←منابع
(←منابع) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
|||
خط ۲۸۸: | خط ۲۸۸: | ||
آنگاه که استدلالات [[مهاجرین]] و [[انصار]] به خدمت [[امام]] عرضه شد، ایشان فرمود: {{متن حدیث|وَا عَجَباً أَ تَكُونُ الْخِلَافَةُ بِالصَّحَابَةِ وَ لَا تَكُونُ بِالصَّحَابَةِ وَ الْقَرَابَةِ وَ يُرْوَى وَ الْقَرَابَةِ وَ النَّصِّ}}؛ شگفتا! آیا [[جانشینی پیامبر]] به [[صحابی]] بودن است، ولی به صحابی بودن و [[قرابت]] نیست؟ | آنگاه که استدلالات [[مهاجرین]] و [[انصار]] به خدمت [[امام]] عرضه شد، ایشان فرمود: {{متن حدیث|وَا عَجَباً أَ تَكُونُ الْخِلَافَةُ بِالصَّحَابَةِ وَ لَا تَكُونُ بِالصَّحَابَةِ وَ الْقَرَابَةِ وَ يُرْوَى وَ الْقَرَابَةِ وَ النَّصِّ}}؛ شگفتا! آیا [[جانشینی پیامبر]] به [[صحابی]] بودن است، ولی به صحابی بودن و [[قرابت]] نیست؟ | ||
در [[نقلی]] دیگر از سید رضی، پایان سخن علی{{ع}} خطاب به [[مردم]]، این گونه بوده است: «... آیا به قرابت و [[نص]] نیست؟»<ref>سیدرضی، خصائص الائمه، ص۱۱؛ نهج البلاغه، حکمت ۱۸۱.</ref>.<ref>[[سید محمد کاظم طباطبایی|طباطبایی، سید محمد کاظم]]، [[ادله و نصوص امامت علی (مقاله)| مقاله «ادله و نصوص امامت علی»]]، [[دانشنامه امام علی ج۳ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۳]]، ص۲۲۹.</ref> | در [[نقلی]] دیگر از سید رضی، پایان سخن علی{{ع}} خطاب به [[مردم]]، این گونه بوده است: «... آیا به قرابت و [[نص]] نیست؟»<ref>سیدرضی، خصائص الائمه، ص۱۱؛ نهج البلاغه، حکمت ۱۸۱.</ref>.<ref>[[سید محمد کاظم طباطبایی|طباطبایی، سید محمد کاظم]]، [[ادله و نصوص امامت علی (مقاله)| مقاله «ادله و نصوص امامت علی»]]، [[دانشنامه امام علی ج۳ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۳]]، ص۲۲۹.</ref> | ||
== پاسخ به چند شبهه == | |||
=== [[اصحاب]] و عمل به سخنان پیامبر === | |||
با وجود سخنان صریح [[پیامبر]] درباره [[خلافت امام علی]]{{ع}}، چرا اصحاب در [[سقیفه]] گرد آمدند و به [[فکر]] [[انتخاب خلیفه]] افتادند؟ آیا این، نشانه نبود [[نص]] نیست؟ در پاسخ باید گفت: | |||
# شواهد نشان میدهند جو موجود، برای [[حکومت امام علی]]{{ع}} سازگار نبود و حتی [[پیامبر اکرم]]{{صل}} در این زمینه پیشگوییهایی کرده بود. از اینرو، [[انصار]] به فکر افتادند که برای [[حفظ]] خود از [[انتقام]] و [[آزار]] [[قریش]]، [[زمامداری]] از جانب خود [[انتخاب]] کنند. | |||
# همه سخنان و مذاکرات سقیفه به ما نرسیده است. در این صورت، چگونه میتوان پذیرفت که در سقیفه اصلاً سخنی از وصیت پیامبر بر [[خلافت امیرمؤمنان]]{{ع}} مطرح نشده است؟ | |||
# ابهام دیگری که در مورد سقیفه وجود دارد، این است که نام بسیاری از حاضران ثبت نشده است. اما همین مقدار میدانیم که بسیاری از اصحاب حتی بزرگان در سقیفه حضور نداشتهاند؛ مانند [[امام علی]]{{ع}}، [[بنیهاشم]] و بیشتر [[مهاجران]]. حتی برخی بزرگان انصار نیز در مجلس نبودهاند. بنابراین، بعید نیست افراد خاصی در سقیفه گرد آمده باشند. | |||
# دستورهای پیامبر اکرم{{صل}} را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: دستورهای [[دنیوی]] و