ابراهیم بن موسی الکاظم: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'نفر' به 'نفر'
بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'نفر' به 'نفر')
خط ۲۱: خط ۲۱:


به هر حال، تشخیص اینکه ابراهیم بن موسی{{ع}} یکی است یا متعدد، چندان آسان نیست، اما به [[صراحت]] می‌توان مدعی شد که در متون [[حدیثی]] و [[تاریخی]] کهن، هیچ اثری از تعدد [[ابراهیم]] دیده نمی‌شود. چنان که در هیچ واقعه‌ای از [[تاریخ]]، مطلبی که دال بر این تعدد باشد دیده نمی‌شود و پژوهشگرانی که سرگذشت [[فرزندان امام کاظم]]{{ع}} را انعکاس داده‌اند، از ابراهیم مطلق گفت‌و‌گو کرده‌اند و هیچ یک از آنان یادی از ابراهیم اکبر یا اصغر نکرده‌اند. از این رو، پذیرش [[اتحاد]] ابراهیم سزاوارتر می‌نماید و به نظر می‌رسد [[راز]] تأکید برخی بر تعدد، آن باشد که به [[آسانی]] نمی‌توانند ابراهیم مدعی [[حیات]] [[امام کاظم]]{{ع}} و همراه [[ابوالسرایا]] را با کسی که از سوی برخی از بزرگان به [[نیکی]] توصیف شده یکی بدانند. اما [[واقعیت]] آن است که [[تعارض]] آشکاری میان این دو داده نیست، چنان که حتی از منظر [[علامه امینی]]، با فرض تعدد نیز هر دو به اوصاف [[نیک]] شناخته‌اند<ref>الغدیر، ج۳، ص۲۶۹.</ref>.
به هر حال، تشخیص اینکه ابراهیم بن موسی{{ع}} یکی است یا متعدد، چندان آسان نیست، اما به [[صراحت]] می‌توان مدعی شد که در متون [[حدیثی]] و [[تاریخی]] کهن، هیچ اثری از تعدد [[ابراهیم]] دیده نمی‌شود. چنان که در هیچ واقعه‌ای از [[تاریخ]]، مطلبی که دال بر این تعدد باشد دیده نمی‌شود و پژوهشگرانی که سرگذشت [[فرزندان امام کاظم]]{{ع}} را انعکاس داده‌اند، از ابراهیم مطلق گفت‌و‌گو کرده‌اند و هیچ یک از آنان یادی از ابراهیم اکبر یا اصغر نکرده‌اند. از این رو، پذیرش [[اتحاد]] ابراهیم سزاوارتر می‌نماید و به نظر می‌رسد [[راز]] تأکید برخی بر تعدد، آن باشد که به [[آسانی]] نمی‌توانند ابراهیم مدعی [[حیات]] [[امام کاظم]]{{ع}} و همراه [[ابوالسرایا]] را با کسی که از سوی برخی از بزرگان به [[نیکی]] توصیف شده یکی بدانند. اما [[واقعیت]] آن است که [[تعارض]] آشکاری میان این دو داده نیست، چنان که حتی از منظر [[علامه امینی]]، با فرض تعدد نیز هر دو به اوصاف [[نیک]] شناخته‌اند<ref>الغدیر، ج۳، ص۲۶۹.</ref>.
