ابوجندل بن سهیل

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۱ اکتبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۴:۳۴ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

متن این جستار آزمایشی و غیرنهایی است. برای اطلاع از اهداف و چشم انداز این دانشنامه به صفحه آشنایی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت مراجعه کنید.
این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل ابوجندل بن سهیل (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

مقدمه

ابوجندل بن سهیل بن عمرو قرشی عامری[۱]، نام مادرش فاخته، دختر أبو رفاعه، از بنی نوفل بن عبد مناف است. بعضی نیز گفته‌اند مادر او دختر عمر بن نوفل است که در شام از دنیا رفت[۲][۳].

اسلام آوردن ابوجندل

وی در مکه اسلام آورد و پدرش او را در بند کرد تا از فرار و رفتن او به مدینه جلوگیری کند، اما روزی که پیامبر اسلام(ص) در حدیبیه با سران قریش و از جمله پدر ابوجندل مشغول مذاکره و آماده‌سازی صلح‌نامه بود، ابوجندل از مکه فرار کرد و خود را به پیامبر اسلام رساند؛ حتی بعضی نوشته‌اند با بند آهنین وارد حدیبیه شد و به محلّی که پیامبر(ص) با مشرکین مشغول نوشتن عهدنامه بود وارد شد. وقتی سهیل، پدر ابوجندل، او را دید، گفت: “ای محمد! این اولین فردی است که از تو می‌خواهم دستور دهی او را برگردانند”. پیامبر(ص) فرمود: “ما بر طبق صلح‌نامه هنوز قضاوت و حکمی نکرده‌ایم”. سهیل گفت: “پس به خدا قسم، بر سر چیزی با شما مصالحه نخواهم کرد”. پیامبر(ص) فرمود: “او را در پناه من قرار بده”. سهیل گفت: “چنین کاری نمی‌کنم”. پیامبر(ص) فرمود: “حرف مرا قبول کن”. سهیل گفت: “نه، چنین کاری نمی‌کنم”[۴]. سپس برخاست و سیلی محکمی به صورت پسرش نواخت و گریبانش را گرفته، به دنبال خود کشید. سپس گفت: “یا محمد! مگر صلح‌نامه بین ما و شما قبل از آن‌که او بیاید بسته نشده است”. حضرت فرمود: “راست می‌گویی”. ابوجندل فریاد کشید: “ای گروه مسلمانان! آیا به سوی کفار برگردم تا مرا از دینم منحرف کنند! در حالی که مسلمان هستم؛ آیا نمی‌بینید که چه بلایی بر سرم آوردند؟”[۵] چون مسلمانان نیز به صلح رضایت نداشتند و یقین داشتند که فاتح خواهند شد، با این پیشامد سر و صدای آنها بلند شد. پیامبر رو به ابوجندل کرد و فرمود: “ای ابوجندل! صبر کن و اجرت را ضایع مگردان؛ خدا برای تو و افرادی که مانند تو در سختی به سر می‌برند فرجی خواهد داد؛ اینک ما با مردم مکه صلح کرده‌ایم و نمی‌توانیم مکر و حیله کنیم”. سپس رو به مردم کرد و فرمود: “هیچ آسیبی به او نمی‌رسد؛ او به سوی پدر و مادرش باز می‌گردد و من می‌خواهم که به شروط قریش به طور کامل عمل کنم”[۶]. در این هنگام عمر به طرف ابوجندل حرکت کرد و همان‌طور که پدرش او را می‌کشید، عمر هم خود را به او نزدیک می‌کرد در زیر لب می‌گفت: ای ابوجندل! صبر کن، همانا خون مشرکین مانند خون سگ است و دسته شمشیر را به طرف او قرار می‌داد تا شاید ابوجندل شمشیر را گرفته و پدرش را به هلاکت برساند ولی ابوجندل نمی‌توانست پدر خود را بکشد[۷][۸].

ابوجندل و پیوستن به ابوبصیر

پس از آن‌که ابوبصیر (چنان‌که قبلاً شرح حال وی گفته شد) به عیص رفت و جمعیتی اطراف او را گرفته، اظهار دشمنی با قریش کردند، ابوجندل هم از پیش پدرش گریخت و به وی ملحق شد.

