←قیس در صفین
(←منابع) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
|||
خط ۱۳۵: | خط ۱۳۵: | ||
بار دیگر [[معاویه]] [[نعمان بن بشیر بن سعد انصاری]] و [[مسلمة بن مخلد انصاری]] را خواست و با آن دو در حالی که هیچ کس دیگری از [[انصار]] با آنان نبود، [[خلوت]] کرده، به آنها گفت: "آنچه از [[اوس]] و [[خزرج]] دیدم، مرا [[غمگین]] ساخته و به [[محنت]] افکنده؛ آنها شمشیرها را بر گردنهای خود گذارده و ما را به [[مبارزه]] و فرود آمدن در مقابل خود فرا میخوانند تا آنجا که تمام [[سپاهیان]] مرا، [[شجاع]] و [[ترسو]]، ترسانیدهاند، و هرگاه درباره هر یک از سواران شجاع شامی میپرسم، جواب میدهند که انصار او را کشتهاند. به [[خدا]] [[سوگند]]، با تیزبینی و [[اندیشه]] عمیق و با شمشیرهای برندهام با آنها روبرو خواهم شد و در مقابل هر سواری از آنان سوار شجاعی را میفرستم که به گلوی آنان چسبیده و آنان را از بین ببرد و به تعداد آنان از [[قریش]]، مردانی را خواهم فرستاد که خرما و اشکنه نخورده باشند. میگویند که انصار [[حقیقی]] ما هستیم، درست است؛ اینان به [[رسول خدا]] [[منزل]] دادند و او را [[یاری]] کردند. این را قبول دارم لکن [[حقوق]] خود را با [[راه]] باطلی که در پیش گرفتند، ضایع و [[فاسد]] کرده، از بین بردند". [[نعمان]] [[خشمگین]] شد و جواب او را داد. وقتی سخنان این مجلس به انصار خبر داده شد، [[قیس بن سعد]] انصاری، انصار را جمع کرده، در بین آنان خطبهای خواند و چنین گفت: "معاویه سخنانی گفته که خبرش به شما رسیده و [[صاحب شما]] (نعمان) پاسخ او را داده است. به خدا قسم، اگر امروز بر معاویه خشمگین شده، به او [[کینه]] بورزیدید، معلوم میشود که دیروز (قبل از [[اسلام آوردن]] او) هم نسبت به او کینه داشته و [[دشمن]] او بودهاید و اگر [[خون]] او را در [[زمان]] [[مسلمانی]] خود بریزید، معلوم میشود که در [[زمان]] شرکش نیز [[خون]] او را میریختید. بزرگترین [[گناه]] شما در نظر [[معاویه]] این است که به [[یاری]] [[دینی]] که دارید، برخاستهاید. امروز طوری بکوشید که فعالیت دیروز را فراموش کنید و فردا طوری تلاش کنید که کوشش امروز را از یاد ببرید. شما با پرچمی هستید که در طرف راستش، [[جبرئیل]] و در سمت چپش، [[میکائیل]] میجنگید ولی [[دشمن]] شما در زیر پرچمِ [[ابوجهل]] و [[احزاب]] میجنگد. و اما خرما؛ ما خرما نکاشتیم بلکه از کسانی که آن را میکاشتند، جلوتر رفته و بر آنان در خوردن آن [[غلبه]] کردیم. و اما اشکنه؛ اگر غذای ما بود، ما هم مانند [[قریش]] به آن ملقب و مشهور میشدیم؛ چنانکه آنان را "قریش السخینه"<ref>سخینه: غذایی است از آرد و روغن و یا آرد و خرما که از آش غلیظتر و از حلوا رقیقترست که قریش از آن بسیار میخوردند و به «سخینه خوار» معروف شده بودند. اسدالغابه، ابن اثیر، ج۶، ص۴۱۸ (پاورقی).