به هر حال و با فرض اتحاد، ابراهیم بن موسی{{ع}} یکی از شخصیت‌های برجسته [[عهد]] [[امام رضا]]{{ع}} بود. درباره وی در دو عرصه می‌توان سخن گفت: یکی عرصه مذهبی و [[دینی]] و دیگر عرصه [[سیاسی]] و [[اجتماعی]]. اما در عرصه مذهبی، نخستین بار نام وی پس از [[شهادت امام کاظم]]{{ع}} به میان آمد، آنگاه که وی به عنوان یکی از افراد نامبرده در وصیت‌نامه [[پدر]]، برای [[تعیین]] [[تکلیف]] [[وصیت]] نزد [[قاضی]] ابوعمران طلحی رفت و با امام رضا{{ع}} به [[مخاصمه]] پرداخت<ref>الکافی، ج۱، ص۳۱۶؛ بحار الأنوار، ج۴۹، ص۲۲۶؛ الفوائد الرجالیة، ج۱، ص۴۱۶.</ref>، هر چند سخنگوی آنان [[عباس]] بود و همو نیز مهر وصیت‌نامه را شکسته و مورد [[لعن]] قرار گرفته بود. کسی ابراهیم را به عنوان مدعی ذکر نکرده و طبعاً در [[تخلف]] از وصیت و اسائه ادبی که به [[امام]] روا داشته شد، نقشی نداشته است. اما بر اساس روایتی، وقتی از کسی پس از فوت پدرش شنید که مدعی زنده بودن امام بود، واکنشی نشان نداده و گویی که خود نیز چنین [[اعتقادی]] داشته است. در [[کتاب الکافی]]، بخش “امام چه وقت می‌فهمد به [[مقام امامت]] رسیده” [[کلینی]] به [[سند]] خود از [[علی بن اسباط]] نقل می‌کند که به [[حضرت رضا]]{{ع}} عرض کردم: مردی پیش برادرت [[ابراهیم]] رفت و به او گفت: پدرت زنده است. آیا چنین چیزی را که او می‌داند، تو می‌دانی؟ (آیا شما اطلاع از مکان او داری؟) گفت: سبحان [[الله]]، [[پیغمبر]] می‌میرد، [[موسی بن جعفر]] نمی‌میرد! به [[خدا]] قسم او از [[دنیا]] رفت، مانند [[رسول خدا]]{{صل}}. سپس توضیح‌هایی می‌دهد<ref>الکافی، ج۱، ص۳۸۰؛ تعلیقة علی منهج المقال، ص۵۶.</ref>. البته روشن است این [[روایت]] حاکی از [[انکار]] درگذشت [[امام کاظم]]{{ع}} از سوی ابراهیم نیست تا متهم به به [[واقفی]] گردد. چنان که بر اساس روایتی دیگر منقول از [[همدانی]] از پدرش از [[بکر بن صالح]] که می‌گوید: از ابراهیم پرسیدم: درباره پدرت چه می‌گویی؟ گفت: زنده است. پرسیدم: درباره برادرت علی چه نظر داری؟ گفت: فردی [[ثقه]] و بسیار راستگوست. گفتم: او می‌گوید پدرت در گذشته است. گفت: او به آنچه می‌گوید داناتر است. دوباره بازگشتم و درباره [[وصیت]] پدرش پرسیدم. گفت: پنج [[نفر]] از ما را [[وصی]] قرار داد، ولی علی را بر ما مقدم داشت<ref>عیون أخبار الرضا{{ع}}، ج۱، ص۴؛ المنتظم، ج۱۰، ص۸۳۶؛ بحارالأنوار، ج۴۸، ص۲۸۲؛ الفوائد الرجالیة، ج۱، ص۴۲۲.</ref>. از این سخن برخی به [[انصاف]] و تقوای وی نظر داده‌اند<ref>مستدرکات علم رجال الحدیث، ج۱، ص۲۱۳- ۲۱۴.</ref>.
