|
|
خط ۱۵: |
خط ۱۵: |
|
| |
|
| ==[[اسلام آوردن]] عمرو بن جموح== | | ==[[اسلام آوردن]] عمرو بن جموح== |
| وقتی [[اسلام در مدینه]] رایج شد، تمام افراد تیره بنی سلمه به آن [[ایمان]] آوردند ولی عمرو بن جموح هنوز ایمان نیاورده بود و چون بزرگ و [[رئیس]] [[قبیله]] بود دیگران نمیخواستند سر به سرش بگذارند. تا اینکه عدهای از [[جوانان]] قبیله از جمله [[معاذ]] فرزند خود او و [[معاذ بن جبل]] درصدد برآمدند تا غیر مستقیم رئیس قبیله را به [[اسلام]] [[دعوت]] و او را از [[خواب]] سنگین [[کفر]] و [[شرک]] بیدار کنند.
| |
|
| |
| [[عمرو بن جموح]] بتی [[زیبا]] از چوب تراشیده بود و در [[خانه]] از آن نگهداری میکرد و بامداد هر [[روز]] آن را خوشبو میساخت و در مقابلش [[تواضع]] و [[کرنش]] میکرد.
| |
|
| |
| جوانان در نیمه شبی [[بت]] [[عمرو]] را دزدیده و آن را به رو در محلی که [[مردم]] زبالهها و خاکروبههای خود را میریختند، انداختند. صبحگاهان عمرو به سراغ بت رفت و از آن خبری نیافت و به جستجو پرداخت تا اینکه آن را میان خاکروبهها و زبالهها پیدا کرد. پس بت را به خانه آورد و شست و [[معطر]] کرد و از بت عذرخواهی کرد به آن گفت: "اگر میدانستم چه کسی با تو چنین [[رفتاری]] کرده دمار از روزگارش در میآوردم".
| |
|
| |
| در شبهای دوم و سوم هم جوانان همین کار را تکرار کردند، تا آنکه عمرو به ستوه آمد و پس از آنکه بت را تمیز و معطر کرد، [[شمشیر]] خود را به [[بدن]] بت بست و به او گفت: "نمیدانم چه کسی با تو چنین رفتاری میکند، بنابراین اگر قدرتی داری تو خود با این شمشیر [[مخالفان]] را [[کیفر]] بده".
| |
|
| |
| این بار جوانان شمشیر را از کمر بت باز کردند، و آن را با ریسمان به لاشه سگی بسته و در [[چاه]] افکندند. صبح آن روز عمرو با [[زحمت]] فراوان بت را با چنین وضعی از میان چاه بیرون آورد. در این هنگام بعضی از کسانی که [[ایمان]] آورده بودند درباره اسلام با او صحبت کردند تا آنکه [[مسلمان]] شد.
| |
|
| |
| او سپس برای [[بدگویی]] از بت و [[سپاسگزاری]] از [[هدایت]] [[پروردگار]] این اشعار را سرود: به [[خدا]] قسم، اگر خدا بودی، با لاشه سگی در ته [[چاه]] هم آغوش نمیشدی؟ [[افسوس]] بر تو که پرستیده شوی، ولی اکنون تو را به سبب ضررهایی که بردهایم، ملامت میکنیم. [[حمد]] مخصوص [[پروردگار]] بلندمرتبه و بخشندهای است که روزی دهنده و کیفردهنده است. و او قبل از آنکه من وارد گودال قبر شوم مرا [[نجات]] بخشید<ref>{{عربی|تالله لو کنت الها لم تکن انت وکلب وسط بئر فی قرن
| |
| اف لمصرعک الها یستدن الان فلنشنا ک عن [[سوء]] الغبن
| |
| فالحمد لله العلی ذی المنن الواهب الرزق و دیان الدین
| |
| و هو الذی انقذنی من قبل أن اکون فی ظلمة [[قبر]] مرتهن}}؛السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۱۰؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۲۰۲.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[عمرو بن جموح (مقاله)|مقاله «عمرو بن جموح»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۳۹۶-۳۹۷.</ref>
| |
|
| |
|
| ==عمرو بن جموح و [[نزول آیه]]== | | ==عمرو بن جموح و [[نزول آیه]]== |
| روزی [[عمرو بن جموح]] که پیرمردی شده و [[مال]] زیادی داشت، به حضور [[رسول خدا]]{{صل}} رسید و گفت: "یا [[رسول الله]]، چه چیزی [[صدقه]] بدهم و به چه کسی بدهم؟" پس این [[آیه]] نازل شد: {{متن قرآن|يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ قُلْ مَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ}}<ref>«از تو میپرسند: چه چیزی را ببخشند؟ بگو هر دارایی که میبخشید (بهتر است) به پدر و مادر و نزدیکان و یتیمان و بینوایان و در راه مانده باشد و هر نیکی بجای آورید خداوند به آن داناست» سوره بقره، آیه ۲۱۵.</ref><ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۲، ص۷۰.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[عمرو بن جموح (مقاله)|مقاله «عمرو بن جموح»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۳۹۸.</ref>
| |
|
| |
|
| ==سرانجام عمرو بن جموح== | | ==سرانجام عمرو بن جموح== |
| چون عمرو بن جموح لنگ بود لذا به [[دستور پیامبر]]{{صل}} از شرکت در [[جنگ بدر]] بازماند، ولی چهار پسر [[شجاع]] دلیر داشت که در [[جنگها]] شرکت میکردند. چون [[جنگ احد]] پیش آمد، آماده میدان [[جنگ]] شد. بستگانش که خواستند جلوی او را بگیرند، به وی گفتند: چهار پسرت به جنگ میروند و این برای تو کافی است.
