←زهد و تقوا
خط ۲۸۲: | خط ۲۸۲: | ||
نقل شده است ابوذر از [[خوف]] [[خدا]] آنقدر گریست که چشمش آسیب دید، به حدی که احتمال میرفت [[نابینا]] شود. به او گفتند: از خدا بخواه تا [[بیماری]] چشمت را [[شفا]] دهد. گفت: «غصهای دارم که مرا از توجه به درد چشم بازداشته است». گفتند: چه غمی داری؟ گفت: «دو چیز بزرگ: [[بهشت و جهنم]]». به او گفتند: چه داری؟ گفت: «اعمالی که انجام دادهام». گفتند: ما از طلا و [[نقره]] میپرسیم! ابوذر گفت: «آنچه صبح به دستم میآمد تا شب نگه نمیداشتم و آنچه شب به دستم میرسید تا صبح نگه نمیداشتم. کندویی داریم که بهترین اموالمان را در آن میگذاریم؛ از دوستم، [[پیامبر خدا]]{{صل}} شنیدم که فرمود: «کندوی [[مؤمن]] [[قبر]] اوست»<ref>رجال الکشی، کشی، ص۲۸، ح۵۴.</ref>. | نقل شده است ابوذر از [[خوف]] [[خدا]] آنقدر گریست که چشمش آسیب دید، به حدی که احتمال میرفت [[نابینا]] شود. به او گفتند: از خدا بخواه تا [[بیماری]] چشمت را [[شفا]] دهد. گفت: «غصهای دارم که مرا از توجه به درد چشم بازداشته است». گفتند: چه غمی داری؟ گفت: «دو چیز بزرگ: [[بهشت و جهنم]]». به او گفتند: چه داری؟ گفت: «اعمالی که انجام دادهام». گفتند: ما از طلا و [[نقره]] میپرسیم! ابوذر گفت: «آنچه صبح به دستم میآمد تا شب نگه نمیداشتم و آنچه شب به دستم میرسید تا صبح نگه نمیداشتم. کندویی داریم که بهترین اموالمان را در آن میگذاریم؛ از دوستم، [[پیامبر خدا]]{{صل}} شنیدم که فرمود: «کندوی [[مؤمن]] [[قبر]] اوست»<ref>رجال الکشی، کشی، ص۲۸، ح۵۴.</ref>. | ||
از سعید بن [[عطاء]] و از پسرش [[روایت]] شده است که گفت: ابوذر را دیدم که با [[لباس]] کهنهای [[نماز]] میخواند، گفتم: ابوذر! مگر لباس بهتری نداری؟ گفت: | از سعید بن [[عطاء]] و از پسرش [[روایت]] شده است که گفت: ابوذر را دیدم که با [[لباس]] کهنهای [[نماز]] میخواند، گفتم: ابوذر! مگر لباس بهتری نداری؟ گفت: «اگر داشتم میپوشیدم». گفتم: مدتی تو را با دو [[جامه]] میدیدم! گفت: «ای پسر [[برادر]]، آن را به محتاجتر از خودم دادم»، گفتم: به خدا تو خود محتاجی. او سر را به سوی [[آسمان]] بلند کرد و گفت: «آری، بارخدایا! به [[آمرزش]] تو محتاجم» و سپس گفت: «گویا [[دنیا]] را خیلی مهم گرفتهای؛ [[دارایی]] من این لباسی است که بر تنم میبینی و [[لباس]] دیگری که مخصوص [[مسجد]] است، چند بز برای دوشیدن و چارپایی که آذوقه را با آن حمل میکنم و زنی که مرا از [[زحمت]] تهیه [[غذا]] [[آسوده]] میکند؛ چه نعمتی [[برتر]] از آنچه من دارم؟»<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۱۷۷-۱۷۸.</ref>. | ||
