دوران امیرالامرایی: تفاوت میان نسخه‌ها

۳۱٬۲۹۶ بایت اضافه‌شده ،  ‏۲۶ دسامبر ۲۰۲۱
خط ۷: خط ۷:


راضی چون اوضاع را چنین دید، به [[گمان]] خود در صدد برآمد تا با پدید آوردن [[منصب]] امیرالامرایی که صاحب آن، دارای [[قدرت]] و اختیاری افزون‌تر بود، [[سازمان]] [[اداری]] دستگاه خلافت را سامان بخشد؛ زیرا در [[زمان]] خلافت کوتاه او نیز [[وزیران]] پی در پی [[عزل]] و [[نصب]] می‌شدند و بعضی از آنان برای رسیدن به آن [[مقام]]، مبالغی گزاف می‌پرداختند. چنانکه ابن مقله وقتی برای بار سوم به [[وزارت]] رسید، پانصد هزار دینار به راضی [[رشوه]] داد<ref>تاریخ الاسلام، ج۳، ص۲۷.</ref>، اما وزارتش نپایید؛ زیرا [[سپاهیان]] بشوریدند و فتنه‌هایی برپا شد که به عزل وی انجامید و راضی وزارت را به [[عبدالرحمن بن عیسی]] داد. لیکن، کار عبدالرحمن نیز رو به [[پریشانی]] نهاد و چندان طول نکشید و از وزارت استعفا کرد و خلیفه، این بار، وزارت را به [[محمد بن قاسم کرخی]] داد. وی مردی [[ضعیف]] و بی‌کفایت بود و همواره از [[بیم]] [[آزار]] سپاهیان متواری می‌شد؛ از این‌رو راضی وزارت را به [[سلیمان بن مخلد]] داد. سلیمان نیز کاری از پیش [[نبرد]]؛ زیرا [[سرداران سپاه]]، خصوصاً [[فرماندهان]] ترک، [[جسارت]] بسیار یافته بودند و به هر بهانه‌ای می‌شوریدند و [[خانه]] [[وزیر]] و [[خزانه]] او را [[غارت]] می‌کردند. چون اوضاع چنین آشفته شد، راضی [[تصمیم]] خود را عملی ساخت و برای نخستین بار، مقام امیرالامرایی را به [[ابن رائق]] واگذار کرد.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۱۵۳.</ref>.
راضی چون اوضاع را چنین دید، به [[گمان]] خود در صدد برآمد تا با پدید آوردن [[منصب]] امیرالامرایی که صاحب آن، دارای [[قدرت]] و اختیاری افزون‌تر بود، [[سازمان]] [[اداری]] دستگاه خلافت را سامان بخشد؛ زیرا در [[زمان]] خلافت کوتاه او نیز [[وزیران]] پی در پی [[عزل]] و [[نصب]] می‌شدند و بعضی از آنان برای رسیدن به آن [[مقام]]، مبالغی گزاف می‌پرداختند. چنانکه ابن مقله وقتی برای بار سوم به [[وزارت]] رسید، پانصد هزار دینار به راضی [[رشوه]] داد<ref>تاریخ الاسلام، ج۳، ص۲۷.</ref>، اما وزارتش نپایید؛ زیرا [[سپاهیان]] بشوریدند و فتنه‌هایی برپا شد که به عزل وی انجامید و راضی وزارت را به [[عبدالرحمن بن عیسی]] داد. لیکن، کار عبدالرحمن نیز رو به [[پریشانی]] نهاد و چندان طول نکشید و از وزارت استعفا کرد و خلیفه، این بار، وزارت را به [[محمد بن قاسم کرخی]] داد. وی مردی [[ضعیف]] و بی‌کفایت بود و همواره از [[بیم]] [[آزار]] سپاهیان متواری می‌شد؛ از این‌رو راضی وزارت را به [[سلیمان بن مخلد]] داد. سلیمان نیز کاری از پیش [[نبرد]]؛ زیرا [[سرداران سپاه]]، خصوصاً [[فرماندهان]] ترک، [[جسارت]] بسیار یافته بودند و به هر بهانه‌ای می‌شوریدند و [[خانه]] [[وزیر]] و [[خزانه]] او را [[غارت]] می‌کردند. چون اوضاع چنین آشفته شد، راضی [[تصمیم]] خود را عملی ساخت و برای نخستین بار، مقام امیرالامرایی را به [[ابن رائق]] واگذار کرد.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۱۵۳.</ref>.