| |
|
| |
| عمرو گفت: "عجبا آنها به [[بهشت]] بروند و من در کنار شما بنشینم. پس [[لباس]] [[جنگ]] پوشید و [[شمشیر]] به کمر بست و آماده شد، بعضی از مردان [[قبیله]] [[اصرار]] داشتند که چون پای تو لنگ است لذا [[جهاد]] بر تو [[واجب]] نیست و بالاخره برای [[قضاوت]] به نزد [[پیامبر]]{{صل}} رفتند. [[عمرو]] گفت: "یا [[رسول الله]] خاندانم اصرار دارند که مرا از رفتن به جهاد باز دارند. به [[خدا]] قسم امیدوارم با همین پای لنگم در [[بهشت]] قدم بزنم". [[رسول خدا]] که او را چنین جدی و کوشا دید، فرمود: "او را به حال خودگذارید و مانعش نشوید تا شاید [[خداوند]] [[شهادت]] را نصیبش کند"<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۳، ص۶۰۷، السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۳، ص۷۴.</ref>. پس عمرو به سوی [[احد]] حرکت کرد و گفت: "پروردگارا! شهادت را روزیم گردان و مرا به سوی خاندانم برمگردان"<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۱۶۸؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۹۴.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[عمرو بن جموح (مقاله)|مقاله «عمرو بن جموح»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۳۹۸-۳۹۹.</ref>
| |
|
| |
|
| ==[[همسر]] عمرو و کشته او== | | ==[[همسر]] عمرو و کشته او== |
| [[عمرو بن جموح]] با یکی از فرزندانش به نام [[خالد]] در [[جنگ احد]] [[شهید]] شدند. [[هند]]، همسر عمرو، جنازۀ همسر و پسر و برادرش [[عبدالله]] [[پدر]] [[جابر]] را بر شتر بار کرد تا برای [[دفن]] به [[مدینه]] ببرد. شتر تا مرز میان احد و مدینه آمد اما در آنجا به [[زمین]] نشست و از او [[اطاعت]] نکرد. هرگاه او شتر را به طرف احد برمیگردانید او به سرعت [[راه]] میرفت ولی چون به جانب مدینه برمیگشت اطاعت نمیکرد و قدم از قدم بر نمیداشت.
| |
|
| |
| پس هند نزد پیامبر{{صل}} رفت و داستان شتر را بازگو کرد. رسول خدا از او پرسید: "مگر، عمرو هنگام بیرون رفتن به احد سخنی گفته است؟" هند گفت: " آری یا رسول الله، عمرو در آن هنگام رو به [[قبله]] ایستاد و گفت: " خدایا مرا به خاندانم برمگردان و شهادت را نصیبم فرما".
| |
|
| |
| پیامبر{{صل}} فرمود: "شتر [[مأمور]] است و به این سبب اطاعت نمیکند". سپس فرمود: برای گروه [[انصار]]، برخی از شما هستید که خدا را به هر چه بخواند آن را میپذیرد و [[عمرو]] از آنهاست"؛ آنگاه به [[هند]]، [[همسر]] عمرو فرمود: "از وقتی که عمرو کشته شده [[فرشتگان]] بر او سایه افکنده و منتظرند ببینند که در کجا [[دفن]] میشود".
| |
| هنگامی که [[مسلمانان]] میخواستند اجساد را دفن کنند، [[رسول خدا]]{{صل}} [[فرمان]] داد که چون میان عمرو و [[عبدالله]]، [[پدر]] [[جابر]] [[صفا]] و [[صمیمیت]] بوده است هر دو را در یک [[قبر]] دفن کنند، پس از آنکه آنها دفن شدند، [[پیامبر]]{{صل}} به همسرش فرمود: "ای هند، الان همسر و [[برادر]] و فرزندت در [[بهشت]] با هم رفیقاند". هند از پیامبر{{صل}} خواست تا [[دعا]] کند که [[خداوند]] او را نیز با ایشان [[محشور]] کند<ref> بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۰، ص۱۳۱ (به نقل از المغازی واقدی)؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۹۴؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۱۶۱؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۴، ص۲۱۴.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[عمرو بن جموح (مقاله)|مقاله «عمرو بن جموح»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۳۹۹-۴۰۰.</ref>
| |
|
| |
|
| == پرسشهای وابسته == | | == پرسشهای وابسته == |