کاروان اسیران اهل بیت از کربلا تا کوفه: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۴: خط ۳۴:
در کتاب [[الإرشاد (کتاب)|الإرشاد]] نقل است که: هنگامی که [[سر امام حسین]] {{ع}} رسید و [[عمر بن سعد]] - که [[خدا]]، لعنتش کند - نیز فردای همان [[روز]] با [[دختران]] و [[خاندان حسین]] {{ع}} که همراهش بودند، رسید، ابن زیاد در [[کاخ]] [[فرمانداری]]، جلوس کرد و به [[مردم]]، بار عام داد و [[فرمان]] داد تا سر را آوردند و جلویش گذاشتند. ابن زیاد به آن می‌نگریست و لبخند می‌زد و با چوب‌دستی‌اش بر دندان‌های پیشِ حسین {{ع}} می‌زد. زید بن اَرقَم، از [[اصحاب پیامبر]] خدا {{صل}} - که پیرمردی کهن سال بود - کنار ابن زیاد بود. هنگامی که دید او با چوب دستی بر دندان‌های [[امام]] {{ع}} می‌زند، به او گفت: چوب دستی‌ات را از این دو لب بردار که - [[سوگند]] به خدایی که خدایی جز او نیست - آن قدر دیده‌ام دو لب [[پیامبر خدا]] {{صل}} بر این دو لب، بوسه می‌زند که به شمار نمی‌توانم بیاورم. سپس با صدای بلند گریست. ابن زیاد به او گفت: [[خداوند]]، چشم‌هایت را گریان کند! آیا از [[پیروزی]] خدا می‌گِریی؟ به خدا سوگند، اگر پیرمردی خِرِفت نبودی و عقلت نرفته بود، گردنت را می‌زدم. زید بن اَرقَم، از پیش ابن زیاد برخاست و به خانه‌اش رفت<ref>{{عربی|لَمَّا وَصَلَ رَأْسُ الْحُسَيْنِ {{ع}} وَ وَصَلَ ابْنُ سَعْدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ مِنْ غَدِ يَوْمِ وُصُولِهِ وَ مَعَهُ بَنَاتُ الْحُسَيْنِ {{ع}} وَ أَهْلُهُ جَلَسَ ابْنُ زِيَادٍ لِلنَّاسِ فِي قَصْرِ الْإِمَارَةِ وَ أَذِنَ لِلنَّاسِ إِذْناً عَامّاً وَ أَمَرَ بِإِحْضَارِ الرَّأْسِ فَوُضِعَ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ جَعَلَ يَنْظُرُ إِلَيْهِ وَ يَتَبَسَّمُ وَ فِي يَدِهِ قَضِيبٌ‏ يَضْرِبُ‏ بِهِ‏ ثَنَايَاهُ‏ وَ كَانَ إِلَى جَانِبِهِ زَيْدُ بْنُ أَرْقَمَ صَاحِبُ رَسُولِ اللَّهِ {{صل}} وَ هُوَ شَيْخٌ كَبِيرٌ فَلَمَّا رَآهُ يَضْرِبُ بِالْقَضِيبِ ثَنَايَاهُ قَالَ لَهُ ارْفَعْ قَضِيبَكَ عَنْ هَاتَيْنِ الشَّفَتَيْنِ فَوَ اللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ غَيْرُهُ لَقَدْ رَأَيْتُ شَفَتَيْ رَسُولِ اللَّهِ {{صل}} عَلَيْهِمَا مَا لَا أُحْصِيهِ كَثْرَةً تُقَبِّلُهُمَا ثُمَّ انْتَحَبَ بَاكِياً فَقَالَ لَهُ ابْنُ زِيَادٍ أَبْكَى اللَّهُ عَيْنَيْكَ أَ تَبْكِي لِفَتْحِ اللَّهِ وَ اللَّهِ لَوْ لَا أَنَّكَ شَيْخٌ قَدْ خَرِفْتَ وَ ذَهَبَ عَقْلُكَ لَضَرَبْتُ عُنُقَكَ فَنَهَضَ زَيْدُ بْنُ أَرْقَمَ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ صَارَ إِلَى مَنْزِلِهِ}} (الإرشاد، ج۲، ص۱۱۴).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۶۶۹.</ref>