==امیرالامرایی ابن رائق==
محمد بن رائق مدتی پیش از امیرالامرایی، ولایتدار واسط و [[بصره]] بود و چون در [[سرکوب]] [[مخالفان]] و به دست آوردن [[فرمانروایی]] آن دیار [[توفیق]] یافت، توجه خلیفه را جلب کرد؛ از این‌رو [[راضی]] به سال ۳۲۴ او را به [[بغداد]] فرا خواند و به [[مقام]] امیرالامرایی [[منصوب]] کرد و برای آنکه دست امیرالامرا در سامان دادن به امور باز باشد، [[قدرت]] او را بیفزود، بدین گونه که [[عزل]] و [[نصب والیان]] و صاحبان [[دیوان]]، [[تدبیر امور]] [[مالیات‌ها]] و [[اداره امور]] [[دولت]]، پرداخت [[نفقه]] به [[خلیفه]] و [[سپاه]]، [[فرماندهی]] [[لشکر]] و تنظیم قراردادهای [[صلح]] و [[اعلان]] [[جنگ]] را به او داد و [[فرمان]] داد تا نام امیرالامرا را همراه خلیفه در [[خطبه]] بخوانند و بر سکه‌ها نقش زنند و اعطای خلعت و [[پرچم]] را نیز در [[اختیار]] او گذاشت<ref>تجارب الامم، ج۱، ص۳۵۱.</ref>. بدین گونه، امیرالامرا [[وظایف]] و اختیاراتی را که پیش از آن در دست شخص خلیفه بود به دست آورد. در نتیجه، [[وزیر]] عملاً موقعیت خود را از دست داد و جز در روزهای رسمی به حضور خلیفه نمی‌رفت که در آن [[زمان]] نیز خاموش می‌ماند و امیرالامرا که بالاتر از او بود به [[کارها]] رسیدگی می‌کرد<ref>الکامل، ج۸، ص۳۲۲-۳۳۳.</ref>. با این همه، این عنوان پرطمطراق نیز نتوانست [[بیماری]] مهلک [[دستگاه خلافت عباسی]] را علاج کند؛ زیرا مشکل [[آل عباس]]، نبودن عناوین و [[القاب]] یا بخشیدن نشان و علامت نبود، بلکه آنچه [[خلافت]] آنان را در نشیب [[ضعف]] و نابودی قرار داده بود، همانا خلفای بی‌کفایت و [[دولتمردان]] طمع‌کاری بودند که برای انباشتن [[خزانه]] خود از هیچ کاری، از [[مصادره]] [[اموال]] و [[دارایی]] [[مردم]] گرفته تا بستن مالیات‌های سنگین و [[طاقت]] فرسا بر آنان، دریغ نمی‌ورزیدند.
از آنجا که عنوان امیرالامرایی و اختیارات وسیع آن، دستاویز مناسبی برای [[غارت]] و [[چپاول]] [[عامه]] بود، خیلی زود درگیری و نزاعی سخت میان مدعیان قدرت برای به دست آوردن آن مقام به وجود آمد و به این ترتیب، [[ابن رائق]] از همان آغاز کار و در تمام مدت امارتش، یکسره با [[امیران]] [[آل]] [[برید]] و دیگر مدعیان قدرت درگیر بود.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۱۵۷.</ref>.
