←تبعید به ربذهربذه در نزدیکی مدینه و در سر راه حجاج به طرف مکه معظمه قرار دارد و فاصلهاش با مدینه منوره در حدود سه روز است. معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۳، ص۲۴.
برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
|||
خط ۱۹۷: | خط ۱۹۷: | ||
هنگامی که علی{{ع}} از مشایعت ابوذر برگشت، عثمان به او گفت: «چه چیز باعث شد که [[مروان]]، [[مأمور]] مرا برگرداندی و امر مرا کوچک شمردی، مگر دستور من به تو نرسیده بود؟» علی{{ع}} فرمود: «اما فرستاده تو خواست مرا برگرداند و من او را برگرداندم، [[ولی امر]] تو را کوچک نشمردم». عثمان گفت: «مگر نشنیدی که گفتم کسی با ابوذر[[سخن]] نگوید؟» علی{{ع}} فرمود: «مگر بناست که به هر چه امر کنی، هر چند [[معصیت]] باشد، آن را [[اطاعت]] کنم؟»<ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۴۱؛ أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۳۹.</ref>.<ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۳۶؛ [[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۹۸ـ ۱۰۰.</ref> | هنگامی که علی{{ع}} از مشایعت ابوذر برگشت، عثمان به او گفت: «چه چیز باعث شد که [[مروان]]، [[مأمور]] مرا برگرداندی و امر مرا کوچک شمردی، مگر دستور من به تو نرسیده بود؟» علی{{ع}} فرمود: «اما فرستاده تو خواست مرا برگرداند و من او را برگرداندم، [[ولی امر]] تو را کوچک نشمردم». عثمان گفت: «مگر نشنیدی که گفتم کسی با ابوذر[[سخن]] نگوید؟» علی{{ع}} فرمود: «مگر بناست که به هر چه امر کنی، هر چند [[معصیت]] باشد، آن را [[اطاعت]] کنم؟»<ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۴۱؛ أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۳۹.</ref>.<ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۳۶؛ [[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۹۸ـ ۱۰۰.</ref> | ||
===== علت [[تبعید]] ===== | |||
مهمترین علتی که باعث شد [[عثمان]]، ابوذر را تبعید کند [[حقگویی]] و [[صراحت]] بیان او بود و این مطلب به طور روشن از [[تاریخ]] [[زندگی]] ابوذر به دست میآید. اما چرا ابوذر[[تقیه]] نمیکرد و هر خلاف حقی میدید صریحاً [[اعتراض]] و از آن [[انتقاد]] میکرد؟ زیرا هنگامی که خواست با [[پیامبر اسلام]] [[بیعت]] کند [[حضرت]] با او شرط کرد که هر کجا که بود [[حق]] را اظهار کند، هر چند عدهای آن را نپسندند. | |||
وقتی [[عبدالرحمان عوف]] از [[دنیا]] رفت، [[اموال]] زیادی از او باقی ماند. هنگامی که عثمان آنها را بین وارثانش تقسیم میکرد، [[مردم]] گفتند: درباره [[آخرت]] عبدالرحمان به خاطر این [[مال]] فراوانی که باقی گذاشته است، ترسانیم! عثمان از کعب پرسید: نظر تو درباره کسی که این مال را جمع کرده چیست؟ با اینکه [[انفاق]] میکرد و در [[راه خدا]] استفاده مینمود و...، کعب گفت: «من درباره او جز [[نیکی]] و خوبی نظری ندارم؛ زیرا از راه [[حلال]] کسب کرده بود و اتفاقات زیادی داشته است». | |||
وقتی ابوذر این مطلب را شنید، استخوان شتری را برداشت و به تعقیب کعب پرداخت. به کعب گفتند: ابوذر در تعقیب توست، او فرار کرد تا به نزد عثمان آمد و به وی [[پناهنده]] شد. وقتی ابوذر نزد عثمان آمد، همین که چشم کعب به ابوذر افتاد برخاست و پشت سر [[خلیفه]] ایستاد. [[ابوذر]] گفت: «ای یهودیزاده! [[خیال]] میکنی عبدالرحمان [[خطاکار]] نیست با وجود این اموالی که جمع کرده است؟»<ref>أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۳۲۷.</ref>. | |||
