موضوع مرتبط ندارد - مدخل مرتبط ندارد - پرسش مرتبط ندارد

ابوخلف
تصویری کهن از فسطاط پایتخت قدیمی مصر
نام کاملابوخلف
جنسیتمرد
محل زندگیبصره
درگذشتبصره

آشنایی اجمالی

«حازم»[۱] مشهور به «ابوخلف» ابن حجر[۲] این کنیه را در بخش اول (صحابه) و نیز در بخش چهارم (توهمات) الاصابه[۳] آورده است؛ یعنی صحابی بودن چنین شخصی، جز توهمی بیش نیست. علت توهم، روایتی است که زمخشری در «ربیع الابرار»[۴] به نقل از ابوخلف، خادم النبی از پیامبر (ص) چنین آورده است: هرگاه فاسقی مدح و ستایش شود، عرش خدا به لرزه در می‌آید. این روایت مرسل است و در حقیقت راوی اصلی، انس بن مالک بوده که از سند افتاده است. ابن حجر[۵] می‌گوید: سند کامل این روایت را ابویعلی موصلی آورده است. ابن حبان[۶] نیز همین روایت را از ابوخلف از انس نقل کرده است.

اعمی خادم انس[۷] است. وی بصری است[۸] و شاید به اعتبار سکونت، به او شامی[۹] نیز گفته‌اند. ابوالفتح ازدی موصلی (محمد بن حسین بن احمد م ۳۶۷ یا ۲۷۴ صاحب «تاریخ الموصل و الصحابه») او را بصری و ساکن موصل دانسته که همان جا از دنیا رفت[۱۰].

برخی او را با مروان الاصفر (مروان بن خاقان) که کنیه او نیز ابوخلف بصری است[۱۱]، اشتباه گرفته‌اند[۱۲]، ولی مسلم و دیگران میان این دو فرق گذاشته‌اند[۱۳]. ابوخلف افزون بر روایت فوق، چهار روایت دیگر از جمله روایت « لاَ تَجْتَمِعُ أُمَّتِي عَلَى ضَلاَلَةٍ »[۱۴]؛ و حدیث طیر[۱۵] از انس بن مالک نقل کرده است.

در تابعی بودن او شکی نیست[۱۶] و محدثان او را به شدت تضعیف کرده‌اند[۱۷][۱۸]

منابع

پانویس

  1. به تصحیف گاه خازم) بن عطا دابی عطا؛ ر. ک: ابن حبان، ج۱، ص۲۶۷.
  2. ابن حجر، ج۷، ص۹۲.
  3. الاصابه، ج۷، ص۹۸.
  4. زمخشری، ج۴، ص۱۵۶.
  5. الاصابه، ج۷، ص۹۹- ۹۸.
  6. ابن حبان، ج۱، ص۲۶۷.
  7. مزی، ج۳۳، ص۲۸۶؛ ذهبی، ج۲، ص۴۲۴.
  8. ابن ابی‌حاتم، ج۳، ص۲۷۸.
  9. مزی، ابن ابی‌حاتم، ج۳، ص۲۷۸.
  10. مزی، ج۳۳، ص۲۸۶.
  11. ر. ک: مزی، ج۲۷، ص۴۱۰.
  12. مزی، ج۳۳، ص۲۸۶.
  13. ابن حجر، تهذیب، ج۱۱۲، ص۷۸.
  14. ابن ماجه، ج۲، ص۱۳۰۳؛ ابن ابی عاصم، ص۴۱؛ عسکری، ص۵۳۷.
  15. عقیلی، ج۴، ص۱۸۹. برای دو روایت دیگر ر. ک: عبدالرزاق صنعانی، ج۱، ص۵۶۲؛ احمد بن حنبل، ج۵، ص۱۴۵.
  16. دولابی، ج۲، ص۳۶۲؛ عسکری، ص۵۳۷.
  17. ابن ماجه، ج۲، ص۱۳۰۳؛ ابن حبان، ج۱، ص۲۶۷؛ ابن ابی‌حاتم، ج۳، ص۲۷۸-۲۷۹.
  18. هدایت‌پناه، محمد رضا، مقاله «ابوخلف»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۲۶۷.