نسخهای که میبینید نسخهای قدیمی از صفحهاست که توسط Heydari(بحث | مشارکتها) در تاریخ ۱۷ آوریل ۲۰۲۰، ساعت ۲۳:۱۵ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوتهای عمدهای با نسخهٔ فعلی بدارد.
نسخهٔ ویرایششده در تاریخ ۱۷ آوریل ۲۰۲۰، ساعت ۲۳:۱۵ توسط Heydari(بحث | مشارکتها)
در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل ماتریالیسم (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
مقدمه
از نظر لغوی به معنای مادهگرایی و این است که کسی به عوامل مادی بیشتر از عوامل معنوی، اهمیت دهد و مادیات را بیشتر باور کند[۱]. در این معنا، ماتریالیسم حالتی روانی است که آدمی را به امور معنوی بی توجه میسازد. ماتریالیسم در اصطلاح اعتقاد به این است که همه موجودات جهان، تنها وجود مادی دارند. این معنا از ماتریالیسم در برابر ایدهآلیسم جای دارد[۲]. بدینسان، به مکاتبی که اصالت را به ماده میدهند و آن را بر امور غیرمادی مقدم میدارند، ماتریالیسم گویند[۳].
ماتریالیستها، امور غیر مادی مانند روح و معنا را خصلتی از ماده میپندارند. آنان معتقدند که این گونه امور تابع و طفیلی مادهاند[۴]. ماتریالیستها وجود ماورای ماده را انکار میکنند و همه هستی را در انحصار ماده میانگارند. در نظر ماتریالیستها تنها آنچه در تغییر و تبدل است و در بستر زمان و مکان روی میدهد، واقعی است و آنچه از چارچوب احساس و لمس بشر بیرون است، وجود ندارد[۵]. ماتریالیسم در حوزه جامعهشناسی نیز تعریف ویژهای دارد و آن، طرح نظریههایی است که روابط اقتصادی را علت بنیادی پدیدههای اجتماعی میشمارند[۶][۷].
همواره برخی انسانها میپنداشتهاند که منشأ جهان، ماده است و چیزی فراتر از آن وجود ندارد. در چین باستان نظریه عناصر پنجگانه مطرح بود که مغز، چوب، آب، آتش و خاک را پنج عنصر مادی پایهای میدانست و این پنج عنصر در نظر چینیان جهان را تشکیل میدادند. اهل هند قدیم نیز دنیا را مرکب از آب، خاک، آتش و باد میپنداشتند[۸]. این نظریه میان فیلسوفان یونان باستان نیز هواخواهانی داشت. بسیاری از آنان عنصر نخستین جهان را آب، آتش، اتم و هوا میدانستند. دموکریتوس بر آن بود که تنها اتم و خلأ واقعی است. اتم بنیادیترین بخش ماده است و تقسیم نمیپذیرد[۹]. اپیکور معرفت حسی را بنیاد هر گونه معرفت میپنداشت. او معتقد بود که هر چه به ادراک حسی درنمیآید، پذیرفتنی نیست و از این رو، در نظر او اعتقاد به خدایان مادی وجهی نداشت[۱۰][۱۱].
احیای تفکر ماتریالیستی را میتوان از قرن ۱۷ م. دانست. توماس هابس معتقد بود که هر چه ما تصور میکنیم متناهی است؛ پس امر نامتناهی وجود ندارد. آدمی نمیتواند اندیشهای به ذهن آوَرَد مگر از آنچه به حس در میآید و در زمان و مکان خاص میگنجد[۱۲]. قرن ۱۸ و ۱۹ م. اوج رشد و توسعه مادهگرایی بود. فیلسوفانی همانند لامتری، هولباخ، انگلس و مارکس توفیق یافتند که با طرح تئوریهای ماتریالیستی هواخواهان فراوانی بیابند. مادهگرایی در قرن ۱۹ م. تحولات بسیاری را در جهان رقم زد؛ اما دیری نپایید که روی به افول نهاد؛ چونان که امروزه بسیاری از صاحبنظران، به پوچی مبانی ماتریالیسم اعتراف کرده، آن را شکست خورده میدانند[۱۳][۱۴].
