جز
جایگزینی متن - 'تجدید' به 'تجدید'
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
جز (جایگزینی متن - 'تجدید' به 'تجدید') |
||
خط ۳۵۱: | خط ۳۵۱: | ||
خبر به گوش عباس [[عموی پیامبر]] رسید. او فوراً به مسجدالحرام آمد و خود را روی پیکر ابوذر افکند و برای این که بتواند او را از چنگال [[مشرکان]] [[نجات]] بدهد، به [[تدبیر]] لطیفی [[متوسل]] شد و گفت: شما همگی بازرگانید، راه تجارتی شما از میان [[طایفه]] [[غفار]] میگذرد و این [[جوان]] از [[قبیله غفار]] است؛ اگر او کشته شود، فردا [[تجارت]] [[قریش]] به خطر میافتد و هیچ کاروانی نمیتواند از میان این طایفه بگذرد. | خبر به گوش عباس [[عموی پیامبر]] رسید. او فوراً به مسجدالحرام آمد و خود را روی پیکر ابوذر افکند و برای این که بتواند او را از چنگال [[مشرکان]] [[نجات]] بدهد، به [[تدبیر]] لطیفی [[متوسل]] شد و گفت: شما همگی بازرگانید، راه تجارتی شما از میان [[طایفه]] [[غفار]] میگذرد و این [[جوان]] از [[قبیله غفار]] است؛ اگر او کشته شود، فردا [[تجارت]] [[قریش]] به خطر میافتد و هیچ کاروانی نمیتواند از میان این طایفه بگذرد. | ||
نقشه عباس مؤثر واقع شد و [[قریشیان]] دست از [[ابوذر]] برداشتند؛ ولی ابوذر که [[جوانی]] پر حرارت و فوقالعاده دلیر و [[مبارز]] بود، فردای آن [[روز]] باز وارد [[مسجد]] شد و [[شعار]] خود را | نقشه عباس مؤثر واقع شد و [[قریشیان]] دست از [[ابوذر]] برداشتند؛ ولی ابوذر که [[جوانی]] پر حرارت و فوقالعاده دلیر و [[مبارز]] بود، فردای آن [[روز]] باز وارد [[مسجد]] شد و [[شعار]] خود را تجدید کرد. دو مرتبه قریشیان بر سرش ریختند و تا سر حد [[مرگ]] زدند. این بار نیز عباس او را با همان تدبیر روز قبل، از دست آنها نجات داد. | ||
چنان که گفته شد اگر عباس نبود، شاید ابوذر از چنگال مشرکان [[جان]] سالم به در نمیبرد و او نیز کسی نبود که به این زودی میدان [[مبارزه]] را ترک کند. از این رو، چند روز بعد مبارزه را از نو آغاز کرد. روزی زنی را دید که در حال [[طواف]] به دور [[کعبه]]، دو [[بت]] بزرگ [[عرب]]، به نام «[[اساف]]» و «نائل» را که در اطراف کعبه [[نصب]] شده بود، خطاب نموده، درد [[دل]] میکند و با سوز و گداز خاصی حاجتهایش را از آنها میطلبد. | چنان که گفته شد اگر عباس نبود، شاید ابوذر از چنگال مشرکان [[جان]] سالم به در نمیبرد و او نیز کسی نبود که به این زودی میدان [[مبارزه]] را ترک کند. از این رو، چند روز بعد مبارزه را از نو آغاز کرد. روزی زنی را دید که در حال [[طواف]] به دور [[کعبه]]، دو [[بت]] بزرگ [[عرب]]، به نام «[[اساف]]» و «نائل» را که در اطراف کعبه [[نصب]] شده بود، خطاب نموده، درد [[دل]] میکند و با سوز و گداز خاصی حاجتهایش را از آنها میطلبد. |