ابوجندل از آن پس همواره در جنگ‌ها همراه پیامبر(ص) بود و پس از رحلت آن حضرت همراه نخستین گروه از مسلمانان برای جهاد به شام رفت و آنجا هم پیوسته در راه خدا به جنگ و جهاد پرداخت[۹]. گفته‌اند که ابوجندل برای بشارت دادن فتح یرموک انتخاب شد و داوود بن أبی هند گفته است آیۀ ﴿وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ[۱۰] درباره ابوجندل است[۱۱][۱۲].

ابوجندل و می‌گساری

در زمان عمر بن خطاب، موقعی که ابوعبیده جراح به همراه مسلمانان در حوالی شام با رومیان می‌جنگید، ابوجندل، ضرار بن الخطاب و ابوالاَزُور که همگی از صحابه پیامبر بودند، در میدان جنگ شراب خوردند. فرمانده لشکر خواست حد شراب‌خواری را درباره آنها اجرا کند اما ابوجندل این آیه را خواند: ﴿لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيمَا طَعِمُوا إِذَا مَا اتَّقَوْا وَآمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَآمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَأَحْسَنُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ[۱۳]. این استدلال، مسلمانان را سردرگم کرد و ابوعبیده با نامه، حلّ مطلب را از عمر خواستار شد. عمر در جواب نوشت: همان که گناه را در نظر ابوجندل جلوه داده است این دلیل را نیز جلوه می‌دهد و باید حد شراب‌خواری بر ایشان جاری گردد. هنگامی که اجرای حد شرعی بر آنها ثابت گردید، ابوالازور گفت: “حال که می‌خواهی به ما حد بزنی فردا را به ما مهلت بده، اگر در میدان جنگ کشته شدیم چه بهتر و اگر سالم ماندیم آن‌گاه حد را جاری ساز”. فردای آن روز فقط ابوجندل و ضرار بن الخطاب تازیانه خوردند[۱۴]. ابوجندل از نظر روحی متحول شد، به حدّی که ترسید مبادا هلاک شود؛ پس عمر برای او نوشت: کسی که تو را متوجه اشتباهت کرده است، به تو (برای جبران ناراحتی) توبه را نیز آموخته است: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * حم * تَنْزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ * غَافِرِ الذَّنْبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقَابِ ذِي الطَّوْلِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ[۱۵][۱۶][۱۷].

سرانجام ابوجندل

ابوجندل در سال هجده هجری و در روزگار خلافت عمر، به خاطر طاعون عمواس درگذشت و از او فرزندی باقی نماند[۱۸][۱۹].


جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۶۲۲.
  2. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۵، ص۳۰۰-۳۰۳.
  3. عبدیایی، نرگس، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۸۸.
  4. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۹، ص۱۸۰.
  5. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۹، ص۱۸۰.
  6. إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۲۰۵.
  7. سیرت رسول الله، قاضی ابرقوه، ج۲، ص۸۱۴.
  8. عبدیایی، نرگس، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۸۸.
  9. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۷، ص۴۱۴.
  10. «و کسانی را که پس از ستم دیدن در راه خداوند هجرت کردند در این جهان در جایی نیکو جا می‌دهیم و پاداش دنیای واپسین بزرگ‌تر است اگر می‌دانستند» سوره نحل، آیه ۴۱.
  11. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۵، ص۳۰۰- ۳۰۳.
  12. عبدیایی، نرگس، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۹۰.
  13. «آنان که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند در آنچه خورده‌اند تا هنگامی که پرهیزگاری ورزند و ایمان آورند و کارهای شایسته کنند سپس پرهیزگاری ورزند و ایمان آورند آنگاه پرهیزگار باشند و نیکی ورزند گناهی بر آنان نیست و خداوند نیکوکاران را دوست می‌دارد» سوره مائده، آیه ۹۳.
  14. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۵۶.
  15. «به نام خداوند بخشنده بخشاینده * حا، میم * فرو فرستادن این کتاب، از سوی خداوند پیروزمند داناست * آمرزنده گناه و پذیرای توبه، سخت کیفر فراخ‌دست (که) هیچ خدایی جز او نیست بازگشت (هر چیز) به سوی اوست» سوره غافر، آیه ۱-۳.
  16. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۵، ص۳۰۰-۳۰۳.
  17. عبدیایی، نرگس، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۹۱.
  18. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۷، ص۴۱۴.
  19. عبدیایی، نرگس، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۹۲.