بحث:ابوذر غفاری در تاریخ اسلامی

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مسلمان شدن ابوذر غفاری

ابوذرغفاری دیگر شخصی است که در همین مرحله به پیامبر ایمان آورد. چون خبر ظهور پیامبری در مکه به اطلاع ابوذر رسید، برادرش را فرستاده و به او گفت: برای تحقیق به مکه برو و خبر این مرد را و آنچه درباره او شنیدی به من گزارش کن. وی به مکه آمد و خبری از رسول خدا گرفت و سپس بازگشته و به ابوذر گفت: او مردی است که مردم را امر به معروف و نهی از منکر می‌کند و به مکارم اخلاق دستور می‌دهد. ابوذر گفت: خواسته مرا انجام ندادی!... و به دنبال این سخن ظرف آبی و توشه راهی برداشته و خود به مکه آمد ولی پیش از آنکه رسول خدا را شخصاً دیدار کند احتیاط می‌کرد که خواسته خویش را به کسی اظهار کند. آن روز را تا شب در مسجدالحرام گذراند و چون پاسی از شب گذشت، علی (ع) را آنجا دید. امیرالمؤمنین (ع) به او فرمود: از کدام قبیله هستی؟

پاسخ داد: مردی از بنی غفار هستم. امیرالمؤمنین (ع) فرمود: برخیز و به خانه خود بیا! و بدین ترتیب امیرالمؤمنین (ع) در آن شب او را به خانه خود برد و از وی پذیرایی کرد؛ ولی هیچ کدام سخن دیگری با هم نگفتند. آن شب گذشت و روز دیگر را نیز ابوذر تا غروب به جست‌وجوی رسول خدا گذراند. ولی آن حضرت را دیدار نکرد و از کسی هم سئوالی نکرد و چون شب شد، دوباره برای استراحت به مسجد رفت و بار دیگر امیرالمؤمنین (ع) را دید. حضرت به او فرمود: هنوز جایی پیدا نکرده‌ای؟ این گونه شد که مانند شب گذشته او را به خانه برد و از او پذیرایی کرد و هیچ کدام با یکدیگر سخنی نگفتند، شب سوم نیز به همین ترتیب گذشت.

چون روز سوم شد، ابوذر به امیرالمؤمنین (ع) عرض کرد: اگر منظور خود را از آمدن به شهر مکه اظهار کنم، قول می‌دهی آن را مکتوم و پنهان داری؟ امیرالمؤمنین (ع) این قول را به او داد و ابوذر اظهار داشت: من آمده‌ام تا از پیامبری که مبعوث شده است اطلاعی پیدا کنم، قبلاً نیز برادرم را فرستادم ولی خبر صحیح و کاملی برای من نیاورد و از این رو ناچار شدم خودم جست‌و‌جو کنم!

علی (ع) بدو فرمود: امروز به دنبال من بیا، هر کجا که من احساس خطری برای تو کردم، می‌ایستم و همانند کسی که کاری دارد به سوی تو باز می‌گردم، اگر کسی را ندیدم (و خطری احساس نکردم)، هم چنان می‌روم و تو نیز دنبال سر من بیا و به هر خانه‌ای که وارد شدم، تو هم وارد شو!

ابوذر به دنبال علی (ع) رفت تا به خانه رسول خدا (ص) وارد شدند و هدف خود را از ورود به مکه و تشرف خدمت آن حضرت ابراز کرده و مسلمان شد و آن‌گاه عرض کرد: ای رسول خدا اکنون چه دستوری به من می‌دهی؟ حضرت فرمود: به نزد قوم خود باز گرد تا خبر من به تو برسد! ابوذر عرض کرد: به خدایی که جان من در دست او است باز نگردم تا اینکه دین اسلام را آشکارا در مسجد به مردم مکه ابلاغ کنم! این را گفت و به مسجد آمده با صدای بلند فریاد زد: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ‌»؛

مشرکان که این فریاد را شنیدند گفتند: این مرد از دین بیرون رفته! و به دنبال این گفتار بر سر او ریخته آن قدر او را زدند که بیهوش شد، در این وقت عباس بن عبدالمطلب نزدیک آمد و خود را بر روی ابوذر انداخت و گفت: شما که این مرد را کشتید! شما مردمانی تاجرپیشه هستید و راه تجارت شما از میان قبیله غفار می‌گذرد و کاری می‌کنید که قبیله غفار راه کاروان‌های شما را ناامن کنند! و بدین ترتیب از ابوذردست برداشتند، روز دیگر هم ابوذر همین کار را کرد و مشرکین مانند روز گذشته او را زدند و با وساطت عباس از او دست برداشتند[۱][۲]

