ابوذر غفاری در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
ابوذر غفاری
تصویر مزار ابوذر در ربذه
نام کاملجندب بن جناده غفاری
نام‌های دیگرعبدالله، بریر
جنسیتمرد
کنیهابوذر
لقبابوذر غفاری
از قبیلهبنی غفار بن ملیل
از تیرهبنی‌کنانه
پدرجناده
مادررمله بنت وقیعه
برادرانیس بن جناده غفاری
خویشاوندان
تاریخ تولد۳۳ سال پیش از هجرت
محل تولدحجاز
محل زندگی
درگذشت۳۲ هجری، ربذه
محل آرامگاهربذه
دیناسلام، شیعه
از اصحاب
از طبقهاول
حضور در جنگ
نقش‌های برجستهاز یاران برجسته امام علی
فعالیت‌های او
علت شهرتیکی از ارکان اربعه
مشخصات حدیثی
راوی ازپیامبر اکرم(ص) - امام علی(ع)
مشایخ او
راویان از او

ابوذر غفاری از برجسته‌ترین صحابیان پیامبر(ص) و جزء اولین مسلمانان بود. او پیش از اسلام موحد بوده و پس از جنگ خندق به مدینه هجرت کرد و پس از رحلت پیامبر(ص) نیز از حامیان امام علی(ع) و از منتقدان سرسخت خلفا بود. اعتراض او به عثمان و پافشاری بر حقیقتِ دین‌داری و پارسایی، موجب تبعیدش به «ربذه» شد و سرانجام در سال ۳۲ هجری در تنهایی و سختی کنار همسر یا تنها دخترش رحلت کرد.

نام و نسب

جندب بن جناده غفاری مشهور به ابوذر غفاری، از قبیله بنی‌غفار بود. بنی‌غفار از تیره بنی‌کنانه، از عرب عدنانی و ساکنان اطراف مکه بودند[۱] که در فتح مکه با ۳۰۰ نفر[۲] و در غزوه حنین با ۱۰۰۰ نفر[۳] پیامبر را یاری دادند و ایشان با آنان پیمان دفاعی داشت[۴] و آنان را در کنار انصار و چند قبیله دیگر، دوستان و هواداران خود می‌دانست[۵] و برای سکونتشان بخشی از مدینه را اختصاص داد[۶].

برای ابوذر نام‌های دیگری نیز ذکر شده است، «برید بن عبدالله»، «بریر بن جنادة»، «بریر بن عشرقه»، «بریر بن جندب»، «جندب بن عبدالله» و «جندب بن سکن»، اما آنچه مشهور و صحیح است «جندب بن جناده» است. نام‌های بزبز، عبدالله و شگن نیز برای وی گفته شده است[۷]. بنا به گفتۀ خود ابوذر، رسول خدا(ص)، نام «عبدالله» را برای وی برگزید. او دوست داشت با همین نام صدایش کنند[۸].

تاریخ و مکان ولادت او مشخص نیست، چنان که در نام وی و پدرش اختلاف زیادی است. کنیه او ابوذر است و به این کنیه مشهور است[۹].

پدر وی نیز به جناده شهره است، ولی نام‌های جندب، عشرقه، عبدالله، سکن، ساکن و سفیان را نیز برای وی آورده‌اند. ابن عساکر با بیان این نام‌ها، بعضی را تصحیف دیگری شمرده است[۱۰]. ابوذر از شاخه حرامی غفاری‌هاست که جد هشتم وی غفار نام داشت[۱۱] و به همین روی، غفاری نامیده شد. مادر وی رمله دختر وقیعه نیز از بنی‌غفار است[۱۲].[۱۳]

شمایل و ویژگی‌ها

وی بادپا و مرد شجاعی بود با قامتی کشیده، جسمی تکیده و نیرومند، چهره‌ای گندمگون و جذاب، چشمانی گود و موهایی سفید[۱۴]، در گفتار، راستگوترین خلق خدا و در کردار، مانند عیسی بن مریم(ع) زاهد، عابد، فروتن و در دانش‌اندوزی حریص بود. هر موضوعی، حتی پرواز پرندگان را از رسول خدا(ص) می‌پرسید و بهره علمی می‌برد[۱۵].

فضیلت‌های فراوانی برای او نقل شده است؛ از جمله اینکه: وی از هفت نفری شمرده شده که زمین برای آنان خلق شد و مردم به واسطه آنان روزی می‌خورند و یاری می‌شوند[۱۶]. دعای او در میان اهل آسمان معروف بود[۱۷]. خداوند دوستان او را دوست و دشمنان وی را دشمن می‌دارد، رسول خدا(ص) و به وی بسیار علاقه داشت و او را در شمار دوستان اصیل و وزرای خود قرار داد[۱۸]. گاه هر دو بر یک مرکب سوار می‌شدند[۱۹] و درباره وی فرمود: «او از ما اهل بیت است»[۲۰]. همچنین فرمود: «یحشر أمة واحدة»[۲۱]. شاید این سخن، تفسیر «یحشر وحدة» باشد که در غزوه تبوک فرموده است. رسول خدا(ص) او را از پذیرفتن مسئولیت رهبری، قضاوت و حتی مال یتیم نهی کرد[۲۲]. همچنین وی را «طرید الأمة» نامید[۲۳]. امام علی(ع) نیز او را عالمی دانست که حقش را ضایع کردند[۲۴]. همچنین امام[۲۵] از وجود برادری برای خود درگذشته با ویژگی‌های زیر یاد کرده است؛ برخی، مراد امام از آن برادر را، ابوذر دانسته‌اند[۲۶].

بی‌مقداری دنیا در نگاهش، سبب بزرگی وی نزد من بود. از قلمرو حاکمیت شکم بیرون بود. به نیافته‌ها تمایل نداشت و در یافته‌ها زیاده روی نمی‌کرد. بیشتر روزگار را به سکوت می‌گذراند، ولی به هنگام سخن گفتن، گویندگان را خاموش می‌کرد و عطش پرسشگران را فرو می‌نشاند. افتاده‌ای بود در دیده‌ها ناتوان، ولی به هنگام کار، مانند شیر بیشه و مار بیابان بود. حجت جز در نزد قاضی نمی‌آورد. صاحبان عذر را سرزنش نمی‌کرد تا عذر آنان را بشنود. از درد، جز پس از بهبود یافتن شکوه نمی‌کرد. آنچه می‌گفت، به آن عمل میکرد و آنچه نمی‌کرد، نمی‌گفت. اگر در گفتار مغلوب می‌شد، در سکوت بر وی چیره نمی‌شدند. بر شنیدن حریص‌تر از گفتن بود. در تزاحم دو کار، با کاری که هوای نفسش با آن موافق بود، مخالفت می‌کرد[۲۷].

فضایل

اولین کسی که پیامبر(ص) به روش اسلام به او درود و سلام فرستاد، ابوذر غفاری بود[۲۸] و هم‌چنین اولین کسی که از آب زمزم به عنوان یک مسلمان نوشید ابوذر بود[۲۹]. برای ابوذر غفاری فضائل و مناقب زیادی نقل شده است که برخی از آنها عبارت‌اند از:

  1. علی(ع) فرمود: ابوذر علومی را در سینه جا داده که تمام مردم از آموختن آن عاجز و ناتوانند، اما بر آن سرپوشی نهاد که به خارج تراوش نکرد[۳۰].
  2. رسول خدا(ص) فرمود: آسمان سایه نیفکند و زمین حمل نکرد کسی را که از ابوذر راستگوتر باشد؛ او تنها زندگی می‌کند، تنها می‌میرد، تنها برانگیخته می‌شود و تنها داخل بهشت می‌گردد[۳۱].
  3. شیخ صدوق از حضرت رضا(ع)، از پدرانش، از امیرالمؤمنین(ع) روایت کرده است که پیامبر اسلام(ص) فرمود: ابوذر راستگوی این امت است[۳۲].
  4. رسول خدا(ص) فرمود: بهشت به چهار نفر مشتاق است و ایشان: علی(ع)، عمار یاسر، ابوذر و مقداد هستند[۳۳].
  5. صفوان می‌گوید: از حضرت صادق(ع) شنیدم که پیامبر می‌فرماید: خدا به من فرمان داده است تا چهار نفر را دوست بدارم. از او پرسیدند: یا رسول الله آنها چه کسانی هستند؟ پیامبر(ص) فرمود: علی بن ابی‌طالب، مقداد، ابوذر و سلمان فارسی[۳۴].
  6. امام موسی کاظم(ع) فرمود: زمانی که در روز قیامت منادی ندا دهد که حواریون محمد بن عبدالله کجایند؛ آنان که عهد و پیمان خود را نشکستند و ملازم رسول خدا بودند، پس در آن موقع سلمان و مقداد و ابوذر قیام می‌کنند؛ یعنی ماییم آن حواریون[۳۵].
  7. از امام صادق(ع) روایت شده است: روزی ابوذر نزد پیامبر(ص) آمد در حالی که جبرئیل(ع) با قیافه دحیه کلبی نزد آن حضرت بود. وقتی ابوذر آنها را دید کلامشان را قطع نکرد و نزد آنها نرفت. جبرئیل گفت: «یا محمد(ص) این ابوذر است که آمد و از کنار ما گذشت و بر ما سلام نکرد، اگر بر ما سلام می‌کرد حتماً جواب می‌شنید. ای محمد! برای ابوذردعا و نیایشی است که بسیار نیک و پسندیده است و اهل آسمان، زمانی که می‌خواهند عروج کنند، آن دعا را می‌خوانند». وقتی جبرئیل(ع) از نزد پیامبر(ص) رفت ابوذر نزد آن حضرت آمد. پیامبر(ص) به او فرمود: «چه چیز مانع شد بر ما سلام نکنی؟» ابوذر گفت: «گمان کردم که با دحیه کلبی درباره امور شخصی صحبت می‌کنید، به همین خاطر از کنار شما گذشتم». پیامبر(ص) فرمود: «آن کسی را که دیدی، جبرئیل بود و اگر بر ما سلام می‌کردی حتماً جواب می‌شنیدی». وقتی ابوذر متوجه شد که او جبرئیل بوده است، ناراحت شد که چرا بر او سلام نکرده است. پیامبر(ص) فرمود: «چه دعائی می‌خوانی که جبرئیل به من خبر داد که آن دعا در آسمان دعای معروف و پسندیده‌ای است؟» ابوذر گفت: «یا رسول الله! دعای من این است: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الْأَمْنَ وَ الْإِيمَانَ بِكَ وَ التَّصْدِيقَ بِنَبِيِّكَ وَ الْعَافِيَةَ مِنْ جَمِيعِ الْبَلَاءِ وَ الشُّكْرَ عَلَى الْعَافِيَةِ وَ الْغِنَى عَنْ شِرَارِ النَّاسِ»؛ خدایا! از تو امنیت و ایمان، تصدیق پیامبرت، به سلامت بودن از تمام گرفتاری‌ها، توفیق شکر نمودن برای تمام خوشی‌ها و بی‌نیازی از مردم پست را می‌خواهم»[۳۶].[۳۷]

زهد و تقوا

پیامبر اکرم(ص) درباره زهد ابوذر فرمود: زهد و پاکی ابوذر در میان امت من مانند زهد عیسی بن مریم است[۳۸].

نقل شده است ابوذر از خوف خدا آنقدر گریست که چشمش آسیب دید، به حدی که احتمال می‌رفت نابینا شود. به او گفتند: از خدا بخواه تا بیماری چشمت را شفا دهد. گفت: «غصه‌ای دارم که مرا از توجه به درد چشم بازداشته است». گفتند: چه غمی داری؟ گفت: «دو چیز بزرگ: بهشت و جهنم». به او گفتند: چه داری؟ گفت: «اعمالی که انجام داده‌ام». گفتند: ما از طلا و نقره می‌پرسیم! ابوذر گفت: «آنچه صبح به دستم می‌آمد تا شب نگه نمی‌داشتم و آنچه شب به دستم می‌رسید تا صبح نگه نمی‌داشتم. کندویی داریم که بهترین اموالمان را در آن می‌گذاریم؛ از دوستم، پیامبر خدا(ص) شنیدم که فرمود: «کندوی مؤمن قبر اوست»[۳۹].

