عصمت پیامبر

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۸ نوامبر ۲۰۱۸، ساعت ۲۰:۲۱ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

این مدخل از زیرشاخه‌های بحث عصمت و پیامبر است. "عصمت پیامبر" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل عصمت پیامبر (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

مقدمه

  • آیا ممکن نیست پیامبر واقعی از روی خطا پیام الهی را وارونه دریافت و ابلاغ کند یا تحت تأثیر هواهای نفسانی واقع شود؟ پیام‌آور الهی باید از مصونیت کافی نسبت به انتقال پیام الهی، برخوردار باشد[۱].
  • در خصوص عصمت پیامبران، از دیرباز مباحث بسیاری در بین متفکران و متدینان مطرح شده است که در اینجا تنها می‌توان به چند مبحث مقدماتی در این زمینه اشاره کرد[۲].
  • بی‌شک سرآغاز اندیشه عصمت در میان مسلمانان قرآن بوده و از صدر اسلام پدید آمده است. خداوند در مورد برخی از انسان‌ها از زبان شیطان چنین بیان کرده: ﴿فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعين‏َ * إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصين‏َ[۳].

تعریف عصمت

  • "عصمت" در لغت به معنای بازداشتن، حفظ کردن و نگه‌داشتن است[۴] مقصود از "عصمت" این است که پیامبران باید در مقابل گناه و خطا مصون و بیمه باشند. امام صادق (ع)، معصوم را این‌چنین تعریف می‌فرمایند: "الْمَعْصُومُ هُوَ الْمُمْتَنِعُ بِاللَّهِ مِنْ جَمِيعِ مَحَارِمِ اللَّهِ وَ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى ﴿وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيم‏ "[۵]. [۶] معصوم کسی است که به کمک خداوند، خود را از همه حرام‌ها، بازمی‌دارد؛ خداوند متعال [در همین خصوص] می‌فرماید: "هر کس به خداوند چنگ زند، به‌یقین به راه مستقیم هدایت می‌گردد".
  • در لغت، به معنی "امساک"، حفظ و منع است از ریشه "عصم" یعنی خداوند بنده خویش را از هر ناگواری که موجب هلاکت است و بر او وارد شود نگه می‌دارد.اعتصام نیز به معنی تمسک نمودن به چیزی است[۷].
  • قوه یا ملکه‌ای از سوی خداوند ست که مانع از صدور خطا و گناه می‌شود. علم کامل، شرط لازمِ تحقق عصمت است تا پیامبر با بیان امری باطل و خلاف حقیقت موجب انحراف مردم نشود. پیامبر باید از اراده‌ای قوی برخوردار باشد تا در انتقال پیام الهی تحت تأثیر هوای نفس و شیطان قرار نگیرد. با توجه به این تحلیل از عصمت، معصوم بودن با اختیار انسان منافاتی ندارد[۸].

رابطه میان موهبتی بودن عصمت و عدل الهی

چرا عصمت در انحصار گروه اندکی قرار دارد؟ اگر به ما نیز چنین علم و اراده‌ای داده بودند، ما هم عصمت داشتیم[۹].

ضرورت عصمت پیامبر

معنا ندارد که خدای حکیم راه سعادت و هدایت انسان‌ها را در اختیار کسی قرار دهد که اطمینانی به او نباشد و اگر چنین باشد، هر ارسال پیامبر و هم ابلاغ راه سعادت از سوی خدای متعال، نقض غرض و مایه انحراف انسان‌ها خواهد بود[۱۰].

گونه‌های عصمت پیامبران

  1. عصمت از ارتکاب گناه
  2. عصمت از خطا و فراموشی در دریافت و ابلاغ وحی
  3. عصمت از خطا و اجرای احکام الهی و امور فردی و اجتماعی[۱۱].
  • پیامبران سه نوع عصمت دارند:
  1. عصمت در تلقی وحی: یعنی خود پیامبر باید وحی را بدون خطا اخذ کند و این مربوط به قوای ادراکی پیامبر است که وحی را درست بفهمد.
  2. عصمت در تبلیغ وحی که به زبان پیامبر مربوط است و باید وحی را درست به دیگران انتقال داد. این دو مرحله از عصمت، به خود وحی مربوط می‌شود.
  3. عصمت از معصیت که پیکره وحی نیست و از دایره بحث ما خارج است. و پیامبر باید از گناه در فعل و گفتار معصوم باشد؛ زیرا مردم سخن او را نخواهند پذیرفت.

در بُعد علمی، بر پیامبران لازم است که:

  1. معارف را به‌طور صحیح دریافت کنند.
  2. خوب ضبط نمایند.
  3. بدون کم و زیاد کنند[۱۲].

