سرگذشت زندگی پیامبر خاتم در تاریخ اسلامی (نمایش مبدأ)
نسخهٔ ۶ نوامبر ۲۰۲۳، ساعت ۰۹:۳۴
، ۶ نوامبر ۲۰۲۳←هجرت به حبشه
خط ۱۸۵: | خط ۱۸۵: | ||
=== [[هجرت به حبشه]] === | === [[هجرت به حبشه]] === | ||
شکنجههای [[مسلمانان]] توسط [[کفار]] [[قریش]] باعث شد رسول خدا {{صل}} به آنان دستور هجرت به حبشه بدهد. هفتاد نفر به [[حبشه]] رفتند. کفار قریش دو نفر را برای جلوگیری از [[پناه دادن]] [[حاکم]] حبشه به مسلمانان، به آنجا فرستادند که در [[مأموریت]] خود ناموفق بودند<ref>علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۱، ص۱۷۶.</ref>. [[سرپرستی]] [[مهاجران]] بر عهده [[جعفر بن ابی طالب]] بود<ref>شیخ مفید، الأمالی، ص۲۳۸؛ شیخ طوسی، الأمالی، ص۱۴.</ref>. اتفاقات زیادی در حبشه رخ داد که جعفر توانست در آنها به خوبی مسلمانان را [[رهبری]] کند. حاکم حبشه نیز از مسلمانان [[حمایت]] کرد و به آنان [[پناه]] داد و گاهی [[اخبار]] مسلمانان [[حجاز]] را به آنان میرساند. نمونهای از آن خبری است از امام صادق {{ع}} که فرمود: روزی [[نجاشی]] فردی را نزد جعفر بن ابی طالب و یارانش فرستاد و آنان را به حضور طلبید. مسلمانان بر وی وارد شدند، درحالی که نجاشی با دو [[جامه]] مندرس در [[خانه]] روی [[خاک]] نشسته بود. جعفر گوید: وقتی او را به این حالت دیدیم، نگران شدیم و ترسیدیم. نجاشی که وضعیت نگران کننده و [[تغییر]] چهرههای ما را دید، گفت: [[حمد]] و [[ستایش]] از آن خدایی است که محمد را [[یاری]] کرد و چشمش را [[نورانی]] نمود. آیا شما را [[بشارت]] ندهم؟ گفتم: چرا ای [[پادشاه]]. گفت: هم اکنون از [[سرزمین]] شما [[جاسوسی]] از [[جاسوسان]] من خبر آورده که [[خداوند]] پیامبرش محمد {{صل}} را یاری کرده و دشمنش را هلاک کرده و فلان و فلان را [[اسیر]] نموده است. آنان در وادیای به نام [[بدر]] با هم درگیر شدند. جعفر گفت: چرا بر [[خاک]] نشستهای و دو [[جامه]] مندرس پوشیدهای؟ پاسخ داد: من در آنچه خداوند بر [[عیسی]] نازل کرده مییابم که از [[حق خدا]] بر [[بنده]] این است که وقتی نعمتی به او داده میشود، [[تواضع]] کند. وقتی خداوند به خاطر محمد {{صل}} به من [[نعمت]] داد، اینگونه برای [[خدا]] [[تواضع]] نمودم<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۱۲۱.</ref>. جعفر در [[سال هفتم هجری]] همزمان با [[پیروزی]] [[مسلمانان]] در [[خیبر]] به [[مدینه]] آمد<ref>شیخ صدوق، الخصال، ص۷۷؛ همو، المقنع، ص۱۳۹.</ref>. [[رسول خدا]] {{صل}} به [[پاداش]] تلاشهای جعفر به او [[نماز]] [[جعفر طیار]] را آموخت که باعث [[مغفرت]] [[گناهان]] میشود<ref>شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۱، ص۵۵۲؛ همو، المقنع، ص۱۳۹.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۲۰۶ ـ ۲۲۵؛ [[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۱ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۱]]، ص ۱۳۰.