به هر حال و با فرض اتحاد، ابراهیم بن موسی{{ع}} یکی از شخصیت‌های برجسته [[عهد]] [[امام رضا]]{{ع}} بود. درباره وی در دو عرصه می‌توان سخن گفت: یکی عرصه مذهبی و [[دینی]] و دیگر عرصه [[سیاسی]] و [[اجتماعی]]. اما در عرصه مذهبی، نخستین بار نام وی پس از [[شهادت امام کاظم]]{{ع}} به میان آمد، آنگاه که وی به عنوان یکی از افراد نامبرده در وصیت‌نامه [[پدر]]، برای [[تعیین]] [[تکلیف]] [[وصیت]] نزد [[قاضی]] ابوعمران طلحی رفت و با امام رضا{{ع}} به [[مخاصمه]] پرداخت<ref>الکافی، ج۱، ص۳۱۶؛ بحار الأنوار، ج۴۹، ص۲۲۶؛ الفوائد الرجالیة، ج۱، ص۴۱۶.</ref>، هر چند سخنگوی آنان [[عباس]] بود و همو نیز مهر وصیت‌نامه را شکسته و مورد [[لعن]] قرار گرفته بود. کسی ابراهیم را به عنوان مدعی ذکر نکرده و طبعاً در [[تخلف]] از وصیت و اسائه ادبی که به [[امام]] روا داشته شد، نقشی نداشته است. اما بر اساس روایتی، وقتی از کسی پس از فوت پدرش شنید که مدعی زنده بودن امام بود، واکنشی نشان نداده و گویی که خود نیز چنین [[اعتقادی]] داشته است. در [[کتاب الکافی]]، بخش “امام چه وقت می‌فهمد به [[مقام امامت]] رسیده” [[کلینی]] به [[سند]] خود از [[علی بن اسباط]] نقل می‌کند که به [[حضرت رضا]]{{ع}} عرض کردم: مردی پیش برادرت [[ابراهیم]] رفت و به او گفت: پدرت زنده است. آیا چنین چیزی را که او می‌داند، تو می‌دانی؟ (آیا شما اطلاع از مکان او داری؟) گفت: سبحان [[الله]]، [[پیغمبر]] می‌میرد، [[موسی بن جعفر]] نمی‌میرد! به [[خدا]] قسم او از [[دنیا]] رفت، مانند [[رسول خدا]]{{صل}}. سپس توضیح‌هایی می‌دهد<ref>الکافی، ج۱، ص۳۸۰؛ تعلیقة علی منهج المقال، ص۵۶.</ref>. البته روشن است این [[روایت]] حاکی از [[انکار]] درگذشت [[امام کاظم]]{{ع}} از سوی ابراهیم نیست تا متهم به به [[واقفی]] گردد. چنان که بر اساس روایتی دیگر منقول از [[همدانی]] از پدرش از [[بکر بن صالح]] که می‌گوید: از ابراهیم پرسیدم: درباره پدرت چه می‌گویی؟ گفت: زنده است. پرسیدم: درباره برادرت علی چه نظر داری؟ گفت: فردی [[ثقه]] و بسیار راستگوست. گفتم: او می‌گوید پدرت در گذشته است. گفت: او به آنچه می‌گوید داناتر است. دوباره بازگشتم و درباره [[وصیت]] پدرش پرسیدم. گفت: پنج نفر از ما را [[وصی]] قرار داد، ولی علی را بر ما مقدم داشت<ref>عیون أخبار الرضا{{ع}}، ج۱، ص۴؛ المنتظم، ج۱۰، ص۸۳۶؛ بحارالأنوار، ج۴۸، ص۲۸۲؛ الفوائد الرجالیة، ج۱، ص۴۲۲.</ref>. از این سخن برخی به [[انصاف]] و تقوای وی نظر داده‌اند<ref>مستدرکات علم رجال الحدیث، ج۱، ص۲۱۳- ۲۱۴.</ref>.


اما در عرصه [[سیاسی]] و [[اجتماعی]]، آورده‌اند که وی از همراهان [[ابوالسرایا]] بود. بر اساس گزارشی، او در [[سال ۲۰۰ق]]، وقتی از [[غلبه]] ابوالسرایا بر [[کوفه]] و [[شورش]] [[مردم]] علیه [[حسن بن سهل]] خبر یافت، برای [[تصرف]] [[یمن]] که از پیش از سوی همو برای آنجا [[انتخاب]] شده بود<ref>مقاتل الطالبیین، ص۳۵۵؛ تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۲۴۳- ۲۴۴.</ref>، خود را آماده کرد و با خاندانش به طرف آن دیار رفت. [[والی]] یمن در این [[زمان]]، از جانب [[مأمون]]، [[اسحاق بن موسی بن عیسی بن موسی]] بود، اما وقتی از آمدن [[ابراهیم]] و [[اهل]] بیتش به نزدیکی [[صنعا]] باخبر شد، با [[سپاه]] فراوان خود از [[یمن]] بیرون رفت و [[شهر]] را به ابراهیم واگذاشت، چون [[دوست]] نداشت با او [[کارزار]] کند<ref>تاریخ الطبری، ج۷، ص۱۲۴؛ المنتظم، ج۱۰، ص۸۳؛ تاریخ الإسلام، ذهبی، ج۱۳، ص۷۸.</ref>. ابراهیم داخل [[سرزمین]] یمن شد و [[جمعیت]] زیادی را کشت و [[اسیر]] کرد و [[اموال]] بسیاری را به [[غنیمت]] گرفت و به همین سبب به ابراهیم جزار (قصاب) نامیده شد<ref>تجارب الأمم، ج۴، ص۱۱۸- ۱۱۹؛ تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۲۴۳- ۲۴۴؛ ج۴، ص۲۱۲.</ref>.