==[[کشمکش]] ابن رائق و آل برید==
بریدیان خاندانی [[شیعی]] [[مذهب]] و منسوب به [[ابوعبدالله]] محمد بریدی هستند که در دهه دوم [[قرن چهارم هجری]] به صحنه [[سیاست]] گام نهادند. چنانکه از نام این [[خاندان]] پیداست، آنان در آغاز، در [[دیوان]] [[برید]] مشغول خدمات [[اداری]] و دفتری بودند؛ اما در روزگاری که [[خلافت عباسی]] در نشیب [[ناتوانی]] افتاده بود و [[کشمکش]] بر سر دست یافتن بر [[بغداد]] و [[مقام]] امیرالامرایی درگرفته بود، ابوعبدالله با کمک برادرانش، [[ابوالحسین]] عبدالله و [[ابویوسف]] [[یعقوب]]، توانست بر بخش‌هایی از [[خوزستان]] دست یابد و [[حکومت]] مستقلی در آن دیار به وجود آورد<ref>نک: سجادی، صادق، «آل برید» دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۱.</ref> و از فرستادن [[خراج]] به بغداد سرباز زند. پس از آن، با [[مردم]] [[رفتاری]] نا پسند در پیش گرفت و از این‌رو، جماعتی از زیر دستانش نزد [[ابن رائق]] و [[راضی]] آمدند و از [[ستمگری]] وی [[شکایت]] کردند. به دنبال این [[شکایات]]، ابن رائق، امیرالامرای بغداد، به همراه [[خلیفه]] و به قصد [[سرکوب]] ابوعبدالله بریدی روانه [[اهواز]] شد و بریدی که چنین دید، سر به [[اطاعت]] فرو آورد و [[پیمان]] گذشته را گردن نهاد و مقرر گردید که سالانه ۳۶۰ هزار دینار به بغداد بفرستد و گروهی از [[سپاه]] خود را در [[اختیار]] خلیفه بگذارد تا در مقابله با دیگر مدعیان [[قدرت]] به کار گیرد. با وجود این، [[ابو عبدالله]] [[پیمان‌شکنی]] کرد و به [[مخالفت]] با ابن رائق، سپاهی به [[بصره]] فرستاد. ابن رائق نیز سپاهی به [[فرماندهی]] [[بدر]] خرشنی و بجکم به مقابله گسیل کرد. پس از چندین [[نبرد]]، که [[پیروزی]] میان دو طرف دست به دست می‌شد، ابن رائق شخصاً آهنگ [[پیکار]] کرد. ابوعبدالله که تاب [[مقاومت]] نداشت به علی بن [[بویه]] (عمادالدوله) پیوست و از او [[یاری]] خواست. عمادالدوله [[برادر]] خود، احمد بن بویه (معزالدوله)، را با سپاهی به یاری بریدی فرستاد؛ اما چون [[بویهیان]] خود در چند [[جبهه]] درگیر نبرد بودند، میان آنان با بریدی دیری نپایید؛ در همین حال، [[بجکم]] از [[اختلاف]] [[بویهیان]] و [[ابوعبدالله]] بریدی [[سود]] جست و بر [[شوش]] و جندی‌شاپور چیره شد و به [[طمع]] به دست آوردن [[مقام]] امیرالامرایی، با [[ابن رائق]] نیز درافتاد. ابن رائق با بریدی [[صلح]] کرد و درصدد برآمد تا با کمک او، رقیب نیرومند خود را واپس راند؛ اما بجکم پس از آنکه ابوعبدالله را [[شکست]] داد، [[پیمان]] صلحی با او [[امضا]] کرد و با [[یاری]] او، آهنگ [[بغداد]] نمود تا [[امیر]] الامرایی را از چنگ ابن رائق در آورد<ref>الکامل، ج۸، ص۳۴۷.</ref>.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۱۵۸.</ref>.
==امیرالامرایی بجکم و [[قتل]] او==
بجکم از جمله [[سرداران]] ترکی بود که چندی در [[سپاه]] مرداویج [[خدمت]] می‌کرد. مرداویج، که [[احساسات]] شدید [[وطن]] [[دوستی]] و ایرانی‌گری داشت، [[اقوام]] غیر [[ایرانی]] از جمله [[اعراب]] و [[ترکان]] را [[پست]] و سفله می‌دانست. وی، که مردی سفاک و [[خشن]] بود، با [[غلامان]] خویش [[بدرفتاری]] می‌کرد<ref>مروج الذهب، ج۴، ص۳۸۲.</ref> و در صدد بود که به بهانه [[اهمال]] آنان در برگزاری [[جشن]] سده نابودشان کند؛ از این‌رو غلامان ترک به سرکردگی بجکم و ترکی دیگر به نام توزون، از [[بیم]] [[جان]] خود، مرداویج را به سال ۳۲۳ ق. در حمامی نزدیک [[اصفهان]] به قتل رساندند<ref>الکامل، ج۸، ص۳۰۰-۳۰۱.