قلمرو عصمت پیامبر

لزوم اعتقاد به عصمت پیامبران

  • بدون شک پیامبر قبل از هر چیز باید اعتماد عموم را جلب کند، به‌طوری‌که در گفته او احتمال دروغ و اشتباه ندهند؛ در غیر این صورت، مقامِ رهبری او متزلزل خواهد شد. اگر پیامبران معصوم نباشند، بهانه‌جویان به عذر اینکه آنها اشتباه می‌کنند، از آنان روی برمی‌تابند و حقیقت‌طلبان نیز به خاطر تزلزل نسبت به محتوای دعوت آنها، از پذیرفتن دعوتشان خودداری خواهند کرد و یا لااقل نمی‌توانند با دلگرمی آن را پذیرا شوند. این دلیل که می‌توان آن را "دلیل اعتماد" نام نهاد، یکی از مهم‌ترین دلایل عقلی عصمت انبیا است.
  • چگونه ممکن است خداوند فرمان دهد که از انسانی بی‌قید و شرط اطاعت شود، در حالی که این انسان ممکن است خطا کند و یا مرتکب گناهی گردد. اگر اطاعت کنند که پیروی از خطا و گناه است و اگر نکنند، جایگاه رهبری او متزلزل می‌گردد، به‌ویژه آن‌که مقام رهبری پیامبران با دیگران کاملاً متفاوت است؛ زیرا مردم تمام اعتقاد و برنامه خود را از آنها می‌گیرند[۱۳]. در روایتی از امیرالمؤمنین (ع)، به همین نکته اساسی به‌عنوان دلیلی بر معصوم بودن پیامبران اشاره شده است: "لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ لَا يَنْبَغِي لِلْمَخْلُوقِ أَنْ يَكُونَ حُبُّهُ لِمَعْصِيَةِ اللَّهِ فَلَا طَاعَةَ فِي مَعْصِيَتِهِ وَ لَا طَاعَةَ لِمَنْ عَصَى اللَّهَ إِنَّمَا الطَّاعَةُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِوُلَاةِ الْأَمْرِ وَ إِنَّمَا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِطَاعَةِ الرَّسُولِ لِأَنَّهُ مَعْصُومٌ مُطَهَّرٌ لَا يَأْمُرُ بِمَعْصِيَتِه‏"[۱۴].
  • در راه معصیت خدا از هیچ مخلوقی نباید اطاعت کرد، از کسی که معصیت خداوند را می‌کند اصلاً نمی‌توان اطاعت نمود. اطاعت فقط برای خداوند، رسولش و اولی الامر می‌باشد. خداوند دستور فرموده است که فقط از دستورات رسول اطاعت شود؛ زیرا وی معصوم و پاک‌شده است و به معصیت خداوند دستور نمی‌دهد.
  • خداوند متعال نیز در قرآن کریم به اسوه بودن پیامبر مکرم اسلام (ص) اشاره می‌کند که بیانگر عصمت آن حضرت است: ﴿لَقَدْ كانَ لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ.[۱۵] قطعاً برای شما در اقتدا به رسول خدا سرمشقی نیکوست.
  • چگونه می‌توان کسی را اسوه گرفت که یا سابقه تاریک و شرک‌آلود و همراه با پلیدی و گناه داشته باشد، یا اینکه به اعمال خلاف مبادرت نماید؟ و چگونه ممکن است که خداوند به اسوه قرار دادن چنین کسی فرمان دهد؟[۱۶]

دلایل عصمت پیامبر

منشأ عصمت پیامبر

آیا برخی پیامبران مرتکب معصیت شده‌اند؟

منتقدان با شبهه‌های مختلف درصدد تضعیف شخصیت پیامبران برآمده‌اند:

منابع

جستارهای وابسته

منبع‌شناسی جامع عصمت


پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. انسان‌شناسی، ص ۱۲۷.
  2. معارف و عقاید، ص ۱۹۵-۲۰۲.
  3. کلام نوین اسلامی، ص ۱۲۹ و ۱۳۰.
  4. تاج العروس، ج ۱۷، ص ۴۸۱ و ۴۸۲.
  5. سوره آل عمران؛ آیه: ۱۰۲.
  6. معانی الاخبار، ص ۱۳۲.
  7. کلام تطبیقی، ص ۸۷ و ۸۸.
  8. انسان‌شناسی، ص ۱۲۸.
  9. انسان‌شناسی، ص ۱۲۸.
  10. انسان‌شناسی، ص ۱۲۸.
  11. آموزش کلام اسلامی، ج ۲، ص ۸۰.
  12. احمدی، رحمت‌الله، پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی، ص ۲۰۱-۲۰۳.
  13. کشف المراد، ص ۳۴۹؛ پنجاه درس اصول عقاید، پیامبرشناسی، درس سوم.
  14. الخصال، ج ۱، ص ۱۳۹.
  15. سوره احزاب؛ آیه: ۲۱.
  16. آموزش عقاید، ص ۱۹۱.