اسلام ابوذر

درباره اسلام ابوذر دو دسته روایت وجود دارد: روایاتی نقش داستانی[۳] و روایاتی تأثیر تفکر و اندیشه را در اسلام پذیری وی برجسته می‌کند. این دسته از روایات را با تفاوت‌هایی عبدالله بن صامت، خفاف بن ایماء، ابومعشر، ابن عباس و مروان نقل کرده‌اند[۴]. أبوذر بر اساس زمینه‌های فکری و آگاهی از ظهور رسول خدا (ص) به مکه آمد. برخی این سفر را همراه عده‌ای، از جمله نعیم غفاری دانسته‌اند[۵]. بنا بر گزارش ابو معشر و ابن عباس، وی با راهنمایی امام علی (ع) با حضرت دیدار کرد و پیش از آنکه آداب سلام تغییر یابد، به جای تحیت جاهلی، سلام علیک (تحت اسلامی) گفت. اما ابو معشر که خود یکتاپرست بودن او را در جاهلیت گزارش کرده، برخلاف دیگران، تصریح نموده که انعم صباحاً گفته است[۶]. پیامبر خدا (ص) از اسلام فردی از غفاریان راهزن تعجب کرد و فرمود: «إِنَّ اَللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ ».

ابوذر در این ملاقات، با دریافت حقیقت و شنیدن آیاتی از قرآن، چهارمین یا پنجمین نفری بود که مسلمان شد. گفته‌اند ابوذر با شرط حق‌گویی و هراس نداشتن از سرزنش کنندگان، با رسول خدا (ص) بیعت کرد[۷]. شاید این بیعت، برگرفته از وصایای رسول خدا (ص) به ابوذر در مدینه باشد[۸]، ولی اگر در مکه و به هنگام مسلمانی وی باشد، باید آن را قدیم‌ترین بیعت در سیره رسول خدا (ص) دانست. یعقوبی[۹] تصریح کرده است که اسلام او بعد از خدیجه، امام علی (ع) و زید بن حارثه و پیش از ابوبکر بوده است.

ابن‌شهرآشوب[۱۰] نیز در این خصوص ادعای استفاضه کرده است. وی پس از اسلام آوردن، در مسجد الحرام اسلام خود را آشکار کرد و با مشرکان درگیر شد. قریش او را سخت آزرد و بر پایه گزارش ابن عباس، او با وساطت عباس نجات یافت[۱۱].

وی به فرمان رسول خدا (ص) و به روایتی برای اداره امور جاری خود، تا زمان دریافت فرمان ایشان، به قبیله‌اش بازگشت و به تبلیغ اسلام پرداخت[۱۲]. نوع عملکرد و شیوه تبلیغی ابوذر مشخص نیست، ولی به استناد برخی روایات، کاروان‌های قریش را متوقف و آنان را به اسلام دعوت می‌کرد و در صورت مخالفت، اموالشان را می‌گرفت[۱۳]. نتیجه فعالیت تبلیغی او، موجب مسلمانی برادر بزرگ‌ترش آنیس، مادرش رمله و به قولی همسرش أم‌ذر و نیمی از قبیله غفار شد[۱۴]. بر پایه روایت عبدالله بن صامت، ایماء بن رحضه، رئیس قبیله غفار نیز از ایمان آوردگان بود، ولی طبق روایاتی، ایماء، تشویق کننده مشرکان در جنگ بدر بود و اندکی پیش از حدیبیه اسلام آورد[۱۵]. به احتمال، خُفاف فرزند ایماء در آن زمان مسلمان بوده است[۱۶].

قیام ابوذر غفاری

ابوذر بر تجمل‌گرایی ثروتمندان که پدیده‌ای بیگانه با اسلام بود، اعتراض کرد و به ویژه بر سیاست معاویه و امویان که این تجمل‌گرایی را می‌پذیرفت و موجب رواج و افزایش آن می‌شد، اعتراض نمود. او عثمان را نیز نکوهش می‌کرد که چرا صدها و هزارها درهم و دینار را از محل بیت المال به پای این ثروتمندان تجمل‌گرا می‌ریزد و بر ثروت و تجمل‌گرایی آنان می‌افزاید.