از سعید بن عطاء و از پسرش روایت شده است که گفت: ابوذر را دیدم که با لباس کهنه‌ای نماز می‌خواند، گفتم: ابوذر! مگر لباس بهتری نداری؟ گفت: «اگر داشتم می‌پوشیدم». گفتم: مدتی تو را با دو جامه می‌دیدم! گفت: «ای پسر برادر، آن را به محتاج‌تر از خودم دادم»، گفتم: به خدا تو خود محتاجی. او سر را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «آری، بارخدایا! به آمرزش تو محتاجم» و سپس گفت: «گویا دنیا را خیلی مهم گرفته‌ای؛ دارایی من این لباسی است که بر تنم می‌بینی و لباس دیگری که مخصوص مسجد است، چند بز برای دوشیدن و چارپایی که آذوقه را با آن حمل می‌کنم و زنی که مرا از زحمت تهیه غذا آسوده می‌کند؛ چه نعمتی برتر از آنچه من دارم؟»[۴۰].

دو عدد جامه برای ابوذر آوردند، یکی را خود به جای پیراهن پوشید و لباس کهنه را بر روی آن به تن کرد و یکی از دو جامه را به غلام خود پوشاند. چون میان جمعیت آمد، به وی گفتند: اگر هر دو جامه را خود می‌پوشیدی زیباتر بود، ابوذر گفت: آری، چنین است، لکن از پیامبر(ص) شنیدم که فرمود: «از آنچه می‌خورید به بردگانتان هم بخورانید و از آنچه می‌پوشید به ایشان هم بپوشانید»[۴۱].

عبدالله بن ابی خراش می‌گوید: ابوذر را در ربذه در خیمه کوچکی دیدم که زن سیاه‌رویی نیز در کنار او و بر روی پاره گلیمی نشسته بود. از او پرسیدند: چرا با زنی بهتر ازدواج نکردی؟ گفت: «زنی را که مقام مرا پست کند بیشتر دوست دارم تا آنکه به خاطر او مقامم بالا برود». به او گفتند: فرزندانت برایت نماندند! گفت: «خدا را حمد و ستایش می‌کنم که آنها را در این خانه ناپایدار گرفت و برای سرای جاودانه ذخیره کرد». از او پرسیدند: چرا فرش نرم‌تری تهیه نمی‌کنی؟ گفت: «خدایا! مرا بیامرز». سپس به طعنه گفت: «از اندوخته‌هایم هرچه بخواهم تهیه می‌کنم»[۴۲].

ابو اسماء می‌گوید: در ربذه نزد ابوذر رفتم، نزد او زنی ژولیده‌موی و سیاه‌روی بود، ابوذر گفت: می‌بینی این زن سیاه‌چهره چه می‌گوید؟ می‌گوید به عراق برو. اگر به عراق بروم، مردم مال و ثروتشان را به من واگذار می‌کنند؛ در حالی که حبیبم پیامبر(ص) به من فرمود: «پل جهنم لغزشگاه سختی است، آنقدر بار با خودتان بردارید که بتوانید حمل کنید»[۴۳].

به ابوذر گفتند: آیا ملکی تهیه نمی‌کنی چنان‌که برخی افراد تهیه کرده‌اند؟ گفت: «می‌خواهم چه کنم! برای اینکه آقا و ارباب شوم؟ آیا روزی یک ظرف آب یا شیر و هفته‌ای یک پیمانه گندم برای من کافی نیست؟»[۴۴].[۴۵]

عبادت

ابوعثمان نهدی می‌گوید: ابوذر را سواره دیدم که گاهی سر را به طرف قبله فرود می‌آورد و گاهی بالا می‌برد، تصور کردم که خواب است، جلو آمدم و به او گفتم: آیا خواب هستی؟ گفت: «نه، نماز می‌خواندم»[۴۶].

مردی از اهل بصره بعد از مرگ فرزند ابوذر، برای تسلیت گفتن به خانه وی رفت، از همسرش پرسید: عبادت ابوذر چگونه است؟ گفت: «بیشتر عبادت وی تفکر است و تمام روز را تنها نشسته و فکر می‌کند».

ابن اثیر آورده است که ابوذر سه سال قبل از بعثت پیامبر اسلام خدا را عبادت می‌کرد و از بت‌پرستی دست برداشته بود. در هنگام بیعت، پیامبر(ص) با او چنین شرط کرد: هر کجا که باشد حق را بگوید و در راه خدا از ملامت و سرزنش هیچ ملامت‌کننده‌ای نهراسد[۴۷].[۴۸]

روایت از پیامبر(ص)

ابوذر از جمله راویان پیامبر(ص) است و افرادی چون عمر، عبدالله بن عمر و ابن عباس [۴۹] از او روایت نقل کرده‌اند از جمله: در روایتی از ابوذر نقل شده است: «رسول خدا(ص) مرا به هفت چیز سفارش فرمودند: مساکین را دوست بدارم و به آنان نزدیک شوم؛ در امور دنیایی به کسانی بنگرم که از من فروترند؛ از کسی چیزی نخواهم؛ پیوند خویشاوندی را رعایت کنم؛ همواره حق را بگویم، هر چند تلخ باشد؛ در راه خدا از سرزنش سرزنش کننده‌ای نترسم و فرمودند: «لَاحَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ‌» را فراوان بگویم»[۵۰].[۵۱]

نصایح به مردم

در یکی از سفرهای حج، ابوذر در کنار کعبه ایستاد و وقتی به مردم گفت که من جندب بن جناده‌ام، مردم دور او جمع شدند؛ ابوذر به مردم گفت: «هر کسی که به سفر می‌رود برای سفر خود زاد و توشه برمی‌دارد تا سفر خوبی داشته باشد، شما نیز سفری در پیش دارید که سفر قیامت است آیا نمی‌خواهید برای این سفر زاد و توشه‌ای بردارید؟» از آن جمع مردی بلند شد و گفت: «ابوذر! ما را در این باره راهنمایی کن».

ابوذر گفت: «روزی از روزهای گرم را به یاد قیامت روزه بدار و حجّی را به خاطر سختی امور قیامت به جا بیاور و نماز را در نیمه‌های شب به خاطر وحشت قبر اقامه کن. هر کلام حقّی که وجود داشت بر زبان جاری کن و در مورد کلام شرّ ساکت باش و آن را به زبان نیاور؛ صدقه‌ای را به مسکین اختصاص بده؛ چراکه تو نیز در روز سخت (قیامت) مسکین خواهی بود، باشد که صدقه دادن به مسکین تو را در آن روز نجات دهد؛ مال دنیا را دو درهم (دو قسمت) قرار بده، یکی را برای خانواده‌ات و دیگری را برای آخرتت و اگر درهم سومی وجود داشته باشد نفعی در آن نیست بلکه دارای ضرر است»[۵۲].

نقل شده است که ابوذر در راهنمایی افراد به سوی امام چنین گفت: «إِنَّ إِمَامَكَ شَفِيعُكَ إِلَى اللَّهِ فَلَا تَجْعَلْ شَفِيعَكَ سَفِيهاً وَ لَا فَاسِقاً»؛ «همانا امام و پیشوای تو، نزد خداوند شفاعت‌کننده تو خواهد بود؛ پس شفاعت‌کننده‌ات (امامت) را شخص بی‌خرد و تجاوزگری قرار مده»[۵۳].[۵۴]

سرگذشت زندگی

دوران پیش از اسلام

آگاهی چندانی از زندگانی پیش از اسلام ابوذر در دست نیست. گزارش‌های به جا مانده از وی، از سویی بیانگر حق‌جویی و از سوی دیگر راهزنی وی در جاهلیت است.

داشتن تفکر الهی و روحیه حق جویی در آن زمان، مهم‌ترین ویژگی وی به شمار می‌رود که برتری وی را بر بیشتر صحابه نشان می‌دهد. بر پایه روایت عبدالله بن صامت، ابوذر در بیان شرح حال خود گفته است که سه سال قبل از مسلمانی، نماز می‌خوانده است[۵۵]. ابومعشر نیز تصریح کرده که ابوذر در جاهلیت موحد بود، لا اله الا الله می‌گفت و بت نمی‌پرستید[۵۶].

در وصف راهزنی و شجاعت وی آمده است که در شجاعت مانند درنده‌ای بود که به تنهایی کاروان‌ها را غارت می‌کرد[۵۷]. قبیله غفار در جاهلیت، مانند بسیاری دیگر از قبایل میانه راه، به غارت کاروان‌های تجاری می‌پرداخت. این قبیله افزون بر آن، به بی‌حرمتی نسبت به ماه‌های حرام معروف بود[۵۸]. شاید نسبت دادن راهزنی به وی، از آن روی باشد که او پس از مسلمان شدن، به قبیله خود بازگشت و در عُسفان در پایین ثنیة الغزال، با حمله به کاروان‌های قریش از آنها انتقام می‌گرفت[۵۹].[۶۰]

دوران پس از اسلام

اسلام آوردن

هنگامی که ابوذر شنید در مکه شخصی به پیامبری مبعوث شده است به برادرش، انیس، گفت: «سوار شو و به مکه برو و از آثار و علائم مردی که مدعی است وحی بر او نازل می‌شود و از آسمان به او اطلاع می‌رسد برای من خبر بیاور». برادر ابوذر به مکه آمد و مطالبی از پیامبر(ص) شنید و سپس به محل خود بازگشت[۶۱].

او پس از بازگشت، به ابوذر چنین گفت: «وی را دیدم که به نیکی امر می‌کند و از زشتی‌ها باز می‌دارد و به اخلاق پسندیده دستور می‌دهد. گفتاری شیوا و موزون دارد که به شعر هم شباهتی ندارد». ابوذر گفت: «آتش قلب مرا خاموش نکردی و آنچه می‌خواستم نیاوردی». پس خود مهیای سفر شد؛ سفره نان و ظرف آب کوچکی برداشت و راه مکه را در پیش گرفت. چون به مکه رسید داخل مسجد شد؛ در حالی که پیامبر اسلام(ص) را جستجو می‌کرد ولی نمی‌توانست مقصودش را به کسی ابراز کند. چون شب فرا رسید او در گوشه‌ای از مسجد خوابید. علی(ع) که او را دید دانست او مردی غریب است، پس او را به خانه برد و از او پذیرایی کرد. اما میهمان و میزبان تا صبح از یکدیگر چیزی نپرسیدند. صبح هنگام ابوذر وسایلش را برداشت و به مسجد رفت. روز دوم هم گذشت و او کسی را ندید و دوباره شب هنگام ابوذر به خوابگاه خود رفت. علی(ع) نزد او رفت و فرمود: «آیا وقت آن نشده که مرد، منزل خود را بداند!» و او را همراه خود به منزل برد و شب دوم هم همین‌گونه گذشت. در شب سوم علی(ع) فرمود: «نمی‌گویی که چه کاری تو را به این شهر آورده است؟» ابوذر گفت: «اگر با من عهد می‌کنی که در رسیدن به مقصودم کمکم کنی و مرا راهنمایی نمایی به تو خواهم گفت». علی(ع) فرمود: «آری، چنین خواهم کرد».

سپس ابوذر مقصود و هدف خود را بیان داشت، علی(ع) فرمود: «آری، وی مرد حق و پیامبر مرسل است، چون بامداد شود من به طرف منزل پیامبر می‌روم و تو از پی من بیا، اگر احساس خطر کردم، مثل آنکه حاجتی دارم، کناری می‌نشینم وگرنه به راه خود ادامه خواهم داد و به هر خانه‌ای که داخل شدم تو هم وارد شو».

صبح علی(ع) از جلو و ابوذر از عقب حرکت کردند تا اینکه وارد خانه پیامبر(ص) شدند. ابوذر بر پیامبر(ص) سلام کرد (او اول کسی است که به دستور اسلام سلام نمود) و پیامبر اکرم(ص) پس از جواب سلام، فرمود: کیستی؟ گفت: مردی از طایفه غفار. ابوذر آنچه را که می‌خواست دید و شنید و در همان مجلس مسلمان شد. هنگامی که خواست بازگردد پیامبر(ص) به او فرمود: «دیگر توقف مکن و به قبیله خود بازگرد و امر مرا به آنان اطلاع بده تا از من به تو خبری رسد، اما در مکه مسلمانی خود را از مردم پنهان کن؛ زیرا درباره تو ترسناکم. ابوذر گفت: به خدایی که جانم در دست اوست در جلو چشمان مردم مکه فریاد می‌کشم و به آواز بلند اسلام را اظهار می‌کنم».