اما در عرصه [[سیاسی]] و [[اجتماعی]]، آورده‌اند که وی از همراهان [[ابوالسرایا]] بود. بر اساس گزارشی، او در [[سال ۲۰۰ق]]، وقتی از [[غلبه]] ابوالسرایا بر [[کوفه]] و [[شورش]] [[مردم]] علیه [[حسن بن سهل]] خبر یافت، برای [[تصرف]] [[یمن]] که از پیش از سوی همو برای آنجا [[انتخاب]] شده بود<ref>مقاتل الطالبیین، ص۳۵۵؛ تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۲۴۳- ۲۴۴.</ref>، خود را آماده کرد و با خاندانش به طرف آن دیار رفت. [[والی]] یمن در این [[زمان]]، از جانب [[مأمون]]، [[اسحاق بن موسی بن عیسی بن موسی]] بود، اما وقتی از آمدن [[ابراهیم]] و [[اهل]] بیتش به نزدیکی [[صنعا]] باخبر شد، با [[سپاه]] فراوان خود از [[یمن]] بیرون رفت و [[شهر]] را به ابراهیم واگذاشت، چون [[دوست]] نداشت با او [[کارزار]] کند<ref>تاریخ الطبری، ج۷، ص۱۲۴؛ المنتظم، ج۱۰، ص۸۳؛ تاریخ الإسلام، ذهبی، ج۱۳، ص۷۸.</ref>. ابراهیم داخل [[سرزمین]] یمن شد و [[جمعیت]] زیادی را کشت و [[اسیر]] کرد و [[اموال]] بسیاری را به [[غنیمت]] گرفت و به همین سبب به ابراهیم جزار (قصاب) نامیده شد<ref>تجارب الأمم، ج۴، ص۱۱۸- ۱۱۹؛ تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۲۴۳- ۲۴۴؛ ج۴، ص۲۱۲.</ref>.
در همین سال، [[ابو اسحاق معتصم عباسی]]، فرزند [[هارون]] الرشید، سالار [[حج]] شد. وی با جمعیت بزرگی از [[سرداران]]، از جمله حمدویه [[فرزند علی]] ماهانی که [[حسن بن سهل]] وی را عامل یمن کرده بود، وارد [[مکه]] شد. جلودی با سپاه و سرداران خویش آنجا بود. ابراهیم بن موسی که در یمن قدرتی به هم زده بود، یکی از [[فرزندان]] [[عقیل بن ابی طالب]] را به عنوان حج به مکه فرستاد و [[دستور]] داد تا [[مراسم حج]] را با همراهانش به جا آورد. وقتی عقیلی به بستان [[ابن عامر]] رسید، باخبر شد که [[ابواسحاق بن هارون الرشید]]، سالار حج شده است و سرداران و [[سپاهیان]] زیادی با او هستند که کسی تاب [[مقاومت]] با او نخواهد داشت. پس در بستان ابن‌عامر ماند. وقتی کاروانی از حج‌گزاران و بازرگانان از آنجا می‌گذشت که [[پوشش]] و بوی خوش [[کعبه]] را همراه داشت، به آنان [[حمله]] برد و اموال بازرگانان و پوشش و بوی خوش کعبه را گرفت. حج گزاران و بازرگانان برهنه و [[جامه]] باخته، دو یا سه [[روز]] قبل از ترویه وارد مکه شدند. وقتی خبر به ابواسحاق رسید، به [[مشورت]] با سرداران پرداخت و در نهایت جلودی با صد [[نفر]] برای گوشمالی عقیلی و یارانش بیرون رفت و صبحگاهان