ابوذر خبر یافت که عثمان خمس خراج افریقیه را به مروان بن حکم، دویست هزار درهم به حارث بن حکم و صد هزار درهم به زید بن ثابت و.... داده است! وجدان ابوذر این ریخت و پاش‌ها را تاب نمی‌آورد، از این روی در میان مردم به سخن ایستاد و گفت: «کارهایی سرزده است که با آنها بیگانه‌ام و به خدا سوگند آنها را نه در کتاب پروردگار و نه در سنت پیامبر سراغ ندارم. به خدا سوگند من حقی را می‌بینم که خاموش و باطلی را می‌بینم که زنده داشته می‌شود و راستگویی را می‌بینم که تکذیب و ترجیحی را می‌بینم که به ناروا و بدون پرهیزکاری اعمال می‌گردد. آنان را که زر و سیم روی هم انباشته می‌سازند و در راه خدا انفاق نمی‌کنند بشارت ده که آتش دوزخ، پیشانی، پهلو و پشت‌های آنان را می‌سوزاند... ای آنکه ثروت می‌اندوزی! بدان که در اموالت سه شریک داری: تقدیر که از تو فرمان نمی‌گیرد تا بد و خوب اموال تو را بر باد دهد یا بمیراند، وارث که منتظر است تا سر بر زمین نهی و اموالت را از آن خویش سازد در حالی که نکوهیده تویی، و تو که سومین شریکی. پس اگر می‌توانی که ناتوان‌ترین این سه نفر نباشی، مباش... خداوند عزوجل می‌فرماید: لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ[۱۷]. پرده‌های حریر و بافته‌های دیبا را برای خویش خواسته‌اید و بر رختخواب‌هایی از پشم می‌خوابید، حال آنکه رسول خدا (ص) بر حصیر می‌خوابید، و غذاهای رنگ رنگ را در برابر شما می‌نهند و از برابرتان بر می‌دارند، حال آنکه رسول خدا (ص) از نان جو سیر نمی‌شد».

مالک بن عبدالله زیادی از ابوذر روایت می‌کند که او از عثمان اجازه ورود خواست و چون اجازه یافت، با عصایی که در دست داشت به مجلس او وارد شد. عثمان گفت: «ای کعب! عبدالرحمن درگذشت و اموالی را برجای نهاد، درباره این اموال چه نظری داری»؟ کعب پاسخ داد: «اگر حق خدا را از آن داده است، بر او ایرادی وارد نیست». ابوذر عصای خویش را بالا برد و بر کعب زد و گفت: از رسول خدا (ص) شنیدم که می‌فرمود: «اگر کوهی از طلا داشته باشم و آن را انفاق کنم و از من قبول شود، دوست ندارم حتی به اندازه شش اوقیه از آن را پشت سر بر جای نهم». ای عثمان! تو را به خدا سوگند می‌دهم (سه بار سوگندش داد) که آیا این سخن را از رسول خدا (ص) نشنیدی؟ عثمان گفت: آری، شنیدم».

چنین دعوت‌هایی را کسانی چون معاویه و مروان بن حکم تاب نمی‌آوردند، از این رو همواره عثمان را بر ضد ابوذر تحریک می‌کردند تا اینکه وی را، بدون اینکه به جنگ خدا و رسولش رفته باشد یا بر روی زمین به فساد دست زده باشد ـ آن‌گونه که شریعت اسلام می‌گوید ـ به ربذه تبعید کردند[۱۸].[۱۹]

ابوذر

«ابوذر» از بزرگان صحابه بود، خیلی زود به اسلام گروید، یعنی زمانی که پیامبر هنوز در مکه بود و اسلام روزهای آغازین خود را سپری می‌کرد. او چهارمین و یا پنجمین نفری بود که اسلام آورد و نخستین کسی بود که به رسول خدا(ص) سلام و تحیت اسلامی گفت. ابوذر پس از آنکه مسلمان شد، به میان قوم و قبیله خود برگشت و تا زمان هجرت پیامبر(ص) در سرزمین مردم خود باقی ماند و بعد از جنگ بدر و احد و خندق به مدینه نزد رسول خدا(ص) آمد و تا زمان رحلت پیامبر(ص) همراه آن حضرت بود.