</ref>. پس از این واقعه، غلامان ترک برای [[رهایی]] از تعقیب [[یاران]] مرداویج پای در فرار نهادند و گروهی از آنان به [[علی بن بویه]] [[پناه]] بردند و گروهی دیگر به [[فرماندهی]] بجکم راهی [[اهواز]] شدند و به محمد بن رائق پیوستند. ابن رائق مقدم بجکم را گرامی داشت<ref>نک: الکامل، ج۸، ص۳۰۳؛ مروج الذهب، ج۴، ص۳۸۲.</ref> و در دوران امیرالامرایی خود، فرماندهی سپاهی را که به [[جنگ]] ابوعبدالله بریدی فرستاد بدو سپرد. بجکم به سال ۳۲۵ ق. اهواز را از چنگ ابوعبدالله بریدی در آورد و با احمد بن بویه در آویخت؛ اما تاب [[مقاومت]] نیاورد و [[خوزستان]] به [[تصرف]] احمد [[بویهی]] در آمد. در همین [[زمان]]، بجکم در صدد برآمد تا مقام امیرالامرایی را به دست آورد و به اتکای آن [[مقام]] و [[پشتیبانی]] [[خلیفه]]، رقبای خود را از میدان به در کند. از این‌رو، زمانی که [[ابن رائق]]، [[بجکم]] را به [[تسخیر]] [[مجدد]] [[خوزستان]] فراخواند، او از این کار سرباز زد و آشکارا به [[مخالفت]] با وی برخاست. ابن رائق به ناچار با [[ابوعبدالله]] بریدی [[صلح]] کرد و او را با [[وعده]] [[فرمانروایی]] واسط [[فریب]] داد و به [[جنگ]] با بجکم دلخوش کرد؛ اما بجکم بی‌درنگ بریدی را [[شکست]] داد و برای آنکه بتواند بر این رائق [[پیروز]] شود، از بریدی [[پوزش]] خواست و با او [[پیمان]] صلحی [[امضا]] کرد. در همین [[زمان]]، [[دشمنی]] و [[رقابت]] میان ابن رائق و ابن مقله [[وزیر]] بیش از پیش شدت یافت، به گونه‌ای که هر کدام از دو رقیب برای نابودی دیگری می‌کوشیدند: ابن مقله، در [[نهان]]، از سویی وشمگیر زیاری و از سوی دیگر بجکم را به [[بغداد]] فرا خواند تا هر یک که قادرند، مقام امیرالامرایی را به دست گیرند. وی همچنین [[راضی]] را بر [[ضد]] ابن رائق برانگیخت؛ اما خلیفه به او [[خیانت]] کرد و ابن رائق را از این موضوع [[آگاه]] کرد. در نتیجه، ابن رائق [[فرمان]] داد تا ابن مقله را گرفتار ساختند و دست و زبانش را بریدند<ref>الکامل، ج۸، ص۳۲۵.</ref>. این [[مصیبت]] دردناک، وضعیت اسفبار دربار [[عباسی]] را در آن [[روزگار]] به‌خوبی نشان می‌دهد. به دنبال این جریانات، موقعیت ابن رائق نیز به‌شدت [[تضعیف]] گردید و از این‌رو، به سال ۳۲۶ ق. بجکم بر بغداد دست یافت و خلیفه ابن رائق را واداشت تا مقام امیرالامرایی را به او واگذار کند<ref>الکامل، ج۸، ص۳۴۶-۳۴۷؛ تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۵۰۴.</ref>. ابن رائق که مقام خود را از کف داده بود، از [[بیم]] [[جان]]، روی نهان کرد؛ اما خلیفه چندی بعد، وی را به [[حکومت]] سرزمین‌های هم‌مرز با [[روم]] در شمال [[فرات]] [[منصوب]] کرد تا بدین وسیله از [[فتنه‌انگیزی]] او در [[امان]] ماند. بجکم همچنین برای آنکه [[ابوعبدالله]] بریدی، رقیب سرسخت خود را آرام کند، از [[خلیفه]] خواست تا او را به [[وزارت]] برگزیند و [[امارت]] واسط را هم به او واگذارد. در واقع، [[هدف]] بجکم از [[آشتی]] با بریدی این بود که با استفاده از [[پشتیبانی]] و [[حمایت]] او، خطر روزافزون [[بویهیان]] را دفع کند، [[غافل]] از آنکه بریدی خود چشم [[طمع]] به [[مقام]] امیرالامرایی دوخته بود؛ از این‌رو [[پیمان]] [[دوستی]] و [[همیاری]] آنان دیری نپایید و بجکم وزارت و امارت واسط را از بریدی بازپس گرفت. پس از این واقعه، بریدی به [[بصره]] گریخت و در همانجا به [[انتظار]] فرصتی برای [[انتقام‌جویی]] باقی ماند. همزمان با این واقعه، [[راضی]] بر اثر [[بیماری]] استسقا درگذشت (۳۲۹ق) و بجکم با [[مشورت]] [[سلیمان]] بن حسن و عده‌ای از [[سرداران]] ترک و بزرگان [[خاندان عباسی]]، [[ابراهیم بن مقتدر]] را با [[لقب]] المتقی لله به [[خلافت]] برداشت<ref>الکامل، ج۸، ص۳۶۶-۳۶۷.</ref>؛ اما چنانکه پیداست، این خلیفه هیچ اختیاری از خود نداشت و تمام اختیارات در دست امیرالامرا بود.