در کتاب [[الإرشاد (کتاب)|الإرشاد]] نقل است که: هنگامی که [[سر امام حسین]] {{ع}} رسید و [[عمر بن سعد]] - که [[خدا]]، لعنتش کند - نیز فردای همان [[روز]] با [[دختران]] و [[خاندان حسین]] {{ع}} که همراهش بودند، رسید، ابن زیاد در [[کاخ]] [[فرمانداری]]، جلوس کرد و به [[مردم]]، بار عام داد و [[فرمان]] داد تا سر را آوردند و جلویش گذاشتند. ابن زیاد به آن می‌نگریست و لبخند می‌زد و با چوب‌دستی‌اش بر دندان‌های پیشِ حسین {{ع}} می‌زد. زید بن اَرقَم، از [[اصحاب پیامبر]] خدا {{صل}} - که پیرمردی کهن سال بود - کنار ابن زیاد بود. هنگامی که دید او با چوب دستی بر دندان‌های [[امام]] {{ع}} می‌زند، به او گفت: چوب دستی‌ات را از این دو لب بردار که - [[سوگند]] به خدایی که خدایی جز او نیست - آن قدر دیده‌ام دو لب [[پیامبر خدا]] {{صل}} بر این دو لب، بوسه می‌زند که به شمار نمی‌توانم بیاورم. سپس با صدای بلند گریست. ابن زیاد به او گفت: [[خداوند]]، چشم‌هایت را گریان کند! آیا از [[پیروزی]] خدا می‌گِریی؟ به خدا سوگند، اگر پیرمردی خِرِفت نبودی و عقلت نرفته بود، گردنت را می‌زدم. زید بن اَرقَم، از پیش ابن زیاد برخاست و به خانه‌اش رفت<ref>{{عربی|لَمَّا وَصَلَ رَأْسُ الْحُسَيْنِ {{ع}} وَ وَصَلَ ابْنُ سَعْدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ مِنْ غَدِ يَوْمِ وُصُولِهِ وَ مَعَهُ بَنَاتُ الْحُسَيْنِ {{ع}} وَ أَهْلُهُ جَلَسَ ابْنُ زِيَادٍ لِلنَّاسِ فِي قَصْرِ الْإِمَارَةِ وَ أَذِنَ لِلنَّاسِ إِذْناً عَامّاً وَ أَمَرَ بِإِحْضَارِ الرَّأْسِ فَوُضِعَ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ جَعَلَ يَنْظُرُ إِلَيْهِ وَ يَتَبَسَّمُ وَ فِي يَدِهِ قَضِيبٌ‏ يَضْرِبُ‏ بِهِ‏ ثَنَايَاهُ‏ وَ كَانَ إِلَى جَانِبِهِ زَيْدُ بْنُ أَرْقَمَ صَاحِبُ رَسُولِ اللَّهِ {{صل}} وَ هُوَ شَيْخٌ كَبِيرٌ فَلَمَّا رَآهُ يَضْرِبُ بِالْقَضِيبِ ثَنَايَاهُ قَالَ لَهُ ارْفَعْ قَضِيبَكَ عَنْ هَاتَيْنِ الشَّفَتَيْنِ فَوَ اللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ غَيْرُهُ لَقَدْ رَأَيْتُ شَفَتَيْ رَسُولِ اللَّهِ {{صل}} عَلَيْهِمَا مَا لَا أُحْصِيهِ كَثْرَةً تُقَبِّلُهُمَا ثُمَّ انْتَحَبَ بَاكِياً فَقَالَ لَهُ ابْنُ زِيَادٍ أَبْكَى اللَّهُ عَيْنَيْكَ أَ تَبْكِي لِفَتْحِ اللَّهِ وَ اللَّهِ لَوْ لَا أَنَّكَ شَيْخٌ قَدْ خَرِفْتَ وَ ذَهَبَ عَقْلُكَ لَضَرَبْتُ عُنُقَكَ فَنَهَضَ زَيْدُ بْنُ أَرْقَمَ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ صَارَ إِلَى مَنْزِلِهِ}} (الإرشاد، ج۲، ص۱۱۴).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۶۶۹.</ref>


