بحث:سرگذشت زندگی پیامبر خاتم در تاریخ اسلامی

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

ولادت

تولد رسول اکرم، تولد سعادت، توحید، ایمان، تمدن و انسانیت است. سرنوشت معنوی بشر در این روز و با ولادت این مولود عظیم الشأن تعیین شد. اگر اهمیت و تأثیر وجود کسی را بخواهیم درک کنیم، باید فرض کنیم که اگر او نبود جهان چه سرنوشتی داشت و ما چه سرنوشتی داشتیم؟ قطعاً سرنوشت جهان غیر این بود که هست؛ چه از جهت اخلاق و ایمان و چه از لحاظ علم و تمدن[۱]. ولادت پیامبر اکرم(ص) در ماه ربیع الاول است. اهل تسنن بیشتر روز دوازدهم را گفته‌اند و شیعه روز هفدهم را. رسول خدا(ص) در فصل بهار متولد شده است. شیعه معتقد است که رسول خدا(ص) در روز جمعه به دنیا آمده‌اند؛ اهل تسنن بیشتر گفته‌اند در روز دوشنبه. شاید اتفاق نظر باشد که حضرت پس از طلوع فجر به دنیا آمده‌اند، در بین الطلوعین.[۲].

ازدواج با خدیجه

در ۲۵ سالگی، خدیجه از او خواستگاری می‌کند. این زن شیفته خلق و خوی و معنویت و زیبایی حضرت رسول(ص) بود[۳]. تا این همسر زنده بود، حضرت، همسر دیگری اختیار نکرد پیامبر اکرم(ص) تا آخر عمر هر وقت نام خدیجه(س) را می‌شنید، اشک‌هایش جاری می‌شد. این نشان دهنده منتهای وفاق روحی میان این زن و حضرت رسول(ص) است[۴].[۵].

آوردن علی(ع) به منزل

پیامبر هم یتیم بود، هم فقیر و هم تنها. وقتی انسان به مرحله‌ای از فکر و احساس‌ها و ادراک‌های روحی و معنویت‌ها می‌رسد که خواه ناخواه دیگر با مردم زمانش تجانس ندارد، تنها می‌ماند. تنهایی روحی از تنهایی جسمی بسیار بدتر است. پیامبر اکرم(ص) در میان قوم خود تنها بود؛ همفکر نداشت. بعد از سالگی در حالی که خودش با خدیجه زندگی تشکیل داده بود، علی(ع) را در کودکی از عمویش ابوطالب می‌گیرد و به خانه خودش می‌آورد. تا وقتی که به رسالت مبعوث می‌شود و تنهایی‌اش با مصاحبت وحی الهی تقریباً از بین می‌رود، فقط این کودک مصاحب و همراهش است. یعنی در میان همه مردم مکه کسی که لیاقت همفکری و همراهی روحی او را داشته باشد، غیر از این کودک نیست. خود علی(ع) نقل می‌کند که من کودک بودم، پیامبر(ص) وقتی به صحرا می‌رفت، مرا روی دوش خود سوار می‌کرد و می‌برد.[۶].

دوران خلوت در حرا

ماه رمضان که می‌شد، او به کلی مکه را رها می‌کرد و یک توشه خیلی مختصر (آب و نانی) با خودش بر می‌داشت و به کوه حرا می‌رفت و تمام این ماه را به تنهایی در خلوت می‌گذراند. حضرت، در آنجا خدای خویش را عبادت می‌کرد. اینکه او چگونه تفکر می‌کرد؟ چگونه به خدای خودش عشق می‌ورزید؟ و چه عوالمی را در آنجا طی می‌کرد؟ برای ما قابل تصور نیست. علی(ع) در آن ساعتی که بر پیامبر اکرم(ص) وحی نازل می‌شود آنجا حاضر بود و قسمت‌های فراوانی از عوالم پیغمبر(ص) را درک می‌کرد. او می‌گوید: من صدای ناله شیطان را در هنگام نزول وحی شنیدم. به پیامبر(ص) عرض کردم یا رسول الله(ص)، هنگام نزول وحی، من صدای ناله این ملعون را شنیدم. فرمود: بله علی جان! تو هر چه را من می‌شنوم، می‌شنوی و هر چه من می‌بینم، می‌بینی جز تو پیامبر نیستی[۷].[۸].

از ازدواج تا بعثت‌

ازدواج خجسته‌

نصب دوباره حجر الأسود

کعبه، نزد عرب جایگاه والایی داشت؛ زیرا این خانه موردتوجه آنان بود و در جاهلیت، برای انجام مراسم حج، آهنگ آن سامان می‌کردند. پنج سال قبل‌ از بعثت نبوی، سیل، کعبه را ویران ساخت. قریش با تشکیل انجمنی تصمیم گرفت کعبه را از نو بنیان نهد و توسعه دهد و بزرگان قریش و مکه، این کار را برعهده گرفتند. زمانی که به جایگاه حجر الأسود رسیدند، در مورد شخصی که حجر را در جای خود قرار دهد، به اختلاف پرداختند. هر قبیله در پی کسب این افتخار برای خود بود و بدین‌ترتیب، آماده نبرد با یکدیگر شدند و هم‌پیمانان به یکدیگر پیوسته و دست از ساختن کعبه برداشتند. سپس با گردآمدن در مسجد باهم به مشورت پرداختند و همه موافقت کردند نخستین فردی که بر جمع آنان وارد شود، میانشان داوری کند و متعهد شدند به داوری او گردن نهند. (اتفاقا) حضرت محمد بن عبداللّه(ص) نخستین شخصی بود که بر آن جمع وارد شد و همه اظهار داشتند: وی شخصی امانتدار است و ما به داوری او راضی هستیم و بدین‌سان، پیامبر اکرم(ص) برای حل کشمکش و نزاع این گروه دست به اقدام زد و حجر الأسود را در پارچه‌ای قرار داد و فرمود: هر قبیله‌ای گوشه‌ای از آن پارچه را بگیرد. سپس اظهار داشت: اکنون همه شما پارچه را بالا بیاورید. آنان نیز دستور وی را عملی ساختند؛ زمانی که به جایگاه حجر رسیدند، آن بزرگوار خود، حجر الأسود را برداشت و در جای لازم قرار داد و پس از آن، بنای کعبه را به پایان رساندند.[۹] بنا به نقل برخی از مورّخان در عصر جاهلیت به این دلیل که نبی اکرم(ص) یک‌جانبه از کسی طرفداری نمی‌کرد و اهل مجادله نبود، نزد وی شکایت می‌بردند. این عملکرد در عمق جان آن قبایل تأثیری شگرف داشت و در راستای تثبیت جایگاه اجتماعی رسول خدا(ص) پشتوانه‌ای قوی و عمقی تازه‌ ایجاد کرده و توجه آنها را به توانایی‌های رهبری و شایستگی‌هایی که در او وجود داشت، جلب نمود که سبب اعتماد آنان به حکمت والا و تدبیر و امانتداری بزرگ وی شد.[۱۰]

