امامت خاصه در حدیث

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۷ ژوئن ۲۰۲۳، ساعت ۱۰:۰۲ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

ادله روایی امامت خاصه

حدیث دار

روایت اول

طبری از ابن حمید روایت کرده است: سلمه گفت: محمد بن اسحاق از عبد الغفار بن قاسم از منهال بن عمرو از عبدالله بن حارث بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب از عبدالله بن عباس از علی ابن ابی‌طالب(ع) در حدیثی بلند برای من چنین روایت کرد:... رسول خدا(ص) سخن آغاز کرد و فرمود: ای فرزندان عبد المطلب به خدا قسم! من کسی را از عرب نمی‌شناسم که برای قومش بهتر از آنچه من برای شما آوردم، آورده باشد. من برای شما خیر دنیا و آخرت را آوردم. خداوند سبحان مرا امر فرموده تا شما را به سوی او فرا خوانم. حال از میان شما چه کسی مرا در این امر یاری می‌رساند تا او برادر وصی و جانشین من میان شما باشد؟ راوی (امیر مؤمنان(ع)) می‌فرماید: حاضران در مجلس از همکاری دریغ ورزیدند. اما من که از دیگران، کم‌سن‌تر، کم‌دیدتر،... و نازک‌ساق‌تر بودم - عرض کردم: «یا رسول الله من وزارت شما را می‌پذیرم و از هیچ کمکی دریغ نمی‌ورزم. رسول خدا(ص) دست بر گردن من نهاد و فرمود: «این، برادر، وصی و خلیفه من میان شماست. اینک سخن او را بشنوید و از فرمان او پیروی کنید. حاضران خنده‌کنان از جای برخاستند»[۱].

این روایت، نص، بیان و دلیلی شرعی است بر اینکه رسول خدا(ص) علی(ع) را به وصایت و خلافت بعد از خود تعیین فرمود و سنت پیامبر(ص) پاره‌ای از دین الهی است و چیزی که این بیان و نص شرعی را نسخ کرده باشد، به دست نرسیده است و این حدیث از هر نظر صحیح است و ابن جریر و ابوجعفر اسکافی، آشکارا آن را صحیح دانسته‌اند. بی‌گمان آنچه را پیامبر(ص) در اجتماع فرزندان عبدالمطلب و خویشان نزدیک خود فرمود، به امر پروردگارش بود؛ زیرا پیامبر(ص) از وحی الهی پیروی می‌کرد و معقول نیست که پیامبر(ص) بدون اذن خداوند خلیفه خود را تعیین کرده باشد؛ چنان‌که تصریح کرده است امر خلافت تابع تشریع الهی است[۲].[۳]

سند بررسی

۱. ابن حمید، یعنی محمد بن حمید بن حیان، ابو عبدالله رازی (م۲۴۸ ه. ق) ابوزرعه درباره او گفته است: «کسی که روایات ابن حمید را از دست بدهد، به ده هزار حدیث برای جبران آن نیاز دارد». نیز از یحیی بن معین درباره او پرسیدند. او در پاسخ گفت: «او ثقه است». از جعفر بن ابوعثمان طیالسی نقل شده است که می‌گفت: «ابن حمید ثقه است»[۴].

۲. سلمة بن فضل ابرش انصاری (م۱۹۰ه. ق): ابن معین گفته است: او ثقه است که ما از او روایاتی نوشته‌ایم و ابن سعد او را ثقه و راست‌گو دانسته و ابن داوود گفته است: او ثقه است. ابن حبان او را در الثقات آورده است[۵]. حسین رازی از ابن معین نقل کرده است که سلمة بن فضل معتمد است. از او درباره مغازی نوشتم و کتاب‌های او کامل‌ترین کتاب‌ها در موضوعشان است[۶]. دوری به نقل از ابن معین او را شخصی بدون اشکال... و ابن سعد او را ثقه و راست‌گو دانسته... و ابن عدی او را از عجایب و یگانه دانسته و گفته است: «و من در روایات او حدیثی را نیافتم که به حد انکار برسد. بلکه احادیث او با معانی نزدیکند»[۷]. آجری به نقل از ابی‌داوود او را ثقه دانسته و احمد نیز او را آدم خوبی خوانده است[۸]. ابن معین، ابن سعد و ابن داوود او را ثقه دانسته‌اند[۹]. ابن حبان وی را در الثقات آورده است[۱۰].

۳.محمد بن اسحاق (م ۱۵۰ ه. ق) صاحب کتاب معروف السیرة: ذهبی، ابن اسحاق را علامه، حافظ و اخباری.... دانسته است...[۱۱]. ابوزناد از پدرش نقل کرده که محمد بن اسحاق به علم و وثاقت شهیر بوده و از او هیچ جرح و طعنی شنیده نشده است[۱۲]. بخاری گفته است: «علی بن عبدالله را دیدم که به حدیث ابن اسحاق احتجاج می‌کرد و از سفیان نقل کرد کسی را تا کنون ندیده است که او را متهم کند»[۱۳]. شاید ضعف او تشیع و اعتقادش به قَدَر باشد، اما در راست‌گویی‌اش جای کلامی نیست[۱۴].

۴. عبد الغفار بن قاسم (ابو مریم کوفی): شعبه درباره او گفته است: «کسی را در حفظ حدیث از او بهتر ندیدم.... او دانش و علم رجال را بس مهم می‌شمرد»[۱۵]. ابن عدی گفته است: «او احادیث صالح و شایسته‌ای داشت». نیز گفته است: «از ابن عقده شنیدم که ابو مریم را می‌ستود و در این کار زیاده‌روی می‌کرد و از حد خود می‌گذشت»[۱۶]. ذهبی علت تضعیف ابو مریم را اعتقاد او درباره برخی از صحابه و روایات وی از فضایل امام علی(ع) دانسته[۱۷] و عقیلی گفته است: «آیا به رغم این تصریح، مجالی برای قبول کلمات آنان در تضعیف ابومریم می‌ماند»[۱۸].