دو عدد [[جامه]] برای [[ابوذر]] آوردند، یکی را خود به جای پیراهن پوشید و لباس کهنه را بر روی آن به تن کرد و یکی از دو جامه را به [[غلام]] خود پوشاند. چون میان [[جمعیت]] آمد، به وی گفتند: اگر هر دو جامه را خود میپوشیدی زیباتر بود، ابوذر گفت: آری، چنین است، لکن از [[پیامبر]]{{صل}} شنیدم که فرمود: | دو عدد [[جامه]] برای [[ابوذر]] آوردند، یکی را خود به جای پیراهن پوشید و لباس کهنه را بر روی آن به تن کرد و یکی از دو جامه را به [[غلام]] خود پوشاند. چون میان [[جمعیت]] آمد، به وی گفتند: اگر هر دو جامه را خود میپوشیدی زیباتر بود، ابوذر گفت: آری، چنین است، لکن از [[پیامبر]]{{صل}} شنیدم که فرمود: «از آنچه میخورید به بردگانتان هم بخورانید و از آنچه میپوشید به ایشان هم بپوشانید»<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۱۷۹؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۲۹.</ref>. | ||
[[عبدالله بن ابی خراش]] میگوید: ابوذر را در [[ربذه]] در [[خیمه]] کوچکی دیدم که [[زن]] سیاهرویی نیز در کنار او و بر روی پاره گلیمی نشسته بود. از او پرسیدند: چرا با زنی بهتر [[ازدواج]] نکردی؟ گفت: | [[عبدالله بن ابی خراش]] میگوید: ابوذر را در [[ربذه]] در [[خیمه]] کوچکی دیدم که [[زن]] سیاهرویی نیز در کنار او و بر روی پاره گلیمی نشسته بود. از او پرسیدند: چرا با زنی بهتر [[ازدواج]] نکردی؟ گفت: «زنی را که [[مقام]] مرا [[پست]] کند بیشتر دوست دارم تا آنکه به خاطر او مقامم بالا برود». به او گفتند: فرزندانت برایت نماندند! گفت: «[[خدا]] را [[حمد]] و [[ستایش]] میکنم که آنها را در این [[خانه]] ناپایدار گرفت و برای سرای [[جاودانه]] [[ذخیره]] کرد». از او پرسیدند: چرا فرش نرمتری تهیه نمیکنی؟ گفت: «خدایا! مرا بیامرز». سپس به [[طعنه]] گفت: «از اندوختههایم هرچه بخواهم تهیه میکنم»<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۲۹، به نقل از حلیة الأولیاء.</ref>. | ||
[[ابو اسماء]] میگوید: در ربذه نزد ابوذر رفتم، نزد او زنی ژولیدهموی و سیاهروی بود، ابوذر گفت: میبینی این زن سیاهچهره چه میگوید؟ میگوید به [[عراق]] برو. اگر به عراق بروم، [[مردم]] [[مال]] و ثروتشان را به من واگذار میکنند؛ در حالی که حبیبم پیامبر{{صل}} به من فرمود: | [[ابو اسماء]] میگوید: در ربذه نزد ابوذر رفتم، نزد او زنی ژولیدهموی و سیاهروی بود، ابوذر گفت: میبینی این زن سیاهچهره چه میگوید؟ میگوید به [[عراق]] برو. اگر به عراق بروم، [[مردم]] [[مال]] و ثروتشان را به من واگذار میکنند؛ در حالی که حبیبم پیامبر{{صل}} به من فرمود: «پل [[جهنم]] لغزشگاه [[سختی]] است، آنقدر بار با خودتان بردارید که بتوانید حمل کنید»<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۲۹.</ref>. | ||
به [[ابوذر]] گفتند: آیا ملکی تهیه نمیکنی چنانکه برخی افراد تهیه کردهاند؟ گفت: | به [[ابوذر]] گفتند: آیا ملکی تهیه نمیکنی چنانکه برخی افراد تهیه کردهاند؟ گفت: «میخواهم چه کنم! برای اینکه آقا و ارباب شوم؟ آیا روزی یک ظرف آب یا شیر و هفتهای یک پیمانه گندم برای من کافی نیست؟»<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۲۹.</ref>.<ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۰.</ref> | ||
=== [[عبادت]] === | === [[عبادت]] === |