نمایی از شخصیت پیامبر، پیش از بعثت‌

در آن زمان که ضعف و سستی و ازهم‌گسستگی رشته‌های پیوند جامعه جزیرة العرب در همه زوایای آن پدیدار گشته بود، نام محمد بن عبداللّه(ص) بر تارک آن جامعه پرتوافکن شد و شخصیت آن بزرگوار درخشش و برجستگی فزاینده‌ای یافت. مجد و عظمت آن حضرت در کنار اصالت خانوادگی، که متبلور در والا تباری و پاک‌سرشتی وی بود و نیز امدادهای غیبی و حمایت‌های الهی که وی را از معصیت‌ها و کارهای ناروا حفظ و حراست می‌نمود، در تمام زوایای رفتار و کمالات اخلاقی‌اش هویدا گشت. علی بن ابی طالب بیش از همه مردم با رسول خدا ارتباط داشت و شناخت وی از رسول خدا(ص) بیش از دیگران بود. ازاین‌رو، با صادقانه‌ترین سخن از او یاد می‌کند و می‌فرماید: از همان زمان که رسول خدا(ص) را از شیر بازگرفتند. خداوند یکی از بزرگ‌ترین فرشتگان خویش را مأمور ساخت تا شب و روز، وی را به پیمودن راه‌های مجد و بزرگواری و درستی و اخلاق نکو وادارد.[۱۱]

از رسول خدا(ص) روایت شده از همان دوران کودکی تا چه اندازه از بت‌ها کینه و نفرت داشته است. ازاین‌رو، ملاحظه می‌کنیم در ماجرای سفر خود به شام همراه عمویش ابو طالب، حاضر نمی‌شود برای بت‌ها ارزش و اهمیتی قائل گردد.[۱۲] رسول خدا(ص) برای خود و شخصیتش برنامه‌ای ویژه انتخاب کرده بود که برایش زندگی و حیاتی سرشار از معنویت و ارزش‌های والا ایجاد نموده بود. او سربار کسی نبود و از انجام کار، طفره نمی‌رفت و آن‌گاه که به سن بلوغ رسیده برای خانواده‌اش شبانی می‌کرد[۱۳] و در آغاز جوانی‌[۱۴] جهت تجارت و بازرگانی به شام سفر کرد و در زاویه‌ای دیگر از شخصیت بی‌نظیرش، جمال انسانیت برای ما قابل لمس است که در کمال لطف و مهربانی بی‌نظیر وی در مورد محرومان و تهیدستان جلوه‌گر است. برجسته‌ترین نمونه آن، رفتار او با زید بن حارثه بود. و چنان زید را جذب کرده بود که بازگشت به سوی پدر خویش را نپذیرفت و زندگی ارزشمند با پیامبر اکرم(ص) را ترجیح داد.[۱۵] بدین‌ترتیب، پی می‌بریم که رسول خدا(ص) قبل از بعثت، انسانی خردمند و درخور ستایش و هوشمند بوده و دوران جوانی‌اش را با برخورداری از برجسته‌ترین فضایل انسانی و اجتماعی در جامعه جاهلی جزیرة العرب سپری کرد و با شخصیت والا و نمونه خود در سراسر جامعه انسانی آن روز از همه برتر بوده است و قرآن در مورد وی به این حقیقت گواهی می‌دهد و خطاب به او می‌فرماید: ﴿وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ[۱۶].[۱۷]

دفاع ابو طالب از پیامبر و رسالت‌

نه‌تنها رسول خدا(ص) از گسترش رسالت اسلامی منصرف نشد بلکه فعالیت خویش را وسعت بخشید و تحرکات وی و پیروان باایمانش افزایش یافت و جذابیت دین جدید میان مردم رو به فزونی نهاد. و قریش کوشید تا با ظاهرکردن خشم خود، برای متوقف‌کردن این موج جدید اسلام‌خواهی، راهی بیابد و آن را به نابودی بکشاند. ازاین‌رو، یک‌بار دیگر با فریبکاری تلاش‌های خود را نزد ابو طالب، تکرار کردند تا با این کار، یا پیامبر را جهت دست کشیدن از دعوت و عقب‌نشستن از تبلیغ دین و آیین خویش قانع سازند و یا وی را بیم داده و تهدید کنند. به‌همین‌سبب، به ابو طالب گفتند: میان ما از مقام و منزلت و جایگاه والایی برخورداری، پیش از این از تو خواستیم تا برادرزاده‌ات را از انجام کارهایش بازداری، ولی تو او را از این کار بازنداشتی. به خدا سوگند! کسی را که به پدرانمان ناسزا بگوید و ما را بی‌خرد بشمارد و بر خدایانمان خرده بگیرد؛ تحمل نخواهیم کرد. بنابراین، تو باید وی را از این کار بازداری وگرنه با او و تو پیکار خواهیم کرد، تا سرانجام یکی از دو گروه نابود شود.

بزرگ بنی هاشم، از این سخنان به تصمیم قاطع قریش پی‌برد و دانست که آنها برای از میان برداشتن برادرزاده او و رسالت نوپایش از هیچ‌چیز پروا ندارند. ازاین‌رو، سعی کرد این‌بار نیز اوضاع را آرام سازد و آتش خشم قریش را فرونشاند تا با مشورت برادرزاده‌اش برای این موضوع راه‌حلی بیابد. ولی رسول خدا(ص) برای اجرای اوامر الهی بر استمرار تبلیغ رسالت اسلامی خویش در هر شرایط و با هر نتیجه‌ای، پافشاری کرد و فرمود: عمو جان! به خدا سوگند! اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپم قرار دهند تا دست از تبلیغ رسالتم بردارم، هرگز این کار را نخواهم کرد تا خداوند برایم پیروزی ظاهر کند و یا در این راه کشته شوم.

این را گفت و اشک در چشمان مبارکش حلقه زد و به‌پا خاست که از آنجا بیرون رود. ابو طالب از دیدن این صحنه متأثر شد و از آنجا که به صداقت برادرزاده‌اش آگاهی و به وی ایمان داشت به پیامبر گفت: برادرزاده عزیز، اینک میان مردم برو و هرچه دوست داری بگو. به خدا سوگند! هرگز تو را در برابر چیزی تسلیم نخواهم کرد. قریش هم‌چنان به فریبکاری خود ادامه داد و یک‌بار دیگر نزد ابو طالب رفت و از او خواست تا از حمایت رسول خدا(ص) دست بردارد و از وی خواست که در عوض تسلیم پیامبر، زیباترین جوان مکه را برای خود انتخاب کند. به او گفتند: ای ابو طالب! عمارة بن ولید را که نیرومندترین و زیباترین جوان عرب است، بستان و از خرد و توان وی بهره بگیر و او را به فرزندی بپذیر و برادرزاده‌ات را، که صفوف قومت را پراکنده ساخته و عقل آنها را به تمسخر گرفته، به ما بسپار تا او را بکشیم که در این‌صورت یک تن عوض یک تن داده‌ایم. ابو طالب با اظهار تنفر از این سوداگری ستمگرانه، به آنان گفت: به خدا! پیشنهاد بسیار زشتی کردید. شگفتا! آیا می‌خواهید فرزندتان را به من بسپارید و او را در دامانم برای شما پرورش دهم، ولی من فرزندم را به شما بسپارم تا وی را به قتل برسانید؟

به خدا! چنین چیزی هرگز امکان‌پذیر نیست. مطعم بن عدی بن نوفل اظهار داشت: ای ابو طالب! به خدا سوگند! پیشنهاد قومت بسیار منصفانه بود، ولی تو هرگز آن را نخواهی پذیرفت. ابو طالب در پاسخ گفت: به خدا سوگند! آنها از در انصاف وارد نشدند، ولی تو قصد داری مرا (با پذیرش این کار) به ذلّت بکشانی و قریش را بر ضد من بشورانی، اینک هرچه می‌خواهی انجام ده.[۱۸] قریش با شنیدن این سخن، اطمینان حاصل کرد که برای راضی‌کردن ابو طالب جهت دست برداشتن از رسول خدا(ص) راهی وجود ندارد. ابو طالب وقتی به بداندیشی آنها پی‌برد برای تضمین سلامت وجود مقدس برادرزاده خود و استمرار گسترش رسالتش، به‌سرعت در پی اتخاذ تدابیری پیشگیرانه برآمد. ازاین‌رو، بنی هاشم و بنی عبد المطلب را برای جلوگیری از سوءقصد به جان رسول خدا(ص) و حفظ و حراست از وجود مبارک وی، فراخواند. همه آنان به‌جز ابو لهب به دعوت او پاسخ مثبت دادند. ابو طالب با ستودن موضع‌گیری بنی هاشم، آنها را تشویق نمود و برای ادامه حمایت و پشتیبانی از پیامبر اکرم(ص) در آنها ایجاد انگیزه کرد.[۱۹].[۲۰][۲۱]