ابوذر از همان جا به مسجد آمد و با صدای بلند و رسا گفت: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ»؛ مردم به او حمله کرده و آنقدر او را زدند تا از هوش رفت. عباس، عموی پیامبر که او را دید خود را به روی وی انداخت و گفت: «مردم! وای بر شما، مگر نمی‌دانید این مرد از طایفه غفار است و ایشان در سفر شام بر سر راه شما هستند» و به این ترتیب او را از چنگال مردم مکه نجات داد. روز دوم که حال او بهتر شد کار قبلی خود را تکرار کرد و این بار هم کتک مفصلی خورد و دوباره عباس او را از کشته شدن نجات داد و او پس از این ماجرا به محل زندگی خود برگشت[۶۲].[۶۳]

روزی زنی را دید که در حال طواف به دور کعبه، دو بت بزرگ عرب، به نام «اساف» و «نائل» را که در اطراف کعبه نصب شده بود، خطاب نموده، درد دل می‌کند و با سوز و گداز خاصی حاجت‌هایش را از آنها می‌طلبد.

ابوذر از نادانی این زن، سخت ناراحت شد و برای اینکه به او بفهماند آن دو بت فاقد ادراک و شعورند، گفت: این دو بت را به ازدواج یکدیگر درآور. زن از سخن ابوذر برآشفت و فریاد زد: تو «صائبی» هستی. با فریاد زن، جوانان قریش بر سر ابوذر ریختند و او را کتک زدند ولی گروهی از قبیله بنی بکر به یاریش شتافتند و او را از چنگال جوانان قریش نجات دادند.

وی به فرمان رسول خدا(ص) و به روایتی برای اداره امور جاری خود، تا زمان دریافت فرمان ایشان، به قبیله‌اش بازگشت و به تبلیغ اسلام پرداخت[۶۴]. نوع عملکرد و شیوه تبلیغی ابوذر مشخص نیست، ولی به استناد برخی روایات، کاروان‌های قریش را متوقف و آنان را به اسلام دعوت می‌کرد و در صورت مخالفت، اموالشان را می‌گرفت[۶۵]. نتیجه فعالیت تبلیغی او، موجب مسلمانی برادر بزرگ‌ترش آنیس، مادرش رمله و به قولی همسرش أم‌ذر و نیمی از قبیله غفار شد[۶۶]. بر پایه روایت عبدالله بن صامت، ایماء بن رحضه، رئیس قبیله غفار نیز از ایمان آوردگان بود، ولی طبق روایاتی، ایماء، تشویق کننده مشرکان در جنگ بدر بود و اندکی پیش از حدیبیه اسلام آورد[۶۷]. به احتمال، خُفاف فرزند ایماء در آن زمان مسلمان بوده است[۶۸].

او از سابقین و از اصحاب برگزیده پیامبر اسلام(ص) به شمار می‌آید. مؤرخان می‌نویسند: «وی چهارمین[۶۹] یا پنجمین نفری بود که به نبوت و رسالت پیامبر خدا(ص) ایمان آورده است»[۷۰]. یعقوبی، اسلام او را پس از علی بن ابی طالب(ع)، خدیجه و زید بن حارثه دانسته، گرچه قول به پذیرش اسلام او پس از ابوبکر را نیز ذکر کرده است[۷۱].[۷۲]

هجرت به مدینه

درباره هجرت ابوذر به مدینه، دیدگاه‌های گوناگونی وجود دارد. بیشتر تاریخ‌نگاران، هجرت وی را پس از غزوه خندق و برخی پس از نبرد احد دانسته‌اند[۷۳]. بنا بر خبر ابن عساکر[۷۴]، ابوذر تا پس از جنگ بدر همچنان در قبیله خود بود. او پس از هجرت، در شمار صُفه‌نشینان قرار گرفت[۷۵]. براساس نقل اسماء، وی خادم رسول خدا(ص) بود و در مسجد مسکن گزید[۷۶]. رسول خدا(ص) او و سلمان فارسی را به شرط عصیان نکردن بر سلمان[۷۷] و به قولی با منذر بن عمرو[۷۸] یا بلال مولی مغیرة بن شعبه[۷۹] یا عبدالله بن مسعود[۸۰] پیمان برادری بست[۸۱].

نقش وی در تحولات عصر نبوی در چند محور قابل بررسی است:

  1. جانشینی پیامبر خدا(ص) در مدینه: او در سال چهارم در جنگ ذات الرقاع و در سال ششم در جنگ بنو مصطلق، جانشین حضرت در مدینه بود[۸۲]. واقدی[۸۳] به جانشینی سباع بن عرفطه غفاری در جنگ خیبر معتقد است، ولی روایت دیگری هم درباره جانشینی ابوذر آورده است. بنا بر روایتی، او در عمرة‌القضا نیز جانشین حضرت بود[۸۴]. ابن شهرآشوب[۸۵] فقط جانشینی عمرة القضا و حدیبیه را پذیرفته است.
  2. نگهداری شتران رسول خدا(ص): شتران ماده پیامبر خدا(ص) در صحرای غابه، واقع در دو کیلومتری مدینه، نگه‌داری می‌شد. ابوذر در سال ششم از رسول خدا(ص) تقاضا کرد سرپرستی شتران را بر عهده داشته باشد. این پیشنهاد با چوپانی وی در بلن مز هم‌خوانی دارد[۸۶]. احتمالا دام‌داری، شغل وی و شغل رایج غفاری‌ها بوده است[۸۷]. حضرت وی را از خطرات احتمالی آگاه کرد، ولی اصرار أبوذر موجب شد رسول خدا(ص) با خواستۀ او موافقت کند. آنگاه حضرت فرمود: گویی پسرت را کشته و همسرت را اسیر می‌بینم و تو نیز در حالی که به عصایی تکیه زده باشی، بازخواهی گشت (و خبر غارت شتران را خواهی داد). عیینة بن حصن با چهل سوار به آنجا حمله کرد، فرزند ابوذر را کشت، همسرش را اسیر و شتران شیرده را غارت کرد. این غارت به غزوه ذی قرد انجامید. پس از این، همسر ابوذر، سوار بر ناقه قصوای رسول خدا(ص) به مدینه بازگشت و ایشان را از آنچه رخ داده بود، آگاه کرد و گفت: نذر کرده‌ام این شتر را برای آزادی‌ام بکشم. حضرت، نذر در مال دیگری را صحیح ندانست. ابوذر بعدها از این گفتار و پافشاری اظهار شگفتی می‌کرد و سوگند می‌خورد آنچه رسول خدا(ص) فرمود، همان شد[۸۸]. روایتی دیگر، شخص کشته شده را در این حادثه، برادرزاده ابوذر دانسته است[۸۹].[۹۰]

حضور در غزوه‌ها

ابوذر در برخی غزوات شرکت کرده از جمله:

  1. فتح مکه: پرچم بنی غفار را به دست داشت[۹۱].
  2. جنگ حنین: پرچم دار آنان بود[۹۲]، گرچه بعضی او را در این جنگ، جانشین پیامبر در مدینه دانسته‌اند[۹۳].
  3. غزوۀ «عمرة القضاء»: امامت جماعت مدینه به جای پیامبر و جانشینی حضرت را برعهده داشت.
  4. غزوۀ «ذات الرقاع»: امامت جماعت مدینه به جای پیامبر و جانشینی حضرت را برعهده داشت[۹۴].[۹۵]
  5. غزوۀ تبوک: در جنگ تبوک افرادی بودند که از لشکر عقب می‌ماندند. اصحاب رسول خدا(ص) وقتی می‌دیدند شخصی عقب مانده به رسول خدا(ص) گزارش می‌دادند که فلان کس عقب مانده است. حضرت در پاسخ آنها می‌فرمود: «او را به حال خود واگذارید، اگر در او خیری باشد خدا او را به شما ملحق می‌سازد». تا آنکه به پیامبر(ص) گفتند: ابوذر هم عقب مانده، پیامبر(ص) فرمودند: «او را رها کنید که اگر در او خیری باشد خداوند او را به شما ملحق خواهد ساخت و در غیر این صورت، خدا این‌طور خواسته است». هنگامی که ابوذر از شترش مأیوس شد بارش را به دوش گرفت و شتر را رها نمود و به دنبال لشکر، پیاده به راه افتاد. پیامبر(ص) در یکی از منازل راه فرود آمده بود که یکی از مسلمانان به راه نگاه کرد و گفت: یا رسول الله! یک نفر پیاده به طرف ما می‌آید، حضرت فرمودند: «خدا کند ابوذر باشد» و چون خوب دقت کردند دیدند که ابوذر است، سپس حضرت فرمودند: «خدا بیامرزد ابوذر را، تنها راه می‌رود، تنها می‌میرد و تنها برانگیخته می‌شود». همین که پیامبر(ص) او را دید، فرمودند: «به او آب دهید که تشنه است»، پس او را سیراب کردند. اما هنگامی که خدمت پیامبر(ص) رسید، دیدند ظرف آبی همراه دارد، حضرت به او فرمودند: «ابوذر! آب به همراه داشتی و تشنگی کشیدی؟» ابوذر گفت: آری، یا رسول الله، پدر و مادرم به قربانت، در راه به آبی رسیدم و وقتی چشیدم دیدم آب سرد و گوارایی است ولی نخوردم و با خود گفتم: از این آب نمی‌خورم مگر آنکه پیامبر بخورد. حضرت فرمودند: «ابوذر! خدا تو را بیامرزد! تنها زندگی می‌کنی و غریبانه می‌میری و تنها داخل بهشت می‌شوی و مردمی به خاطر تو سعادتمند می‌شوند»[۹۶].[۹۷]

در عصر خلفا

دوران ابوبکر و عمر

از زندگانی ابوذر در دوره خلافت ابوبکر و عمر در مدینه، اطلاع زیادی در دست نیست. او با اعتقاد به جانشینی امام علی(ع)، با حکومت سقیفه مخالفت کرد و اهل بیت(ع) را به چشم برای سر، سر برای تن، آسمان برافراشته، کوه استوار، خورشید نیمروز و درخت زیتون تشبیه کرد[۹۸]. او در شمار چند نفری است که از مسیر حق منحرف نشد[۹۹]، مردم را به امام علی(ع) دعوت کرد[۱۰۰].

امام علی(ع) به موجب مسائل سیاسی پس از رحلت رسول خدا(ص)، او را به سکوت و توجه نکردن به سرزنش سرزنش کنندگان فرمان داد[۱۰۱]. او پس از رحلت رسول خدا(ص)، از مدینه به قصد مرزهای جهادی به شام رفت و همچنان تا دوره عثمان آنجا بود[۱۰۲]. خلیفه دوم او را (سهم او را) در شمار شرکت کنندگان در جنگ بدر قرار داد و ابوذر نیز خود را بدری می‌نامید[۱۰۳]، وی به همراه عمرو بن عاص در سال نوزدهم در فتح مصر شرکت کرد[۱۰۴] و آنجا خانه‌ای بنا نهاد[۱۰۵]. آنگاه به شام رفت و در فتح بیت المقدس و جابیه حضور داشت[۱۰۶]. همچنین در سال ۲۳، در لشکرکشی معاویه به عموریه و در سال ۲۷، در فتح قبرس شرکت داشت[۱۰۷].[۱۰۸]

دوران عثمان

برخورد با کج‌روی‌های عثمان

عثمان در طول تاریخ خلافت خود با بخشش‌های بی‌جا ـ به خصوص در اواخر عمرش ـ به اقوام خود، مسیر حکومت اسلامی را به بیراهه کشاند و افراد ناصالح و بی‌فضیلت را در بلاد دور و نزدیک بر مسند حکومت نشاند، به طوری که مکررا مورد اعتراض مسلمانان قرار گرفت، اما چون اعتراض‌ها کارساز نبود، همگان را به مخالفت با حکومت وی برانگیخت. در این میان ابوذر غفاری از معدود افرادی بود که جلوتر از همه لب به اعتراض گشود و بر اعمال و رفتار عثمان و سایر کارگزارانش خرده گرفت و چون شنید خانه‌های بیت المال را در اختیار مروان حکم و دیگران گذاشته آشکارا در کوچه و بازار رفتار وی را مورد ملامت قرار می‌داد و فریاد می‌زد: کافران را به عذابی دردناک بشارت باد و این آیه را تلاوت می‌کرد: ﴿وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ[۱۰۹].[۱۱۰].[۱۱۱]

ابوذر هر از چند گاهی که به قصد انجام مراسم حج به حجاز می‌آمد، در مدینه با عثمان و کعب الاحبار درگیر می‌شد. عثمان او را از ماندن در مدینه منع می‌کرد و از وی می‌خواست به شام بازگردد[۱۱۲]. اسراف و تبذیر معاویه در اموال عمومی، ابوذر را در کار خود مصمم‌تر و با ترغیب نیازمندان به مشارکت‌شان در اموال ثروتمندان، شام را برای معاویه ناامن کرد[۱۱۳]. بخشی از اختلاف ابوذر با عثمان و معاویه، به زکات و چگونگی استفاده از اموال عمومی مربوط بود. البته بنا بر روایتی از زراره، امام صادق(ع) ریشه نزاع أبوذر و عثمان را، درباره زکات از عصر نبوی(ص) دانسته و رسول خدا(ص) در آن زمان به نفع ابوذر حکم کرده است[۱۱۴].

