عمل‌گرایی در فقه سیاسی

مقدمه

«پراگماتیسم»، از کلمه یونانی «Pragma» به معنی «عمل» مشتق شده است. پراگماتیسم، رویکردی است نظری که در پی بحران معرفت‌شناسی اومانیستی در قلمروی مقوله «حقیقت» و تعیین حدود مفاهیم «صدق» و «کذب» قضایا، در اواخر سده نوزدهم، در ایالات متحده آمریکا پدید آمد. پراگماتیسم نشانه انشقاق تام و تمام «نظر» از «عمل» در قلمروی تفکر مدرن است. مبدع این روی کرد «پراگماتیسم» «چالرز.اس. پیرس» (۱۹۱۴ میلادی) است که فارغ‌التحصیل دانشگاه هاروارد و اهل آمریکا بود.

معرفت‌شناسی و فلسفه غربی، در عصر مدرن و به‌ویژه پس از «کانت» (۱۸۰۴ میلادی) در خصوص تشخیص و تعیین معیارها و موازین و مفهوم «حقیقت»، گرفتار یک سردرگمی شدید شد. به گونه‌ای که کانت، اساساً خود آدمی را «واهب‌الصور» دانست و نوعی ایدآلیسم سوبژکتیویستی معرفت‌شناختی را مطرح کرد. به هر حال، فلسفه سده نوزدهم غرب، در خصوص این مسئله که معیار تشخیص و تعیین حقیقت و اساساً تعریف مفهوم «حقیقت چیست»، دچار سردرگمی و تناقض‎گویی بود و سیر حرکت تفکر مختصر فلسفی در غرب، مبتنی بر دور شدن از نظر و تقلیل به سطح عمل زدگی و عمل‌گرایی و کمیت‌انگاری بود. چالز پیرس با بیان رویکرد «اصالت عمل» یا «پراگماتیسم» تلاش کرد به گونه‌ای به بحران فلسفه اومانیستی در قلمروی معرفت‌شناسی پاسخ گوید. او، معیار حقیقت را «عمل» نامید و اصلاً باب بحث‌های نظری را تعطیل کرد. بنابراین پراگماتیسم، تجسم نابودی کامل اصالت مباحث نظری و انشقاق تام و تمام «نظر» از «عمل» در فلسفه مدرن غربی است. «پیرس» و پراگماتیسمی که تأسیس کرده بود، معتقد بود که «حقیقت یعنی آنچه در عمل سودمند باشد». بدینسان، معیارهای سودانگارانه بورژوایی را، در قلمروی معرفت‌شناسی، به طور تام و تمام حاکم کردند. روشن است که آن چه پراگماتیسم «اندیشه اصالت عمل» عنوان می‌کند، به لحاظ فلسفی به هیچ روی درست نبوده و پایه و اساس عقلانی استواری ندارد؛ زیرا خیلی وقت‌ها ممکن است، یک نظریه تماماً غلط وهم‌آلود، نتایج عملی درستی داشته باشد.

چنان که دستگاه نجوم بطلمیوسی، باوجود عدم انطباق بر واقعیت، در برخی قلمروها، از جمله پیش‌بینی و محاسبه وقوع کسوف و خسوف درست عمل می‌کرد و نتیجه عملی داشت. با این که یک نظریه ممکن است که نتایج عملی و کارسازی در کوتاه مدت یا میان مدت داشته باشد، اما بیان واقعی حقیقت نباشد و عمل بدان در دراز مدت - بر اساس همان نگاه عمل‌گرایانه صرف هم که بنگریم - آفات و نتایج و تبعات منفی بسیار بزرگ‌تری داشته باشد. بحث اصلی این است که اساساً، تشخیص و تعریف «حقیقت» و معنا و حدود آن در فلسفه، امری عقلانی و نظری است و حواله کردن آن به «عمل» و موازین «سودانگارانه»، نتیجه بحران تفکر فلسفی و نظری اومانیستی و انشقاق کامل «نظر» از «عمل» و رویکرد مبتنی بر خود بنیادی نفسانی «اومانیستی» است.

«پراگماتیسم» در اوایل سده بیستم، در جامعه آمریکا از رواج و اعتبار بسیاری بهره‌مند شد. نظریه پردازهایی نظیر «ویلیام جیمز» (۱۹۱۰ میلادی) و «جان دیویی» (۱۹۵۲ میلادی) از پیروان معروف «پراگماتیسم» بودند و این رویکرد را در قلمروهای مختلف، بسط دادند. «جان دیویی» بر پایه نظریه«اصالت عمل سودانگارانه» (پراگماتیسم)، نظام آموزش پرورش ایالات متحده آمریکا را در مسیر غایات سودانگارانه و عملی مدرنیستی، دگرگون کرد. آرای پراگماتیست‌ها - که از مظاهر انحطاط فلسفه و تفکر نظری، در واپسین دوران اومانیسم هستند - در روان‌شناسی، جامعه‌شناسی و تعلیم و تربیت دهه‌های ۴۰ و ۵۰ سده بیستم آمریکا، نفوذ بسیاری یافت، اما مبانی تئوریک آن دهه‌ها است که مورد انتقادهای سخت قرار گرفته و از اعتبار افتاده است[۱].[۲]

منابع

پانویس

  1. فرهنگ جامع سیاسی، ص۹۱-۹۰؛ فرهنگ سیاسی، ص۷۸-۸۰؛ تاریخ فلسفه غرب، ص۱۵۲.
  2. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی، ص ۴۵۶.