مسلم بن عقیل در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'بنده خدا' به 'بنده خدا'
جز (جایگزینی متن - 'سواره نظام' به 'سواره‌نظام')
جز (جایگزینی متن - 'بنده خدا' به 'بنده خدا')
خط ۱۵۳: خط ۱۵۳:
طبق این نقل، [[مسلم بن عقیل]] پس از [[دستگیری]] محمد بن کثیر و فرزندش به خانه طوعه وارد شد<ref>طبق نقل اکثر مورخین، حضرت مسلم پس از آنکه از نماز مغرب و عشا از مسجد خارج شد چون خود را تنها و بی‌یاور دید به دنبال پناهگاهی بود که در آنجا پنهان شود. آمد و آمد تا به خانه‌های بنی جبله از مردم کنده رسید و در خانه زنی رسید که او را «طوعه» می‌‌گفتند.</ref>.
طبق این نقل، [[مسلم بن عقیل]] پس از [[دستگیری]] محمد بن کثیر و فرزندش به خانه طوعه وارد شد<ref>طبق نقل اکثر مورخین، حضرت مسلم پس از آنکه از نماز مغرب و عشا از مسجد خارج شد چون خود را تنها و بی‌یاور دید به دنبال پناهگاهی بود که در آنجا پنهان شود. آمد و آمد تا به خانه‌های بنی جبله از مردم کنده رسید و در خانه زنی رسید که او را «طوعه» می‌‌گفتند.</ref>.


اما طوعه در ابتدا، [[کنیز]] [[اشعث بن قیس]] بود که او را [[آزاد]] کرده بود و بعد به همسری أسید حضرمی درآمد، و ثمره این [[ازدواج]] پسری به نام [[بلال]]، بود که در آن [[روز]] جهت [[یاری]] مسلم به [[مسجد]] رفته بود، مادرش طوعه چون نگران اوضاع [[شهر]] بود دم درب ایستاده بود و هر لحظه [[انتظار]] آمدن پسرش را می‌‌کشید، مسلم جلو آمد و به «طوعه» [[سلام]] کرد و از او جرعه آبی [[طلب]] نمود. [[زن]] داخل [[خانه]] شد و جام آبی برای مسلم آورد، مسلم آب را نوشید و ظرف آب را به طوعه برگرداند، وقتی برگشت تا پسرش را بیاید نگاه کرد آن مرد [[غریب]] هنوز در خانه ایستاده است و نمی‌رود! رو به مسلم گفت: ای [[بنده]] [[خدا]]، مگر آب نیاشامیدی؟ جواب داد: آری گفت: پس چرا به خانه‌ات نمی‌روی مگر اوضاع [[شهر]] را [[بحرانی]] و خطرناک نمی‌دانی؟ مسلم پاسخی نداد، طوعه دیگر بار همین سخن را تکرار کرد و برای بار سوم چنین گفت: ای بنده خدا، از اینجا برو مناسب نیست در خانه من بنشینی و من بر تو [[حلال]] نمی‌دانم اینجا بمانی [[خداوند]] تو را [[عافیت]] دهد.
اما طوعه در ابتدا، [[کنیز]] [[اشعث بن قیس]] بود که او را [[آزاد]] کرده بود و بعد به همسری أسید حضرمی درآمد، و ثمره این [[ازدواج]] پسری به نام [[بلال]]، بود که در آن [[روز]] جهت [[یاری]] مسلم به [[مسجد]] رفته بود، مادرش طوعه چون نگران اوضاع [[شهر]] بود دم درب ایستاده بود و هر لحظه [[انتظار]] آمدن پسرش را می‌‌کشید، مسلم جلو آمد و به «طوعه» [[سلام]] کرد و از او جرعه آبی [[طلب]] نمود. [[زن]] داخل [[خانه]] شد و جام آبی برای مسلم آورد، مسلم آب را نوشید و ظرف آب را به طوعه برگرداند، وقتی برگشت تا پسرش را بیاید نگاه کرد آن مرد [[غریب]] هنوز در خانه ایستاده است و نمی‌رود! رو به مسلم گفت: ای [[بنده خدا]]، مگر آب نیاشامیدی؟ جواب داد: آری گفت: پس چرا به خانه‌ات نمی‌روی مگر اوضاع [[شهر]] را [[بحرانی]] و خطرناک نمی‌دانی؟ مسلم پاسخی نداد، طوعه دیگر بار همین سخن را تکرار کرد و برای بار سوم چنین گفت: ای بنده خدا، از اینجا برو مناسب نیست در خانه من بنشینی و من بر تو [[حلال]] نمی‌دانم اینجا بمانی [[خداوند]] تو را [[عافیت]] دهد.


مسلم که [[مرد]] [[خداشناس]] و پای بند به [[شرع]] و [[قانون]] بود تا دید آن [[زن]] [[راضی]] به ماندن او درب منزلش نیست با اینکه جانش در خطر بود از جا برخاست و خطاب به طوعه گفت: ای [[کنیز]] خدا، من در این شهر، خانه‌ای ندارم و غریبم، آیا می‌‌توانی کار خیری انجام دهی و [[اجر]] آن را ببری، شاید بتوانم بعد کار تو را با پاداشی پاسخگو باشم؟
مسلم که [[مرد]] [[خداشناس]] و پای بند به [[شرع]] و [[قانون]] بود تا دید آن [[زن]] [[راضی]] به ماندن او درب منزلش نیست با اینکه جانش در خطر بود از جا برخاست و خطاب به طوعه گفت: ای [[کنیز]] خدا، من در این شهر، خانه‌ای ندارم و غریبم، آیا می‌‌توانی کار خیری انجام دهی و [[اجر]] آن را ببری، شاید بتوانم بعد کار تو را با پاداشی پاسخگو باشم؟
۲۱۸٬۱۴۸

ویرایش