مهمترین چیزی که باعث [[اعتراض]] به [[عثمان]] میشد [[بخشش]] بیحد و حساب عثمان به بستگان و خویشاوندانش از [[بنیامیه]] و اطرافیانش بود. فهرستی که [[علامه امینی]] از کتابهای [[اهل سنت]] جمعآوری کرده [[شاهد]] این مدعاست؛ وی جمع بخششهای عثمان را به برخی افراد ۴۳۱۰۰۰۰ دینار و ۱۲۶۷۷۰۰۰۰ درهم نقل کرده است. از جمله به [[عبدالرحمان عوف]] که در شورای شش نفری، [[خلافت]] را به عثمان داد ۲۵۶۰۰۰۰۰ دینار، به [[خاندان]] [[حکم بن العاص]] (عموی عثمان) ۲۰۲۰۰۰۰ درهم، به [[طلحه]] ۳۲۲۰۰۰۰۰ درهم، و به [[زبیر]] ۵۹۸۰۰۰۰۰ درهم بخشید. همچنین هنگامی که عثمان کشته شد ۱۵۰ هزار دینار و ۳۵۰۰۰۰۰ درهم موجودی داشت و گردنبند زنش معادل ثلث [[مالیات]] [[آفریقا]] قیمت داشت. | |||
ابوذر که اینگونه بخششهای بیجا را [[مشاهده]] میکرد، از عثمان [[انتقاد]] میکرد و در کوچه و بازار [[آیه شریفه]] {{متن قرآن|وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ}}<ref>«و آنان را که زر و سیم را میانبارند و آن را در راه خداوند نمیبخشند به عذابی دردناک نوید ده!» سوره توبه، آیه ۳۴.</ref> و مانند آن را با صدای بلند قرائت میکرد<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۸، ص۲۸۶. </ref>. | |||
[[دوستان]] عثمان پیوسته [[اعتراضات]] وی را به عثمان خبر میدادند، اما او چارهای نمیدید. روزی یکی از دوستانش را پیش ابوذر فرستاد تا او دست از اعتراض بردارد، ابوذر گفت: «عثمان مرا از [[خواندن قرآن]] باز میدارد، به [[خدا]] قسم، به خاطر [[خشنودی]] عثمان خدا را خشمناک نخواهم ساخت»<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۸، ص۲۹۳.</ref>. | |||
عثمان که دید نمیتواند با [[تهدید]] ابوذر را از این کار بازدارد، خواست با دادن [[پول]] او را ساکت کند و [[تصور]] کرد او هم مانند مانند طلحه و زبیر و دیگران است تا بتواند به دینش دستبرد بزند و او را ساکت کند. پس کیسهای طلا به یکی از غلامانش داد تا برای [[ابوذر]] ببرد و به او گفت: «اگر بتوانی به او بدهی، تو را [[آزاد]] میکنم». [[غلام]] کیسه طلا را نزد ابوذر آورد اما هر چه [[اصرار]] کرد او نپذیرفت، تا آنکه به او گفت: «ای ابوذر! اگر به خاطر [[عثمان]] نمیپذیری به خاطر من قبول کن که اگر بپذیری آزاد خواهم شد»، ابوذر گفت: «آری، تو آزاد میشوی اما من [[بنده]] خواهم شد»<ref>أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۲۳۱، به نقل از لباب الآداب.</ref>. | |||
روزی ابوذر مریض بود با کمک [[عصا]] نزد عثمان رفت و دید صدهزار درهم جلوی عثمان است و جمعیتی هم اطرافش نشسته، منتظرند این [[مال]] را میانشان قسمت کند. ابوذر گفت: «این چه [[مالی]] است، از کجا آمده و برای چه [[مصرف]] خواهد شد؟» عثمان گفت: «این، صدهزار درهم است که از محلی آوردهاند، منتظرم این مقدار هم بر آن افزوده شود تا بعد [[تصمیم]] بگیرم». ابوذر گفت: «صدهزار درهم بیشتر است یا چهار دینار؟ » عثمان گفت: «البته صدهزار درهم». ابوذر گفت: به یاد داری شبی با تو [[خدمت]] [[پیامبر]]{{صل}} رفتیم، [[حضرت]] به اندازهای غمناک بود که جواب [[سلام]] ما را به [[درستی]] نداد. اما [[روز]] بعد که خدمتش رسیدیم او را خندان و خوشحال یافتیم، گفتیم: [[پدر]] و مادرمان به قربانت، دیشب شما را چنان محزون دیدیم و امروز چنین خندان؟ فرمود: «آری، دیشب چهار دینار از [[بیتالمال]] [[مسلمین]] پیش من بود که تقسیم نکرده بودم و از آن میترسیدم که مرگم فرا رسد و این مال نزد من بماند، اما امروز به مصرف رساندم و بسیار خوشحالم». | |||