چنانکه پیش از این گفتیم، ابوعبدالله بریدی که از برابر بجکم به بصره گریخته بود و در صدد انتقام‌جویی از وی بود، به سال ۳۲۹ ق. با سپاهی رهسپار واسط شد تا مقصود خود را عملی سازد. [[بجکم]] نیز سپاهی به [[فرماندهی]] [[توزون]]، یکی از سرداران ترک خود، به [[جنگ]] او گسیل کرد و خود نیز به دنبال او با سپاهی دیگر تا واسط پیش راند. بجکم در اثنای جنگ به شکار رفت و در حالی که به [[غارت]] و [[چپاول]] ناحیه [[موصل]] مشغول بود به [[قتل]] رسید<ref>الکامل، ج۸، ص۳۷۱.</ref>. در نتیجه، راه برای [[رقابت]] دیگران برای دستیابی به مقام امیرالامرایی باز گردید. حسن ابراهیم حسن از قول صولی نقل می‌کند که «در دوران امیرالامرایی بجکم [[فساد]] و [[تباهی]] همه جا را فرا گرفت، به گونه‌ای که [[اوباش]] به حمام‌های عمومی [[هجوم]] می‌بردند و [[لباس]] [[مردم]] را می‌ربودند؛ [[مصادره]] [[اموال]] رواج یافت؛ دزدان شبانگاه به [[خانه]] [[عامه]] وارد می‌شدند و [[اموال]] آنها را می‌ربودند و آنان [[بیهوده]] [[شکایت]] این [[بلایا]] را که زاده [[سپاهیان]] [[بجکم]] بود نزد او می‌بردند.»..<ref>تاریخ الاسلام، ج۳، ص۲۸.</ref>. این [[روایت]] و امثال آن به‌خوبی نشان می‌دهد که داستان امیرالامرایی نیز مانند [[وزارت]]، در آن دوره، چیزی جز حکایت [[قتل]] و [[غارت]] و [[چپاول]] و [[ستمگری]] نبود.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۱۵۹.</ref>.
==امیرالامرایی [[مجدد]] [[ابن رائق]]==
پس از [[مرگ]] بجکم، عده‌ای از [[سپاه]] او به [[ابوعبدالله]] بریدی پیوستند<ref>الکامل، ج۸، ص۳۷۴-۳۷۶.</ref>. بریدی نیز به کمک آنها و سپاه برادرش، ابوحسین بریدی، از موقعیت استفاده کرد و واسط و [[بغداد]] را به دست آورد و بار دیگر به وزارت رسید؛ اما چون سپاه را به وعده‌های [[دروغین]] فریفته بود، آنان بر او بشوریدند و او را به واسط پس راندند و یکی از [[فرماندهان]] خود به نام کُورتکین را به امیرالامرایی برگزیدند. همزمان با این وقایع، ابن رائق موقعیت را برای دستیابی به [[مقام]] از دست رفته، مناسب دید و از [[شام]] راهی بغداد شد و کُورتکین را دربند کرد و خود بر جای او نشست و چون از [[توطئه]] بریدی بیمناک بود، او را به بغداد فراخواند تا بار دیگر وزارت را به او واگذارد؛ اما بریدی زیر بار این درخواست نرفت و [[برادر]] خود را با سپاهی گران روانه بغداد کرد. وی بی‌درنگ بغداد را به [[تصرف]] در آورد و ابن رائق و [[خلیفه]] [[متقی]] که تاب [[مقاومت]] نیاوردند به [[ناصرالدوله]] حمدانی [[پناه]] بردند<ref>الکامل، ج۸، ص۳۷۱.</ref>.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۱۶۱.</ref>.