در سال سی با فرمان عثمان، ابوذر در بدترین شرایط به مدینه بازگردانده شد[۱۱۵]. او با دفاع از مواضع خود، دیگران را منحرف و خود را به رسول خدا(ص) نزدیک‌تر می‌دانست[۱۱۶] و خلیفه را نکوهش می‌کرد. گاهی نیز با خواندن آیه ﴿يَوْمَ يُحْمَى عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ[۱۱۷]، وی را در شمار دوزخیان می‌شمرد. برای نخستین بار، ابوذر برادری را در این دوره تفسیر کرد و ملاک‌های معینی برای آن ارائه داد. او داشتن کارهای حکومتی، املاک و مرکب‌ها را ناقض برادری خواند و بر همین مبنا، برادری با ابو موسی اشعری را رد کرد[۱۱۸].

عثمان، حق صدور فتوا را از وی گرفت و به ربذه، در مسیر مدینه به عراق و محل نگهداری شتران بیت المال ـ تبعیدش کرد، ولی ابوذر سوگند یاد کرد پیش از آنکه شمشیر سرش را جدا کند، شنیده‌های خود را از رسول خدا(ص) بازگو کند[۱۱۹]. ابوذر تا پایان عمر در ربذه زندگی کرد و در توجیه تنهایی خود گفت: امر به معروف و نهی از منکر، هیچ دوستی برای من باقی نگذاشت. او در تنهاییِ پیش بینی شده از سوی رسول خدا(ص)، در ربذه به سال ۳۲ درگذشت و عبدالله بن مسعود همراه با گروهی از یارانش مانند حجر بن ادبر و مالک اشتر ـ که از عراق عازم حج بودند ـ بر وی نماز خواند[۱۲۰].

عده‌ای به استناد روایت کمیل، ابوذر را تبعیدی عثمان به سرزمین شام دانسته و مدت اقامت وی را در آنجا یک سال گفته‌اند[۱۲۱]. یعقوبی[۱۲۲] و مفید[۱۲۳] تصریح کرده‌اند که ابوذر، تبعیدی عثمان به شام است. ابن ابی الحدید[۱۲۴] این سخن را، نظر بیشتر سیره‌نویسان و علمای اخبار دانسته است. شاید منظور اینان، ممانعت عثمان از ادامه اقامت وی در مدینه باشد و این ادعا را گفتار عثمان در خطاب به ابوذر، «ألحق بمكتبك وكان مكتبه بالشام»؛ تأیید می‌کند[۱۲۵].

برخی از جبل عاملی‌ها افزوده‌اند معاویه نیز، او را به روستاهای دوردست جبل عامل تبعید کرد تا سخنانش تأثیری در مرکز فرمانروایی او نداشته باشد. از این‌رو، تشیع جبل عامل را، نتیجه تلاش‌های ابوذر دانسته‌اند[۱۲۶]. محسن امین با حدیثی از امام صادق(ع): «هؤلاء شیعتنا حقا» و روایتی از عمار و زید بن ارقم، خواسته است نشان دهد که بیشتر ساکنان جبل عامل، از دیرباز شیعه بوده‌اند[۱۲۷]. اینان وجود مساجدی به نام ابوذر را در روستاهای صرفند و مخالیس جبل عامل، شاهدی بر گفتار خود دانسته‌اند[۱۲۸]، اما هیچ نقل کهنی، بیانگر حضور وی در جبل عامل نیست[۱۲۹].

زندگی در شام

وقتی عثمان ابوذر را به شام تبعید کرد، او هر روز در میان اجتماع مردم شام سخنرانی و آنان را به اطاعت خدا و ترک گناهان دعوت می‌کرد. هم‌چنین روایاتی که از پیامبر اکرم(ص) درباره فضائل اهل بیت شنیده بود، بیان می‌کرد و ایشان را به پیروی از خاندان عترت پیامبر توصیه می‌فرمود تا آنکه بسیاری از مردم آنجا به اهل بیت(ع) علاقه‌مند شدند.

چون ابوذر مرد حق بود و هرچه را که با حق و دستورات اسلام سازگار نبود نمی‌توانست تحمل کند، در شام هم دست از نهی از منکر برنداشت. وقتی که معاویه کاخ «الخضراء» را ساخت، ابوذر به او گفت: «معاویه! اگر این کاخ را از مال خدا ساخته‌ای خیانت کرده‌ای و اگر از مال شخصی بنا کردی، اسراف نموده‌ای و خدا اسراف‌کنندگان را دوست نمی‌دارد»[۱۳۰].

ابوذر همیشه در سخنرانی‌های خود در شام، این جملات را تکرار می‌کرد: «در زمان جاهلیت، در آن دورانی که هنوز پیامبری برای ما نیامده بود و کتابی فرستاده نشده بود، پیمان را محترم می‌شمردیم؛ راستگو بودیم و دروغ را بد می‌شمردیم؛ با همسایگان به نیکی رفتار می‌کردیم؛ میهمان را عزیز می‌داشتیم و با فقرا همدردی می‌نمودیم، تا آنکه اسلام آمد و این صفات پسندیده را تأیید کرد؛ مسلمانان هم به این کردار و صفات گرویده، به آنها عمل می‌کردند. اما طولی نکشید فرمانداران کارهای زشتی کردند که نه با قرآن و نه با روش پیامبر سازگار است؛ حق را زیر پا نهاده و باطل را زنده کردند، راستگویان را دروغگو و دروغگویان را راستگو دانستند و مردمان نالایق و ناصالح را به کارها گماشته، افراد صالح و متقی را خانه‌نشین نمودند».

جاسوسان و چاپلوسان به معاویه گفتند اگر ابوذر به این کار ادامه دهد باعث شورش مردم خواهد شد. معاویه از این پیشامد نگران شد و به عثمان نوشت: ابوذر صبح و شام برای مردم سخنرانی می‌کند و مطالبی می‌گوید که باعث نگرانی من شده است؛ اگر به مردم اینجا احتیاج داری او را به نزد خود بخوان، در غیر این صورت جمعیت اینجا را از تو برمی‌گرداند[۱۳۱]. عثمان در جواب نوشت: همین که نامه من به تو رسید او را بر جهاز شتری چموش و بدون روپوش سوار کن و به سوی من روانه ساز (موقعی که ابوذر به مدینه رسید، گوشت پاهایش در اثر برخورد با چوب جهاز شتر بسیار آسیب دیده بود)[۱۳۲].

معاویه کسانی را پیش ابوذر فرستاد و آنها نامه عثمان را برای او خواندند، ابوذر در همان ساعت بارش را بست و آماده حرکت شد. مردم که از حرکت ابوذر مطلع شدند، نزد او اجتماع کرده، گفتند: «ابوذر! خدا تو را رحمت کند، چه تصمیمی داری؟ چرا از نزد ما می‌روی و ما را از دیدارت محروم می‌کنی؟ » ابوذر گفت: «نه آمدنم به اختیار خود بود و نه در بازگشت به اختیار و میل خود می‌روم؛ مرا به این سرزمین فرستادند و حالا هم از اینجا می‌برند، تصور می‌کنم بین رابطه من و آنها همیشه چنین باشد تا آنکه زنجیر ستمکاران قطع شود و صفحه روزگار از وجود آنان پاک گردد».

وقتی که مردم شام از تبعید ابوذر آگاه شدند خود را برای بدرقه باشکوهی آماده کردند؛ جمعیت انبوهی، پشت سر ابوذر به راه افتادند تا آنکه از شهر شام خارج شده، به دیر مُرّان[۱۳۳] رسیدند. ابوذر پیاده و آماده نماز شد، جلو ایستاد و آن جمعیت پشت سر وی نماز خواندند. پس از خواندن نماز برخاست و آخرین سخنرانی آتشین خود را بیان کرد[۱۳۴].[۱۳۵]

او پس از ستایش خدا، گفت: «مردم! همیشه شما را به آنچه موجب سعادت و رستگاری است توصیه کردم و هیچگاه درصدد ایجاد شکاف و اختلاف در میان جمعیت مسلمانان نبوده‌ام؛ خدا را حمد کنید». صدای جمعیت به «الْحَمْدُ لِلَّهِ» بلند شد. سپس گفت: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ». جمعیت هم در اقرار کردن به شهادت از وی پیروی کردند.

سپس گفت: «شهادت می‌دهم که قیامت حق است؛ بهشت و جهنم حق است و به آنچه از طرف خدا آمده است اقرار می‌کنم، مردم، شما هم به اقرار من گواه باشید». همه گفتند: ما همگی شهادت می‌دهیم. ابوذر گفت: «آری، آنهایی که مرده‌اند هم باید شهادت دهند به شرط آنکه از ظالم و ستمگران پشتیبانی نکرده و صورت حق به‌جانبی به کار آنان نداده و صحه بر عمل ایشان ننهاده و در ظلم و ستم با آنها همکاری نکرده باشند.

ای مردم! در نماز و روزه از غضب و خشم خدا بترسید، موقع نماز خواندن اجتماع کنید، روزه را ضایع نکنید و با اعمال گناه زمامداران خود را خشنود نکنید؛ اگر در دین بدعتی نهادند و حکمی را تغییر دادند از ایشان دوری کنید و از آنها انتقاد و با آنها مبارزه نمایید؛ هر چند شما را شکنجه دهند و از حقوق اجتماعی محرومتان کنند و تبعیدتان نمایند، تا آنکه خدا از شما خشنود گردد. اوست خدای بزرگ و توانا، هیچ‌گاه خشم پروردگار را با خشنودی دیگران معامله نکنید؛ خدا من و شما را بیامرزد و در اینجا با شما خداحافظی می‌کنم و بر شما درود می‌فرستم». مردم گفتند: «درود خدا بر تو باد ای ابوذر! ای یاور باوفای رسول خدا». سپس جمعیت گفتند: «ای ابوذر! اگر به ما اجازه دهی از رفتنت جلوگیری می‌کنیم و تو را برمی‌گردانیم».

ابوذر گفت: «نه، برگردید! خدا به شما جزای خیر دهد، اگر چنین کنید ستمکاران شما را شکنجه داده، زندانی می‌کنند و یا تبعید می‌شوید. صبر من در سختی‌ها و شدائد و مصیبت‌ها از شما بیشتر است، باز هم به شما سفارش می‌کنم که از اختلاف و تفرقه دوری کنید»[۱۳۶].[۱۳۷]

بازگشت از شام

هنگامی که ابوذر را پیش خلیفه آوردند، عثمان گفت: «خدا چشم عمرو را روشن نگرداند». ابوذر گفت: «به خدا قسم، پدر و مادرم نام مرا عمرو ننهادند، لکن خداچشم کسی را که با او مخالفت می‌کند و نافرمانی او را پیشه کرده و از هوای نفس پیروی می‌کند، روشن نگرداند».

در این حال، کعب الاحبار برخاست و رو به ابوذر کرد و گفت: «پیرمرد! از خدا نمی‌ترسی که درباره امیرالمؤمنین چنین می‌گویی و جواب او را می‌دهی؟» ابوذر عصای خود را بر سر کعب زد و گفت: «ای فرزند یهودی! تو چه کسی هستی که درباره کار مسلمانان اظهار نظر می‌کنی؟ به خدا قسم هنوز یهودیت از قلب تو خارج نشده است». در این موقع عثمان گفت: «به خدا قسم، در یک محل با تو نخواهم بود» و سپس فرمان داد او را ببرند و اطرافیان عثمان او را بیرون کردند.