موضع‌گیری قریش در برابر رسالت و پیامبر(ص)‌

با گذشت چهار سال از نهضت نبوی، آیات فراوانی از قرآن کریم نازل گردید، که بیانگر عظمت توحید و خداشناسی و دعوت به حق و اعجاز بلاغت قرآن بود و مخالفان پیامبر را بیم داده و تهدید می‌کرد. این آیات بر سر زبان‌ها افتاد و در دل مؤمنان جای گرفت و نزدیکان و دوستان مجذوب شنیدن و فرا گرفتن آن شدند. از آنجا که بلاغت، در روح و روان مردم تأثیر بسزایی داشت، قریش با روشهای متعددی می‌کوشید تا حرکت پیامبر را به کنترل درآورد و پس از شکست و ناکامی در جهت فریب دادن رسول خدا(ص) با پیشنهاد اعطای پادشاهی و سلطنت و دارایی فراوان و ارج و احترام و قدرت، تصمیم گرفت رسول اکرم(ص) را از تماس با مردم و عرضه کردن دعوتش بر آنان، بازدارد، تا کسانی که وارد مکه می‌شوند، آیات قرآن را نشنوند و افزون بر آن به ایجاد شک و تردید در صحت دعوت آن حضرت پرداخت و مدعی شد حالتی که بر پیامبر عارض می‌شود نوعی بیماری است که در معالجه و مداوای آن باید کوشید. ولی پیامبر اکرم(ص) به پیشنهاد آنان پاسخی داد که سرشار از خیر و نیکی و احترام بود و سبب نجات آنان می‌شد، فرمود: شما تنها یک کلمه بر زبان آورید تا در پرتو آن عرب‌ها زیر سلطه شما درآیند و غیر عرب، با دادن جزیه، در سایه حکومت شما زندگی کنند...

آنان از سخن وی به هراس افتادند و تصوّر کردند پایان کار است. گفتند: به پدرت سوگند! حاضریم ده‌بار آن را بر زبان آوریم. حضرت فرمود: بگویید: ﴿لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ. پاسخ پیامبر، پاسخی غیرمنتظره و دندان‌شکن بود به‌گونه‌ای که آنها را به ذلّت واداشت و با کبر و نخوت درحالی‌که این جملات را تکرار می‌کردند، به‌پا خاستند: آیا او به جای این همه خدایان، یک خدا قرار داد؟ به‌راستی سخنی شگفت‌آور است![۲۲] اینجا بود که تصمیم گرفتند به اهانت و تمسخر پیامبر اکرم(ص) و پیروان روزافزون وی بپردازند و دعوت مبارکش را که در ژرفای جان‌ها قرار می‌گرفت، به باد استهزا بگیرند. از جمله کارهایی که بدان‌ها متوسل شدند این بود که ابو لهب و همسرش ام جمیل بر در خانه پیامبر(ص) که در نزدیکی‌ آنان قرار داشت خار و خاشاک می‌ریختند[۲۳] و ابو جهل همواره متعرّض پیامبر می‌شد و با ناسزاگویی او را می‌آزرد. ولی خداوند در کمین ستم‌پیشگان بود؛ زیرا به مجرد اینکه حمزه عموی پیامبر(ص) از این ماجرا اطلاع حاصل کرد، در برابر رهبران قریش، اهانت ابو جهل را پاسخ داد و درحالی‌که اسلام خویش را آشکار نمود همه مخالفان را به مبارزه‌طلبید و از آنها خواست که اگر راست می‌گویند با او درگیر شوند، یا یک‌بار دیگر متعرّض رسول خدا شوند.[۲۴].[۲۵][۲۶]

تن‌ندادن کفر به ندای عقل‌

قریش بر این باور بود که با زیرکی خود قادر است پیامبر(ص) را از انجام رسالت خویش منصرف سازد، درصورتی‌که کاملا می‌دانست مردم دعوت مبارک آن حضرت را پذیرا شده‌اند. به‌همین‌دلیل عتبة بن ربیعه در گردهمایی سران قریش پیشنهاد کرد خود، نزد رسول خدا(ص) برود و با او گفتگو کند تا وی را از ادامه دعوتش بازدارد. بدین‌ترتیب، وی نزد پیامبر(ص) رفت. حضرت - به‌تنهایی - در مسجد نشسته بود. او با ستودن رسول خدا(ص) و بیان مقام و جایگاه وی میان قریش، پیشنهادهای خود را به آن حضرت عرضه کرد و رسول خدا(ص) به سخنان وی گوش می‌داد. عتبه گفت: ای پسر برادر! اگر هدف تو از این دعوت، رسیدن به مال و دارایی است، ما از دارایی خود برایت اموال هنگفتی جمع‌آوری می‌کنیم که بیش از ما به دارایی دست یابی؛ و اگر خواهان ارج و احترام هستی، تو را پیشوای خود قرار می‌دهیم به‌گونه‌ای که بدون مشورت تو کاری انجام ندهیم و اگر در پی فرمانروایی هستی، تو را حاکم خویش می‌سازیم و اگر حالتی که بر تو عارض می‌شود، وهم و خیال است و نمی‌توانی آن را از خود دور گردانی، برایت درخواست طبیب می‌کنیم و برای بهبودی‌ات دارایی خود را هزینه خواهیم کرد... وقتی سخن خود را به پایان رساند، رسول خدا(ص) فرمود: ابو الولید! سخنت تمام شد؟

عرض کرد: آری! پیامبر(ص) فرمود: اکنون به سخنان من گوش فراده. سپس این آیات را تلاوت فرمود: ﴿حم * تَنْزِيلٌ مِنَ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * كِتَابٌ فُصِّلَتْ آيَاتُهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ * بَشِيرًا وَنَذِيرًا فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لَا يَسْمَعُونَ * وَقَالُوا قُلُوبُنَا فِي أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ وَفِي آذَانِنَا وَقْرٌ وَمِنْ بَيْنِنَا وَبَيْنِكَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ[۲۷]. پیامبر(ص) به تلاوت آیات شریف ادامه می‌داد و عتبه از شنیدن این آیات نفسش به‌شماره افتاده بود و دست‌های خویش را به پشت قرار داده بود، به آن تکیه کرده بود، سپس رسول خدا(ص) به آیه سجده که رسید، به سجده رفت و بعد از آن فرمود: ابو الولید! آن‌چه را باید می‌شنیدی به‌خوبی شنیدی. خود دانی و آن‌چه شنیدی. عتبه که پاسخ مناسبی برای گفتن نداشت، به‌پا خاست و نزد قومش رفت. وقتی در جمع آنان نشست، گفت: به‌خدا سخنانی شنیدم که تاکنون هرگز مانندش را نشنیده بودم. به‌خدا سوگند! این سخنان، سحر و جادو و شعر و پیشگویی نیست. ای قریشیان! از من فرمان ببرید و آن را بر عهده من نهید. از این مرد و هدفی که دارد دست بردارید و او را به خود وانهید. ولی دل‌های مرده کجا می‌توانستند پاسخ مثبت دهند. آنها در پاسخ وی گفتند: ابو الولید به خدا سوگند! تو را با زبانش جادو کرده. او گفت: نظر من درباره او همان است که گفتم؛ شما هرکار می‌خواهید انجام دهید.[۲۸].[۲۹][۳۰]

