[نماز خواندن]] به سوی [[خانه کعبه]]== | | ==[[نماز خواندن]] به سوی [[خانه کعبه]]== |
| براء بن معرور مانند بسیاری از [[اهل مدینه]] [[قبل از هجرت]]، به وسیله [[تبلیغات]] [[مصعب بن عمیر]] اسلام آورده بود. در موقع حج، حدود هفتاد نفر از مردان و بزرگان [[اهل]] مدینه خواستند برای بیعت با رسول خدا{{صل}} و [[دعوت]] ایشان به مدینه به مکه بروند. در بین راه مکه و مدینه، براء به همراهان خود گفت: "دلم [[راضی]] نمیشود که این بناء (کعبه) را پشت سر قرار داده و به طرف [[شام]] و [[بیت المقدس]] نماز بخوانم، بلکه [[رأی]] من این است که به سوی [[کعبه]] [[نماز]] بخوانم" و سپس رو به کعبه نماز خواند. همراهانش به او گفتند: ما نشنیدهایم که [[پیامبر]]{{صل}} جز به طرف [[شام]] ([[بیت المقدس]]) نماز بخواند و ما با ایشان [[مخالفت]] نمیکنیم. پس همراهان [[براء]] به سوی بیت المقدس نماز خواندند. وقتی که نماز براء به پایان رسید، در دلش تردید ایجاد شد و به همین [[دلیل]] به برادرزاده اش، [[کعب بن مالک]]، گفت: "ای [[برادر]] زاده! بیا نزد پیامبر{{صل}} برویم تا از عمل خود بپرسیم". پس از رسیدن به [[مکه]]، به [[مسجد الحرام]] رفتند و در حالی که [[رسول خدا]]{{صل}} را نمیشناختند، از شخصی درباره ایشان سؤال کردند. او به آنها گفت: "آیا [[عباس بن عبدالمطلب]] را میشناسید؟ آنها گفتند: بله او را میشناسیم؛ زیرا او بازرگانی است که بین مکه و [[مدینه]] [[تجارت]] میکند. آن مرد گفت: "آن شخص [[نورانی]] و دلربا که در کنار عباس بن عبدالمطلب نشسته، رسول خدا{{صل}} میباشد". پس [[براء بن معرور]] همراه برادر زادهاش، کعب بن مالک، به نزد رسول خدا{{صل}} رفتند و [[سلام]] کردند. پیامبر{{صل}} جواب سلام آن دو را داد و به عموی خویش فرمود: "آیا این دو را میشناسی؟" [[عباس]] گفت: "بله، این [[فرد]]، براء بن معرور، سالار قومش میباشد و این، کعب بن مالک است. پیامبر{{صل}} فرمودند: همان شاعر معروف؟" عباس گفت: "بله" سپس براء بن معرور گفت: «ای رسول خدا{{صل}} جانم به فدایت. وقتی که من به این [[سفر]] آمدم و [[خداوند متعال]] مرا به [[دین اسلام]] [[هدایت]] فرمود، بهتر دیدم که کعبه را پشت سر خود نگذارم و به سوی بیت المقدس نماز بخوانم، پس به سوی کعبه نماز خواندم. همراهانم با من مخالفت کردند، چنان که تردید در دلم رخنه کرد. ای رسول خدا{{صل}} [[رأی]] شما درباره نماز چگونه است؟».
| |
|
| |
| پیامبر{{صل}} فرمودند: من به سوی بیت المقدس نماز میخوانم، اگر [[صبر]] میکردی بهتر بود. پس براء بن معرور به [[دستور]] رسول خدا{{صل}} نماز خود را [[قضاء]] کرد و به سوی [[بیت المقدس]] [[نماز]] خواند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۴۶؛ زندگانی محمد{{صل}}، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۱، ص۲۸۷؛ أنساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۴۶؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۹۰۱-۹۰۰.</ref>.<ref>[[سید غریب عساکره|عساکره، سید غریب]]، [[براء بن معرور (مقاله)|مقاله «براء بن معرور»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص: .</ref>
| |
|
| |
|
| ==[[بیعت کردن]] با [[رسول خدا]]== | | ==[[بیعت کردن]] با [[رسول خدا]]== |
| در [[تفسیر قمی]] درباره [[شأن نزول]] این [[آیه]]: {{متن قرآن|وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ}}<ref>«و (یاد کن) آنگاه را که کافران با تو نیرنگ میباختند تا تو را بازداشت کنند یا بکشند یا بیرون رانند، آنان نیرنگ میباختند و خداوند تدبیر میکرد و خداوند بهترین تدبیر کنندگان است» سوره انفال، آیه ۳۰.</ref>.