مدتی گذشت و کسی با ابوذرسخن نمی‌گفت. روزی عثمان او را‌‌طلبید و به او گفت: «می‌دانی چه کردی؟» ابوذر گفت: «درباره تو خیرخواهی کردم، اما تو به من خیانت کردی». عثمان گفت: «دروغ می‌گویی، تو فتنه‌جویی را دوست داری؛ شام را بر ما شوراندی». ابوذر گفت: «مانند دو نفر قبلی باش تا کسی بر تو اعتراضی نکند». عثمان گفت: «این حرف‌ها به تو مربوط نیست». ابوذر گفت: «به خدا قسم، درباره تو حیله‌ای نکردم؛ امر به معروف و نهی از منکر نمودم». عثمان ناراحت شد و رو به جمعیت کرد و گفت: «بگویید که با این پیرمرد دروغگو چه کنم، او را بزنم، زندانی کنم، یا او را بکشم؟ چون اجتماع مسلمانان را بر هم زده است و یا آنکه او را تبعید کنم؟» ابوذر گفت: «عثمان! هم پیامبر را دیده‌ای و هم ابوبکر و عمر را، آیا روش تو مانند آنهاست؟ به خدا چنین نیست؛ زیرا تو مانند فردی ستمکار با من رفتار می‌کنی». عثمان گفت: «از سرزمین ما بیرون برو، نباید در اینجا بمانی». ابوذر گفت: «خدا می‌داند که چقدر همسایگی با تو را دشمن می‌دارم، به کجا روم؟ » عثمان گفت: «هر جا که خواهی برو». ابوذر گفت: «آیا به شام، سرزمین جهاد با کفار بروم؟» عثمان گفت: «عجب! در شام فتنه به پا کردی و شورش نمودی تا آنکه تو را به اینجا آوردم، آیا دوباره تو را برگردانم!» ابوذر گفت: «به عراق بروم؟» عثمان گفت: «نه؛ زیرا مردم عراق فتنه‌جو هستند و همواره بر زمامداران ایراد می‌گیرند و می‌شورند». ابوذر گفت: «به مصر بروم؟» عثمان گفت: «نه». ابوذر گفت: «پس به کجا روم؟» عثمان گفت: «به دورترین نقطه از طرف شرق»[۱۳۸].[۱۳۹]

تبعید به ربذه[۱۴۰]

عثمان دستور داد هنگام تبعید، کسی با ابوذرسخن نگوید و او را بدرقه ننماید و به مروان حکم دستور داد تا فرمانش را اجرا کند؛ لذا جز علی بن ابی طالب(ع) و عقیل (برادر امیرالمؤمنین) و حسن و حسین(ع) و عمار و عده کمی از بنی‌هاشم کسی جرأت نکرد ابوذر را بدرقه کند. هنگامی که حسن بن علی(ع) با ابوذر سخن می‌گفت، مروان گفت: «با او سخن نگو! مگر امر خلیفه را نشنیده‌ای که کسی نباید با این مرد سخن بگوید، اگر نشنیده‌ای اینک بشنو و با او سخن مگو».

در این موقع علی(ع) تازیانه‌ای بین دو گوش مرکب وی زد و گفت: «دور شو! خدا تو را هلاک کند». مروان به عثمان شکایت کرد و عثمان هم سخت بر علی(ع) خشمناک شد.

وقتی ابوذر برای خداحافظی از بدرقه‌کنندگان ایستاد، علی(ع) به او فرمود: «ای ابوذر، تو به خاطر خدا خشم کردی، پس به همان کسی که برایش غضب کردی، امیدوار باش، این مردم از تو بر دنیایشان ترسیدند و تو از آنها بر دینت، پس آنچه را که آنان برایش در وحشت‌اند به خودشان واگذار و از آنچه که می‌ترسی ایشان گرفتارش شوند (عذاب الهی) فرار کن. عجبا! که چه محتاج‌اند به آنچه از آن منع‌شان کردی و چه بی‌نیازی از آنچه که از تو دریغ کردند. به زودی خواهی یافت که پیروزی برای کیست و چه کسی بیشتر مورد حسرت قرار می‌گیرد. ای ابوذر اگر درهای آسمان‌ها و زمین به روی بنده‌ای بسته شود و او از خدای خود بترسد، خداوند راهی برای وی خواهد گشود. ای ابوذر! آرامش خویش را تنها در حق جست و جو کن و غیر از باطل چیزی تو را به وحشت نیافکند، بدان اگر دنیایشان را میپذیرفتی، دوستت داشتند و اگر سهمی از آن را به خود اختصاص می‌دادی (و با آنان کنار می‌آمدی) دست از تو بر می‌داشتند»[۱۴۱]. سپس امام(ع) به همراهان خود فرمود: «با عمویتان خداحافظی کنید، عقیل! تو هم با برادرت وداع کن».

عقیل گفت: «ابوذر! چگونه با تو سخن بگویم با آنکه می‌دانی تو را دوست می‌داریم و تو هم ما را دوست داری و جدایی از تو بر ما سخت است، اما تقوا پیشه کن؛ زیرا نجات و رستگاری در آن است و بردبار باش که بردباری، بزرگواری است؛ بدان که سنگین و دشوار دانستن صبر از ناتوانی است و دور دانستن عافیت و نجات ناامیدی است، بنابراین از ناامیدی و ناشکیبایی دوری کن».

عمار یاسر در حالی که بغض گلویش را گرفته بود، گفت: «خدا کسانی را که تو را به وحشت انداخته‌اند، مورد رحمت قرار ندهد و کسانی را که تو را ترساندند، ایمن نگرداند. ابوذر! آگاه باش که اگر دنیادوست بودی و از ثروت دنیا می‌پذیرفتی تو را محترم می‌شمردند و اگر از کردارشان انتقاد نمی‌کردی تو را برمی‌گزیدند. مردمی که با تو هم‌صدا نمی‌شوند و اعمال آنها را درست می‌دانند، همان کسانی هستند که به دنیا علاقه‌مندند و از مرگ هراسا‌ن‌اند؛ چنین جمعیتی به موضوعات از نظر دین نگاه نمی‌کنند بلکه تمام همتشان جلب رضایت زمامداران است؛ اینان سوداگران‌اند که دینشان را به دنیا فروختند: ﴿خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ[۱۴۲]».

قطرات اشک ابوذر بر گونه‌اش جاری شد و گفت: خدا شما را رحمت کند ای خاندان نبوت. آری، جدایی از دوستان از هر دردی سخت‌تر است، چنان‌که شاعر شیرین‌زبان عرب گفته: یقولونَ اِنَّ الْمَوْتَ صَعْبٌ عَلَی الْفَتی *** مُفارَقَةُ الْأَحْبابِ وَ اللهِ أَصْعَبُ؛ می‌گویند که مرگ، بر جوان دشوار است، اما من می‌گویم مفارقت و دوری از دوستان از مردن سخت‌تر است. سپس گفت: «ای خاندان نبوت! مفارقت شما بر من دشوار است، هرگاه شما را می‌بینم پیامبر خدا را به یاد می‌آورم و در مدینه به جز شما به کسی دلبستگی نداشتم. در حجاز بر عثمان گران بودم و در شام بر معاویه. مردم آنها را تحریک کردند تا آنکه مرا به جایی می‌فرستند که هیچ یار و مددکار و هیچ مونسی جز خدا ندارم. به خدا قسم که جز او یاوری نمی‌خواهم و با وجود او از چیزی وحشت ندارم». ابوذر به راه افتاد و علی(ع) و همراهان به مدینه برگشتند[۱۴۳].

نقل شده است پس از بازگشت، به امیرالمؤمنین گفتند که عثمان به خاطر بدرقه ابوذر بر تو غضب کرده است، فرمود: «غَضِبَ الْخَيْلُ عَلَى صُمِّ اللَّجَمِ»[۱۴۴]؛ مثل اینکه اسب بر دهنه‌اش غضب کند؛ یعنی چه اهمیتی دارد.

هنگامی که علی(ع) از مشایعت ابوذر برگشت، عثمان به او گفت: «چه چیز باعث شد که مروان، مأمور مرا برگرداندی و امر مرا کوچک شمردی، مگر دستور من به تو نرسیده بود؟» علی(ع) فرمود: «اما فرستاده تو خواست مرا برگرداند و من او را برگرداندم، ولی امر تو را کوچک نشمردم». عثمان گفت: «مگر نشنیدی که گفتم کسی با ابوذرسخن نگوید؟» علی(ع) فرمود: «مگر بناست که به هر چه امر کنی، هر چند معصیت باشد، آن را اطاعت کنم؟»[۱۴۵].[۱۴۶]

علت تبعید

مهم‌ترین علتی که باعث شد عثمان، ابوذر را تبعید کند حق‌گویی و صراحت بیان او بود و این مطلب به طور روشن از تاریخ زندگی ابوذر به دست می‌آید. اما چرا ابوذرتقیه نمی‌کرد و هر خلاف حقی می‌دید صریحاً اعتراض و از آن انتقاد می‌کرد؟ زیرا هنگامی که خواست با پیامبر اسلام بیعت کند حضرت با او شرط کرد که هر کجا که بود حق را اظهار کند، هر چند عده‌ای آن را نپسندند.

وقتی عبدالرحمان عوف از دنیا رفت، اموال زیادی از او باقی ماند. هنگامی که عثمان آنها را بین وارثانش تقسیم می‌کرد، مردم گفتند: درباره آخرت عبدالرحمان به خاطر این مال فراوانی که باقی گذاشته است، ترسانیم! عثمان از کعب پرسید: نظر تو درباره کسی که این مال را جمع کرده چیست؟ با اینکه انفاق می‌کرد و در راه خدا استفاده می‌نمود و...، کعب گفت: «من درباره او جز نیکی و خوبی نظری ندارم؛ زیرا از راه حلال کسب کرده بود و اتفاقات زیادی داشته است».

وقتی ابوذر این مطلب را شنید، استخوان شتری را برداشت و به تعقیب کعب پرداخت. به کعب گفتند: ابوذر در تعقیب توست، او فرار کرد تا به نزد عثمان آمد و به وی پناهنده شد. وقتی ابوذر نزد عثمان آمد، همین که چشم کعب به ابوذر افتاد برخاست و پشت سر خلیفه ایستاد. ابوذر گفت: «ای یهودی‌زاده! خیال می‌کنی عبدالرحمان خطاکار نیست با وجود این اموالی که جمع کرده است؟»[۱۴۷].

مهم‌ترین چیزی که باعث اعتراض به عثمان می‌شد بخشش بی‌حد و حساب عثمان به بستگان و خویشاوندانش از بنی‌امیه و اطرافیانش بود. فهرستی که علامه امینی از کتاب‌های اهل سنت جمع‌آوری کرده شاهد این مدعاست؛ وی جمع بخشش‌های عثمان را به برخی افراد ۴۳۱۰۰۰۰ دینار و ۱۲۶۷۷۰۰۰۰ درهم نقل کرده است. از جمله به عبدالرحمان عوف که در شورای شش نفری، خلافت را به عثمان داد ۲۵۶۰۰۰۰۰ دینار، به خاندان حکم بن العاص (عموی عثمان) ۲۰۲۰۰۰۰ درهم، به طلحه ۳۲۲۰۰۰۰۰ درهم، و به زبیر ۵۹۸۰۰۰۰۰ درهم بخشید. هم‌چنین هنگامی که عثمان کشته شد ۱۵۰ هزار دینار و ۳۵۰۰۰۰۰ درهم موجودی داشت و گردنبند زنش معادل ثلث مالیات آفریقا قیمت داشت.

ابوذر که این‌گونه بخشش‌های بی‌جا را مشاهده می‌کرد، از عثمان انتقاد می‌کرد و در کوچه و بازار آیه شریفه ﴿وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ[۱۴۸] و مانند آن را با صدای بلند قرائت می‌کرد[۱۴۹].

دوستان عثمان پیوسته اعتراضات وی را به عثمان خبر می‌دادند، اما او چاره‌ای نمی‌دید. روزی یکی از دوستانش را پیش ابوذر فرستاد تا او دست از اعتراض بردارد، ابوذر گفت: «عثمان مرا از خواندن قرآن باز می‌دارد، به خدا قسم، به خاطر خشنودی عثمان خدا را خشمناک نخواهم ساخت»[۱۵۰].