</ref> گفتند". سپس در همین باره این اشعار را سرود: | بار دیگر [[معاویه]] [[نعمان بن بشیر بن سعد انصاری]] و [[مسلمة بن مخلد انصاری]] را خواست و با آن دو در حالی که هیچ کس دیگری از [[انصار]] با آنان نبود، [[خلوت]] کرده، به آنها گفت: "آنچه از [[اوس]] و [[خزرج]] دیدم، مرا [[غمگین]] ساخته و به [[محنت]] افکنده؛ آنها شمشیرها را بر گردنهای خود گذارده و ما را به [[مبارزه]] و فرود آمدن در مقابل خود فرا میخوانند تا آنجا که تمام [[سپاهیان]] مرا، [[شجاع]] و [[ترسو]]، ترسانیدهاند، و هرگاه درباره هر یک از سواران شجاع شامی میپرسم، جواب میدهند که انصار او را کشتهاند. به [[خدا]] [[سوگند]]، با تیزبینی و [[اندیشه]] عمیق و با شمشیرهای برندهام با آنها روبرو خواهم شد و در مقابل هر سواری از آنان سوار شجاعی را میفرستم که به گلوی آنان چسبیده و آنان را از بین ببرد و به تعداد آنان از [[قریش]]، مردانی را خواهم فرستاد که خرما و اشکنه نخورده باشند. میگویند که انصار [[حقیقی]] ما هستیم، درست است؛ اینان به [[رسول خدا]] [[منزل]] دادند و او را [[یاری]] کردند. این را قبول دارم لکن [[حقوق]] خود را با [[راه]] باطلی که در پیش گرفتند، ضایع و [[فاسد]] کرده، از بین بردند". [[نعمان]] [[خشمگین]] شد و جواب او را داد. وقتی سخنان این مجلس به انصار خبر داده شد، [[قیس بن سعد]] انصاری، انصار را جمع کرده، در بین آنان خطبهای خواند و چنین گفت: "معاویه سخنانی گفته که خبرش به شما رسیده و [[صاحب شما]] (نعمان) پاسخ او را داده است. به خدا قسم، اگر امروز بر معاویه خشمگین شده، به او [[کینه]] بورزیدید، معلوم میشود که دیروز (قبل از [[اسلام آوردن]] او) هم نسبت به او کینه داشته و [[دشمن]] او بودهاید و اگر [[خون]] او را در [[زمان]] [[مسلمانی]] خود بریزید، معلوم میشود که در [[زمان]] شرکش نیز [[خون]] او را میریختید. بزرگترین [[گناه]] شما در نظر [[معاویه]] این است که به [[یاری]] [[دینی]] که دارید، برخاستهاید. امروز طوری بکوشید که فعالیت دیروز را فراموش کنید و فردا طوری تلاش کنید که کوشش امروز را از یاد ببرید. شما با پرچمی هستید که در طرف راستش، [[جبرئیل]] و در سمت چپش، [[میکائیل]] میجنگید ولی [[دشمن]] شما در زیر پرچمِ [[ابوجهل]] و [[احزاب]] میجنگد. و اما خرما؛ ما خرما نکاشتیم بلکه از کسانی که آن را میکاشتند، جلوتر رفته و بر آنان در خوردن آن [[غلبه]] کردیم. و اما اشکنه؛ اگر غذای ما بود، ما هم مانند [[قریش]] به آن ملقب و مشهور میشدیم؛ چنانکه آنان را "قریش السخینه"<ref>سخینه: غذایی است از آرد و روغن و یا آرد و خرما که از آش غلیظتر و از حلوا رقیقترست که قریش از آن بسیار میخوردند و به «سخینه خوار» معروف شده بودند. اسدالغابه، ابن اثیر، ج۶، ص۴۱۸ (پاورقی).</ref> گفتند". سپس در همین باره این اشعار را سرود: | ||
{{شعر}} | |||
ای پسر [[هند]]! در [[جنگ]] این رفتارها (پرشها) را کنار بگذار زیرا ما فعلا از شهرهای خود دور شده، در میدان جنگ هستیم. | {{ب|''يَا ابْنَ هِنْدٍ دَعِ التَّوَثُّبَ فِي الْحَرْبِ''|2=''إِذَا نَحْنُ فِي الْبِلَادِ نَأَيْنَا''}} | ||