دستورهای [[اخروی]]. اصحاب در مورد آنچه مربوط به [[آخرت]] میشد، مانند [[عبادات]]، متعبد بودند، اما در مورد آنچه به [[دنیا]] مربوط میشد، به خود [[اجازه]] میدادند که در برابر پیامبر اظهار نظر کنند و گاه به دستور پیامبر [[اعتراض]] میکردند. علامه [[سید عبدالحسین شرف الدین]] در کتاب الاجتهاد و النص، شواهد فراوانی از اعتراضهای اصحاب به پیامبر را آورده است. نمونهای از پایبند نبودن آنان به نص، ماجرای معروفی است که پیامبر در بستر [[بیماری]] کاغذ و قلم خواست تا چیزی بنویسد که پس از آن [[گمراه]] نشوند، اما برخی جلوگیری کردند. نمونه دیگر [[سرپیچی]] از دستور اکید پیامبر در مورد [[همراهی]] با [[اسامه]] است که حضرت در روزهای پایانی [[حیات]] خویش دستور داد. | |||
همین پرسش و پاسخ میان [[ابن ابی الحدید]] و [[نقیب]] ابوجعفر مطرح شده است که خلاصه آن چنین است: ابن ابی الحدید میگوید: «بعید میدانم که [[اصحاب]] برای کنار گذاشتن [[نص پیامبر]] درباره [[خلافت]] گرد هم آیند». نقیب ابوجعفر پاسخ میدهد: اصحاب، امر خلافت را به حساب [[امور دنیوی]] میگذاردند نه به حساب [[امور دینی]]؛ همانند [[نماز]] و [[روزه]]. آنان در امور دنیوی اگر [[مصلحت]] را بر خلاف نص پیامبر میدانستند از [[مخالفت]] ابا نداشتند<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۸۲.</ref>.<ref>[[سید حسن فاطمیموحد|فاطمیموحد، سید حسن]]، [[سقیفه (مقاله)| مقاله «سقیفه»]]، [[دانشنامه امام علی ج۸ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۸]]، ص ۴۶۰.</ref> | |||
=== سرآغاز [[سکوت امام علی]] === | |||
درباره [[واقعه سقیفه]]، ابهامی دیگر هست که لازم است روشن شود. هنوز جنازه [[مطهر]] [[پیامبر]] در [[خانه]] بود که عباس میخواست با [[امیر مؤمنان]]{{ع}} [[بیعت]] کند. [[امام]] فرمود: «ای عمو، آیا کسی جز من خیال [[حکومت]] در سر میپروراند؟» عباس جواب داد: «به زودی خواهی دید». ابن ابی الحدید در ادامه بیان میکند که وقتی [[سقیفه]] رسید، [[امیرمؤمنان]]{{ع}} از کوتاهی خویش در امر بیعت پشیمان شد<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۶۰-۱۶۱؛ ر.ک: دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۱؛ شیخ صدوق، الجمل او النصرة فی حرب البصره، ص۵۷.</ref>. | |||
در [[روایت]] دیگر است که چون خبر سقیفه به [[امام علی]]{{ع}} و اطرافیان رسید، امام و دیگران آن را [[انکار]] کردند و گفتند: در غیاب ما، [[مسلمانان]] چنین نمیکنند، در حالی که ما به محمد سزاوارتریم». عباس گفت: «به خدای [[کعبه]] [[سوگند]] که [[مردم]] چنین کردند»<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲۴.</ref>. نیز نقل است که عباس با شنیدن خبر سقیفه به [[بنیهاشم]] گفت: «تا ابد دستتان کوتاه شد. شما از گفته من [[سرپیچی]] کردید و من [[رنج]] درونی خود را [[حبس]] کردم»<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۱۹.</ref>. | |||