== [[رویارویی]] [[ابن زیاد]] و [[زینب]] {{س}} ==
== رویارویی [[ابن زیاد]] و [[زینب]] {{س}} ==
از [[حمید بن مسلم]] اینچنین نقل شده است که: هنگامی که سرِ [[حسین]] {{ع}} را با [[کودکان]] و [[خواهران]] و زنانش نزد [[عبیداللّه بن زیاد]] آوردند، زینب، دختر [[فاطمه]] {{س}}، بدترین لباسش را پوشیده بود و ناشناس می‌نمود و کنیزانش گِردش را گرفته بودند. هنگامی که وارد شد، نشست. عبیداللّه بن زیاد گفت: این که نشست، که بود؟ زینب {{س}} با او سخن نگفت. عبیداللّه، سه بار پرسید و زینب {{س}} در هر سه بار، ساکت ماند. یکی از کنیزانش گفت: این، زینب، دختر فاطمه {{س}}است. عبیداللّه به او گفت: [[ستایش]]، خدایی را که شما را [[رسوا]] کرد و شما را کُشت و سخن دروغتان را آشکار کرد! زینب {{س}} گفت: «ستایش، خدایی را که ما را به [[محمّد]] {{صل}} گرامی داشت و [[پاک]] و پاکیزه‌مان کرد و آن‌گونه که تو می‌گویی، نیست. تنها [[فاسق]] است که رسوا می‌شود و تنها [[تبهکار]] است که [[تکذیب]] می‌شود». ابن زیاد گفت: کار [[خدا]] را با خاندانت، چگونه دیدی؟ زینب {{س}} گفت: «کشته شدن، برایشان تقدیر شده بود و آنان هم به سوی قتلگاهشان شتافتند و به زودی، [[خداوند]]، تو و ایشان را گِرد هم می‌آورد و نزد او با هم [[اقامه دعوا]] و [[برهان]] می‌کنید». [[ابن زیاد]] به [[خشم]] آمد و برافروخته شد [و آهنگ کشتن [[زینب]] {{س}} را کرد]. [[عمرو بن حریث]] به او گفت: [[خدا]]، [[امیر]] را به [[سلامت]] دارد! او یک [[زن]] است. آیا زنی را به سبب سخنش [[مؤاخذه]] می‌کنید؟ زن را به سخنش نمی‌گیرند و بر [[ناسزا]] و پریشان گویی‌اش [[سرزنش]] نمی‌کنند. ابن زیاد به او گفت: [[خداوند]]، [[دل]] مرا با کشتن طغیانگرت و [[عاصیان]] نافرمان خاندانت خُنَک کرد! زینب {{س}} گریست و سپس گفت: «بزرگم را کُشتی و خاندانم را هلاک کردی و شاخه‌ام را بُریدی و ریشه‌ام را از بیخ و بُن در آوردی. اگر این، دل تو را خُنَک می‌کند، خُنَک شد!». عبیداللّه به او گفت: این، [[دلیری]] است<ref>در بیشتر متونی که این ماجرا را نقل کرده‌اند، «سجع‌گویی (سَجاعة)» و نه «دلیری (شَجاعة)» آمده است که درست‌تر می‌نماید و با بقیه سخن هم سازگارتر است. سَجْع، به معنای سخن قافیه‌دار، اما بدون وزن شعری است. بر این اساس، ترجمه این جمله، چنین می‌شود: «این زن، سجع می‌گوید».