۵. منهال بن عمرو: یحیی بن معین و نسائی او را ثقه دانسته‌اند. عجلی درباره او گفته است: «او کوفی و ثقه است». دارقطنی نیز او را صدوق و راست‌گو دانسته است[۱۹].

۶. عبدالله بن حارث بن نوفل: ابن معین، ابوزرعه، نسائی، ابن مدینی، عجلی و محمد بن عمر او را ثقه دانسته‌اند[۲۰]. ابن عبد البر گفته است: «بر ثقه بودن او اجماع کرده‌اند»[۲۱].[۲۲]

منابع

پانویس

  1. تاریخ الطبری، ج۲، صص ۶۲ و ۶۳. «حدثنا سلمة، قال: حدثني محمد بن إسحاق عن عبد الغفار بن القاسم عن المنهال ابن عمرو عن عبد الله بن الحارث بن نوفل بن الحارث بن عبد المطلب عن عبد الله ابن عباس عن علي بن أبي طالب في حديث طويل... تكلم رسول الله(ص)، فقال: يا بني عبد المطلب إني و الله ما أعلم شاباً في العرب جاء قومه بأفضل مما قد جئتكم به، إني قد جئتكم بخير الدنيا و الآخرة، و قد أمرني الله تعالى أن أدعوكم إليه، فأيكم يوازرني على هذا الأمر على أن يكون أخي و وصيي و خليفتي فيكم؟ قال: فأحجم القوم عنها جميعاً، و قلت و إني لأحدثهم سناً و أرمصهم عيناً و أعظمهم بطناً و أحمشهم ساقاً: أنا يا نبي الله أكون وزيرك عليه، فأخذ برقبتي، ثم قال: إن هذا أخي و وصيي و خليفتي فيكم، فاسمعوا له و أطيعوا، قال: فقام القوم يضحكون».
  2. ر. ک: فصل سوم از مبحث ادله نصب امامت عامه.
  3. امیری، سلیمان، امامت و دلائل انتصابی بودن آن ص ۲۴۵.
  4. تهذیب الکمال، ج۲۵، صص ۱۰۰ و ۱۰۱.
  5. تهذیب التهذیب، ج۴، صص ۱۳۵ و ۱۳۶.
  6. تهذیب التهذیب، ج۹، ص۳۶.
  7. تهذیب التهذیب، ج۴، صص ۱۳۵ و ۱۳۶. و لم أجد في حديثه حديثاً قد جاوز الحد في الإنكار، و أحاديثه متقاربة محتملة.
  8. تهذیب التهذیب، ج۴، ص۱۳۵. ثقة، و ذكر ابن خلفون أن أحمد سئل عنه، فقال: لا أعلم إلا خيراً....
  9. تهذیب التهذیب، ج۴، صص ۱۳۵ و ۱۳۶. و قال ابن داوود: ثقة.
  10. الثقات، ج۱، ص۹۳، رقم ۱.
  11. سیر أعلام النبلاء، ج۷، ص۳۳. العلامة الحافظ الأخباري... و هو أول من دون العلم بالمدينة و ذلك قبل مالك و ذويه و كان في العلم بحرا عجاجا.
  12. سیر أعلام النبلاء، ج۷، ص۳۳. و قال الزهري: مدار حديث رسول الله على ستة، فصار علم الستة عند اثنى عشر أحدهم محمد بن إسحاق. و قال ابن إدريس الحافظ: كيف لا يكون ثقة و قد حدث عن الأعرج.
  13. تهذیب التهذیب، ج۹، ص۳۶. و قال البخاري رأيت علي بن عبد الله يحتج بحديث بن إسحاق قال و قال علي ما رأيت أحدا يتهم بن إسحاق. ر.ک: تاریخ بغداد، ج۱، ص۲۳۱. «قال: رأیت علی بن عبد الله یحتج بحدیث ابن إسحاق و قال علی عن بن عیینة ما رأیت أحدا یتهم بن إسحاق}}.
  14. سیر أعلام النبلاء، ج۷، صص ۳۳ – ۳۷.
  15. لسان المیزان، ج۴، ص۴۲.
  16. الکامل فی الضعفاء ابن عدی، ج۵، ص۳۲۷.
  17. میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج۲، ص۶۴۰. قال أحمد بن حنبل: كان أبو عبيدة إذا حدثنا عن أبي مريم يضج الناس و يقولون: لا نريده. قال أحمد: كان أبو مريم يحدث ببلايا في عثمان.
  18. الضعفاء الکبیر، أبو جعفر محمد بن عمر بن موسی العقیلی، ج۳ ص۱۰۲. فهل يبقى بعد هذا التصريح مجال لقبول كلماتهم في تضعيفه.
  19. تهذیب الکمال، ج۲۸، صص ۵۷۰ و ۵۷۱. قال يحيى بن معين و النسائي: ثقة. و قال العجلي: كوفي ثقة. و قال الدار قطني: صدوق.
  20. تهذیب التهذیب، ج۵، ص۱۵۸.
  21. تهذیب التهذیب، ج۱، ص۴۸۵.
  22. امیری، سلیمان، امامت و دلائل انتصابی بودن آن ص ۲۴۶.