نکته دیگر اینکه پس از بیعت سقیفه، وقتی شبانگاهان امام علی{{ع}} و [[حضرت زهرا]]{{س}} برای یاری خواستن به در خانه اصحاب میرفتند و اصحاب میگفتند که اگر علی{{ع}} زودتر میآمد با او بیعت میکردیم، امام در پاسخ میفرمود: «آیا جنازه پیامبر را در خانهاش رها کنم و برای [[نزاع]] با [[مردم]] در [[حکومت]] نزد آنان بروم؟» [[حضرت زهرا]]{{س}} نیز این سخن امام] را [[تأیید]] میکرد<ref>دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۲، ص۲۹-۳۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۱۳.</ref>. | |||
در اینجا پرسشهایی از این قبیل رخ مینمایند: مگر [[امام علی]]{{ع}} از پیرامون خویش [[آگاه]] نبود؟ یا چگونه ممکن است عباس بهتر از امام علی{{ع}} از امور [[جامعه اسلامی]] آگاه باشد؟ یک تحلیل درباره علت تجمع [[انصار]] در [[سقیفه]] این است که جو موجود نشان میداد که برخی نمیگذارند حکومت به [[امام]] برسد و از این رو، ترجیح دادند خلیفهای از میان خود [[انتخاب]] کنند. آیا میتوان پذیرفت که انصار بیش از امام از [[آینده]] آگاه بودهاند؟ آیا یک [[روز]] تأخیر در دفن پیامبر مهمتر است یا اینکه شکافی ژرف میان [[مسلمانان]] افتد و این همه [[انحراف]] پدید آید؟ آیا امام علی{{ع}} پیش از اینکه انتخاب سقیفه صورت گیرد، در پیشگیری کوتاهی نکرد؟ | |||
برای راه یافتن به پاسخ، جنبه [[ملکوتی]] امام و [[علم]] لدنیاش را نادیده میگیریم و به [[شخصیت]] ظاهری ایشان مینگریم؛ چنانکه خود هنگام [[قضاوت]]، بر اساس ظواهر و به عنوان [[انسانی]] عادی قضاوت میفرمود. [[امیرمؤمنان]]{{ع}} در جنگهای پیامبر اکرم{{صل}} بسیاری از [[قریش]] و [[مشرکان]] را کشته بود و بسیاری از مسلمانان در هنگام [[رحلت پیامبر]] همان تازه مسلمانانی بودند که چارهای جز انتخاب [[اسلام]] نداشتند و ایمان راستین نیاورده بودند. حتی شماری بسیار از سران قریش از این دسته به شمار میرفتند این کشتارها عامل مهمی بود که آنان [[کینه]] امام علی{{ع}} و حتی [[پیامبر]] را به [[دل]] گیرند. | |||
[[امام سجاد]]{{ع}} در پاسخ به پرسشی درباره علت اینکه [[قریشیان]] علی{{ع}} را [[دوست]] نمیدارند، فرمود: «زیرا او گروهی از آنان را روانه [[جهنم]] کرد و گروه دیگرشان را [در [[فتح مکه]]] [[خوار]] و [[ذلیل]] ساخت»<ref>ابن عساکر، ابوالقاسم علی بن حسن، ترجمة الامام علی بن ابی طالب{{ع}} من تاریخ مدینة دمشق، ج۲، ص۲۲۹.</ref>. | |||
ولید از کسانی بود که [[کینه]] [[سختی]] از [[امام]] داشت. [[ابن ابی الحدید]] علت کینه او را این ذکر میکند که [[حضرت علی]]{{ع}} پدر او، [[عقبة بن ابی معیط]]، را در [[جنگ بدر]] کشته بود<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۸.</ref>. [[عمر]] نیز در گفتوگویی با [[ابن عباس]]، کینه [[قریش]] به [[امیرمؤمنان]]{{ع}} را یادآور میشود<ref>ری شهری، محمد، موسوعة الامام علی بن ابی طالب{{ع}}، ج۳، ص۷۳، به نقل از فرائد السمطین، ج۱، ص۲۵۸ و ۳۳۴.</ref>. [[حضرت زهرا]]{{س}} به [[خدا]] [[سوگند]] یاد میکند که دلیل [[غصب خلافت]] علی{{ع}} [[شمشیر]] برنده و کاریاش بوده است<ref>طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۲۸۸.</ref>. | |||