</ref>. به جانم [[سوگند]]، پدرت نیز شاعر و دلیر بود. زینب {{س}} گفت: «زن را چه به [[دلاوری]]؟! از دلاوری به کارهای دیگر پرداختم. آنچه می‌گویم، [[الهام]] درونی من است»<ref>{{عربی|لَمَّا دُخِلَ بِرَأْسِ حُسَيْنٍ {{ع}} وَ صِبْيَانِهِ وَ أَخَوَاتِهِ وَ نِسَائِهِ عَلَى عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ، لَبِسَتْ زَيْنَبُ ابْنَةُ فَاطِمَةَ {{س}} أَرْذَلَ ثِيَابِهَا، وَ تَنَكَّرَتْ، وَ حَفَّتْ بِهَا إِمَاؤُهَا، فَلَمَّا دَخَلَتْ جَلَسَتْ، فَقَالَ عُبَيْدُ اللّهِ بْنُ زِيَادٍ: مَنْ هَذِهِ الجَالِسَةُ؟ فَلَمْ تُكَلِّمُهُ، فَقَالَ ذَلِكَ ثَلَاثاً، كُلَّ ذَلِكَ لَا تُكَلِّمُهُ، فَقَالَ بَعْضُ إِمَائِهَا: هَذِهِ زَيْنَبُ ابْنَةُ فَاطِمَةَ {{س}}. قَالَ: فَقَالَ لَهَا عُبَيْدُ اللّهِ: الْحَمْدُ للّهِ الَّذِي فَضَحَكُمْ وَ قَتَّلَكُمْ وَ أَكْذَبَ‏ أُحْدُوثَتَكُمْ! فَقالَت: الْحَمْدُ للّهِ الَّذِي أَكْرَمَنَا بِمُحَمَّدٍ {{صل}} وَ طَهَّرَنَا تَطْهِيرَاً، لَا كَمَا تَقُولُ أَنْتَ، إِنَّمَا يَفْتَضِحُ الفَاسِقُ، وَ يُكَذَّبُ الفَاجِرُ. قَالَ: فَكَيْفَ رَأَيْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَهْلِ بَيْتِكِ؟ قَالَتْ: كُتِبَ عَلَيْهِمُ القَتْلُ، فَبَرَزُوا إِلَى مَضَاجِعِهِمْ، وَ سَيَجْمَعُ اللّهُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ، فَتَحَاجُّونَ إِلَيْهِ، وَ تَخَاصَمُونَ عِنْدَهُ. قَالَ: فَغَضِبَ ابْنُ زِيَادٍ وَاسْتَشَاطَ، قَالَ: فَقَالَ لَهُ عَمْرُو بْنُ حُرَيثٍ: أَصْلَحَ اللَّهُ الْأَمِيرَ! إِنَّمَا هِيَ امْرَأَةٌ، وَ هَلْ تُؤاخَذُ الْمَرْأَةُ بِشَيءٍ مِنْ مَنْطِقِهَا؟ إِنَّهَا لَا تُؤاخَذُ بِقَوْلٍ، وَ لَا تُلامُ عَلَى خَطَلٍ. فَقَالَ لَهَا ابْنُ زِيَادٍ: قَدْ أَشْفَى اللَّهُ نَفْسِي مِنْ طَاغِيَتِكِ، وَالعُصَاةِ الْمَرَدَةِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكِ. قَالَ: فَبَكَتْ، ثُمَّ قَالَتْ: لَعَمْرِي لَقَدْ قَتَلْتَ كَهْلِي، وَ أَبَرْتَ أَهْلِي، وَ قَطَّعْتَ فَرعِي، وَاجْتَثَثْتَ أَصْلِي، فَإِنْ يَشْفِكَ هَذَا فَقَدِ اشْتَفَيْتَ. فَقَالَ لَهَا عُبَيْدُ اللَّهِ: هَذِهِ شَجَاعَةٌ، قَدْ لَعَمْرِي كَانَ أَبُوكَ شَاعِراً شُجَاعاً. قَالَتْ: مَا لِلْمَرْأَةِ وَالشَّجَاعَةَ! إنَّ لِي عَنِ الشَّجَاعَةِ لَشُغُلاً، وَ لكِنَّ نَفْثِي مَا أَقُولُ}} (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۵۷؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۷۴).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۶۷۰.</ref>