در بستان ابن عامر بر آنان تاخت و آنان را محاصره کرد و بیشترشان را [[اسیر]] گرفت و عده‌ای پیاده گریختند. [[پوشش]] [[کعبه]]، بوی خوش و [[اموال]] بازرگانان و [[حج]] گزاران را باز پس گرفت، جز مقداری از چیزهایی را که افراد [[روز]] پیش با آن فرار کرده بودند. سپس [[اسیران]] را ده تازیانه زد و پس از [[تحقیر]]، آزادشان کرد که به سوی [[یمن]] باز گردند. اینان به [[سختی]] [[راه]] را پشت سر گذاشتند و بیشترشان از [[گرسنگی]] و برهنگی تلف شدند<ref>تاریخ الطبری، ج۷، ص۱۲۴- ۱۲۵؛ الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۳۱۴.</ref>.
در همین سال، [[ابو اسحاق معتصم عباسی]]، فرزند [[هارون]] الرشید، سالار [[حج]] شد. وی با جمعیت بزرگی از [[سرداران]]، از جمله حمدویه [[فرزند علی]] ماهانی که [[حسن بن سهل]] وی را عامل یمن کرده بود، وارد [[مکه]] شد. جلودی با سپاه و سرداران خویش آنجا بود. ابراهیم بن موسی که در یمن قدرتی به هم زده بود، یکی از [[فرزندان]] [[عقیل بن ابی طالب]] را به عنوان حج به مکه فرستاد و [[دستور]] داد تا [[مراسم حج]] را با همراهانش به جا آورد. وقتی عقیلی به بستان [[ابن عامر]] رسید، باخبر شد که [[ابواسحاق بن هارون الرشید]]، سالار حج شده است و سرداران و [[سپاهیان]] زیادی با او هستند که کسی تاب [[مقاومت]] با او نخواهد داشت. پس در بستان ابن‌عامر ماند. وقتی کاروانی از حج‌گزاران و بازرگانان از آنجا می‌گذشت که [[پوشش]] و بوی خوش [[کعبه]] را همراه داشت، به آنان [[حمله]] برد و اموال بازرگانان و پوشش و بوی خوش کعبه را گرفت. حج گزاران و بازرگانان برهنه و [[جامه]] باخته، دو یا سه [[روز]] قبل از ترویه وارد مکه شدند. وقتی خبر به ابواسحاق رسید، به [[مشورت]] با سرداران پرداخت و در نهایت جلودی با صد نفر برای گوشمالی عقیلی و یارانش بیرون رفت و صبحگاهان در بستان ابن عامر بر آنان تاخت و آنان را محاصره کرد و بیشترشان را [[اسیر]] گرفت و عده‌ای پیاده گریختند. [[پوشش]] [[کعبه]]، بوی خوش و [[اموال]] بازرگانان و [[حج]] گزاران را باز پس گرفت، جز مقداری از چیزهایی را که افراد [[روز]] پیش با آن فرار کرده بودند. سپس [[اسیران]] را ده تازیانه زد و پس از [[تحقیر]]، آزادشان کرد که به سوی [[یمن]] باز گردند. اینان به [[سختی]] [[راه]] را پشت سر گذاشتند و بیشترشان از [[گرسنگی]] و برهنگی تلف شدند<ref>تاریخ الطبری، ج۷، ص۱۲۴- ۱۲۵؛ الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۳۱۴.</ref>.