ابوذر، سه سال قبل از مبعوث شدن پیامبر(ص) به پرستش خدای یگانه روی آورده بود. او با پیامبر(ص) بر سر این نکته بیعت کرد و قول داد که در راه خدا از سرزنش هیچ سرزنش کننده‌ای نهراسد و همواره حقیقت را هر چند که تلخ باشد، بگوید. درباره ابوذر، فضایل بسیاری روایت شده است. از جمله «عبدالله بن عمر» از پیامبر(ص) روایت کرده است که آن حضرت فرمودند: «مَا أَظَلَّتِ الْخَضْرَاءُ وَ لَا أَقَلَّتِ الْغَبْرَاءُ ذَا لَهْجَةٍ أَصْدَقَ مِنْ أَبِي ذَرٍّ»[۲۰]؛ «در زیر آسمان آبی و بر روی زمین خاکی راستگوتر و صریح اللهجه‌تر از ابوذر نیست». همچنین پیامبر(ص) فرمود: «ابوذر دانشی را فرا گرفت، که مردم از فرا گرفتن آن ناتوان‌اند»[۲۱].

مرحوم شیخ طوسی او را در زمره اصحاب رسول خدا(ص) و اصحاب امیرالمؤمنین(ع) بر شمرده است[۲۲]. ابوذر شخصیت دینی بارزی بوده است که عمیقاً به اعتقادات خود وابسته بوده و در اندیشه‌های دینی خود تک رو و منفرد بوده است؛ به همین جهت رسول اکرم(ص) درباره او فرموده بود: «يَعِيشُ وَحْدَهُ وَ يَمُوتُ وَحْدَهُ وَ يُبْعَثُ وَحْدَهُ وَ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ وَحْدَهُ»[۲۳]؛ «ابوذر تنها زندگی می‌کند و تنها می‌میرد و تنها محشور می‌شود و تنها وارد بهشت می‌گردد».

این تنهایی را اگر چه به تنهایی و عزلت ظاهری گرفته‌اند، اما مراد حضرت رسول(ص) بیشتر استقلال فکری و عدم تجانس او با بیشتر معاصرانش بوده است. جلالت قدر و علو مقام ابوذر در نزد اصحاب رسول خدا(ص) به درجه‌ای بوده است که عمر به هنگام تنظیم دیوان برای تعیین مستمری برای اصحاب رسول خدا(ص) او را در ردیف جنگجویان بدر قرار داد، با آنکه او در این جنگ شرکت نکرده بود. عمر چهار تن از بزرگان اصحاب را که در جنگ بدر شرکت نداشتند در ردیف شرکت کنندگان قرار داد؛ این چهار تن امام حسن و حسین(ع) و سلمان و ابوذر بودند.

ابوذر در سال ۲۳ ق هنگامی که معاویه به بیزانس (روم شرقی) حمله کرد، جزو سپاهیان وی بود و نیز به هنگام فتح قبرس در سپاه معاویه بود، اما پس از قتل عمر و در زمان خلافت عثمان، معاویه به حمایت و پشتیبانی او، در خرج، گشاده‌دستی کرد و این امر بر ابوذر که مردی زاهد و سخت‌گیر و حامی فقرا و ضعفا بود گران آمد و شروع به انتقاد از معاویه نمود. معاویه به عثمان شکایت کرد و عثمان او را به مدینه فرا خواند و چون در مدینه با عثمان نیز درشتی آغاز کرد، عثمان او را به «ربذه» تبعید نمود. ابوذر نظر به زهد و سخت‌گیری در امر معاش، هرگز در کارهای حکومتی خلفا شرکت نکرد و حتی از کسانی که کار دولتی قبول می‌کردند، متنفر بود.

مرحوم شهید مطهری در ارتباط با زندگی ابوذر می‌نویسد: در همان زمانی که دیگران پول‌های صد هزار دینار و جایزه‌های صد هزار در هم از خلیفه می‌گرفتند و جیب‌های‌شان را پر می‌کردند و برای خودشان رمه‌های گوسفند، گله‌های اسب و غلام‌ها و کنیزها تهیه می‌کردند، ابوذر بود و امر به معروف و نهی از منکر و جز امر به معروف و نهی از منکر چیز دیگری نداشت.