از [[حمید بن مسلم]] اینچنین نقل شده است که: هنگامی که سرِ [[حسین]] {{ع}} را با کودکان و خواهران و زنانش نزد [[عبیداللّه بن زیاد]] آوردند، زینب، دختر [[فاطمه]] {{س}}، بدترین لباسش را پوشیده بود و ناشناس می‌نمود و کنیزانش گِردش را گرفته بودند. هنگامی که وارد شد، نشست. عبیداللّه بن زیاد گفت: این که نشست، که بود؟ زینب {{س}} با او سخن نگفت. عبیداللّه، سه بار پرسید و زینب {{س}} در هر سه بار، ساکت ماند. یکی از کنیزانش گفت: این، زینب، دختر فاطمه {{س}}است. عبیداللّه به او گفت: [[ستایش]]، خدایی را که شما را [[رسوا]] کرد و شما را کُشت و سخن دروغتان را آشکار کرد! زینب {{س}} گفت: «ستایش، خدایی را که ما را به [[محمّد]] {{صل}} گرامی داشت و [[پاک]] و پاکیزه‌مان کرد و آن‌گونه که تو می‌گویی، نیست. تنها [[فاسق]] است که رسوا می‌شود و تنها [[تبهکار]] است که [[تکذیب]] می‌شود». ابن زیاد گفت: کار [[خدا]] را با خاندانت، چگونه دیدی؟ زینب {{س}} گفت: «کشته شدن، برایشان تقدیر شده بود و آنان هم به سوی قتلگاهشان شتافتند و به زودی، [[خداوند]]، تو و ایشان را گِرد هم می‌آورد و نزد او با هم [[اقامه دعوا]] و [[برهان]] می‌کنید». [[ابن زیاد]] به [[خشم]] آمد و برافروخته شد [و آهنگ کشتن [[زینب]] {{س}} را کرد]. [[عمرو بن حریث]] به او گفت: [[خدا]]، [[امیر]] را به [[سلامت]] دارد! او یک [[زن]] است. آیا زنی را به سبب سخنش [[مؤاخذه]] می‌کنید؟ زن را به سخنش نمی‌گیرند و بر [[ناسزا]] و پریشان گویی‌اش [[سرزنش]] نمی‌کنند. ابن زیاد به او گفت: [[خداوند]]، [[دل]] مرا با کشتن طغیانگرت و [[عاصیان]] نافرمان خاندانت خُنَک کرد! زینب {{س}} گریست و سپس گفت: «بزرگم را کُشتی و خاندانم را هلاک کردی و شاخه‌ام را بُریدی و ریشه‌ام را از بیخ و بُن در آوردی. اگر این، دل تو را خُنَک می‌کند، خُنَک شد!». عبیداللّه به او گفت: این، [[دلیری]] است<ref>در بیشتر متونی که این ماجرا را نقل کرده‌اند، «سجع‌گویی (سَجاعة)» و نه «دلیری (شَجاعة)» آمده است که درست‌تر می‌نماید و با بقیه سخن هم سازگارتر است. سَجْع، به معنای سخن قافیه‌دار، اما بدون وزن شعری است. بر این اساس، ترجمه این جمله، چنین می‌شود: «این زن، سجع می‌گوید».