{{ب|''نَحْنُ مَنْ قَدْ رَأَيْتَ فَادْنُ إِذَا شِئْتَ''|2=''بِمَنْ شِئْتَ فِي الْعَجَاجِ إِلَيْنَا''}} | |||
ما همانیم که تو دیدهای؛ پس هرگاه که خواستی، هر کسی را که میخواهی در این معرکه تیره و تار و غبار آلود به ما نزدیک کن. | {{ب|''إِنْ بَرَزْنَا بِالْجَمْعِ نَلْقَكَ فِي الْجَمْعِ''|2=''وَ إِنْ شِئْتَ مَحْضَةً أَسْرَيْنَا''}} | ||
{{ب|''فَالْقَنَا فِي اللَّفِيفِ نَلْقَكَ فِي الْخَزْرَجِ''|2=''نَدْعُو فِي حَرْبِنَا أَبَوَيْنَا''}} | |||
اگر دسته جمعی حمله کنیم، تو را در بین جمع [[ملاقات]] خواهیم کرد و اگر بخواهی که تنها و نفر به نفر بجنگیم، حمله خواهیم کرد و خواهیم جنگید. | {{ب|''أَيَّ هَذَيْنِ مَا أَرَدْتَ فَخُذْهُ''|2=''لَيْسَ مِنَّا وَ لَيْسَ مِنْكَ الْهُوَيْنَا''}} | ||
{{ب|''ثُمَّ لَا تَنْزِعُ الْعَجَاجَةُ حَتَّى''|2=''تَنْجَلِي حَرْبُنَا لَنَا أَوْ عَلَيْنَا''}} | |||
با ما در لفیف ملاقات کن که ما در میان [[خزرج]] با تو ملاقات خواهیم کرد. تو در [[جنگ]] با ما پدرانمان را میخوانی؟ | {{ب|''لَيْتَ مَا تَطْلُبُ الْغَدَاةَ أَتَانَا''|2=''أَنْعَمَ اللَّهُ بِالشَّهَادَةِ عَيْناً''}} | ||
{{پایان شعر}} | |||
هر یک از این دو را که میخواهی بگیر؛ نه از ما و نه از تو [[نرمش]] و مدارایی نیست. | :ای پسر [[هند]]! در [[جنگ]] این رفتارها (پرشها) را کنار بگذار زیرا ما فعلا از شهرهای خود دور شده، در میدان جنگ هستیم. | ||
:ما همانیم که تو دیدهای؛ پس هرگاه که خواستی، هر کسی را که میخواهی در این معرکه تیره و تار و غبار آلود به ما نزدیک کن. | |||
پس گرد و غبار جنگ فرو ننشیند مگر اینکه خطر بر طرف شود؛ یا به نفع ما و یا به ضرر ما. | :اگر دسته جمعی حمله کنیم، تو را در بین جمع [[ملاقات]] خواهیم کرد و اگر بخواهی که تنها و نفر به نفر بجنگیم، حمله خواهیم کرد و خواهیم جنگید. | ||
:با ما در لفیف ملاقات کن که ما در میان [[خزرج]] با تو ملاقات خواهیم کرد. تو در [[جنگ]] با ما پدرانمان را میخوانی؟ | |||
ای کاش آن مرگی که [[دشمنان]] برای ما میخواهند، به ما برسد و [[خداوند]] خود [[نعمت]] [[شهادت]] را به ما [[عنایت]] کند. | :هر یک از این دو را که میخواهی بگیر؛ نه از ما و نه از تو [[نرمش]] و مدارایی نیست. | ||
:پس گرد و غبار جنگ فرو ننشیند مگر اینکه خطر بر طرف شود؛ یا به نفع ما و یا به ضرر ما. | |||
:ای کاش آن مرگی که [[دشمنان]] برای ما میخواهند، به ما برسد و [[خداوند]] خود [[نعمت]] [[شهادت]] را به ما [[عنایت]] کند. | |||