اتّهام جادوگری‌

قریش بر آن بود که وحدت و یکپارچگی‌اش درهم نریزد و جایگاهش را در مبارزه با رسالت اسلامی از دست ندهد و همزمان، از نفوذ رسالت به ژرفای جان مردم جلوگیری کند و از آنجا که موسم حج در پیش بود، تصمیم گرفت تدابیری بیاندیشد تا از جایگاه بت‌پرستی خود حفاظت و نقش رسول اکرم(ص) و مقام و جایگاه حضرتش را به ضعف بکشاند. ازاین‌رو جهت تصمیم‌گیری در این راستا نزد ولید بن مغیره، که مردی سالخورده بود و شناخت بیشتری از اوضاع داشت، گرد آمدند. آنها در پی این بودند که پیامبر را فردی پیشگو، دیوانه، شاعر، بیمار و دچار وسوسه یا ساحر معرفی کنند. در این زمینه سخنانی میان آنان ردوبدل شد. ولید گفت: به‌خدا سوگند! سخنان وی از شیرینی و حلاوت خاصی برخوردار است، ریشه‌هایش پربرکت و شاخسار آن پر از میوه است و شما در این خصوص سخنی برای گفتن ندارید؛ زیرا بطلان گفته شما ظاهر خواهد شد. بهترین سخن درباره او این است که وی را ساحر بخوانید و شایع کنید سخنان سحرآمیزی آورده که میان شخص و پدر و برادر و همسرش جدایی می‌افکند. بدین‌ترتیب این افراد خود را میان مردم جا زدند تا شایعه پلید خود را بین آنان منتشر سازند.[۳۱].[۳۲][۳۳]

شکنجه، وسیله سرکوب مؤمنان‌

نیروهای کفر و شرک از منصرف‌کردن رسول اکرم(ص) و یاران حق‌طلب وی از ادامه گسترش رسالت اسلامی، عاجز و ناتوان ماندند، چنان‌که عقل و خردشان نیز از درک توحید و ایمان درماند؛ و تمام تلاش‌های آنان برای متوقف ساختن رسالت و یا انحراف آن، بی‌حاصل گشت. ازاین‌رو، جز به‌کارگیری فشار و قساوت و سنگدلی و شکنجه به عنوان ابزاری برای مبارزه با انسان‌های باایمان، چاره‌ای ندیدند و بدین‌ترتیب، هر قبیله‌ای بر مسلمانان جمع خود یورش برده و آنها را دستگیر و به زندان افکندند و با زدن و تحمیل گرسنگی و تشنگی، آنان را مورد شکنجه قرار دادند تا ایشان را از دین و آیین خود و پیام الهی روگردان سازند. امیة بن خلف، بلال را در آفتاب سوزان نیمروز روی شنزارهای مکه می‌خواباند و با فجیع‌ترین شیوه وی را تحت شکنجه قرار می‌داد. عمر بن خطاب کنیزک خود را- به دلیل اسلام آوردن- با ضرب‌وشتم مورد شکنجه قرار می‌داد و آن‌گاه که خود خسته می‌شد، می‌گفت: مرا معذور دار که به‌جهت ملالت و خستگی از تو دست برداشتم و بنی مخزوم، عمار و پدر و مادرش را از شهر بیرون می‌آوردند و در شن‌زارهای مکه شکنجه می‌کردند.

رسول خدا(ص) نزد آنان می‌رفت و می‌فرمود: ای خاندان یاسر، شکیبایی پیشه کنید که وعده شما بهشت است. آزار و شکنجه این افراد به پایه‌ای رسید که سمیه، مادر عمار نخستین‌ بانوی شهید در اسلام به دست آنان به شهادت رسید.[۳۴] اگر بخواهیم نمایی کلی از شیوه‌های برخورد قریش با رسالت و رسول خدا(ص) و پیروانش ارائه دهیم، می‌توانیم مراحل آن را به‌طور فشرده در موارد ذیل ارائه دهیم:

  1. رواداشتن استهزا و به تمسخرگرفتن شخصیت پیامبر اکرم(ص) و تضعیف جایگاه و موقعیت آن بزرگوار در دل مردم، از ساده‌ترین روش‌های آنان در این زمینه به‌شمار می‌رفت و این نقش را ولید بن مغیره (پدر خالد)، عتبة بن أبی معیط، حکم ابن عاص بن امیه و ابو جهل بازی می‌کردند. ولی دست حمایت الهی، همه تلاش‌های آنان را نقش بر آب ساخت. قرآن کریم فرموده است: ﴿إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ[۳۵]. ﴿وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحَاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ[۳۶].
  2. آنان برای تضعیف رسول خدا(ص)، به شخص آن بزرگوار اهانت روامی‌داشتند. روایت شده که سرگین و شکمبه گوسفند بر سر حضرت افکندند. وقتی عمویش ابو طالب از ماجرا آگاه شد، به خشم آمد و اهانت آنان را پاسخ داد و موضع‌گیری ابو جهل و پاسخ حمزة بن عبد المطلب شاهدی دیگر بر این‌گونه برخوردها است.
  3. با پیشنهاد اعطای پادشاهی و پیشوایی و بخشش اموال هنگفت، سعی‌ در فریب‌دادن پیامبر اکرم(ص) داشتند.
  4. اتهامات بیهوده‌ای نظیر دروغگویی و سحر و دیوانگی و شعر و کهانت و پیشگویی بر آن حضرت وارد می‌ساختند، که قرآن از همه این امور سخن به میان آورده است.
  5. در قرآن کریم، ایجاد خدشه نمودند و پیامبر اکرم(ص) را به دروغ‌بستن و افتراگفتن بر خدا متهم ساختند ولی قرآن، آنها را برای آوردن کتاب یا سوره‌ای مثل قرآن به مبارزه‌طلبید؛ درصورتی‌که پیامبر(ص) عمری را میان آنان زندگی کرده بود و اتهاماتی را که بر او وارد می‌ساختند، هیچ‌گاه از آن بزرگوار سرنزده بود.
  6. کسانی را که به رسالت پیامبر ایمان آورده بودند، تحت شکنجه قرار داده و یا کشتند.
  7. محاصره اقتصادی و قطع کلیه روابط.
  8. نقشه کشتن پیامبر.[۳۷]

رسول اکرم(ص) با حمایت و پشتیبانی وحی الهی که به بهترین شکل ممکن از روند کار آن بزرگوار مراقبت می‌کرد، در راه عملی ساختن اهداف رسالت، با تمام این ترفندها به مقابله پرداخت.[۳۸][۳۹]

هجرت به حبشه و ایجاد پایگاهی امن‌

رسول خدا(ص) دو سال پس از علنی ساختن رسالت خود پی‌برد که توان حمایت از مسلمانان را در برابر رنج و دشواری‌هایی که از سرکشان قریش و سران بت‌پرست متوجه آنان می‌شود، ندارد. زمانی که فشار مشرکان و سران آنان بر مسلمانان مستضعف، شدت یافت، پیامبر اکرم(ص) مسلمانان ستمدیده را برای هجرت به حبشه تشویق فرمود تا بدین‌وسیله برای استراحت و تجدید قوا به آنان فرصتی دهد تا بار دیگر برای استمرار بخشیدن حرکت رسالت اسلامی بدان دیار بازگردند و یا پس از یافتن مرکزی برای واردکردن فشار از خارج جزیرة العرب بر پایگاه‌های قریش، برای نبرد با آنها جبهه جدیدی بگشایند. به امید اینکه خداوند- طی این مدت- کاری را که می‌بایست انجام شود، تحقق بخشد؛ زیرا حضرت با بیان این جملات بدان‌ها اطلاع داده بود که «در حبشه فرمانروایی وجود دارد که در حکومتش به کسی ستم روا نمی‌شود».