عثمان هر چه تلاش کرد زبانی را که ضررش از صدها شمشیر برای عثمان بیشتر بود ببندد، نشد. وی را به شام تبعید کرد، باز هم نتیجه‌ای در بر نداشت. غلامی داشت یک کیسه پول به او داد و گفت: اگر بتوانی این کیسه پول را به ابوذر بدهی و او را قانع کنی که این پول را از ما بگیرد تو را آزاد می‌کنم. غلام چرب زبان پیش ابوذر آمد و هر چه تلاش کرد و هر منطقی به کار برد، ابوذر آن را رد می‌کرد و می‌گفت باید روشن شود، اگر سهم مرا می‌خواهد بدهد، سهم دیگران را چطور؟ آیا سهم دیگران را داده که حالا می‌خواهد سهم من را بدهد؟ آخر غلام از این راه دینی و مذهبی وارد شد، آیا دلت نمی‌خواهد یک بنده آزاد شود؟ گفت: چرا خیلی هم دلم می‌خواهد، گفت: من غلام عثمان هستم، عثمان با من شرط کرده که اگر این پول را ابوذر دریافت کند تو آزادی! ابوذر پاسخ داد: خیلی دلم می‌خواهد ولی خیلی متأسفم که اگر این پول را بگیرم تو آزاد شده‌ای، ولی خودم غلام عثمان شده‌ام[۲۴].

در روایت است که ابوذر را هنگام تبعید به ربذه، حضرت امیرالمؤمنین علی، امام حسن و امام حسین(ع) و «عمار» و «عبدالله بن جعفر» مشایعت کردند و هر کدام سخنانی ایراد نمودند.

ابوذر در سال ۳۱ یا ۳۲ در ربذه، محل تبعید خود، در حالی که از مال دنیا چیز قابل توجهی به جای نگذاشت و جز دختر خود کسی را در آن بیابان نداشت، وفات یافت و طبق نقل روایات، جمعی که مالک اشتر نخعی، حجر بن عدی و عبدالله بن مسعود در میانشان بود از آنجا عبور می‌کردند که مالک اشتر و طبق برخی دیگر از روایات عبدالله بن مسعود بر او نماز خواند و او را در همان‌جا به خاک سپرده و فرمایش رسول اکرم(ص) که فرمود: «رحم الله اباذر يعيش وحده و يموت وحده و يحشر وحده» درباره او محقق شد[۲۵].[۲۶]

پانویس

  1. الاستیعاب، ج۴، ص۱۶۵۴.
  2. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۳۶.
  3. کلینی، ج۸، ص۲۹۷-۲۹۸؛ صدوق، امالی، ص۵۶۸؛ ابن‌شهرآشوب، ج۱، ص۸۷.
  4. ر.ک: ابن سعد، ج۴، ص۱۶۸-۱۷۰؛ بلاذری، أنساب، ج۱، ص۱۲۴.
  5. ابن حجر، ج۶، ص۳۶۵.
  6. ابن سعد، ج۴، ص۱۶۸-۱۶۷.
  7. طبرانی، ج۶، ص۱۲۶؛ ابن عساکر، ج۲۰، ص۳۸۴.
  8. ر. ک: طوسی، امالی، ص۵۴۱.
  9. یعقوبی، ج۲، ص۲۳.
  10. ابن‌شهرآشوب، ج۱، ص۲۸۸.
  11. ابن سعد، ج۴، ص۱۷۰.
  12. ابن سعد، ج۴، ص۱۶۷-۱۷۰.
  13. ابن سعد، ج۴، ص۱۶۸.
  14. ابن حجر، ج۱، ص۲۸۴ و ۳۱۵ و ج۸، ص۳۸۷.
  15. ابن هشام، ج۲، ص۲۷۳؛ بلاذری، أنساب، ج۱۱، ص۱۲۸.
  16. حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوذر غفاری»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۲۸۱-۲۸۵.
  17. «هرگز به نیکی دست نخواهید یافت مگر از آنچه دوست دارید (به دیگران) ببخشید و هر چیزی ببخشید بی‌گمان خداوند آن را می‌داند» سوره آل عمران، آیه ۹۲.
  18. سید قطب، العدالة الاجتماعیة، ص۲۳۱ و ۲۳۳.
  19. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۴۷.
  20. بحار الانوار، ج۲۲، ص۳۴۳.
  21. منتهی الامال، ص۱۴۲.
  22. اهل البیت(ع) در قرآن و حدیث، حجه الاسلام و المسلمین محمدی ری شهری، ص۸۶۷.
  23. بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۴۳.
  24. سیری در سیره نبوی، شهید مطهری، ص۷۱.
  25. دائرةالمعارف تشیع، ج۱، ص۴۰۵.
  26. تونه‌ای، مجتبی، محمدنامه، ص ۷۴.