گذشته از اینکه [[امام علی]]{{ع}} بسیاری از قریش و حتی سران آنان را کشته بود، [[رسول خدا]]{{صل}} به وی از عواملی بود که [[حسادت]] دیگران را بر میانگیخت و کینه قریش را موجب میشد. [[حارث بن معاویه]] در گفتوگویی خطاب به [[زیاد بن لبید]]، علت گرفتن [[خلافت]] از [[اهل بیت]]{{عم}} را [[حسد]] ذکر میکند<ref>ابن اعثم کوفی، کتاب الفتوح، ج۱، ص۶۰؛ واقدی، محمد بن عمر، کتاب الرده، ص۱۷۷.</ref>. هنگامی که امام علی{{ع}} را برای [[بیعت]] به [[مسجد]] بردند، [[ام ایمن]] خطاب به [[ابوبکر]] گفت: «ای ابوبکر، چه زود حسد و نفاقتان را آشکار کردید»<ref>کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج۲، ص۵۹۳.</ref>. | |||
ابن عباس به خدا سوگند یاد میکند که یکی از علل رویگردانی [[قوم]] از ایشان، حسد بوده است<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۹.</ref>. کینه امیرمؤمنان{{ع}} به قدری در [[دلها]] بود که وقتی [[حارث بن نعمان]] فهری، [[خبر غدیر]] را شنید، خود را به [[مدینه]] و نزد رسول خدا{{صل}} رساند و برای [[یقین]] به صحت آن، از رسول خدا{{صل}} پرسید که آیا [[انتخاب]] علی{{ع}} از جانب خود [[پیامبر]] است یا [[خداوند]]. چون پیامبر سه بار سوگند خورد که این امر از سوی خداوند است، حارث، هنگام بازگشت، از خدا خواست که اگر این سخن [[حق]] است، از [[آسمان]] بر او سنگ ببارد. در نتیجه، سنگی از آسمان به او اصابت کرد و مرد<ref>سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۳۰ و۳۱.</ref>. | |||
[[ابن ابی الحدید]] از قول [[نقیب]] ابوجعفر [[یحیی بن محمد]] علتهای [[نافرمانی]] [[مردم]] از [[امام علی]]{{ع}} را بر میشمرد. به نظر میرسد برخی از آنها بهانهای بیش نبودهاند، اما به هر حال، اینها ادلهای بودهاند که برای نافرمانی خود مطرح میکردهاند؛ زیرا [[منافقان]] از [[رسول خدا]]{{صل}} و خاندانش [[کینه]] به [[دل]] داشتند. همه این عوامل دست به دست هم دادند تا [[حکومت]] را از او گرفته، به دیگری سپردند<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۸۴.</ref>. | |||
آنچه ذکر شد نشان میدهد که جو [[جامعه]] آن [[روز]]، نه تنها با [[امیرمؤمنان]]{{ع}} نبود، بلکه علیه حضرت بود. اگر فرض کنیم [[امام]] به محض [[رحلت پیامبر]] و پیش از [[دفن]] برای گرفتن حکومت به پا میخاست و از افرادی محدود [[بیعت]] میگرفت، برخی از بزرگان [[اصحاب]] که برای ایجاد [[انحراف]] در [[خلافت]]، در [[حجةالوداع]] همپیمان شده بودند و منافقان و زخمخوردگان از حضرت، ساکت نمینشستند و مزاحمتهای فراوانی برای امام پدید میآوردند و جبههای در برابر امام تشکیل میدادند، و بیگمان میان [[مسلمانان]] [[تفرقه]] میافتاد؛ چنان که [[عمر]] در اوایل خلافت خود به [[ابن عباس]] گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]، هیچگاه [[قریش]] برگرد علی در نمیآید، و اگر او حکومت را به دست میگرفت، [[عرب]] از هر سو بر او [[شورش]] میکرد<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۴۵.</ref>. | |||
سخنی از [[فضل بن عباس]]، خطاب به قریش، به ویژه [[بنیتمیم]] ([[قبیله]] [[ابوبکر]])، نیز نشان میدهد که زمینه برای [[حکومت امام علی]]{{ع}} فراهم نبوده است. فضل میگوید: ما شایسته خلافتیم نه شما. اگر ما خلافت را در دست میگرفتیم، ناخشنودی مردم به ما بیش از دیگران بود؛ زیرا آنان به ما [[حسد]] و کینه میورزند<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۲۱.</ref>. | |||
