سقیفه بنی ساعده در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۷: خط ۱۷:
خبر [[رحلت پیامبر خدا]] به سرعت، گسترش می‌یابد. [[جان‌ها]] فشرده و قلب‌ها آکنده از [[غم]] می‌شود. تنها کسی که خبر را قاطعانه [[تکذیب]] می‌کند و تلاش دارد با [[تهدید]]، از گسترش آن جلوگیری نماید، [[عمر بن خطاب]] است. عباس، [[عموی پیامبر]]{{صل}}، با عمر سخن می‌گوید؛ اما او قانع نمی‌شود. [[مغیرة بن شعبه]] با دیدن چهره [[پیامبر]]{{صل}} [[سوگند]] یاد می‌کند که [[پیامبر خدا]] در گذشته است؛ ولی عمر، او را [[دروغگو]] می‌خوانَد و به [[فتنه‌انگیزی]] متهم می‌سازد. [[ابوبکر]] در سُنح (در بیرون [[مدینه]]) به سر می‌بَرد که به او خبر می‌دهند پیامبر خدا{{صل}} از [[دنیا]] رفته است. او به مدینه می‌آید و عمر را می‌بیند که برای [[مردم]]، [[سخن]] می‌گوید و آنها را تهدید می‌کند که مبادا کسی [[مرگ]] پیامبر{{صل}} را [[باور]] کند و خبر آن را بگستراند. عمر با دیدن ابوبکر می‌نشیند. ابوبکر به سوی جنازه می‌رود و [[پوشش]] از چهره پیامبر{{صل}} بر می‌گیرد. خطبه‌ای کوتاه می‌خواند و [[آیه]]: «و محمد، جز [[پیامبری]] نیست که پیش از او هم پیامبرانی بوده‌اند. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، [از [[دین]] او] باز می‌گردید؟» ([[آل عمران]]، [[آیه]] ۱۴۴) را [[تلاوت]] می‌کند. عمر، آرام می‌شود، [[مرگ]] [[پیامبر]]{{صل}} را [[باور]] می‌کند و پس از شنیدن آیه می‌گوید: به وفاتش [[یقین]] کردم. گویی این آیه را نشنیده بودم! به [[راستی]] عمر نمی‌دانست که پیامبر{{صل}} در گذشته است؟!
خبر [[رحلت پیامبر خدا]] به سرعت، گسترش می‌یابد. [[جان‌ها]] فشرده و قلب‌ها آکنده از [[غم]] می‌شود. تنها کسی که خبر را قاطعانه [[تکذیب]] می‌کند و تلاش دارد با [[تهدید]]، از گسترش آن جلوگیری نماید، [[عمر بن خطاب]] است. عباس، [[عموی پیامبر]]{{صل}}، با عمر سخن می‌گوید؛ اما او قانع نمی‌شود. [[مغیرة بن شعبه]] با دیدن چهره [[پیامبر]]{{صل}} [[سوگند]] یاد می‌کند که [[پیامبر خدا]] در گذشته است؛ ولی عمر، او را [[دروغگو]] می‌خوانَد و به [[فتنه‌انگیزی]] متهم می‌سازد. [[ابوبکر]] در سُنح (در بیرون [[مدینه]]) به سر می‌بَرد که به او خبر می‌دهند پیامبر خدا{{صل}} از [[دنیا]] رفته است. او به مدینه می‌آید و عمر را می‌بیند که برای [[مردم]]، [[سخن]] می‌گوید و آنها را تهدید می‌کند که مبادا کسی [[مرگ]] پیامبر{{صل}} را [[باور]] کند و خبر آن را بگستراند. عمر با دیدن ابوبکر می‌نشیند. ابوبکر به سوی جنازه می‌رود و [[پوشش]] از چهره پیامبر{{صل}} بر می‌گیرد. خطبه‌ای کوتاه می‌خواند و [[آیه]]: «و محمد، جز [[پیامبری]] نیست که پیش از او هم پیامبرانی بوده‌اند. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، [از [[دین]] او] باز می‌گردید؟» ([[آل عمران]]، [[آیه]] ۱۴۴) را [[تلاوت]] می‌کند. عمر، آرام می‌شود، [[مرگ]] [[پیامبر]]{{صل}} را [[باور]] می‌کند و پس از شنیدن آیه می‌گوید: به وفاتش [[یقین]] کردم. گویی این آیه را نشنیده بودم! به [[راستی]] عمر نمی‌دانست که پیامبر{{صل}} در گذشته است؟!