</ref> | شکنجههای [[مسلمانان]] توسط [[کفار]] [[قریش]] باعث شد رسول خدا {{صل}} به آنان دستور هجرت به حبشه بدهد. هفتاد نفر به [[حبشه]] رفتند. کفار قریش دو نفر را برای جلوگیری از [[پناه دادن]] [[حاکم]] حبشه به مسلمانان، به آنجا فرستادند که در [[مأموریت]] خود ناموفق بودند<ref>علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۱، ص۱۷۶.</ref>. [[سرپرستی]] [[مهاجران]] بر عهده [[جعفر بن ابی طالب]] بود<ref>شیخ مفید، الأمالی، ص۲۳۸؛ شیخ طوسی، الأمالی، ص۱۴.</ref>. اتفاقات زیادی در حبشه رخ داد که جعفر توانست در آنها به خوبی مسلمانان را [[رهبری]] کند. حاکم حبشه نیز از مسلمانان [[حمایت]] کرد و به آنان [[پناه]] داد و گاهی [[اخبار]] مسلمانان [[حجاز]] را به آنان میرساند. نمونهای از آن خبری است از امام صادق {{ع}} که فرمود: روزی [[نجاشی]] فردی را نزد جعفر بن ابی طالب و یارانش فرستاد و آنان را به حضور طلبید. مسلمانان بر وی وارد شدند، درحالی که نجاشی با دو [[جامه]] مندرس در [[خانه]] روی [[خاک]] نشسته بود. جعفر گوید: وقتی او را به این حالت دیدیم، نگران شدیم و ترسیدیم. نجاشی که وضعیت نگران کننده و [[تغییر]] چهرههای ما را دید، گفت: [[حمد]] و [[ستایش]] از آن خدایی است که محمد را [[یاری]] کرد و چشمش را [[نورانی]] نمود. آیا شما را [[بشارت]] ندهم؟ گفتم: چرا ای [[پادشاه]]. گفت: هم اکنون از [[سرزمین]] شما [[جاسوسی]] از [[جاسوسان]] من خبر آورده که [[خداوند]] پیامبرش محمد {{صل}} را یاری کرده و دشمنش را هلاک کرده و فلان و فلان را [[اسیر]] نموده است. آنان در وادیای به نام [[بدر]] با هم درگیر شدند. جعفر گفت: چرا بر [[خاک]] نشستهای و دو [[جامه]] مندرس پوشیدهای؟ پاسخ داد: من در آنچه خداوند بر [[عیسی]] نازل کرده مییابم که از [[حق خدا]] بر [[بنده]] این است که وقتی نعمتی به او داده میشود، [[تواضع]] کند. وقتی خداوند به خاطر محمد {{صل}} به من [[نعمت]] داد، اینگونه برای [[خدا]] [[تواضع]] نمودم<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۱۲۱.</ref>. جعفر در [[سال هفتم هجری]] همزمان با [[پیروزی]] [[مسلمانان]] در [[خیبر]] به [[مدینه]] آمد<ref>شیخ صدوق، الخصال، ص۷۷؛ همو، المقنع، ص۱۳۹.</ref>. [[رسول خدا]] {{صل}} به [[پاداش]] تلاشهای جعفر به او [[نماز]] [[جعفر طیار]] را آموخت که باعث [[مغفرت]] [[گناهان]] میشود<ref>شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۱، ص۵۵۲؛ همو، المقنع، ص۱۳۹.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۲۰۶ ـ ۲۲۵؛ [[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۱ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۱]]، ص ۱۳۰.</ref> | ||
== محاصره ستمگرانه و موضع بنی هاشم == | |||
وقتی ابوطالب به درخواست قریش پاسخ مثبت نداد و بر [[حمایت]] از رسول اکرم{{صل}} با هر قیمتی پافشاری کرد، قریش [[عهدنامه]] ستمگرانه خود را مبنیبر [[قطع رابطه]] کامل در زمینه [[خرید و فروش]] و [[معاشرت]] و ارتباط [[زناشویی]] با بنی هاشم صادر کرد<ref>در اعیان الشیعه آمده است که این عهدنامه ظالمانه در آغاز محرم سال هفتم بعثت نوشته شد.</ref>. | |||