عثمان رو به [[کعب الاحبار]] کرد و گفت: «کسی که [[زکات]] مالش را داده است آیا بعد از آن نیز چیزی بر او [[واجب]] است؟ » کعب الاحبار گفت: «نه، اگر خانهای از خشت طلا و خشت [[نقره]] نیز بسازد بر او چیزی نیست». ابوذر عصایش را بلند کرد و بر سر کعب کوبید و گفت: «ای پسر [[یهودی]]! تو چه کسی هستی تا درباره [[احکام]] [[مسلمین]] نظر بدهی، گفتار [[خدا]] مقدم بر گفته توست، خدا میفرماید: {{متن قرآن|وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ}}<ref>«و آنان را که زر و سیم را میانبارند و آن را در راه خداوند نمیبخشند به عذابی دردناک نوید ده!» سوره توبه، آیه ۳۴.</ref>». [[عثمان]] گفت: «ابوذر! تو پیر و خرفت شدهای و عقلت را از دست دادهای و اگر به خاطر [[مصاحبت]] [[پیامبر]]{{صل}} نبود تو را میکشتم». [[ابوذر]] گفت: «حبیبم [[پیامبر خدا]]{{صل}} به من خبر داد که نه میتوانید مرا بفریبید و نه آنکه بکشید! اما عقلم آنقدر باقی است تا خبری را که از پیامبر خدا شنیدم، [[حفظ]] داشته باشم». | |||
عثمان گفت: «از پیامبر{{صل}} چه شنیدهای؟» ابوذر گفت: از پیامبر خدا شنیدم که فرمود: «هرگاه [[خاندان]] [[ابیالعاص]] به سی نفر برسند [[مال]] خدا را مال خود میخوانند، [[قرآن]] را وسیله [[مکر]] و [[فریب]] میسازند و [[بندگان]] را بردگان خود میپندارند». عثمان گفت: «ای گروه [[یاران محمد]]! هیچ یک از شما این خبر را از پیامبر{{صل}} شنیده است؟» همه گفتند: نه. عثمان، علی{{ع}} را فراخواند، علی{{ع}} آمد، عثمان گفت: «یا ابا [[الحسن]]! ببین این [[مرد]] [[دروغگو]] چه میگوید!» علی{{ع}} فرمود: «این چنین مگو؛ زیرا از پیامبر{{صل}} شنیدم که فرمود: «آسمان [[سایه]] نیفکند و [[زمین]] حمل نکند مردی را که از ابوذر راستگوتر باشد!» همه گفتند: ابوذر راستگوست و این مطلب را درباره وی از پیامبر{{صل}} شنیدهایم<ref>الشافی، سید مرتضی، ج۴، ص۲۹۵-۲۹۶.</ref>. | |||
[[اعتراضات]] ابوذر به عثمان [[روز]] به روز زیادتر میشد، یک روز که [[جمعیت]] بسیاری اطراف عثمان بودند از او پرسید: آیا برای [[خلیفه]] جایز است [[مالی]] را از [[بیتالمال]] [[قرض]] بردارد تا وقتی که ممکن شد بپردازد؟ [[کعب الاحبار]] گفت: «مانعی ندارد». در اینجا باز هم ابوذر نتوانست [[تحمل]] کند و رو به کعب نمود و گفت: «یهودیزاده! تو میخواهی [[احکام دین]] خودمان را به ما بیاموزی؟» [[عثمان]] به [[ابوذر]] گفت: «ابوذر! خیلی ما را [[اذیت]] میکنی و [[یاران]] و [[اصحاب]] مرا ملامت مینمایی، از پیش من برو!»<ref>الشافی، سید مرتضی، ج۴، ص۲۹۴.</ref>. | |||
در مجلس دیگری عثمان به ابوذر مطالبی گفت، ابوذر به او گفت: من تو را [[نصیحت]] کردم ولی تو درباره من بدگمان بودی، همانطور که همراهان تو را نیز [[پند]] دادم و آنها نیز درباره من بدگمان بودند. عثمان گفت: «تو [[دروغ]] میگویی، بلکه میخواهی فتنهگری کنی و دوستدار فتنهای، اما این را بدان که [[شام]] پیش روی ماست»، ابوذر گفت: «به [[خدا]] [[سوگند]]، گناهی بر من نیست جز اینکه خواستم [[امر به معروف و نهی از منکر]] کنم». عثمان [[غضبناک]] شد و گفت: «به من بگویید با این پیرمرد [[دروغگو]] چه کنم؟ آیا او را بزنم یا [[زندانی]] کنم و یا او را بکشم؛ زیرا او میخواهد بین [[مسلمانان]] جدایی بیندازد؛ یا اینکه او را به جای دوری [[تبعید]] کنم». در این موقع علی{{ع}} که حاضر بود لب به سخن گشود گفت، و فرمود: «درباره این مرد همان مطلبی را به تو میگویم که [[مؤمن آل فرعون]] گفت: {{متن قرآن|وَإِنْ يَكُ كَاذِبًا فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَإِنْ يَكُ صَادِقًا يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذِي يَعِدُكُمْ}}<ref>«و اگر دروغگو باشد، دروغش به زیان خود اوست و اگر راستگو باشد برخی از آنچه به شما وعده میدهد بر سرتان خواهد آمد» سوره غافر، آیه ۲۸.</ref>. عثمان جواب حضرت را با [[درشتی]] داد و حضرت نیز جواب عثمان را داد. بدین ترتیب عثمان ابوذر را به شام تبعید کرد<ref>الشافی، سید مرتضی، ج۴، ص۲۹۶-۲۹۷.</ref>.<ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۷؛ [[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۹۶.</ref> | |||
===== حقطلبی ===== | ===== حقطلبی ===== |