وقتی [[ابوالسرایا]] در مقابله با [[سپاهیان]] [[مأمون]]، [[شکست]] خورد و به [[قادسیه]] رفت<ref>المنتظم، ج۱۰، ص۸۳.</ref>، [[حمدویه بن علی بن عیسی]] به سوی من رفت و در [[نبرد]] با [[ابراهیم]]، بر یمن [[غلبه]] یافت و جمعیتی را فراهم کرد و با [[خلع]] [[خلیفه]]، از [[اطاعت]] او بیرون رفت. ابراهیم بن [[موسی]] به ناچار به سوی [[مکه]] رفت. در این [[زمان]]، مأمون، [[رجاء بن ابی ضحاک]] را به [[مدینه]] فرستاد تا [[امام رضا]]{{ع}} را به [[مرو]] ببرد تا [[ولایت‌عهدی]] خویش را به ایشان واگذارد. پس از آن مأمون با نظر [[عفو]] به ابراهیم نگریست و عیسی جلودی را با [[لباس]] سبز و [[بیعت]] امام رضا{{ع}} به مکه فرستاد و ابراهیم را به سوی بیعت فراخواند. وقتی ابراهیم سر [[همراهی]] یافت، مأمون [[ولایت]] یمن را برای او نوشت و از او خواست تا برای [[مبارزه]] با حمدویه به یمن برود و از جلودی نیز خواست تا وی را در غلبه بر یمن [[یاری]] دهد. ابراهیم از این پس به عنوان [[والی]] [[دستگاه خلافت]] وارد عمل شد. او در یمن با یکی از [[فرزندان]] حمدو یه مقابل شد و [[یاران]] زیادی از وی را کشت و او را فراری داد، سپس وارد [[صنعا]] شد. حمدویه خود به نبرد با ابراهیم برخاست و مبارزه شدیدی کرد و افراد بسیاری از یاران ابراهیم را کشت و او چاره‌ای جز بازگشت به مکه نیافت<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۴۹.</ref>. بدین گونه [[ابراهیم]] دوباره در [[شهر]] [[مکه]] مقیم شد.
وقتی [[ابوالسرایا]] در مقابله با [[سپاهیان]] [[مأمون]]، [[شکست]] خورد و به [[قادسیه]] رفت<ref>المنتظم، ج۱۰، ص۸۳.</ref>، [[حمدویه بن علی بن عیسی]] به سوی من رفت و در [[نبرد]] با [[ابراهیم]]، بر یمن [[غلبه]] یافت و جمعیتی را فراهم کرد و با [[خلع]] [[خلیفه]]، از [[اطاعت]] او بیرون رفت. ابراهیم بن [[موسی]] به ناچار به سوی [[مکه]] رفت. در این [[زمان]]، مأمون، [[رجاء بن ابی ضحاک]] را به [[مدینه]] فرستاد تا [[امام رضا]]{{ع}} را به [[مرو]] ببرد تا [[ولایت‌عهدی]] خویش را به ایشان واگذارد. پس از آن مأمون با نظر [[عفو]] به ابراهیم نگریست و عیسی جلودی را با [[لباس]] سبز و [[بیعت]] امام رضا{{ع}} به مکه فرستاد و ابراهیم را به سوی بیعت فراخواند. وقتی ابراهیم سر [[همراهی]] یافت، مأمون [[ولایت]] یمن را برای او نوشت و از او خواست تا برای [[مبارزه]] با حمدویه به یمن برود و از جلودی نیز خواست تا وی را در غلبه بر یمن [[یاری]] دهد. ابراهیم از این پس به عنوان [[والی]] [[دستگاه خلافت]] وارد عمل شد. او در یمن با یکی از [[فرزندان]] حمدو یه مقابل شد و [[یاران]] زیادی از وی را کشت و او را فراری داد، سپس وارد [[صنعا]] شد. حمدویه خود به نبرد با ابراهیم برخاست و مبارزه شدیدی کرد و افراد بسیاری از یاران ابراهیم را کشت و او چاره‌ای جز بازگشت به مکه نیافت<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۴۹.</ref>. بدین گونه [[ابراهیم]] دوباره در [[شهر]] [[مکه]] مقیم شد.
۲۱۸٬۲۱۰

ویرایش