==حمدانیان و امیرالامرایی ناصرالدوله==
حمدانیان گروهی از [[اعراب]] [[قبیله]] [[تغلب]] هستند که از مدت‌ها پیش، در ناحیه جزیره و پیرامون [[موصل]] ساکن شده بودند. نیای این [[خاندان]]، حمدان بن حمدون، مدت‌ها جزء متحدان [[خوارج]] آن دیار بود و با پسران خویش به [[حمایت]] از خوارج، بارها با سپاه [[عباسی]] درافتاده بود. وی به [[سال ۲۷۳ ق]]. با [[هارون]] خارجی هم [[پیمان]] شد و قلعه ماردین را بگرفت که [[معتضد عباسی]] خود بدان‌جا [[لشکر]] کشید<ref>تاریخ مختصر الدول، ص۱۵۰.</ref> و قلعه را باز پس گرفت و حمدان را به چنگ آورد و در [[بغداد]] به [[زندان]] افکند. پس از این واقعه، [[حمدانیان]] ناگهان [[مذهب]] خود را [[تغییر]] دادند و به [[مذهب شیعه]] که مورد قبول بیشتر [[قبایل عرب]] ساکن حاشیه صحرای [[شام]] بود روی آوردند. یکی از [[فرزندان]] حمدان به نام حسین نیز به [[جنگ]] [[خوارج]] برخاست و [[هارون]] شاری، سرکرده آنان، را به‌سختی [[شکست]] داد. [[خلیفه]] به [[پاس]] این [[خدمت]]، حسین را [[اکرام]] کرد و خلعت و طوق بدو بخشید و حمدان را نیز از بند [[آزاد]] کرد. حسین بن حمدان بعدها نیز در جنگ با [[قرمطیان]] صحرای شام [[رشادت]] و [[لیاقت]] بسیار از خود نشان داد؛ از این‌رو به [[مقام]] سرداری رسید و [[اعتماد]] آلی عباس را به‌خوبی جلب کرد؛ بدین خاطر، [[مکتفی]] [[امارت]] [[موصل]] را به ابو الهَیْجا عبدالله بن حمدان واگذار کرد. [[مقتدر]] نیز به [[سال ۳۰۷ ق]]. امارت دیار [[ربیعه]] را به [[ابراهیم بن حمدان]] و به [[سال ۳۱۲ق]]. [[نهاوند]] را به سعید حمدانی داد و بعضی دیگر از بزرگان آن [[خاندان]] را بر کشید و در [[دولت]] خود به کار گرفت. [[ابوالهیجا عبدالله بن حمدان]] به [[سال ۳۰۸ ق]]. امارت موصل را نیابتاً به فرزندش، حسن، داد و خود در بغداد ماند. وی به [[سال ۳۱۷ ق]]. به [[یاری]] مونس و نازُوک ترک شتافت و در [[خلع]] مقتدر نقش مهمی ایفا کرد؛ اما در [[شورشی]] که اندکی بعد اتفاق افتاد و به [[خلافت]] [[مجدد]] مقتدر انجامید به [[قتل]] رسید<ref>تجارب الأمم، ج۱، ص۱۸۹-۱۹۹.</ref>. پس از ابوالهیجا، پسرانش حکومت‌های مستقلی در موصل و [[حلب]] پدید آوردند<ref>سجادی، صادق{{ع}}، «آل حمدان» دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۱.</ref>.