| |
|
| |
| آمده است که این آیه در [[مکه]] [[قبل از هجرت]] [[پیامبر]]{{صل}} به [[مدینه]] نازل شده و شأن نزول آن این است که وقتی رسول خدا{{صل}} به [[دستور]] [[خداوند متعال]]، [[دعوت به اسلام]] را آشکار نمود، [[اوس]] و [[خزرج]]، دو [[قبیله]] از مدینه، به نزد ایشان آمدند. رسول خدا{{صل}} به آنها فرمود: "آیا از من [[حمایت]] میکنید و نیز پشتوانه من میشوید تا برای شما از [[کتاب آسمانی]] که [[خدا]] بر من نازل فرموده اندکی بخوانم و به [[راستی]] که [[پاداش]] شما در مقابل حمایت از من، [[بهشت]] است؟" آنها گفتند: بله، آنچه را که میخواهی درباره خودت و پروردگارت برای ما بگو و ما هر چه دستور دهی [[اطاعت]] میکنیم. پیامبر{{صل}} فرمودند: "[[وعده]] من و شما در [[شب]] وسط از شبهای تشریق در [[عقبه]]<ref>عقبه: گردنه کوه؛ به راه سخت و دشوار در کوه، عقبه گفته میشود.</ref> میباشد". پس آنها به [[حج]] رفتند و به [[منی]] بازگشتند و در آن [[زمان]] افراد زیادی به حج آمده بودند. وقتی که [[روز]] دوم تشریق فرا رسید، پیامبر{{صل}} به آنها فرمود: "وقتی که شب شد به [[منزل]] [[عبدالمطلب]] در عقبه بیایید و افراد خوابیده را بیدار نکنید و آهسته و بدون صدا و یکی یکی به عقبه بیایید". پس در آن شب هفتاد مرد و دو [[زن]] از [[اوس]] و [[خزرج]] [[دعوت پیامبر]]{{صل}} را پذیرفتند و به [[خانه]] [[عبدالمطلب]]{{ع}} در [[عقبه]] به نزد [[رسول خدا]]{{صل}} آمدند.
| |
|
| |
| وقتی که همه در عقبه جمع شدند، رسول خدا{{صل}} به آنها فرمود: "آیا از من [[حمایت]] میکنید و پشتوانه من میشوید تا برای شما [[آیات]] پروردگارم را [[تلاوت]] کنم؟" [[اسعد بن زراره]] و [[براء بن معرور]] و [[عبدالله بن حرام]] که از بزرگان بودند، گفتند: بله، آنچه که میخواهی درباره خودت و پروردگارت و هر شرطی که داری بگو و ما از [[دل]] و [[جان]] قبول کرده و [[اطاعت]] میکنیم.
| |
|
| |
| [[پیامبر]] میفرمودند: "اما شرط پروردگارم این است که تنها او را بپرستید و چیزی یا کسی را برای او [[شریک]] قرار ندهید. و اما شرط من این است که از من [[دفاع]] کنید همان گونه که از خودتان دفاع میکنید و نیز از [[خانواده]] من دفاع کنید همان گونه که از خانواده خود دفاع میکنید و نیز پشتوانه من باشید". آنها گفتند: در مقابل کاری که برای شما انجام میدهیم چه چیزی نصیب ما میشود؟
| |
|
| |
| پیامبر{{صل}} فرمود: "[[بهشت]]، در [[آخرت]] و این که شما [[پادشاهان]] [[عرب]] خواهید شد و نیز [[عجم]] ([[غیر عرب]]) به [[دین]] شما ([[اسلام]]) [[ایمان]] میآورند و در بهشت از پادشاهان خواهید بود". گفتند: ما [[راضی]] شدیم و از تو و خانوادهات حمایت و دفاع میکنیم همان گونه که از [[اهل]] و خانواده خود حمایت و دفاع میکنیم و پشتوانه تو خواهیم بود.
| |
|
| |
| پیامبر{{صل}} فرمود: "[[دوازده نفر]] از خودتان که مورد [[اعتماد]] هستند، [[انتخاب]] کنید همان گونه که [[حضرت موسی]] دوازده نفر از [[بنی اسرائیل]] را انتخاب کرده بود". پس در آن وقت [[جبرئیل امین]]{{ع}} نازل شد و به آن دوازده نفر با دست اشاره کرد و آنها انتخاب شدند. نُه نفر از انتخاب شوندگان از [[قبیله خزرج]] و سه نفر از [[قبیله اوس]] بودند. [[اسعد بن زراره]]، [[براء بن معرور]]، [[عبد الله بن حرام]] [[پدر]] [[جابر بن عبدالله انصاری]]، [[رافع بن مالک]]، [[سعد بن عباده]]، [[منذر بن عمرو]]، [[عبدالله بن رواحه]]، [[سعد بن ربیع]] و [[عباده بن صامت]] از [[خزرج]]: [[ابو هیثم بن التیهان]]؛ [[اسید بن حصین]] و [[سعد بن خیثمه]] از [[اوس]] بودند.