عثمان که دید نمی‌تواند با تهدید ابوذر را از این کار بازدارد، خواست با دادن پول او را ساکت کند و تصور کرد او هم مانند مانند طلحه و زبیر و دیگران است تا بتواند به دینش دستبرد بزند و او را ساکت کند. پس کیسه‌ای طلا به یکی از غلامانش داد تا برای ابوذر ببرد و به او گفت: «اگر بتوانی به او بدهی، تو را آزاد می‌کنم». غلام کیسه طلا را نزد ابوذر آورد اما هر چه اصرار کرد او نپذیرفت، تا آنکه به او گفت: «ای ابوذر! اگر به خاطر عثمان نمی‌پذیری به خاطر من قبول کن که اگر بپذیری آزاد خواهم شد»، ابوذر گفت: «آری، تو آزاد می‌شوی اما من بنده خواهم شد»[۱۵۱].

روزی ابوذر مریض بود با کمک عصا نزد عثمان رفت و دید صدهزار درهم جلوی عثمان است و جمعیتی هم اطرافش نشسته، منتظرند این مال را میانشان قسمت کند. ابوذر گفت: «این چه مالی است، از کجا آمده و برای چه مصرف خواهد شد؟» عثمان گفت: «این، صدهزار درهم است که از محلی آورده‌اند، منتظرم این مقدار هم بر آن افزوده شود تا بعد تصمیم بگیرم». ابوذر گفت: «صدهزار درهم بیشتر است یا چهار دینار؟ » عثمان گفت: «البته صدهزار درهم». ابوذر گفت: به یاد داری شبی با تو خدمت پیامبر(ص) رفتیم، حضرت به اندازه‌ای غمناک بود که جواب سلام ما را به درستی نداد. اما روز بعد که خدمتش رسیدیم او را خندان و خوشحال یافتیم، گفتیم: پدر و مادرمان به قربانت، دیشب شما را چنان محزون دیدیم و امروز چنین خندان؟ فرمود: «آری، دیشب چهار دینار از بیت‌المال مسلمین پیش من بود که تقسیم نکرده بودم و از آن می‌ترسیدم که مرگم فرا رسد و این مال نزد من بماند، اما امروز به مصرف رساندم و بسیار خوشحالم».

عثمان رو به کعب الاحبار کرد و گفت: «کسی که زکات مالش را داده است آیا بعد از آن نیز چیزی بر او واجب است؟ » کعب الاحبار گفت: «نه، اگر خانه‌ای از خشت طلا و خشت نقره نیز بسازد بر او چیزی نیست». ابوذر عصایش را بلند کرد و بر سر کعب کوبید و گفت: «ای پسر یهودی! تو چه کسی هستی تا درباره احکام مسلمین نظر بدهی، گفتار خدا مقدم بر گفته توست، خدا می‌فرماید: ﴿وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ[۱۵۲]». عثمان گفت: «ابوذر! تو پیر و خرفت شده‌ای و عقلت را از دست داده‌ای و اگر به خاطر مصاحبت پیامبر(ص) نبود تو را می‌کشتم». ابوذر گفت: «حبیبم پیامبر خدا(ص) به من خبر داد که نه می‌توانید مرا بفریبید و نه آنکه بکشید! اما عقلم آنقدر باقی است تا خبری را که از پیامبر خدا شنیدم، حفظ داشته باشم».

عثمان گفت: «از پیامبر(ص) چه شنید‌ه‌ای؟» ابوذر گفت: از پیامبر خدا شنیدم که فرمود: «هرگاه خاندان ابی‌العاص به سی نفر برسند مال خدا را مال خود می‌خوانند، قرآن را وسیله مکر و فریب می‌سازند و بندگان را بردگان خود می‌پندارند». عثمان گفت: «ای گروه یاران محمد! هیچ یک از شما این خبر را از پیامبر(ص) شنیده است؟» همه گفتند: نه. عثمان، علی(ع) را فراخواند، علی(ع) آمد، عثمان گفت: «یا ابا الحسن! ببین این مرد دروغگو چه می‌گوید!» علی(ع) فرمود: «این چنین مگو؛ زیرا از پیامبر(ص) شنیدم که فرمود: «آسمان سایه نیفکند و زمین حمل نکند مردی را که از ابوذر راستگوتر باشد!» همه گفتند: ابوذر راستگوست و این مطلب را درباره وی از پیامبر(ص) شنیده‌ایم[۱۵۳].

اعتراضات ابوذر به عثمان روز به روز زیادتر می‌شد، یک روز که جمعیت بسیاری اطراف عثمان بودند از او پرسید: آیا برای خلیفه جایز است مالی را از بیت‌المال قرض بردارد تا وقتی که ممکن شد بپردازد؟ کعب الاحبار گفت: «مانعی ندارد». در اینجا باز هم ابوذر نتوانست تحمل کند و رو به کعب نمود و گفت: «یهودی‌زاده! تو می‌خواهی احکام دین خودمان را به ما بیاموزی؟» عثمان به ابوذر گفت: «ابوذر! خیلی ما را اذیت می‌کنی و یاران و اصحاب مرا ملامت می‌نمایی، از پیش من برو!»[۱۵۴].

در مجلس دیگری عثمان به ابوذر مطالبی گفت، ابوذر به او گفت: من تو را نصیحت کردم ولی تو درباره من بدگمان بودی، همان‌طور که همراهان تو را نیز پند دادم و آنها نیز درباره من بدگمان بودند. عثمان گفت: «تو دروغ می‌گویی، بلکه می‌خواهی فتنه‌گری کنی و دوست‌دار فتنه‌ای، اما این را بدان که شام پیش روی ماست»، ابوذر گفت: «به خدا سوگند، گناهی بر من نیست جز اینکه خواستم امر به معروف و نهی از منکر کنم». عثمان غضبناک شد و گفت: «به من بگویید با این پیرمرد دروغگو چه کنم؟ آیا او را بزنم یا زندانی کنم و یا او را بکشم؛ زیرا او می‌خواهد بین مسلمانان جدایی بیندازد؛ یا اینکه او را به جای دوری تبعید کنم». در این موقع علی(ع) که حاضر بود لب به سخن گشود گفت، و فرمود: «درباره این مرد همان مطلبی را به تو می‌گویم که مؤمن آل فرعون گفت: ﴿وَإِنْ يَكُ كَاذِبًا فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَإِنْ يَكُ صَادِقًا يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذِي يَعِدُكُمْ[۱۵۵]. عثمان جواب حضرت را با درشتی داد و حضرت نیز جواب عثمان را داد. بدین ترتیب عثمان ابوذر را به شام تبعید کرد[۱۵۶].[۱۵۷]

حق‌طلبی

پس از آنکه ابوذر مدتی را در ربذه با سختی به سر برد، به مدینه بازگشت. موقعی که جمعیتی اطراف عثمان بودند نزد او رفت و گفت: «یا امیرالمؤمنین، مرا از وطن خود به جایی که هیچ وسیله زندگی در آنجا نیست، فرستاده‌ای! نه زراعتی دارم تا از آن استفاده کنم و نه مال و حشمی که به وسیله آن به زندگی خود ادامه دهم و نه خادمی که به من خدمت کند و نه منزلی که در آن زندگی کنم؛ به جز چند گوسفندی که بهره‌ای ندارند چیزی ندارم و جز همسر خود خدمتکاری ندارم و منزلی جز سایه درخت برایم نیست. حال که مرا به زندگی در چنین جایی مجبور ساخته‌ای پس خادم و گوسفندانی به من بده تا بتوانم زندگی کنم». عثمان صورتش را از او برگرداند و به طرف دیگر نشست.

ابوذر برای بار دوم نیز، به دیدن عثمان رفت و درخواست خود را تکرار کرد، اما باز هم عثمان اعتنایی نکرد. حبیب بن سلمه به حال ابوذر دلسوزی نمود. و گفت: «ابوذر! من هزار درهم و یک خادم و پانصد گوسفند به تو خواهم داد». ابوذر پاسخ داد: «هزار درهم و خادم و گوسفندانت را به کسی بده که محتاج باشد! من به خاطر فقر و تنگدستی طلب نمی‌کنم، بلکه حق خود را از بیت‌المال که خدا در کتابش برای من قرار داده است، می‌خواهم».

در این هنگام علی(ع) وارد شد و عثمان به ایشان گفت: «یا علی! این مرد سفیه و نادان را از ما دور کن». حضرت فرمود: «سفیه کیست؟» عثمان گفت: «ابوذر!» امام(ع) فرمود: او سفیه نیست؛ از پیامبر شنیدم که فرمود: «آسمان سایه نیفکند و زمین حمل نکرد کسی را که از ابوذر راستگوتر باشد. او را به منزله مؤمن آل فرعون قرار بده، اگر دروغ بگوید دروغش علیه اوست و اگر راست بگوید بیشتر از آنچه از عذاب به شما وعده می‌دهد، خواهید دید«[۱۵۸].[۱۵۹]

نامه به حذیفه

هنگامی که ابوذر در ربذه تنها بود و به غربت، فقر، تنهایی و مرگ فرزند دچار شده بود نامه‌ای بدین مضمون به حذیفه نوشت: «به نام خداوند بخشنده بخشاینده؛ برادرم! آن چنان از خدا بترس که اشک چشمت زیاد گردد و قلبت را آتش بزند؛ خواب شب را از چشمانت دور سازد و بدنت را در اطاعت خدا آزرده سازد؛ آری، برای کسی که می‌داند آتش جهنم جایگاه کسانی است که خدا بر ایشان خشم گرفته، سزاوار است که گریه‌اش طولانی شود و آنقدر زحمت عبادت و بیداری شب را تحمل کند تا یقین کند خدا از او راضی است.

و برای کسی که یقین دارد بهشت جاویدان مخصوص کسانی است که خدا از ایشان راضی است، سزاوار است آنقدر به خدا روی آورد که رستگار گردد تا گذشت از مال و فرزند و همسر و روزه و شب زنده‌داری و مبارزه با ستمکاران در راه خدا بر او آسان باشد تا آنکه یقین کند بهشت بر او واجب شده است و یقین حاصل نخواهد کرد تا وقتی خدا را ملاقات کند.

برادر عزیزم! برای آنکه دلم مقداری تسکین یابد و آتش درونم خاموش گردد، عقده دل را نزد تو می‌گشایم، غم و اندوه و مصیبت‌هایم را به تو می‌گویم و ظلم‌ها و ستم‌های ستمکاران را به تو اظهار می‌کنم؛ من گناهی مرتکب نشده و جرمی نکرده‌ام جز آنکه به چشم خود دیدم که ستم می‌کنند و به گوش خود شنیدم حق‌کشی می‌کنند، پس ایراد گرفتم و انتقاد کردم، آن‌گاه سهمیه مرا از بیت‌المال قطع کردند، به بیابان ریگزار ربذه تبعیدم نمودند، از فامیل و دوستان عزیزم دورم ساختند و از حرم پیامبر خدا محرومم نمودند. به خدا پناه می‌برم از آنکه شکوه و شکایتی کنم، بلکه خواستم به تو خبر دهم که به آنچه خدا برای من خواسته خشنودم و این مطلب را به تو نوشتم تا دعا کنی و از خدا برای من و تمام مسلمانان گشایش بخواهی؛ والسلام»[۱۶۰].

پاسخ حذیفه

حذیفه نامه ابوذر را خواند و از سرگذشت وی متأثر گردید و جواب او را بدین صورت نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان؛ نامه‌ات که شامل نصیحت و موعظه و تفکر در عاقب امر و تشویق نمودن به عبادت بود، به دستم رسید. برادرم! تو همیشه نسبت به من و سایر مؤمنین مهربان بودی و آنان را به خیر و خوبی وادار می‌کردی و از بدی‌ها باز می‌داشتی و می‌گفتی: بدون فضل پروردگار و راهنمایی او نمی‌توان رستگار شد و جز با حمایت لطف او نمی‌توان از عذاب رست. از خداوند متعال برای خود و همه امت آمرزش و رحمت فراوان می‌خواهم. آنچه را درباره مصیبت‌ها و محنت‌ها و غربت و محرومیت از حقوق اجتماعی یادآور شدی، دانستم.