یکی از نشانههای کینه به [[امیر مؤمنان]]{{ع}} این است که با این که در طول ۲۵ سال خانهنشینی، بسیاری از دشمنانش از [[دنیا]] رفته بودند، پس از مرگ عثمان و به [[حکومت]] رسیدنش جنگهای بزرگی علیه حضرت به راه افتاد و مزاحمتهایی فراوان پدید آمد و سرانجام نیز نگذاشتند [[حکومت علوی]] دوام یابد. | |||
به هر سان، با توجه به خطری که از سوی [[روم]] و [[ایران]] و قدرتهای دیگر متوجه [[اسلام]] بود و عدهای در ماههای پایانی حیات پیامبر و پس از رحلتش، [[مرتد]] شدند و زمینه [[ارتداد]] برای برخی دیگر فراهم آمد، حرکت حضرت برای گرفتن [[بیعت]]، نه پیش از [[اجتماع سقیفه]] و نه پس از آن، به [[صلاح]] نبود. از سوی دیگر، [[مردم]] آن عصر و و آیندگان باید میدانستند که در [[زمان]] [[رحلت پیامبر]]، زمینه حکومت امام فراهم نبوده است و علت آن نیز خود [[مسلمانان]] بودهاند. با این که [[پیامبر]] اعلام کرده بود پس از او [[اهل]] بیتش مورد [[ستم]] واقع میشوند، تا پایان [[حیات]]، از علی{{ع}} به عنوان [[خلیفه]] خود یاد میکرد تا [[حجت]] تمام شود. | |||
اگر [[امیرمؤمنان]]{{ع}} هنگام رحلت پیامبر به گونه رسمی اعلام میکرد که صلاح نیست [[خلافت]] را بر عهده گیرد و کناره میگرفت، [[اثبات]] این که مسلمانان در آن دوران زیر بار حکومت امام نمیرفتهاند، به ویژه برای آیندگان، دشوار بود و چه بسا این [[شبهه]] پیش میآمد که چرا به وصیت پیامبر بر [[خلافت علی]]{{ع}} عمل نشد. | |||
اگر فرض کنیم [[امام]] علت [[کنارهگیری]] را نیز ذکر میکرد، از آنجا که خبر واحد چندان یقینآور نیست، باز هم اثبات صحت این سخن مشکل بود و در صحت انتساب آن به امام [[شک]] میکردند؛ چنان که حتی در صحت خبرهای متواتر نیز ایجاد شک میکنند. بنا بر این، باید [[امام علی]]{{ع}} [[خون]] [[دلها]] و [[رنجها]] را تحمل کند تا در عمل به مردم و آیندگان بفهماند که مسلمانان آن دوران زمینه پذیرش حکومتش را نداشتهاند. از این رو، میبینیم که پیامبر تا آخرین لحظههای حیات، هم با زبان سفارش میفرمود که علی{{ع}} خلیفه او است و هم در عمل میخواست [[اصحاب]] را برای [[جنگ]] از [[مدینه]] خارج کند تا زمینه حکومت امام فراهم آید و دیگران نپندارند که [[پیامبر]] برای استقرار [[حکومت امام علی]]{{ع}} کوتاهی کرده است. به هر حال، در این برهه از [[تاریخ]]، زبان حال گویاتر از زبان قال است. پیش از رسیدن خبر [[سقیفه]]، [[امام]] در برابر درخواست [[بیعت]] عباس میفرماید: «آیا جز من کسی خیال [[حکومت]] را در سر میپروراند؟»<ref>دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۱؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۶۰.</ref> این سخن امام به توریه نزدیکتر است تا اینکه مدعی شویم وی از [[طمع]] دیگران [[ناآگاه]] بوده و عباس بهتر متوجه اوضاع بوده است. از این گذشته، پیامبر به [[امام علی]]{{ع}} خبر داده بود که [[مردم]] پس از رحلت او در [[سقیفه بنیساعده]] با [[ابوبکر]] بیعت میکنند<ref>طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۲۰۵-۲۰۶؛ کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج۲، ص۵۷۹؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۲۸، ص۲۶۳.</ref>. | |||