| |
|
| |
| وقتی آنها با [[رسول خدا]]{{صل}} [[بیعت]] کردند، [[شیطان]] نالهای کشید و گفت: "ای [[قریش]] وای [[عرب]]، [[محمد]]{{صل}} با مردانی از یثرب در [[عقبه]] برای [[جنگ]] با شما هم [[پیمان]] شده و بیعت کرد. در آن وقت، تمام کسانی که در [[منی]] و در [[مکه]] به سر میبردند صدای آن [[ملعون]] را شنیدند. [[اعراب]] و قریش از [[ترس]]، سلاحهای خود را برداشته و به سوی عقبه حرکت کردند. رسول خدا{{صل}} که صدای آن ملعون را شنیده بودند به [[انصار]] فرمود: "متفرق شوید".
| |
|
| |
| انصار گفتند: ای رسول خدا{{صل}} این اجازه بدهید که ما به جنگ آنها رفته، و آنها را نابود کنیم. رسول خدا{{صل}} آنها فرمود: "به شما اجازه جنگ نمیدهم؛ زیرا [[خداوند متعال]] به من اجازه جنگ با آنها را نداده است".
| |
|
| |
| آنها گفتند: آیا با ما به [[مدینه]] میآیید؟ [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "من [[منتظر]] [[دستور الهی]] هستم". وقتی قریش به عقبه رسیدند [[حمزه]] [[سید الشهداء]] و [[امیر المؤمنین]] [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} بالای عقبه رفتند در حالی که [[شمشیر]] از نیام کشیده بودند. وقتی [[مشرکین]] آن دو را دیدند به آنها گفتند: برای چه چیزی جمع شدهاید؟ حمزه [[سیدالشهداء]] به آنها گفت: "ما جمع نشدیم و اینجا کسی نیست؛ به [[خدا]] قسم اگر کسی بالا بیاید با این شمشیر خونش را خواهم ریخت". چون قریش نتیجهای نگرفتند به مکه بازگشتند<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ص۶۴۹؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۶۹؛ قصص الانبیاء، راوندی، ص۳۳۱-۳۳۲.</ref>.
| |
|
| |
| از [[ابن عباس]] [[روایت]] شده که [[براء بن معرور]] اولین کسی بود که با پیامبر{{صل}} بیعت کرد و آن بیعت در [[شب]] عقبه در نزد هفتاد نفر از انصار بود. در هنگام بیعت براء بن معرور بلند شد و [[حمد]] و ثناء [[خداوند]] را بر [[زبان]] جاری کرد و سپس گفت: "[[حمد]] و [[سپاس]] مخصوص خدایی است که ما را به [[محمد]] اکرام{{صل}} فرمود و ایشان را برای ما فرستاد". و نیز [[نقل]] شده، او اولین کسی بود که [[دعوت پیامبر]]{{صل}} را پذیرفت و آخرین کسی بود که چنین گفت: [[دعوت]] [[خداوند عزوجل]] را [[اجابت]] میکنیم و گوش میدهیم و [[اطاعت]] میکنیم. ای [[قبیله اوس]] و [[خزرج]]! به [[راستی]] که [[خداوند متعال]] شما را به دینش ([[اسلام]]) اکرام فرموده، پس گوش فرا دهید و اطاعت کنید و این [[نعمت الهی]] را [[شکرگزار]] باشید و از [[دستورات الهی]] و فرستادهاش اطاعت کنید و به آن عمل کنید»<ref>مستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۹۹؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۴.</ref>.<ref>[[سید غریب عساکره|عساکره، سید غریب]]، [[براء بن معرور (مقاله)|مقاله «براء بن معرور»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص: .</ref>
| |
|
| |
|
| ==[[فضائل]] [[براء بن معرور]]== | | ==[[فضائل]] [[براء بن معرور]]== |
| [[امام صادق]]{{ع}} میفرماید: "[[رسول خدا]]{{صل}} به [[طایفه]] بنی [[سلمه]] فرمود: [[سید]] و سالار شما کیست؟ آنها گفتند: ای رسول خدا{{صل}} بزرگ ما مردی [[بخیل]] است".