[[حسن بن ابی الهیجا]] بنیادگذار حمدانیان موصل است. چنانکه گفتیم، وی از سال ۳۰۸ ق. به [[نیابت]] از [[پدر]] در موصل [[حکومت]] می‌کرد؛ اما مقتدر به [[سال ۳۱۸ق]]. وی را از امارت آن دیار برکنار کرد. با این همه، چون هنوز مناطقی از جمله نصیبین و سنجار و میافارقین در [[اختیار]] او بود، در صحنه [[سیاست]] باقی ماند تا آنکه به [[سال ۳۲۰ ق]].، که [[ترکان]] به [[رهبری]] مونس بر [[مقتدر]] بشوریدند، به [[یاری]] مونس برخاست. حسن به سال ۳۲۲ ق. به [[موصل]] [[لشکر]] کشید و دیار [[ربیعه]] را [[تصرف]] کرد و عموی نافرمان خود را به [[قتل]] رساند. چندی بعد، وی [[سپاه]] [[خلیفه]] [[راضی]] (۳۲۲ - ۳۳۹ق) را که برای [[سرکوب]] او آمده بودند درهم [[شکست]] و [[حکومت]] خود را بر موصل و اطراف آن تثبیت کرد و چون خلیفه چنین دید، با او [[سازش]] کرد و در یک برخورد منفعلانه، [[امارت]] موصل و دیار بکر و دیار ربیعه و دیار [[مضر]] را رسماً به حسن داد. از اینجا کار وی بالا گرفت و قدرتی روزافزون یافت؛ به همین سبب به سال ۳۳۰ ق. وقتی که ابوحسین بریدی به [[بغداد]] لشکر کشید، خلیفه المتقی و [[ابن رائق]]، امیرالامرای او، از [[شهر]] گریختند و به حسن بن ابی الهیجا [[پناه]] بردند و از وی برای راندن بریدی از بغداد کمک خواستند. حسن [[دعوت]] خلیفه را [[اجابت]] کرد و چون برای رسیدن به امیرالامرایی، ابن رائق را مانع کار می‌دید، در میان راه وی را با حیله‌ای بکشت<ref>تجارب الأمم، ج۲، ص۲۷.</ref> و نزد [[متقی]] وانمود ساخت که ابن رائق قصد [[جان]] خلیفه را کرده بود. از این‌رو، خلیفه حسن را گرامی داشت و [[لقب]] [[ناصرالدوله]] به او داد و او را به امیرالامرایی برگزید و برادرش، [[ابوالحسن علی بن ابی الهیجا]]، را لقب سیف‌الدوله داد<ref>نک: الکامل، ج۸، ص۳۸۲-۳۸۳.</ref>.
با نزدیک شدن سپاه ناصرالدوله، [[برادران]] بریدی که در دوره استیلای خود بر بغداد از هیچ‌گونه [[ستمگری]] و [[اجحاف]] فروگذار نکرده بودند<ref>الکامل، ج۸، ص۳۸۲-۳۸۳.</ref>، از آن شهر گریختند و سیف‌الدوله، [[عراق]] را تا حدود [[بصره]] به تصرف در آورد<ref>تاریخ الخلفاء، ص۳۹۵.</ref>؛ اما [[آشفتگی]] و [[نابسامانی]] در [[دستگاه خلافت]] چنان بود که حمدانیان نیز نتوانستند کاری از پیش برند. از این‌رو، آنان نیز مانند [[وزیران]] و امیرالامرایان پیش از خود، فقط در [[اندیشه]] [[غارت]] و [[چپاول]] بودند. مالیات‌های [[طاقت]] فرسا و سنگینی که [[ناصرالدوله]] وضع کرد موجب [[قحطی]] و [[گرسنگی]] گردید و [[خوراک]] و [[پوشاک]] نایاب شد تا جایی که عده‌ای از گرسنگی و [[بدبختی]] [[جان]] می‌سپردند و نعش آنان روزها در کوچه‌ها و خیابان‌ها می‌ماند و طعمه حیوانات درنده می‌گردید و هیچ کس پروای [[دفن]] اجساد [[مردگان]] را نداشت<ref>صولی، ابوبکر محمد بن یحیی، اخبار راضی بالله والمتقی بالله، ص۲۳۴-۲۳۷.</ref>. به گفته صولی، «ناصرالدوله کار را بر [[متقی]] سخت گرفت و از مخارج او و نزدیکانش بکاست و [[اموال]] وی و مادرش را [[مصادره]] کرد»<ref>صولی، ابوبکر محمد بن یحیی، اخبار راضی بالله والمتقی بالله، ص۲۳۵.</ref>. در همین [[زمان]]، [[روابط]] [[امیر]] حمدانی و [[سپاهیان]] ترک نیز به‌سختی آشفته گردید؛ زیرا ترکانی که در [[سپاه]] سیف‌الدوله بودند به [[ریاست]] توزون بر او بشوریدند و او را متواری کردند. به‌علاوه، بریدیان نیز بر قسمت‌هایی از متصرفات حمدانیان دست یافتند و نبردهای سپاه حمدانی با [[آل بویه]] نیز به [[شکست]] انجامید. از این‌رو، ناصرالدوله با دیگر [[امیران]] حمدانی به سال ۳۳۱ ق. به [[موصل]] گریخت و راه را برای امیرالامرایی توزون هموار ساخت.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۱۶۲.</ref>.