صاحب الطبقات الکبری‌، به نقل از [[عایشه]] می‌نویسد: چون [[پیامبر خدا]] [[وفات]] یافت، عمر و [[مغیرة]] بن‌ شعبه [[اجازه]] خواستند و بر او داخل‌شدند و پارچه از چهره‌اش کنار زدند. عمر گفت: چه بیهوشی‌ای! چقدر بیهوشی پیامبر خدا شدید است! سپس هر دو برخاستند و چون به در رسیدند، [[مغیره]] گفت: ای عمر! به [[خدا]] [[سوگند]]، پیامبر خدا وفات یافته است! عمر گفت: [[دروغ]] می‌گویی! پیامبر خدا وفات نیافته است؛ بلکه تو در پی فتنه‌ای. پیامبر خدا وفات نمی‌کند تا آنکه [[منافقان]] را نابود سازد. سپس [[ابوبکر]] آمد و عمر، همچنان برای [[مردم]] [[سخن]] می‌راند. پس، ابوبکر به وی گفت: ساکت شو! عمر، ساکت شد و ابوبکر بالا رفت و پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]]، آیه: "بی‌گمان، تو [ای پیامبر!] می‌میری و آنان نیز می‌میرند" را قرائت کرد و پس از آن [[آیه‌]: "و محمد، جز [[پیامبری]] نیست که پیش از او هم پیامبرانی بوده‌اند. آیا اگر بمیرد یا کشته شود، [از دین او] باز می‌گردید؟"<ref>آل عمران، آیه ۱۴۴.</ref> را خواند تا آنکه از آیه فارغ گشت. سپس گفت: هر کس محمد را می‌پرستد، [بداند که‌][[محمد]] درگذشت و هر کس که خدا را می‌پرستد، پسْ خدا زنده است و نمی‌میرد. عمر گفت: آیا این، در کتاب خداست؟ ابوبکر گفت: آری. عمر گفت: ای مردم! این، ابوبکر و ریش‌سفید [[مسلمانان]] است. پس با او [[بیعت]] کنید. مردم نیز بیعت کردند<ref>الطبقات الکبری، ج ۲، ص۲۶۷.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص۱۷۲-۱۸۵.</ref>
صاحب الطبقات الکبری‌، به نقل از [[عایشه]] می‌نویسد: چون [[پیامبر خدا]] [[وفات]] یافت، عمر و [[مغیرة]] بن‌ شعبه [[اجازه]] خواستند و بر او داخل‌شدند و پارچه از چهره‌اش کنار زدند. عمر گفت: چه بیهوشی‌ای! چقدر بیهوشی پیامبر خدا شدید است! سپس هر دو برخاستند و چون به در رسیدند، [[مغیره]] گفت: ای عمر! به [[خدا]] [[سوگند]]، پیامبر خدا وفات یافته است! عمر گفت: [[دروغ]] می‌گویی! پیامبر خدا وفات نیافته است؛ بلکه تو در پی فتنه‌ای. پیامبر خدا وفات نمی‌کند تا آنکه [[منافقان]] را نابود سازد. سپس [[ابوبکر]] آمد و عمر، همچنان برای [[مردم]] [[سخن]] می‌راند. پس، ابوبکر به وی گفت: ساکت شو! عمر، ساکت شد و ابوبکر بالا رفت و پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]]، آیه: "بی‌گمان، تو [ای پیامبر!] می‌میری و آنان نیز می‌میرند" را قرائت کرد و پس از آن [[آیه‌]]: "و محمد، جز [[پیامبری]] نیست که پیش از او هم پیامبرانی بوده‌اند. آیا اگر بمیرد یا کشته شود، [از دین او] باز می‌گردید؟"<ref>آل عمران، آیه ۱۴۴.</ref> را خواند تا آنکه از آیه فارغ گشت. سپس گفت: هر کس محمد را می‌پرستد، [بداند که‌][[محمد]] درگذشت و هر کس که خدا را می‌پرستد، پسْ خدا زنده است و نمی‌میرد. عمر گفت: آیا این، در کتاب خداست؟ ابوبکر گفت: آری. عمر گفت: ای مردم! این، ابوبکر و ریش‌سفید [[مسلمانان]] است. پس با او [[بیعت]] کنید. مردم نیز بیعت کردند<ref>الطبقات الکبری، ج ۲، ص۲۶۷.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص۱۷۲-۱۸۵.</ref>


=== آغاز [[جنگ]] [[قدرت]] توسط [[انصار]] در [[سقیفه]] ===
=== آغاز [[جنگ]] [[قدرت]] توسط [[انصار]] در [[سقیفه]] ===
۱۱۲٬۵۳۸

ویرایش