مسلمانان به این پیشنهاد پاسخ مثبت دادند و عده‌ای از آنان پنهانی خود را به ساحل رساندند و از دریا گذشتند. ولی قریش آنها را تحت تعقیب قرار داد، اما بدان‌ها دست نیافت و سایر مؤمنان یکی پس از دیگری به تنهایی، یا به اتفاق خانواده خود راه مهاجرت پیش گرفتند تا جایی که غیر از فرزندان خردسال، بیش از هشتاد مسلمان مهاجر در حبشه گرد آمدند و رسول اکرم(ص) جعفر بن ابی طالب را به ریاست آنها برگزید[۴۰]. با توجه به توصیف پادشاه حبشه در روایت منقول از پیامبر، انتخاب آن دیار به عنوان محل هجرت، گامی موفق از رهبری‌های حکیمانه رسول اکرم(ص) به‌شمار می‌آمد. بدین‌ترتیب، مهاجران با کشتی رهسپار آن سامان گشتند و این سفر، افزون بر هجرت، ارتباط مناسب مذهبی تلقی می‌شد که اسلام، خواهان وجود آن بین اسلام و مسیحیت بود. ماجرای هجرت به حبشه، قریش را مضطرب ساخت و از سرانجام آن بیمناک و از اینکه حاملان رسالت اسلامی در حبشه محل امنی یافته‌اند، احساس ناخرسندی می‌کرد. ازاین‌رو قریش، عمرو عاص و عمارة بن ولید را با هدایایی نزد نجاشی فرستاد، تا بدین‌وسیله رضایت نجاشی را جلب سازد که به مسلمانان پناه ندهد و آنان را نزد قریش بازگرداند. این دو تن توانستند نزد کشیشان دربار پادشاه راه یابند و آنها را به ضرورت همکاری با قریش و بازگرداندن مسلمانان راضی کنند؛ ولی پادشاه از این عمل سرباز زد و اظهار داشت: به مسلمانان اتهام اختراع دین جدیدی زده شده لذا تا سخن آنان را در این مورد نشنود، چنین اجازه‌ای نخواهد داد.

لطف الهی در این دیدار جلوه‌گر شد؛ جعفر بن ابی طالب از جمع آنها به پا خاست و با سخنان دل‌انگیزی ماهیت دین جدید را روشن ساخت و سخنانش به دل نجاشی راه یافت و بر خرسندی وی افزود و از آنها حمایت و پشتیبانی کرد. سخنان جعفر بن ابو طالب چونان صاعقه بر سر نمایندگان قریش، که هدایای آنها برای اجرای نقشه شیطانی خود به حالشان سودی نبخشیده بود، فرود آمد و در برابر نجاشی، به خواری و ذلت افتادند، درحالی که ستاره پیروزی مسلمانان خوش درخشید و دلایل آنها قوّت گرفت که این خود، دلیل بر تأثیر به‌سزای تربیتی بود که رسول اکرم(ص) در جهت بالابردن اندیشه و اعتقاد و رفتار انسانی، بر آنان ارزانی داشته بود. بار دوم که نمایندگان قریش در مورد آیات قرآن پیرامون عیسی(ع)، سعی در ایجاد فتنه و آشوب داشتند مسلمانان به خود بیمی راه ندادند، نجاشی که پاسخ خود را در قالب آیات الهی از زبان جعفر بن ابو طالب شنیده بود، به مسلمانان گفت: اکنون می‌توانید بروید و در امان هستید.[۴۱] زمانی که نمایندگان قریش مأیوسانه نزد سران خود برگشتند، قریش اطمینان یافت که تلاش‌هایش در راستای بازگرداندن مسلمانان، با شکست مواجه شده و بدان‌جهت که ابو طالب و بنی هاشم از یاری پیامبر اکرم و همکاری همه‌جانبه با وی دست برنداشتند، سران قریش تصمیم گرفتند مسلمانان موجود در مکه را از حیث خوراک و آشامیدنی در تنگنا قرار داده و کلیه داد و ستدهای اجتماعی را با آنان ممنوع اعلام کنند.[۴۲][۴۳]

محاصره ستمگرانه و موضع بنی هاشم‌

وقتی ابوطالب به درخواست قریش پاسخ مثبت نداد و بر حمایت از رسول اکرم(ص) با هر قیمتی پافشاری کرد، قریش عهدنامه ستمگرانه خود را مبنی‌بر قطع رابطه کامل در زمینه خرید و فروش و معاشرت و ارتباط زناشویی با بنی هاشم صادر کرد.[۴۴] این پیمان‌نامه به امضای چهل تن از سران قریش رسید. ابو طالب همراه برادرزاده خود و بنی هاشم و فرزندان عبد المطلب که سرنوشتی یکسان داشتند روانه شعب شدند، وی دراین‌باره عرضه داشت: ما تا آخرین نفر جان می‌دهیم تا گزندی به رسول خدا(ص) نرسد. در اینجا ابو لهب نزد قریش شتافت و آنان را برای مبارزه با فرزندان عبد المطلب به یاری‌طلبید و بدین‌سان، ایمان‌آورندگان به همراه آنان که ایمان نیاورده بودند، وارد شعب گردیدند.[۴۵] طی این سال‌ها مواد خوراکی به‌گونه‌ای پنهانی، توسط افرادی از قریش که با انگیزه‌های تعصّب‌آمیز، یا جوانمردی و یا از سر دل‌سوزی، قصد کمک به بنی هاشم را داشتند، به مسلمانان می‌رسید. پس از گذشت سه سال از این قطع رابطه، که مسلمانان و پیامبر طی آن دشوارترین صحنه‌های رنج‌آور گرسنگی و تنهایی و جنگ روانی را متحمل‌ شدند، خداوند موریانه را بر پیمان‌نامه آویخته‌شده قریش در داخل کعبه گمارد و این حشره، همه پیمان‌نامه به جز کلمه (باسمک اللهم) را خورد.