</ref>. به جانم [[سوگند]]، پدرت نیز شاعر و دلیر بود. زینب {{س}} گفت: «زن را چه به [[دلاوری]]؟! از دلاوری به کارهای دیگر پرداختم. آنچه می‌گویم، [[الهام]] درونی من است»<ref>{{عربی|لَمَّا دُخِلَ بِرَأْسِ حُسَيْنٍ {{ع}} وَ صِبْيَانِهِ وَ أَخَوَاتِهِ وَ نِسَائِهِ عَلَى عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ، لَبِسَتْ زَيْنَبُ ابْنَةُ فَاطِمَةَ {{س}} أَرْذَلَ ثِيَابِهَا، وَ تَنَكَّرَتْ، وَ حَفَّتْ بِهَا إِمَاؤُهَا، فَلَمَّا دَخَلَتْ جَلَسَتْ، فَقَالَ عُبَيْدُ اللّهِ بْنُ زِيَادٍ: مَنْ هَذِهِ الجَالِسَةُ؟ فَلَمْ تُكَلِّمُهُ، فَقَالَ ذَلِكَ ثَلَاثاً، كُلَّ ذَلِكَ لَا تُكَلِّمُهُ، فَقَالَ بَعْضُ إِمَائِهَا: هَذِهِ زَيْنَبُ ابْنَةُ فَاطِمَةَ {{س}}. قَالَ: فَقَالَ لَهَا عُبَيْدُ اللّهِ: الْحَمْدُ للّهِ الَّذِي فَضَحَكُمْ وَ قَتَّلَكُمْ وَ أَكْذَبَ‏ أُحْدُوثَتَكُمْ! فَقالَت: الْحَمْدُ للّهِ الَّذِي أَكْرَمَنَا بِمُحَمَّدٍ {{صل}} وَ طَهَّرَنَا تَطْهِيرَاً، لَا كَمَا تَقُولُ أَنْتَ، إِنَّمَا يَفْتَضِحُ الفَاسِقُ، وَ يُكَذَّبُ الفَاجِرُ. قَالَ: فَكَيْفَ رَأَيْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَهْلِ بَيْتِكِ؟ قَالَتْ: كُتِبَ عَلَيْهِمُ القَتْلُ، فَبَرَزُوا إِلَى مَضَاجِعِهِمْ، وَ سَيَجْمَعُ اللّهُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ، فَتَحَاجُّونَ إِلَيْهِ، وَ تَخَاصَمُونَ عِنْدَهُ. قَالَ: فَغَضِبَ ابْنُ زِيَادٍ وَاسْتَشَاطَ، قَالَ: فَقَالَ لَهُ عَمْرُو بْنُ حُرَيثٍ: أَصْلَحَ اللَّهُ الْأَمِيرَ! إِنَّمَا هِيَ امْرَأَةٌ، وَ هَلْ تُؤاخَذُ الْمَرْأَةُ بِشَيءٍ مِنْ مَنْطِقِهَا؟ إِنَّهَا لَا تُؤاخَذُ بِقَوْلٍ، وَ لَا تُلامُ عَلَى خَطَلٍ. فَقَالَ لَهَا ابْنُ زِيَادٍ: قَدْ أَشْفَى اللَّهُ نَفْسِي مِنْ طَاغِيَتِكِ، وَالعُصَاةِ الْمَرَدَةِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكِ. قَالَ: فَبَكَتْ، ثُمَّ قَالَتْ: لَعَمْرِي لَقَدْ قَتَلْتَ كَهْلِي، وَ أَبَرْتَ أَهْلِي، وَ قَطَّعْتَ فَرعِي، وَاجْتَثَثْتَ أَصْلِي، فَإِنْ يَشْفِكَ هَذَا فَقَدِ اشْتَفَيْتَ. فَقَالَ لَهَا عُبَيْدُ اللَّهِ: هَذِهِ شَجَاعَةٌ، قَدْ لَعَمْرِي كَانَ أَبُوكَ شَاعِراً شُجَاعاً. قَالَتْ: مَا لِلْمَرْأَةِ وَالشَّجَاعَةَ! إنَّ لِي عَنِ الشَّجَاعَةِ لَشُغُلاً، وَ لكِنَّ نَفْثِي مَا أَقُولُ}} (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۵۷؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۷۴).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۶۷۰.</ref>


== [[رویارویی]] [[ابن زیاد]] و [[امام زین العابدین]] {{ع}} ==
== [[رویارویی]] [[ابن زیاد]] و [[امام زین العابدین]] {{ع}} ==
۱۰۷٬۱۹۴

ویرایش