برادر عزیزم! به خدا قسم آنچه بر تو وارد شده بر من سخت و دشوار است و مرا ناراحت ساخت. اگر ممکن بود که با مال و هستی‌ام از تو دفاع کنم، با کمال رضایت از تمام دارایی‌ام صرف‌نظر می‌کردم تا خدا از تو رفع گرفتاری کند. اگر ممکن بود مقداری از گرفتاری، فقر و آزار و شکنجه تو را تحمل کنم، به جان و دل می‌خریدم و با تو برادری می‌نمودم؛ اما چه کنم که جز آنچه خدا خواسته است چاره‌ای نداریم.

برادرم! فقط باید به خدا پناه ببریم و به او علاقه‌مند باشیم؛ زیرا ما را نابود کردند و ریشه ما را قطع نمودند. مرگ ما نزدیک شده و می‌بینم که من و تو دعوت خدا را لبیک گفته‌ایم و اعمالمان را بر ما عرضه داشته‌اند و بسیار به آن محتاجیم.

برادرم! بر آنچه از دست رفته غم مخور و از آنچه بر تو وارد شده محزون مباش، اینها همه به نفع دین و آخرت توست، و از خدا بهترین ثواب را امیدوار باش.

برادرم! برای ما مرگ از زندگی بهتر است؛ زیرا بلاها و مصیبت‌ها چنان بر ما فرود آمده است که روزگار را برای ما چون شب ظلمانی نموده، فتنه‌ها برانگیخته شده و شمشیرها کشیده شده‌اند و هر که با آن روبه‌رو شود، کشته می‌شود. تمام قبایل داخل فتنه شده‌اند، هر که ظلم و ستمش بیشتر است، عزیزتر و محترم‌تر و هر که متقی و پرهیزکارتر است، ذلیل و زبون‌تر؛ خدا ما و شما را در چنین زمانی حفظ فرماید. همواره و در هر حال، در شب و روز، ایستاده و نشسته، تو را دعا می‌کنم. امید است خداوند متعال بپذیرد. اوست که خلاف وعده نمی‌کند؛ زیرا در قرآن مجید فرموده است: ﴿قَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ[۱۶۱]. پس از تکبر در عبادتش به او پناه می‌بریم. خدا برای ما و شما به زودی نجات و گشایشی عطا فرماید؛ والسلام»[۱۶۲].[۱۶۳]

در کنار قبر پسر

هنگامی که ابوذر به ربذه تبعید شد، یگانه پسر او از دنیا رفت و خود او را به خاک سپرد. پس از آن، قبر را هموار کرد و در کنار قبر فرزند عزیزش نشست و با چشم گریان برای جوانش مرثیه گفت: «فرزند عزیزم! خدا تو را بیامرزد که دارای اخلاق پسندیده بودی و با پدر و مادر به نیکی رفتار می‌کردی و پدرت از تو خشنود بود، اما بدان! به خدا قسم، از مرگ تو ناراحت نشدم و مرگت مرا نشکست، چون به غیر خدا حاجتی ندارم. اگر از ترس عذاب ناگهانی قبر نبود، دوست داشتم به جای تو مرده باشم. از مردنت ناراحت نیستم اما ناراحتم که چه بر سر تو آمد. من به حال خود گریه نمی‌کنم بلکه به حال تو می‌گریم، ای کاش! می‌دانستم از تو چه پرسیدند و در جواب چه گفتی». سپس به طرف آسمان رو کرد و گفت: «بار خدایا! آنچه از حقوق پدری بر او واجب کردی بر او بخشیدم. پروردگارا! تو هم از حقوق خود بگذر که از من سزاوارتری»[۱۶۴].[۱۶۵]

وفات

ابوذر در سال ۳۱ یا ۳۲ هجری در ربذه وفات یافت[۱۶۶]. از همسر ابوذر نقل شده است: همین که آثار مرگ بر چهره ابوذر ظاهر شد، من شروع به گریه نمودم، پرسید: چرا گریه می‌کنی؟ گفتم: چگونه گریه نکنم در حالی که در این بیابان کفنی ندارم که تو را با آن کفن کنم! گفت: «گریه نکن، وقتی که مُردم، روی مرا بپوشان و در کنار جاده بنشین، جمعیتی از راه می‌رسند و مرا دفن می‌کنند. روزی من و جماعتی در خدمت پیامبر(ص) بودیم، حضرت فرمود: «یکی از شما در بیابانی از دنیا خواهد رفت، جمعیتی از مؤمنین بر جنازه او حاضر خواهند شد». همه کسانی که در آن مجلس با من بودند، در میان جمعیت و یا در شهر و قریه از دنیا رفتند و غیر از من کسی نمانده است و آن منم که در بیابان خواهم مرد. مواظب جاده باش که به زودی آنچه می‌گویم خواهی دید؛ زیرا نه من دروغ می‌گویم و نه به من دروغ گفته‌اند». گفتم: حجاج همه رفته‌اند، جمعیت از کجا خواهد آمد؟ گفت: «مواظب راه باش».

در همین هنگام صدای قافله‌ای مرا متوجه خود کرد، جماعتی آمدند و از من پرسیدند: ای زن! در این بیابان چه می‌کنی؟ گفتم: مردی از مسلمانان در حال مرگ است، او را کفن کنید، خدا به شما اجر دهد. گفتند: او کیست؟ گفتم: ابوذر غفاری. همه گفتند: آه! پدر و مادرمان فدای ابوذر. همگی عنان مرکب‌ها را بر گردن آنها انداخته، دوان دوان خود را به ابوذر رساندند. ابوذر به آنها گفت: «بر شما مژده باد که پیامبر خدا شما را یاد کرده و از امروز شما خبر داده بود، بدانید اگر لباس بزرگی داشتم حتماً آن را کفن خود قرار می‌دادم. شما را به خدا قسم می‌دهم کسی که امیر یا رئیس جمعیتی است یا نامه‌رسان است مرا کفن نکند».

از میان جمعیت، جوانی از انصار گفت: «من دو جامه در وسایلم دارم که مادرم آن را بافته است و یک جامه هم بر تن دارم». ابوذر به او گفت: «تو مرا کفن کن»، و آن‌گاه از دنیا رفت. جمعیت او را غسل داده، کفن نمودند و ابن مسعود یا مالک اشتر بر جنازه وی نماز خواند. پس او را دفن نموده، همسر و دختر او را به مدینه بردند.

در روایت دیگری آمده است که چون بر جنازه ابوذر نماز خوانده شد، مالک اشتر بالای قبر وی ایستاد و گفت: «بار خدایا! این، بدن ابوذر، یار پیامبر است، او در زمره عبادت‌کنندگان، تو را عبادت و در راه تو با مشرکین جهاد کرده است؛ دینی را تغییر نداد و سنتی را عوض نکرد. اما خلافی دید و اعتراض کرد و در دل، مخالف را دشمن گرفت و به این جهت به او ستم کردند و او را تبعیدش نمودند و ناچیزش شمردند تا آنکه غریبانه در بیابان جان داد. خدایا! آنکه او را محروم ساخته است و او را تبعید نموده، از حرم و محل هجرت پیامبرش دور ساخته است، هلاک گردان». همه دست‌ها را بلند کرده، آمین گفتند[۱۶۷].[۱۶۸]