رسول خدا(ص) عمویش ابو طالب را از جریان آگاه ساخت و او به اتفاق پیامبر به مسجد الحرام آمد و سران قریش با دیدن آنان به تصور اینکه تسلیم و عقب‌نشینی، آنها را به دست برداشتن از موضعشان در قبال رسالت واداشته، از آنان استقبال کردند. ابو طالب رو به آنان کرد و گفت: برادرزاده‌ام به من خبر داده که خداوند موریانه را بر پیمان‌نامه شما گمارده و به جز نام خدا، بقیه آن را خورده است. اگر او در سخنش راستگو باشد، باید از اندیشه ناروای خود در مورد او دست بردارید و اگر دروغ گفته باشد، من او را تسلیم شما خواهم کرد... در پاسخ گفتند، به انصاف سخن گفتی وقتی پیمان‌نامه را گشودند، ماجرا همان‌گونه که رسول خدا(ص) خبر داده بود، رخ نمود لذا از فرط شرمندگی سرافکنده شدند.[۴۶]

نیز روایت شده برخی از مردان و جوانان قریش با اظهار ناخرسندی از ماجرای قطع رابطه و رنج و دشواری‌هایی که بنی هاشم در شعب متحمل می‌شدند، با خود پیمان بستند عهدنامه قریش را پاره کنند و به محاصره پایان دهند و با افراد سرسخت آنان، رویارو شوند، ازاین‌رو، همین‌که پیمان‌نامه را گشودند، اثری از نوشتار آن‌که توسط موریانه خورده شده بود، نیافتند.[۴۷] به‌هرحال، خداوند یک‌بار دیگر قریش را به خواری و ذلّت کشاند ولی با این همه، از دشمنی با رسول خدا(ص) دست برنداشتند.[۴۸][۴۹]

سال اندوه‌

سال دهم بعثت، مسلمانان از محاصره بیرون آمدند آنان که به انسان‌هایی آبدیده و باتجربه تبدیل شده بودند و برای خیزش به سمت‌وسوی هدف از قدرت بیشتری برخوردار گشتند؛ هدفی که با خود پیمان بسته بودند با وجود تمام مشکلات، دست از آن برندارند. یکی از آثار این محاصره این بود که یاد و نام اسلام و مسلمانان، معروف و در سراسر نقاط جزیرة العرب انتشار یافت. رسول خدا(ص) در این برهه وظایف دشواری پیش رو داشت، از جمله: وجود فضایی باز بیرون از محدوده مکه و سعی در ایجاد مکان‌های امن متعددی که رسالت اسلامی از آنجا حرکت خود را فعال‌تر آغاز نماید. ولی این رسالت در روند حرکت خود در مکه، با وفات ابو طالب نخستین پشتیبان اجتماعی و مدافع نیرومند پیامبر و رسالت، با بزرگ‌ترین اندوه و مصیبت رو برو گردید. چند روز بعد، حضرت خدیجه(س) دومین پشتیبان رسول خدا(ص) بدرود حیات گفت. به جهت تأثیر فوق العاده این دو رخداد در روند حرکت رسالت اسلامی، رسول اکرم(ص) آن سال را «سال اندوه» نامید و به صراحت فرمود: تا ابوطالب زنده بود، قریش همواره از من بیمناک بودند.[۵۰] از جمله موارد گستاخی قریش در آن بحبوحه در مورد پیامبر این بود که یکی از آنها در مسیر رفتن آن حضرت به خانه‌اش، خاک بر سر و صورت‌ مبارک وی پاشید. دخترش فاطمه درحالی‌که از این ماجرا گریان بود، برخاست تا خاک را از سروروی پدر برگیرد که حضرت بدو فرمود: دخترکم، گریه نکن، خداوند حافظ پدر توست.[۵۱].[۵۲][۵۳]

معراج

در این برهه، رخداد سیر به آسمان‌ها و معراج، رسول اکرم را در مسیر طولانی مقاومت، پابرجا ساخت که در پی سال‌ها تلاش و پایداری، برایش ارج و احترام به‌شمار می‌آمد و به جهت روبرو شدن با رنج و دشواری‌های مرارت باری که از قدرت‌های شرک و گمراهی دیده بود، تاج افتخارش تلقی می‌شد. خداوند او را به دل آسمان‌ها بالا برد تا زوایایی از عظمت فرمانروایی مبهوت کننده‌اش را در فراخنای هستی، بدو بنمایاند و وی را بر رازهای جهان آفرینش و سرنوشت انسان نیک و بد آگاه سازد. این رویداد در عین حال به منزله ارزیابی توان یاران او به‌شمار می‌آمد که تا چه پایه در جهت ابلاغ رسالت و تربیت انسان شایسته، در کنار پیامبر و رهبرشان مبارزه می‌کردند و برای انسان‌های ضعیف النفس و سست عنصر، آزمونی دشوار محسوب می‌شد. قریش، قادر بر درک مفاهیم بلند مسأله سیر در آسمان‌ها نبود و رسول اکرم(ص) نیز در این خصوص با آنها سخنی نگفت تا خود، از جنبه‌های مادّی معراج و امکان عملی‌شدن و دلایل آن، پرسان شدند و برخی از آنها اظهار می‌داشتند: به خدا سوگند! کاروان‌ها، مسیر بین مکه و شام را یک ماه رفت و یک ماه برگشت طی می‌کنند، چگونه محمد می‌تواند این مسافت را یک شبه برود و برگردد؟!

رسول خدا(ص) در پاسخ‌، مسجد الأقصی را به‌گونه‌ای دقیق برایشان توصیف کرد و به آنها یادآور شد: که در مسیر حرکت خویش بر کاروانی عبور کرده که در جستجوی شتر گم‌شده خود بودند و در باروبنه کاروان‌ها ظرف آبی با دهانه باز وجود داشت که حضرت آن را به همان حالت نخست، بست. در مورد کاروان دیگری از او پرسیدند: فرمود: در منطقه تنعیم بر آن گذشتم، و بار و کالای کاروان و چگونگی آنها را برایشان بیان کرد و فرمود: این کاروان پس از طلوع خورشید وارد مکه خواهد شد و پیشاپیش آن شتری با این اوصاف وجود دارد و کاروان همان‌گونه که پیامبر خبر داده بود، وارد شد.[۵۴].[۵۵]

کودکی پیامبر

در دوران کودکی و سپری شدن دوران کودکی آن حضرت همراه با یتیمی و فقر بوده و سختی طبقات ضعیف را به شکل ملموسی تجربه کرده است. ﴿أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيمًا فَآوَى * وَوَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَى * وَوَجَدَكَ عَائِلًا فَأَغْنَى[۵۶]. نکته: انتخاب پیامبر و مواظبت بر او از دوران کودکی بوده است؛ زیرا می‌گوید: ﴿أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيمًا فَآوَى آیا تو را یتیم نیافت و مأوی داد؟ خداوند متعال از هنگام ولادت فرشته‌ای را همراه او ساخت تا وی را در راه‌های بزرگواری به پیش برد. امام امیر المؤمنین (ع) گفته است: “هنگامی که از شیر گرفته شد، خدا بزرگ‌ترین فرشته از فرشتگانش را شب و روز همنشین او فرمود تا راه‌های بزرگواری را پیمود، و خوی‌های نیکوی جهان را فراهم نمود[۵۷]. و برای خدمت کردن به وی با یکدیگر به رقابت می‌پرداختند. بعضی این سؤال را طرح کرده‌اند که: چرا خداوند متعال خاتم پیامبران را یتیم الأبوین قرار داد؟ باید پاسخ این پرسش را داد: تا او بتواند بدون اتکا به دیگران بر روی پای خود بایستد و سختی‌ها و مرارت‌ها را از کودکی با تحمل تنهایی تجربه کند. این تجربه همه بزرگان عالم بوده که از کودکی روی پای خود ایستاده‌اند. همچنین معطوف به دوران کودکی دست رحمت الاهی او را در میان صلب‌های والا مقام و زهدان‌های پاکیزه گرداند، چنان که پروردگار ما گفته است: ﴿وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ[۵۸] در هنگام به دنیا آمدنش از پدر و مادری بزرگوار - عبد اللَّه سلام اللَّه علیه، و آمنه بنت وهب (س) - خدا نشانه‌هایی بزرگ در جهان پدید آورد که علامتی برای ولادت او بود[۵۹].