==امیرالامرایی توزون==
توزون نیز از جمله ترکانی بود که مدتی در [[خدمت]] مرداویج بود و در توطئه‌ای که به [[قتل]] وی انجامید شرکت کرد. وی پس از آن واقعه، به [[اهواز]] گریخت و به [[ابن رائق]] [[پناه]] برد. [[توزون]] چندی نزد ابن رائق، [[بجکم]] و ناصرالدوله حمدانی خدمت کرد. وی به سال ۳۳۱ ق. بر [[سیف الدوله]] بشورید و حمدانیان را از [[بغداد]] بیرون کرد و خود [[مقام]] امیرالامرایی را به دست آورد؛ اما از آنجا که رقبای [[قدرتمندی]] چون آل بویه و [[آل]] [[برید]] چشم [[طمع]] به مقام وی بسته بودند، از همان آغاز با آنان درافتاد. توزون واسط را از دست بریدیان در آورد و ابن شیرزاد را که نزد آنان گریخته بود به [[دبیری]] برگزید. [[خلیفه]] [[متقی]] از این کار به‌شدت برنجید و از [[بیم]] توزون و دیگر [[سرداران]] ترک، همراه با [[خانواده]] خود به [[موصل]] گریخت و به [[ناصرالدوله]] [[پناه]] برد<ref>همدانی، محمد بن عبدالملک، تکملة تاریخ الطبری، ص۳۴۱-۳۴۲.</ref>. [[توزون]] که چنین دید با بریدی هم سخن شد و به موصل [[لشکر]] کشید. وی [[سپاه]] حمدانیان را در نزدیکی [[تکریت]] [[شکست]] داد و پیکی نزد خلیفه فرستاد و او را استمالت کرد؛ اما خلیفه توجهی نکرد و از این‌رو سپاه خود را تا موصل پیش راند و خلیفه به [[رقه]] گریخت و از همانجا نامه‌ای به توزون نوشت و [[نارضایتی]] خود را از [[همکاری]] او با بریدیان اعلام کرد. سرانجام، به سال ۳۳۲ ق. با وساطت محمد بن طغج اخشید، ولایتدار [[مصر]]، میان خلیفه و توزون [[پیمان]] صلحی به [[امضا]] رسید و مقرر گردید که متصرفات حمدانیان تا سه سال در دست آنان بماند و توزون [[امنیت]] [[جان]] خلیفه را برعهده گیرد. توزون پس از [[صلح]] با خلیفه و حمدانیان، در صدد برآمد تا [[نفوذ]] روزافزون [[بویهیان]] را محدود سازد؛ زیرا علاوه بر آنکه لشکرکشی‌های متعدد آنان [[عراق]] و مرکز [[خلافت]] را به‌شدت [[تهدید]] می‌کرد، خلیفه نیز [[احمد بن بویه]] را به [[بغداد]] فرا خواند و به او [[وعده]] امیرالامرایی داد. بدین‌سان، پیمان [[دوستی]] میان خلیفه و توزون دیری نپایید و توزون خلیفه را در صفر سال ۳۳۳ ق. دستگیر و چشمانش را [[کور]] کرد و [[عبدالله بن مکتفی]] را با [[لقب]] المستکفی بالله به خلافت نشاند و شش میلیون دینار از وی [[رشوه]] گرفت<ref>همدانی، محمد بن عبدالملک، تکملة تاریخ الطبری، ص۳۴۷؛ تجارب الأمم، ج۲، ص۷۲-۷۵.</ref>.
مستکفی نیز مانند اسلاف خود، بازیچه، دست [[ترکان]] بود. توزون یکی از [[غلامان]] خود را بر خلیفه گماشته بود که پیوسته مراقب رفت و آمد کسان باشد و همه چیز را به او گزارش دهد؛ اما چندی بعد بر اثر [[بیماری]] فلج به سال ۳۳۴ ق. درگذشت و [[دبیر]] او، [[ابن شیرزاد]]، به امیرالامرایی رسید<ref>تجارب الامم، ج۲، ص۸۱-۸۴.</ref>. اندکی پس از این واقعه، [[احمد بن بویه]] [[بغداد]] را [[تصرف]] کرد و دوران جدیدی در [[تاریخ]] [[خلافت عباسی]] آغاز گردید.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۱۶۴.</ref>.
۲۱۸٬۱۹۱

ویرایش