| |
|
| |
| [[پیامبر]]{{صل}} فرمودند: "کدام [[مرض]] بدتر از [[بخل]] است". سپس فرمودند: "[[رئیس]] و سالار شما مردی سفید پوست به نام براء بن معرور است"<ref>فروع کافی، کلینی، ج۴، ص۴۴.</ref>.
| |
|
| |
| هم چنین امام صادق{{ع}} فرمودند: "براء بن معرور هنگام وفاتش در [[مدینه]] و پیامبر{{صل}} در [[مکه]] بود و هنوز پیامبر{{صل}} و [[مسلمین]] به سوی [[بیت المقدس]] [[نماز]] میخواندند. [[براء]] [[وصیت]] کرد که هنگام [[دفن]] صورتش را به طرف مکه قرار دهند و [[سنت]] هم بر این جاری شد. هم چنین درباره ثلث مالش وصیت کرد و بر این معنی هم [[آیه]] نازل شد و سنت هم بر این گونه قرار گرفت".
| |
|
| |
| براء یک ماه [[قبل از هجرت]] پیامبر{{صل}} به مدینه از [[دنیا]] رفت. چون [[حضرت]] به مدینه وارد شد، به اصحابش فرمود: "مرا بر سر [[قبر]] براء بن معرور ببرید". پس کنار قبر او نماز خواند و این گونه [[دعا]] فرمود: "خدایا! او را بیامرز و به او [[رحم]] فرما و از او [[خشنود]] باش"<ref>{{متن حدیث| اللَّهُمَّ اغْفِرْ لَهُ وَارْحَمْهُ وَعَافِهِ وَاعْفُ عَنْهُ }}؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۲۵۴-۲۵۵؛ ج۴، ص۴۴-۴۵؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۲۶۰؛ الخصال، شیخ صدوق، ج۱، ص۱۹۲.</ref>.<ref>[[سید غریب عساکره|عساکره، سید غریب]]، [[براء بن معرور (مقاله)|مقاله «براء بن معرور»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص: .</ref>
| |
|
| |
|
| ==[[همسر]] و [[دختران]] [[براء بن معرور]]== | | ==[[همسر]] و [[دختران]] [[براء بن معرور]]== |
| همسر براء بن معرور به نام ځلیده یکی از [[بیعت کنندگان]] با [[پیامبر]]{{صل}} در [[عقبه]] بود. [[براء]] دخترانی نیز داشته است، از جمله [[هند]] که همسر [[جابر بن عتیک]] از [[خاندان]] [[سلمه]] بوده است؛ هند [[مسلمان]] شده و با پیامبر{{صل}} [[بیعت]] کرد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۰۲.</ref>. یکی دیگر از دختران براء ام بشر میباشد که همسر [[زید بن حارثه]] از بزرگان [[صحابه]] بود و [[جابر بن عبد الله]] از او احادیثی [[نقل]] کرده است<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۹۵۷.</ref>.
| |
|
| |
| بشر بن براء بن معرور از مادرش چنین [[روایت]] کرده است: روزی پیامبر{{صل}} فرمود: "آیا شما را از [[بهترین]] [[مردم]] خبر دهم؟" مردم گفتند: بله. پیامبر{{صل}} با دست به سوی [[شرق]] اشاره کرد و فرمود: "مردی است که لگام اسب خود را در دست گرفته و [[منتظر]] است که حمله کند یا بر او حمله کنند". سپس فرمود: "آیا [[دوست]] دارید از بهترین شما خبر دهم؟" همه گفتند: بله. در این هنگام [[رسول خدا]]{{صل}} با دست به سوی [[حجاز]] اشاره کرد و فرمود: کسی که میان گوسفندان و دامهای خود باشد و [[زکات]] را بپردازد و [[حق]] [[خدا]] را در [[اموال]] خود بداند و از مردم [[شرور]] کناره بگیرد"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۳۲۵.</ref>.