برخورد مشرکان با اسلام

مشرکان و به ویژه قریش اگرچه بعثت رسول خدا (ص) را بر نمی‌تافتند، اما تا وقتی آن حضرت دعوت خود را آشکار نکرده بود و از بت پرستی بدگویی نمی‌کرد، آنان نیز در مخالفت خود چندان سرسخت نبودند و به تمسخر مسلمانان هنگام نماز و ایجاد محدودیت برای آنان در گرایش به اسلام، به ویژه محدودیت برای بندگان و کنیزان، بسنده، می‌کردند. از این‌رو، مسلمانان، به ویژه پیش از ورود به دار أرقم]]، گاه برای خواندن نماز ناچار بودند به دره‌های اطراف مکه روی آورند[۶۰]، سرسختی و دشمنی قریش با رسول خدا (ص) پس از آنکه ایشان از بت پرستی و بت‌ها ـ که خدایان قریش بودند ـ بدگویی کرد، شدت یافت و آنان را به ویژه هنگامی که دیدند ابوطالب از رسول خدا (ص) حمایت می‌کند، بر آن داشت تا به هر شکل ممکن از پیشرفت کار رسول خدا (ص) جلوگیری کنند[۶۱]. از این‌رو آنان وارد عمل شدند و از هر ابزاری برای مقابله با رسول خدا (ص) استفاده کردند. نخستین اقدام قریش آن بود که ابتدا برخی از اشراف مکه، مانند: عتبه و شیبه ـ پسران ربیعة عبدشمس ـ، ابوسفیان، ابوجهل، ابوالبختری، ولید بن مغیره، اسود بن مطلب و عاصبن وائل را نزد ابوطالب فرستادند و از او خواستند رسول خدا (ص) را از دعوت به اسلام باز دارد، اما او با ملایمت با آنان رفتار و ایشان را ساکت کرد[۶۲]. قریش پس از چندی، که دیدند رسول خدا (ص) دست از دعوت برنداشته است، برای بار دوم نزد ابوطالب رفتند و درخواست خود را البته با شدت بیشتری همراه با تهدید به مبارزه، مطرح کردند. بر اساس این خبر که جای تردید دارد، ابوطالب رسول خدا (ص) را از درخواست قریش آگاه کرد و گفت: جان من و جان خود را حفظ کن و کاری که من طاقت آن را ندارم، بر من تحمیل نکن. رسول خدا (ص) چون گمان کرد عمویش، ابوطالب، برای حفظ جان خود و رسول خدا (ص) دچار سستی شده و ممکن است در حمایت از وی کوتاهی کند، آن سخن مشهور را فرمود: "ای عمو! به خدا سوگند اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپم بگذارند تا این کار (دعوت) را رها کنم، چنین نخواهم کرد تا آنکه خدا آن (دعوت) را غالب گرداند یا در این راه جان دهم". سپس رسول خدا (ص) گریه کرد و برخاست و چون می‌خواست برود، ابوطالب او را صدا زد و گفت: نزدیک من بیا. چون رسول خدا (ص) نزدیک آمد، ابوطالب گفت: ای پسر برادرم! برو و هر چه می‌خواهی بگو. به خدا سوگند هرگز تو را در مقابل چیزی تسلیم نخواهم کرد[۶۳].

قریش که دیدند ابوطالب به خواری رسول خدا (ص) راضی نمی‌شود و او را رها نمی‌کند، برای بار سوم نزد ابوطالب آمدند و عمارة بن ولید بن مغیره را که قوی‌ترین و زیباترین جوان قریش بود آوردند و به ابوطالب پیشنهاد دادند تا عماره را به عنوان پسر خود برگزیند و در مقابل آن رسول خدا را به قریش تحویل دهد تا او را به قتل رسانند، اما ابوطالب به شدت آنان را سرزنش کرد و گفت: به خدا سوگند هرگز چنین کاری ممکن نیست و در این باره شعری سرود[۶۴]. برخی منابع نام عماره را نیاورده و تنها به جوانی از قریش اشاره کرده و گفته‌اند آیه ﴿وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ[۶۵]. نیز در این باره نازل شد[۶۶]. پس از این، ولید بن مغیره تعدادی از بزرگان قریش را فراخواند و با آنان به رایزنی پرداخت تا هنگام حج، با یافتن عنوانی، رسول خدا (ص) را مورد تهمت قرار دهند. سرانجام از میان عناوین کاهن، مجنون، شاعر و ساحر، عنوان ساحر را برگزیدند. آنان سر راه مردمی که برای حج می‌آمدند، می‌نشستند و آنان را از کار (دعوت) رسول خدا (ص) آگاه می‌کردند و از ارتباط با ایشان برحذر می‌داشتند، آیات: ﴿ذَرْنِي وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِيدًا وَجَعَلْتُ لَهُ مَالا مَّمْدُودًا وَبَنِينَ شُهُودًا وَمَهَّدتُّ لَهُ تَمْهِيدًا ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ كَلاَّ إِنَّهُ كَانَ لِآيَاتِنَا عَنِيدًا[۶۷] در این باره نازل شده است[۶۸].

پس از این رفتار قریش، آوازه رسول خدا (ص) در میان عرب منتشر شد و ابوطالب که ترسید عرب، بر این اجماع کند که او از حمایت از رسول خدا (ص) دست بردارد، با سرودن قصیده‌ای، حمایت همه جانبه خود را از رسول خدا (ص) اعلام کرد و گفت: حتی اگر در این راه کشته شوم، هرگز آن حضرت را رها نخواهم کرد[۶۹]. قریش در اقدامی دیگر، از حربه استهزا استفاده کردند و به شکل‌های گوناگون، رسول خدا (ص) را مورد استهزا و تمسخر قرار دادند تا آنجا که آیات متعددی درباره حالات رسول خدا (ص) هنگام استهزا و دعوت آن حضرت به صبر و بردباری نازل شد[۷۰]. نام عده‌ای از مشرکان که به "استهزاکنندگان" شهرت دارند، در تاریخ ثبت شده است[۷۱]. ابوجهل از مخالفان سرسخت رسول خدا (ص)، به قریش پیشنهاد داد تا رسول خدا (ص) را با سنگی بزرگ به قتل رساند و قریش هم آن را تأیید کردند، اما چون هنگام نماز نزدیک رسول خدا (ص) آمد تا قصد خود را عملی کند، ترسید و با رنگی پریده، در حالی که دستانش بر روی سنگ خشک شده و سنگ از دستش افتاده بود فرار کرد و با رخ دادن این معجزه، موفق به این کار نشد[۷۲] پس از این، مخالفت قریش و مشرکان شدت یافت و آنان که از بازداشتن رسول خدا (ص) ناامید شده بودند، به شکنجه و آزار مسلمانان، به ویژه غلامان و کنیزان روی آوردند و آنان را با انواع شکنجه، آزردند، تا آنجا که برخی از مسلمانان، از جمله یاسر[۷۳] و سمیه[۷۴]، پدر و مادر عمار، با شکنجه آنان به شهادت رسیدند[۷۵].

