پرچم
موضوع مرتبط ندارد - مدخل مرتبط ندارد - پرسش مرتبط ندارد
مقدمه
علم و بیرقی که به رنگهای مختلف، بهویژه رنگ سیاه، نشان گروه و هیئت خاصی است. پرچم در گذشته اغلب در میدانهای جنگ و لشکرها و گروههای نظامی کاربرد داشته است، سپس هر جمعیتی به عنوان نشان خاص خود، علمی مخصوص میافراشتند. در عزاداری ابا عبدالله نقش پرچم سیاه، مهم است. در ایام عزا و عاشورا، بر سر درخانهها، مغازهها و در معابر میزنند تا نشانه ایام سوگواری باشد و تأثیر عاطفی خاصی.. دارد با نیم متر چوب و نیم متر پارچه سیاه، میتوان موجی از احساسات بیدریغ درباره بزرگسالار شهیدان مشاهده کرد که در هیچ جا نمونهای از آن دیده نمیشود، درحالی که برای تشکیل اجتماع حتی کوچکی باید متحمل زحمات زیادی گردید[۱] شکلهای خاص علمات و کتل در دستههای عزاداری، تحول یافته همان پرچم است که سنتهای خاصی را همراه دارد[۲].
لواء
لواء و رأیه، هر دو به معنای "پرچم" است[۳]. با این تفاوت که "لواء" پرچمی کوچکتر از "رأیه" بود. نقش اصلی آنها اغلب، در جنگ ایفا میشد و به علم و بیرق معروف بودند. اولین بار، مصریها رأیه را بکار گرفتند و در عرب جاهلی پیش از اسلام نیز شایع بود؛ به گونهای که هر قبیلهای، رأیهای مخصوص داشت[۴]. در جنگ بدر، مسلمانان سه رأیه داشتند: یکی، سفید که پیامبر (ص) آن را به "مصعب بن عمیر" داد و دوتای دیگر که سیاه بودند، یکی را علی (ع) حمل میکرد و به آن "عقاب" میگفتند که از "مرط"[۵] درست شده بود و دیگری را یکی از انصار[۶]. ابوسفیان نیز در این جنگ، حامل رأیۀ رؤسا بود که به نقش عقاب ترسیم شده بود. در نظر برخی، پیامبر (ص) دو پرچم سیاه را به دست رئیس قبیله اوس و خزرج سپرده است و علی (ع) در این جنگ، پرچمی را حمل نکرده است[۷]. رأیههای اسلامی رنگهای گوناگونی داشتهاند؛ مثلاً از بنی امیه رنگ "سرخ" از علویه رنگ "سفید" و از بنی عباس رنگ "سیاه". هنگام گسترش اسلام در کشورهای شام، فارس و مصر، رأیههای دیگری با رنگهای متنوعی ابداع شد[۸].[۹]
منابع
پانویس
- ↑ اولین دانشگاه و آخرین پیامبر، ج ۲ ص ۴۰
- ↑ ر. ک. محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۹۳.
- ↑ فرهنگ معین، ج۳، ص۳۶۳۶.
- ↑ تاریخ التمدن الاسلامی، ج۱، ص۱۸۰.
- ↑ مرط، پوششی بود از پشم و یا خز که زن عرب آن را به سر میگذاشت.
- ↑ سیره حلبی، نقل از تاریخ التمدن الاسلامی، ج۱، ص۱۸۰.
- ↑ طلیعههای بدر، ص۱۰.
- ↑ تاریخ التمدن الاسلامی، ج۱، ص۱۸۱.
- ↑ فروتن، اباصلت، مرادی، علی اصغر، واژهنامه فقه سیاسی، ص ۱۵۶.