منابع

پانویس

  1. أنساب الأشراف، ج۶، ص۱۶۶؛ تاریخ الطبری، ج۱۱، ص۵۳۳.
  2. المغازی، ج۲، ص۸۱۹؛ امتاع الاسماع، ج۱، ص۳۶۷.
  3. سبل الهدی، ج۵، ص۳۱۳.
  4. الطبقات، ج۱، ص۲۱۰؛ مکاتیب الرسول، ج۳، ص۲۵۷.
  5. الانساب، ج۱۰، ص۶۴؛ المعالم الاثیره، ص۹۹.
  6. تاریخ المدینه، ج۱، ص۲۶۰؛ وفاء الوفاء، ج۲، ص۲۶۳.
  7. ابن عساکر، ج۶۶، ص۱۷۴ و ۱۷۶.
  8. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۳۷۴.
  9. قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۷۲۶.
  10. ابن حجر، ج۷، ص۱۰۶-۱۰۵.
  11. ابن سعد، ج۴، ص۱۶۵.
  12. ابن حجر، ج۸، ص۱۴۳ و ۳۶۹.
  13. حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوذر غفاری»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۲۸۱-۲۸۵؛ حاجی‌زاده، یدالله، ابوذر غفاری، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۷۰ ـ ۷۱.
  14. بلاذری، أنساب، ج۱، ص۱۳۸.
  15. ابن سعد، ج۴، ص۱۷۲ و ۱۷۵ و ج۲، ص۲۷۰؛ صدوق، امالی، ص۵۲۵.
  16. صدوق، خصال، ص۳۶۱.
  17. کلینی، ص۵۸۷؛ صدوقی، امالی، ص۴۲۶.
  18. طبرانی، ج۶، ص۲۱۶.
  19. ابن سعد، ج۴، ص۱۷۲.
  20. طوسی، امالی، ص۵۲۵.
  21. طبری شیعی، ص۲۱۷.
  22. احمد بن حنبل، ج۳۵، ص۴۴۵ و ۴۵۲.
  23. (هیثمی، ۳۰۳)
  24. (طبرانی، ۲۱۳ / ۶)
  25. نهج البلاغه، حکمت ۲۸۹.
  26. ابن ابی الحدید، ج۱۹، ص۱۸۳؛ مجلسی، ج۶۶، ص۲۹۴ و ج۷۸، ص۲۰۴.
  27. حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوذر غفاری»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۲۸۱-۲۸۵؛ حاجی‌زاده، یدالله، ابوذر غفاری، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۷۰ ـ ۷۱؛ واسعی، سید علی رضا، ابوذر غفاری، دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱، ص۶۶۵.
  28. اخبار مکه، محمد بن اسحاق فاکهی، ج۳، ص۲۱۷.
  29. اخبار مکه، محمد بن اسحاق فاکهی، ج۳، ص۲۲۶.
  30. «قَالَ عَلِيٌّ(ع): وَعَى أَبُو ذَرٍّ عِلْماً عَجَزَ النَّاسُ عَنْهُ، ثُمَّ أَوْكَأَ عَلَيْهِ فَلَمْ يُخْرِجْ شَيْئاً مِنْهُ»؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۵۵؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۰۱.
  31. «وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): مَا أَظَلَّتِ الْخَضْرَاءُ وَ لَا أَقَلَّتِ الْغَبْرَاءُ ذَا لَهْجَةٍ أَصْدَقَ مِنْ أَبِي ذَرٍّ يَعِيشُ وَحْدَهُ وَ يَمُوتُ وَحْدَهُ وَ يُبْعَثُ وَحْدَهُ وَ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ وَحْدَهُ»؛ تفسیر قمی، علی ابن ابراهیم قمی، ج۱، ص۵۱؛ الأمالی، شیخ طوسی، ص۷۱۰؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۲۸۳؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۲، ص۳۴۳.
  32. «روى الصدوق في العيون بإسناده عن الرضا(ع) عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ(ع) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): أَبُو ذَرٍّ صِدِّيقُ هَذِهِ الْأُمَّةِ»؛ عیون أخبار الرضا، شیخ صدوق، ج۱، ص۷۰.
  33. «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): إِنَّ الْجَنَّةَ لَتَشْتَاقُ إِلَى أَرْبَعَةٍ: عَلِيٍّ وَ عَمَّارٍ وَ أَبِي ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادِ»؛ الخصال، شیخ صدوق، ص۳۰۳.
  34. «وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَمَرَنِي بِحُبِّ أَرْبَعَةٍ. قَالُوا: مَنْ هُمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ، وَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ، وَ أَبُو ذَرٍّ الْغِفَارِيُّ، وَ سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ»؛ قرب الإسناد، حمیری قمی، ص۵۶-۵۷.
  35. «قَالَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى(ع): إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ نَادَى مُنَادٍ أَيْنَ حَوَارِيُّ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَسُولِ اللَّهِ الَّذِينَ لَمْ يَنْقُضُوا الْعَهْدَ وَ مَضَوْا عَلَيْهِ فَيَقُومُ سَلْمَانُ وَ الْمِقْدَادُ وَ أَبُو ذَرٍّ»؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ج۲، ص۳۸۲.
  36. اصول کافی، کلینی، ج۲، ص۵۸۷، ح۲۵.
  37. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۱۸.
  38. «قَالَ النَّبِيِّ(ص): أَبُو ذَرٍّ فِي أُمَّتِي عَلَى زُهْدِ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ»؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۵۵؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۰۱.
  39. رجال الکشی، کشی، ص۲۸، ح۵۴.
  40. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۱۷۷-۱۷۸.
  41. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۱۷۹؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۲۹.
  42. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۲۹، به نقل از حلیة الأولیاء.
  43. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۲۹.
  44. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۲۹.
  45. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۰.
  46. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۱۷۹.
  47. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۳۵۷.
  48. سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۲.
  49. عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۵، ص۳۵۷؛ عسقلانی، ابن حجر، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۷، ص۱۰۸.
  50. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۷۳.
  51. ر.ک: حاجی‌زاده، یدالله، ابوذر غفاری، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۷۷ ـ ۷۸.
  52. من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج۲، ص۲۸۳.
  53. تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، ج۳، ص۳۰.
  54. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۴۳.
  55. ابن سعد، ج۴، ص۱۶۶.
  56. ابن سعد، ج۴، ص۱۶۸-۱۶۹.
  57. ابن سعد، ج۴، ص۱۶۹- ۱۶۸.
  58. ابن سعد، ج۴، ص۱۶۶.
  59. ابن سعد، ج۴، ص۱۶۸-۱۶۹.
  60. حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوذر غفاری»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۲۸۱-۲۸۵.
  61. الطبقات الکبری، ابن‌سعد، ج۴، ص۱۶۹؛ صحیح مسلم، ج۸ ص۳۶۹؛ أسد الغابة، ج۵، ص۱۰۰.
  62. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۲۶.
  63. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۱۶؛ جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص۳۶؛ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص۶۶.
  64. ابن سعد، ج۴، ص۱۶۷-۱۷۰.
  65. ابن سعد، ج۴، ص۱۶۸.
  66. ابن حجر، ج۱، ص۲۸۴ و ۳۱۵ و ج۸، ص۳۸۷.
  67. ابن هشام، ج۲، ص۲۷۳؛ بلاذری، أنساب، ج۱۱، ص۱۲۸.
  68. حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوذر غفاری»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۲۸۱-۲۸۵؛ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص۶۶.
  69. ر.ک: مستدرک حاکم ج۳، ص۳۸۴، و معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۵۷ و ابن ابی الحدید در شرح خود، ج۱۳، ص۲۲۴ ابوذر را چهارمین مسلمان ذکر کرده و چنین می‌نویسد: همه محدثان گفته‌اند که ابوبکر بعد از گروهی از مردان مسلمان شده است، وی هفت نفر را به ترتیب ایمان نام می‌برد: ۱. علی بن ابی طالب ۲. جعفر بن ابی طالب ۳. زید بن حارثه ۴. ابوذر غفاری ۵. عمرو بن عنبسه سلمی ۶. خالد بن سعید بن عاص ۷. خباب بن ارت. و می‌گوید: ابوبکر بعد از این جماعت مسلمان شد.
  70. اسد الغابه، ج۵، ص۱۸۶.
  71. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۳.
  72. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۱۵ و دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص۱۱۱؛ واسعی، سید علی رضا، مقاله «ابوذر غفاری»، دانشنامه امام رضا ج۱، ص۵۰۶-۵۱۴؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۱، ص۹۰-۹۲؛ تونه‌ای، مجتبی، محمدنامه، ص ۷۴.
  73. ابن سعد، ج۴، ص۱۶۸ و ۱۷۰.
  74. ابن عساکر، ج۶۶، ص۱۷۴.
  75. ابونعیم، حلیه، ج۱، ص۵۳.
  76. طبرانی، ج۲، ص۱۴۸.
  77. کلینی، ج۸، ص۲۹۹-۲۹۷.
  78. واقدی، ج۳، ص۴۱۹.
  79. طبرانی، ج۶، ص۶۰.
  80. ابن شهرآشوب، ج۲، ص۳۲.
  81. حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوذر غفاری»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۲۸۱-۲۸۵؛ حاجی‌زاده، یدالله، ابوذر غفاری، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۷۲ ـ ۷۳.
  82. ابن هشام، ج۳، ص۲۱۳ و ۳۰۲.
  83. واقدی، ج۲، ص۶۳۷.
  84. ابن حجر، ج۴، ص۶۱۹.
  85. ابن‌شهرآشوب، ج۱، ص۱۴۱.
  86. صدوق، امالی، ص۴۲۶.
  87. ر.ک: واقدی، ج۲، ص۵۷۱.
  88. ابن هشام، ج۳، ص۲۹۴ و ۲۹۷.
  89. کلینی، ج۸، ص۱۲۷.
  90. حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوذر غفاری»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۲۸۱-۲۸۵؛ حاجی‌زاده، یدالله، ابوذر غفاری، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۷۲ ـ ۷۳.
  91. . انساب الاشراف، ج ۵، ص۱۸.
  92. العقدالفرید، ج ۴، ص۲۴۰.
  93. . انساب الاشراف، ج ۵، ص۱۸.
  94. الفتوح، ج ۲، ص۵۵۹.
  95. ر.ک: واسعی، سید علی رضا، ابوذر غفاری، دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱، ص۶۶۵.
  96. واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۰۰۰؛ قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، ج۱، ص۲۹۴.
  97. موسوی، سید موسی، مقاله «ابوذر غفاری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۳.
  98. بلاذری، أنساب، ج۲، ص۱۱۸؛ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۱؛ آبی، ج۲، ص۷۷.
  99. کلینی، ج۸، ص۲۴۵
  100. صدوق، امالی، ص۲۷۴.
  101. کلینی، ج۲، ص۲۴۴.
  102. ابن سلام، ج۴، ص۳۴؛ ر.ک: ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۲۱.
  103. ابن بطریق، ص۱۲۰.
  104. مالک، ج۶، ص۴۷۱.
  105. طبرانی، ج۲، ص۱۴۸.
  106. ابن عساکر، ج۶۶، ص۱۷۴.
  107. بلاذری، فتوح، ص۱۵۵؛ طبری، ج۴، ص۲۴۱ و ۲۵۷.
  108. حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوذر غفاری»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۲۸۱-۲۸۵.
  109. «و آنان را که زر و سیم را می‌انبارند و آن را در راه خداوند نمی‌بخشند به عذابی دردناک نوید ده!» سوره توبه، آیه ۳۴.
  110. جهت مطالعه بیشتر ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۲۵۶.
  111. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۱، ص۹۵-۹۶.
  112. بلاذری، انساب، ج۵، ص۵۱۲ و ۵۴۲.
  113. طبری، ج۴، ص۲۸۳.
  114. طوسی، استبصار، ج۲، ص۱۰.
  115. ابن اعثم، ج۲، ص۱۵؛ طبری، ج۴، ص۲۸۳.
  116. ابن سعد، ج۴، ص۱۷۴.
  117. «روزی که آن را در آتش دوزخ بگدازند» سوره توبه، آیه ۳۵.
  118. ابن سعد، ج۴، ص۱۷۴.
  119. ابن سعد، ج۲، ص۲۷۰.
  120. ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۲۱.
  121. بلاذری، أنساب، ج۵، ص۵۴۳.
  122. یعقوبی، ج۲، ص۱۷۱.
  123. امالی، ص۱۲۱ و ۱۶۲.
  124. ابن ابی الحدید، ج۸، ص۲۵۵-۲۵۶.
  125. بلاذری، انساب، ج۵، ص۵۱۲ و ۵۴۲.
  126. حر عاملی، ج۱، ص۱۳؛ امین، اعیان الشیعه، ج۱، ص۲۵؛ همو، خطط، ص۸۴؛ مروه، ص۱۳.
  127. ر.ک: امین، اعیان الشیعه، ج۱، ص۲۵.
  128. امین، خطط، ص۶۵؛ نقیه، ص۳۴-۳۵.
  129. حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوذر غفاری»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۲۸۱-۲۸۵.
  130. انساب الأشراف، بلاذری، ج۵، ص۵۴۲؛ البلدان، ابن الفقیه، ص۴۴۳.
  131. تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۲۸۳.
  132. الفتوح، ابن اعثم، ج۲، ص۳۷۴؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۳۷.
  133. دیر مران محلی است نزدیک شام (پر آب و دارای درختان فراوان و خوش آب و هوا) که ولید بن یزید بن عبدالملک و هارون الرشید آنجا را آسایشگاه و استراحتگاه خود قرار داده بودند؛ ولید در همین مکان از دنیا رفت.
  134. أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۳۷.
  135. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۳۱؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۱، ص۹۶؛ حاجی‌زاده، یدالله، ابوذر غفاری، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۷۵.
  136. الأمالی، شیخ مفید، ص۱۶۳-۱۶۴.
  137. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۳۳.
  138. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۱، ص۱۸۰، به نقل از واقدی.
  139. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۳۴.
  140. ربذه در نزدیکی مدینه و در سر راه حجاج به طرف مکه معظمه قرار دارد و فاصله‌اش با مدینه منوره در حدود سه روز است. معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۳، ص۲۴.
  141. «یَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّکَ غَضِبْتَ لِلَّهِ فَارْجُ مَنْ غَضِبْتَ لَهُ إِنَّ اَلْقَوْمَ خَافُوکَ عَلَی دُنْیَاهُمْ وَ خِفْتَهُمْ عَلَی دِینِکَ فَاتْرُکْ فِی أَیْدِیهِمْ مَا خَافُوکَ عَلَیْهِ وَ اُهْرُبْ مِنْهُمْ بِمَا خِفْتَهُمْ عَلَیْهِ فَمَا أَحْوَجَهُمْ إِلَی مَا مَنَعْتَهُمْ وَ مَا أَغْنَاکَ عَمَّا مَنَعُوکَ»؛ نهج البلاغه، خطبۀ ۱۳۰.
  142. «در این جهان و در جهان واپسین زیان دیده است؛ این همان زیان آشکار است» سوره حج، آیه ۱۱.
  143. السقیفه و فدک، جوهری، ص۷۸-۸۰.
  144. أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۱، ص۴۳۹-۴۴۰.
  145. مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۴۱؛ أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۳۹.
  146. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۳۶؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۱، ص۹۸ـ ۱۰۰.
  147. أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۳۲۷.
  148. «و آنان را که زر و سیم را می‌انبارند و آن را در راه خداوند نمی‌بخشند به عذابی دردناک نوید ده!» سوره توبه، آیه ۳۴.
  149. الغدیر، علامه امینی، ج۸، ص۲۸۶.
  150. الغدیر، علامه امینی، ج۸، ص۲۹۳.
  151. أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۲۳۱، به نقل از لباب الآداب.
  152. «و آنان را که زر و سیم را می‌انبارند و آن را در راه خداوند نمی‌بخشند به عذابی دردناک نوید ده!» سوره توبه، آیه ۳۴.
  153. الشافی، سید مرتضی، ج۴، ص۲۹۵-۲۹۶.
  154. الشافی، سید مرتضی، ج۴، ص۲۹۴.
  155. «و اگر دروغگو باشد، دروغش به زیان خود اوست و اگر راستگو باشد برخی از آنچه به شما وعده می‌دهد بر سرتان خواهد آمد» سوره غافر، آیه ۲۸.
  156. الشافی، سید مرتضی، ج۴، ص۲۹۶-۲۹۷.
  157. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۷؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۱، ص۹۶.
  158. الأمالی، شیخ طوسی، ص۷۱۰؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۲، ص۴۰۵.
  159. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۳۹.
  160. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۴۰.
  161. «و پروردگارتان فرمود: مرا بخوانید تا پاسختان دهم که آنان که از پرستش من سر برمی‌کشند به زودی با خواری در دوزخ درمی‌آیند» سوره غافر، آیه ۶۰.
  162. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۲، ص۴۰۹-۴۱۰، به نقل از الفصول سید مرتضی.
  163. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۴۱.
  164. فروع کافی، کلینی، ج۳، ص۲۵۰؛ أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۳۶.
  165. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۴۲.
  166. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۵۵.
  167. رجال الکشی، کشی، ص۶۶؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۲، ص۳۹۹؛ أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۴۲.
  168. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۴۴؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۱، ص۱۰۱-۱۰۴؛ واسعی، سید علی رضا، ابوذر غفاری، دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱، ص۶۶۸؛ حاجی‌زاده، یدالله، ابوذر غفاری، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۷۷؛ محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۸۲۳؛ تونه‌ای، مجتبی، محمدنامه، ص ۷۴.