هر چند ماتریالیسم از دیرباز به گونهای میان برخی جوامع بشری مطرح بوده است، اما از قرن ۱۷ م. بود که در چارچوب یک تئوری نظاممند پدیدار گشت. از آن هنگام تا کنون ماتریالیستها در دو گروه جای گرفتهاند:
هواخواهان ماتریالیسم مکانیکی: اینان معتقدند که تنها، ماده جوهر اصیل جهان است. فکر جز صفتی از ماده و یکی از خواص آن نیست. روح را میتوان همچون جسم دانست و همچون دیگر اجزای ساختمان ماشینی جهان، تنها با شکل، بُعد و حرکت تبیین کرد. جهان همانند یک ماشین است و مبتنی بر مبادی کمی کار میکند. کار این ماشین پیرو غرض نیست و الگوی عملکرد آن تغییر نمیکند. همه چیز جهان را میتوان با قوانین مکانیک یا فیزیک تبیین کرد[۱۵][۱۶].
هواخواهان ماتریالیسم دیالکتیکی: این شاخه از ماتریالیسم را مارکس و انگلس گسترانیدند. بنابر باور اینان، ماده، آن سان که فیزیک کلاسیک و اندیشه عمومی زمان میپندارد، واقعیتی انفعالی و ساکن نیست که تنها تحت تأثیر نیروها تغییر یابد. به عکس، ماده از نظر ماهیت، پویا و متحرک است. دیالکتیک یعنی دانشقوانین عمومی حرکت؛ چه در جهان بیرون و چه در اندیشهآدمی. بدین سان، ماده که به ظاهر بی حرکت است، دارای حرکت دیالکتیکی درونی است. این حرکت، عبارت است از برنهاد (تز) برابر نهاد (آنتی تز) که از دیالکتیک میان آنها "به هم نهاد" (سنتز) موقت پدید میآید[۱۷]. برآیند این تئوری آن است که تکامل ماده از درون خود او است و هر گونه علتی خارجی از او نفی میشود[۱۸].
اصل تضاد؛ یعنی هر چیز در درون خود حاوی ضد خود است و بر اثر این تضاد درونی تکامل مییابد.
اصل تغییر و حرکت؛ یعنی همه پدیدهها در حال حرکت و تغییرند.
اصل تأثیر متقابل پدیدهها؛ بدین معنا که همه چیزها برهم تأثیر متقابل دارند و چه بسا علت و معلول هر دو برهم اثر بگذارند.
اصل جهش،انقلاب و تکامل؛ یعنی همه تغییرات جهان، تکاملی است نه دوری و تکراری[۱۹]. نظریهپردازان ماتریالیسم دیالکتیک برای اینکه بتوانند از عهده تبیین تغییرات اجتماعی قرن خود برآیند، درباره حرکت تاریخ نیز تئوری ساختهاند. تئوری ماتریالیسم دیالکتیک تاریخی از این گذر پا به وجود نهاد[۲۰].
ماتریالیسمتاریخی بدین معنا است که تاریخ ماهیتی مادی و وجودی دیالکتیکی دارد. از این نظرگاه، حرکتها و جنبشها و نمودها و تجلیات تاریخی هر جامعه، علت مادی و اقتصادی دارند[۲۱]. اینکه تاریخ، وجود دیالکتیکی دارد، بدین معنا است که حرکات تکاملی تاریخ، حرکاتی است دیالکتیکی و معلول تضادهای دیالکتیکی توأم با همبستگی خاص تضادها. تضاد دیالکتیکی عبارت از این است که هر پدیدهای جبراً نفی و انکار خود را در خویش میپروراند و پس از یک سلسله تغییرات در نتیجه این تضاد درونی، تغییر شدید کیفی پدید میآید و آن پدیده به مرحلهای عالیتر میرسد که آمیزهای است از دو مرحله پیشین[۲۲][۲۳].
ماتریالیسم با چالشهای نظری و عملی متعددی روبهرو است. از آن رو که این نظریه بر اصالت ماده استوار است، با نقض اصالت ماده، فرو میریزد.
قرآن کریم دیدگاههای مبتنی بر ماده را رد میکند و میفرماید: "و گفتند جز زندگی دنیوی ما هیچ نیست. میمیریم و زنده میشویم و ما را جز دهر هلاک نکند. آنان را بدان دانشی نیست و جز در پنداری نیستند"[۲۴].
ماتریالیستها تنها آنچه را دارای طول، عرض و عمق است و با قوای حسی به ادراک درمیآید، واقعی میدانند؛ اما اگر چنین باشد، باید بسیاری از پدیدههای مادی را نیز انکار کرد؛ همانند امواج صوتی و الکتریکی و .... برخی موجودات به حس در نمیآیند و وجود آنها در جای خود به اثبات رسیده است. وانگهی، ماتریالیستها برای ادعای خویش دلیلاستواری ارائه نکردهاند[۲۵].