این [[پیماننامه]] به امضای چهل تن از سران قریش رسید. ابو طالب همراه برادرزاده خود و بنی هاشم و [[فرزندان عبد المطلب]] که سرنوشتی یکسان داشتند روانه شعب شدند، وی دراینباره عرضه داشت: ما تا آخرین نفر [[جان]] میدهیم تا گزندی به [[رسول خدا]]{{صل}} نرسد. در اینجا [[ابو لهب]] نزد قریش شتافت و آنان را برای [[مبارزه]] با فرزندان عبد المطلب به یاریطلبید و بدینسان، ایمانآورندگان به همراه آنان که [[ایمان]] نیاورده بودند، وارد شعب گردیدند<ref>سیره نبوی، ج۱، ص۳۵۰؛ اعیان الشیعه، ج۱، ص۲۳۵.</ref>. | |||
طی این سالها مواد خوراکی بهگونهای پنهانی، توسط افرادی از [[قریش]] که با انگیزههای تعصّبآمیز، یا [[جوانمردی]] و یا از سر دلسوزی، قصد کمک به [[بنی هاشم]] را داشتند، به [[مسلمانان]] میرسید. پس از گذشت سه سال از این [[قطع رابطه]]، که مسلمانان و [[پیامبر]] طی آن دشوارترین صحنههای رنجآور [[گرسنگی]] و [[تنهایی]] و [[جنگ روانی]] را متحمل شدند، [[خداوند]] موریانه را بر [[پیماننامه]] آویختهشده قریش در داخل [[کعبه]] گمارد و این حشره، همه پیماننامه به جز کلمه (باسمک اللهم) را خورد. | |||
[[رسول خدا]]{{صل}} عمویش [[ابو طالب]] را از جریان [[آگاه]] ساخت و او به [[اتفاق]] پیامبر به [[مسجد الحرام]] آمد و [[سران قریش]] با دیدن آنان به تصور اینکه [[تسلیم]] و [[عقبنشینی]]، آنها را به دست برداشتن از موضعشان در قبال [[رسالت]] واداشته، از آنان استقبال کردند. ابو طالب رو به آنان کرد و گفت: برادرزادهام به من خبر داده که خداوند موریانه را بر پیماننامه شما گمارده و به جز [[نام خدا]]، بقیه آن را خورده است. اگر او در سخنش [[راستگو]] باشد، باید از [[اندیشه]] ناروای خود در مورد او دست بردارید و اگر [[دروغ]] گفته باشد، من او را تسلیم شما خواهم کرد... در پاسخ گفتند، به [[انصاف]] سخن گفتی وقتی پیماننامه را گشودند، ماجرا همانگونه که رسول خدا{{صل}} خبر داده بود، رخ نمود لذا از فرط [[شرمندگی]] سرافکنده شدند<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱؛ طبقات ابن سعد، ج۱، ص۱۷۳؛ سیره نبوی، ج۱، ص۳۷۷.</ref>. | |||
نیز [[روایت]] شده برخی از مردان و [[جوانان]] قریش با اظهار ناخرسندی از ماجرای قطع رابطه و [[رنج]] و دشواریهایی که بنی هاشم در شعب متحمل میشدند، با خود [[پیمان]] بستند [[عهدنامه]] قریش را پاره کنند و به محاصره پایان دهند و با افراد سرسخت آنان، رویارو شوند، ازاینرو، همینکه پیماننامه را گشودند، اثری از نوشتار آنکه توسط موریانه خورده شده بود، نیافتند<ref>سیره نبوی، ج۱، ص۳۷۵؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۴۲۳.</ref>. | |||
بههرحال، [[خداوند]] یکبار دیگر [[قریش]] را به [[خواری]] و [[ذلّت]] کشاند ولی با این همه، از [[دشمنی]] با [[رسول خدا]]{{صل}} دست برنداشتند<ref>سیره نبوی، ج۱، ص۳۹۶.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۱ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۱]]، ص ۱۳۳.</ref> | |||
== از [[هجرت]] تا [[رحلت]] == | == از [[هجرت]] تا [[رحلت]] == |