| |
|
| |
| [[عایشه]] میگوید: [[مادر]] [[بشر بن براء]] در هنگام [[بیماری]] رسول خدا{{صل}} به [[عیادت]] ایشان آمد و دست بر روی دست پیامبر{{صل}} کشید و در حالی که رسول خدا{{صل}} از تب به خود میپیچید، به رسول خدا{{صل}} گفت: "ای رسول خدا! تا به حال چنین تبی در هیچ کس ندیدهام". پیامبر فرمودند: "همان گونه که [[پاداش]] ما دو برابر است، بلاهای ما هم دو برابر است". پس پیامبر{{صل}} به مادر بشر فرمود: "مردم درباره بیماری من چه [[فکر]] میکنند؟" او گفت: مردم [[فکر]] میکنند که [[رسول خدا]]{{صل}} گرفتار ذات الجنب هستند". [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "آن [[بیماری]] از ریشخندهای [[شیطان]] است و [[خداوند]] مرا به آن گرفتار نمیفرماید. و این درد به [[دلیل]] همان لقمه زهرآلودی است که در [[خیبر]]، من و پسرت از آن خوردیم و همواره از همان [[بیمار]] میشوم تا کار به این جا رسید و [[زمان]] [[مرگ]] است" و بدین گونه رسول خدا{{صل}} از [[دنیا]] رفت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۳۱۳؛ المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۵۱۹؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۱۵۰.</ref>.<ref>[[سید غریب عساکره|عساکره، سید غریب]]، [[براء بن معرور (مقاله)|مقاله «براء بن معرور»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص: .</ref>
| |
|
| |
|
| ==[[بشر بن براء بن معرور]]== | | ==[[بشر بن براء بن معرور]]== |
| [[براء بن معرور]] [[فرزندی]] به نام بشر داشت که او هم از بزرگان و اشراف [[مدینه]] بود و در [[عقبه]] با پیامبر{{صل}} [[بیعت]] کرد و در [[بدر]] و [[احد]] و سایر [[غزوات پیامبر]]{{صل}} شرکت داشت و پس از [[جنگ خیبر]] از دنیا رفت. او یکی از [[بهترین]] تیراندازان رسول خدا{{صل}} در [[جنگها]] بود. هنگامی که پیامبر{{صل}} خیبر را [[فتح]] کرد، این موضوع برای [[یهودیان]] بسیار تلخ بود. [[زن]] یهودیهای به نام [[زینب]]، دختر حارس بن [[سلام]]، برادرزاده مرحب پرسید: پیامبر از اعضای گوسفند چه عضوی را بیشتر [[دوست]] دارد؟ به او گفتند: سردست و شانه را. زینب بزی را کشت، و سپس زهر کشنده تب آوری را که با [[مشورت]] [[یهود]] فراهم کرده بود، به تمام گوشت و مخصوصا شانه و سردست آن زد و آن را [[مسموم]] کرد. چون غروب شد و رسول خدا{{صل}} به [[منزل]] خود آمد، متوجه شد که زینب کنار بارها نشسته است. از او پرسید: کاری داری؟ او گفت: "ای [[ابوالقاسم]]، هدیهای برایت آوردهام". چون اگر چیزی را به پیامبر{{صل}} [[هدیه]] میکردند، از آن میخوردند و اگر [[صدقه]] بود، از آن نمیخوردند، پیامبر{{صل}} فرمود تا هدیه او را گرفتند و در برابر آن [[حضرت]] نهادند. آنگاه به همراهان فرمود: "نزدیک بیایید و [[غذا]] بخورید!" [[یاران]] آن حضرت که حاضر بودند شروع به خوردن کردند. پیامبر{{صل}} از گوشت باز و خوردند، و [[بشر بن براء]] هم استخوانی را برداشت. [[پیامبر]]{{صل}} [[احساس]] لرزشی کردند و [[بشر]] هم لرزید. همین که پیامبر{{صل}} و بشر لقمههای خود را خوردند، پیامبر{{صل}} به [[یاران]] خود فرمود: "از خوردن این گوشت دست بردارید که این باز و به من نبر میدهد که [[مسموم]] است". بشر بن براء گفت: "ای [[رسول خدا]]، به [[خدا]] [[سوگند]] که من هم از همین یک لقمه فهمیدم، و به این علت آن را از دهان بیرون نینداختم که خوردن را برای شما ناگوار نسازم و چون شما لقمه خود را خوردید، [[جان]] خودم را عزیزتر از جان شما ندیدم؛ هم چنین [[امیدوار]] بودم که این یک لقمه، کشنده نباشد". بشر بن براء هنوز از جای خود برنخاسته بود که رنگش سیاه شد، و او یک سال [[بیمار]] بود و نمیتوانست حرکت کند، و بعد هم با همین [[بیماری]] از [[دنیا]] رفت؛ برخی گفتهاند که بشر بن براء همان دم از دنیا رفت. اما پیامبر{{صل}} پس از آن سه سال دیگر زنده بودند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۴۸۱؛ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۱۰۳؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۱۵۰؛ المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۵۱۸.</ref>.<ref>[[سید غریب عساکره|عساکره، سید غریب]]، [[براء بن معرور (مقاله)|مقاله «براء بن معرور»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص: .</ref>
| |
|
| |
|
| == جستارهای وابسته == | | == جستارهای وابسته == |