وقتی [[معاویه]] از اشعار [[قیس]] خبردار شد و این اشعار را شنید، [[عمرو بن عاص]] را خواست و به او گفت: "درباره ناسزاگوئی به [[انصار]] چه نظری داری؟ آیا اکنون [[صلاح]] است یا نه؟" [[عمرو]] پاسخ داد: "نظر من این است که [[تهدید]] کنی ولی [[دشنام]] ندهی؛ میخواهی به آنان چه بگوئی؟ اگر بخواهی آنان را [[مذمت]] کنی باید بدنهایشان را مذمت کنی ولی نمیتوانی به [[حسب و نسب]] آنها کاری داشته باشی و آنها را مذمت کنی. | وقتی [[معاویه]] از اشعار [[قیس]] خبردار شد و این اشعار را شنید، [[عمرو بن عاص]] را خواست و به او گفت: "درباره ناسزاگوئی به [[انصار]] چه نظری داری؟ آیا اکنون [[صلاح]] است یا نه؟" [[عمرو]] پاسخ داد: "نظر من این است که [[تهدید]] کنی ولی [[دشنام]] ندهی؛ میخواهی به آنان چه بگوئی؟ اگر بخواهی آنان را [[مذمت]] کنی باید بدنهایشان را مذمت کنی ولی نمیتوانی به [[حسب و نسب]] آنها کاری داشته باشی و آنها را مذمت کنی. | ||
خط ۱۶۱: | خط ۱۵۷: | ||
فردای آن [[روز]] [[لشکریان]] معاویه به حرکت درآمدند. قیس بن سعد [[گمان]] کرد که معاویه در بین آنها است، پس بر مردی که [[شبیه]] معاویه بود، حمله کرد و با [[شمشیر]] روپوش را از روی او برگرفت اما معلوم شد که او معاویه نیست. پس به مردی دیگر که همانند معاویه بود، حمله و ضربهای بر او وارد کرد اما وقتی فهمید که او معاویه نیست، برگشت و با خود میگفت: | فردای آن [[روز]] [[لشکریان]] معاویه به حرکت درآمدند. قیس بن سعد [[گمان]] کرد که معاویه در بین آنها است، پس بر مردی که [[شبیه]] معاویه بود، حمله کرد و با [[شمشیر]] روپوش را از روی او برگرفت اما معلوم شد که او معاویه نیست. پس به مردی دیگر که همانند معاویه بود، حمله و ضربهای بر او وارد کرد اما وقتی فهمید که او معاویه نیست، برگشت و با خود میگفت: | ||
{{شعر}} | |||
به این مرد بد [[زبان]]، معاویه بگوئید که هر چه تهید کردهای، باد وزندهای است که از بالای تپهای بوزد. | {{ب|''قُولُوا لِهَذَا الشَّاتِمِي مُعَاوِيَهْ''|2=''إِنْ كُلُّ مَا أَوْعَدْتَ رِيحٌ هَاوِيَهْ''}} | ||
{{ب|''خَوَّفْتَنَا أَكْلُبَ قَوْمٍ عَاوِيَهْ''|2=''إِلَيَّ يَا ابْنَ الْخَاطِئِينَ الْمَاضِيَهْ''}} | |||
تو ما را از سگ زوزهکش قبیلهات ترساندی! ای فرزند [[خطاکاران]] گذشته به سوی من بیا. | {{ب|''تُرْقِلُ إِرْقَالَ الْعَجُوزِ الْجَارِيَهْ''|2=''فِي أَثَرِ السَّارِي لَيَالِي الشَّاتِيَهْ''}} | ||
{{پایان شعر}} | |||
تو هم چون پیره زنی که در [[شب]] تار زمستان از کاروان عقب افتاده و میدود، میدوی و [[راه]] میروی. | :به این مرد بد [[زبان]]، معاویه بگوئید که هر چه تهید کردهای، باد وزندهای است که از بالای تپهای بوزد. | ||
:تو ما را از سگ زوزهکش قبیلهات ترساندی! ای فرزند [[خطاکاران]] گذشته به سوی من بیا. | |||
:تو هم چون پیره زنی که در [[شب]] تار زمستان از کاروان عقب افتاده و میدود، میدوی و [[راه]] میروی. | |||
وقتی معاویه این اشعار را شنید، به [[مردم]] [[شام]] گفت: "ای مردم شام، هرگاه این مرد را دیدید، بدیهایش را بگوئید". | وقتی معاویه این اشعار را شنید، به [[مردم]] [[شام]] گفت: "ای مردم شام، هرگاه این مرد را دیدید، بدیهایش را بگوئید". |