منابع

پانویس

  1. یادداشت‌های استاد مطهری، ج۹، ص۱۰۵.
  2. پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام ص ۱۵.
  3. شهید مطهری، مجموعه آثار، ج۱۶، ص۱۹۹.
  4. آشنایی با قرآن، ج۸، صص ۱۲۴-۱۲۶.
  5. پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام ص ۲۲.
  6. پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام ص ۲۲.
  7. شهید مطهری، مجموعه آثار، ج۱۶، ص۲۰۰.
  8. پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام ص ۲۳.
  9. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹؛ سیره ابن هشام، ج۱، ص۲۰۴؛ البدایة و النهایة، ج۲، ص۳۰۰؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۳۷ (چاپ استقامت).
  10. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۱ ص ۸۸.
  11. نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲.
  12. سیره نبوی، ج۱، ص۱۸۲؛ طبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۴.
  13. سیره حلبی، ج۱، ص۱۵۲؛ سفینة البحار، ماده نبأ؛ سیره نبوی ابن هشام، ج۱، ص۱۶۶.
  14. بحار الأنوار، ج۱۶، ص۲۲؛ کشف الغمه، ج۲، ص۱۳؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۲۴.
  15. الاصابه، ج۱، ص۵۴۵؛ اسد الغابه، ج۲، ص۲۲۵.
  16. «و به راستی تو را خویی است سترگ» سوره قلم، آیه ۴.
  17. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۱ ص ۹۲.
  18. تاریخ طبری، ج۲، ص۴۰۹؛ سیره نبوی، ج۱، ص۲۸۶.
  19. تاریخ طبری، ج۲، ص۴۱۰؛ سیره نبوی، ج۱، ص۲۶۹.
  20. سیره نبوی، ج۱، ص۳۹۶.
  21. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۱ ص ۱۲۱.
  22. سیره حلبی، ج۱، ص۳۰۳؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۴۰۹.
  23. سیره نبوی، ج۱، ص۳۸۰.
  24. سیره نبوی، ج۱، ص۳۱۳؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۴۱۶.
  25. سیره نبوی، ج۱، ص۳۹۶.
  26. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۱ ص ۱۲۳.
  27. «حا، میم * (این کتاب) فرو فرستاده‌ای است از سوی (خداوند) بخشنده بخشاینده * کتابی است که آیات آن آشکار شده است، به گونه قرآنی عربی، برای گروهی که می‌دانند * که نویدبخش است و بیم‌دهنده اما بیشتر آنان روی گرداندند از این رو نمی‌شنوند * و گفتند: دل‌هامان برای آنچه ما را بدان فرا می‌خوانی در پوشش‌هاست و در گوش‌هامان سنگینی است و میان ما و تو پرده‌ای (افتاده) است پس هر چه می‌خواهی بکن که ما نیز می‌کنیم» سوره فصلت، آیه ۱-۵.
  28. به سیره نبوی، ج۱، ص۲۹۳ مراجعه شود.
  29. سیره نبوی، ج۱، ص۳۹۶.
  30. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۱ ص ۱۲۵.
  31. سیره نبوی، ج۱، ص۲۸۹.
  32. سیره نبوی، ج۱، ص۳۹۶.
  33. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۱ ص ۱۲۷.
  34. سیره نبوی، ج۱، ص۳۱۷- ۳۲۰.
  35. «ما تو را در برابر ریشخندکنندگان بسنده‌ایم» سوره حجر، آیه ۹۵.
  36. «و بی‌گمان پیش از تو پیامبرانی ریشخند شده‌اند؛ آنگاه آنچه به ریشخند می‌گرفتند ریشخندکنندگان آنان را فرا گرفت» سوره انعام، آیه ۱۰.
  37. نقل به مضمون از: ﴿وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ «و (یاد کن) آنگاه را که کافران با تو نیرنگ می‌باختند تا تو را بازداشت کنند یا بکشند یا بیرون رانند، آنان نیرنگ می‌باختند و خداوند تدبیر می‌کرد و خداوند بهترین تدبیر کنندگان است» سوره انفال، آیه ۳۰.
  38. سیره نبوی، ج۱، ص۳۹۶.
  39. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۱ ص ۱۲۸.
  40. سیره نبوی، ج۱، ص۳۲۱؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۹؛ بحار الأنوار، ج۱۸، ص۴۱۲.
  41. سیره نبوی، ج۱، ص۳۳۵؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۹.
  42. سیره نبوی، ج۱، ص۳۹۶.
  43. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۱ ص ۱۳۰.
  44. در اعیان الشیعه آمده است که این عهدنامه ظالمانه در آغاز محرم سال هفتم بعثت نوشته شد.
  45. سیره نبوی، ج۱، ص۳۵۰؛ اعیان الشیعه، ج۱، ص۲۳۵.
  46. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱؛ طبقات ابن سعد، ج۱، ص۱۷۳؛ سیره نبوی، ج۱، ص۳۷۷.
  47. سیره نبوی، ج۱، ص۳۷۵؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۴۲۳.
  48. سیره نبوی، ج۱، ص۳۹۶.
  49. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۱ ص ۱۳۳.
  50. کشف الغمه، ج۱، ص۶۱؛ مستدرک حاکم، ج۲، ص۶۲۲.
  51. سیره نبوی، ج۱، ص۴۱۶؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۴۲۶.
  52. سیره نبوی، ج۱، ص۳۹۶.
  53. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۱ ص ۱۳۵.
  54. سیره نبوی، ج۱، ص۳۹۶.
  55. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۱ ص ۱۳۶.
  56. «آیا یتیمت نیافت و در پناه گرفت؟ * و تو را گم‌گشته یافت و راه نمود * و تو را نیازمند یافت و بی‌نیاز کرد» سوره ضحی، آیه ۶-۸.
  57. نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲، ص۲۲، ترجمه دکتر سید جعفر شهیدی
  58. «و گردش تو را در میان سجده‌گزاران (می‌بیند)» سوره شعراء، آیه ۲۱۹.
  59. سعیدیان‌فر، محمد جعفر و ایازی، سید محمد علی، فرهنگ‌نامه پیامبر در قرآن کریم، ج۲، ص ۵۵۷.
  60. ر.ک: ابن هشام، ج۱، ص۲۸۱؛ طبری، تاریخ، ج۱، ص۳۱۸.
  61. ابن هشام، ج۱، ص۲۸۲.
  62. ابن هشام، ج۱، ص۲۸۴-۲۸۲.
  63. ابن هشام، ج۱، ص۲۸۴ و ۲۸۵؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۶.
  64. ابن هشام، ج۱، ص۲۸۵ و ۲۸۶.
  65. «و آنان (دیگران را) از آن (قرآن) باز می‌دارند و (خود) از آن دور می‌شوند» سوره انعام، آیه ۲۶.
  66. مقاتل، ج۱، ص۳۴۱؛ ثعلبی، ج۴، ص۱۴۱؛ واحدی نیشابوری، ص۱۴۴؛ بغوی، ج۲، ص۹۱؛ ابن جوزی، زادالمسیر، ج۳، ص۱۷.
  67. «مرا با آن کس که یگانه آفریده‌ام، وا بگذار و برای او دارایی پر دامنه‌ای پدید آوردم. و پسرانی پیش روی، و راه (پیشرفت) او را نیک هموار کردم، باز آز دارد که بیفزایم. هرگز! که او با آیات ما ستیزه‌گر است» سوره مدثر، آیه ۱۱-۱۶.
  68. ابن هشام، ج۱، ص۲۸۸ و ۲۸۹.
  69. ابن هشام، ج۱، ص۲۹۱.
  70. برای نمونه، ر.ک: ص، ۱۶ و ۱۷؛ یس، ۳۰.
  71. ر.ک: بلاذری، انساب، ج۱، ص۱۴۹-۱۵۷.
  72. ابن هشام، ج۱، ص۳۱۹ و ۳۲۰؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۱۹۰.
  73. بلاذری، أنساب، ج۱، ص۱۸۱؛ مقدسی، ج۲، ص۱۶۱.
  74. ابن هشام، ج۱، ص۳۴۲؛ ابن سعد، ج۳، ص۱۷۶؛ بلاذری، ج۱، ص۱۸۱؛ یعقوبی، ج۲، ص۲۸؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۲۸۱ و ۲۸۲.
  75. خانجانی، قاسم، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۴۷-۴۸.