برای اینکه آیندگان بتوانند مردم آن عصر را بشناسند، امام پس از بیعت مردم با ابوبکر تا سه شب همراه [[حضرت زهرا]]{{س}} و [[امام حسن]]{{ع}} و [[امام حسین]]{{ع}} به [[خانه]] [[مهاجر]] و [[انصار]] میرفت و از آنان برای عمل به وصیت پیامبر کمک میخواست، اما آنان [[وعده]] میدادند که فردا میآیند، ولی صبح که میشد چهار نفر بیشتر نمیآمدند<ref>طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۲۰۶-۲۰۷؛ کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج۲، ص۵۸۰-۵۸۱؛ ر.ک: دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۹-۳۰.</ref>. آنگاه که ریسمان به گردن امام انداختند که بیعت کند، آیا امام [[قدرت]] پاره کردن ریسمان را نداشت؟ آیا به نظر نمیرسد که کوتاه آمدن حضرت، برای شناساندن مردم آن عصر بوده است؟ | |||
امام برای گرفتن [[خلافت]] چنان پای میفشرد که شخصی در میان جمع به امام خطاب کرد: «ای پسر [[ابوطالب]]، تو به خلافت [[آزمندی]]»<ref>نهج البلاغه، خطبه ۱۷۲.</ref>. این پافشاریها چنان بسیار بود که تا سالیان دراز، بحث از اینکه چرا نگذاشتند خلافت به امام برسد، از بحثهای میان [[مردم]] بود و هر کس ادلهای - درست یا نادرست ذکر میکرد. با توجه به آنچه گذشت، به نظر میرسد آغاز [[سکوت امام علی]]{{ع}} در واقع از همان لحظه [[رحلت پیامبر]] و پیش از [[واقعه سقیفه]] بوده است<ref>[[سید حسن فاطمیموحد|فاطمیموحد، سید حسن]]، [[سقیفه (مقاله)| مقاله «سقیفه»]]، [[دانشنامه امام علی ج۸ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۸]]، ص ۴۶۲.</ref>. | |||
== اعتراف دستاندرکاران [[سقیفه]] به حقانیت امام علی{{ع}} == | |||
سخنانی بسیار از [[ابوبکر]] و [[عمر]] درباره [[فضیلت امام علی]]{{ع}} رسیده است. در اینجا مواردی را یاد میکنیم که آنان اعتراف کردهاند حق حکومت پس از [[پیامبر]] از آن علی{{ع}} بوده است: | |||
=== اعترافهای ابوبکر === | |||
نقل است که پس از [[بیعت]] عمومی با ابوبکر، [[امیرمؤمنان]]{{ع}} به وی فرمود: «[[سرنوشت]] ما را تباه ساختی. با ما [[مشورت]] نکردی و [[حق]] ما را پایمال ساختی». ابوبکر فرمایش [[امام]] را [[تأیید]] کرد، ولی چنان وانمود که از برپایی [[فتنه]] ترسیده است<ref>مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲، ص۳۱۶.</ref>. نقل کردهاند که ابوبکر برای گرفتن بیعت از امام، قنفذ را با این [[پیام]] فرستاد: «خواسته [[خلیفه رسول خدا]]{{صل}} را [[اجابت]] کن». امام با شنیدن این پیام به قنفذ فرمود: چه زود به [[رسول خدا]]{{صل}} [[دروغ]] بستید و [[مرتد]] شدید. به [[خدا]] [[سوگند]]، رسول خدا{{صل}} جز مرا [[جانشین]] خود نکرد. ای قنفذ، برگرد و به او بگو: علی میگوید: به خدا سوگند، رسول خدا{{صل}} تو را جانشین نکرده است و میدانی که خلیفه رسول خدا{{صل}} کیست. قنفذ پیام را برای ابوبکر برد. ابوبکر گفت: «علی درست میگوید؛ رسول خدا{{صل}} مرا جانشین نکرده است»<ref>کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج۲، ص۸۶۳.</ref>. | |||
در [[مجلسی]]، شماری از [[منافقان]]، ابوبکر را بر علی{{ع}} مقدم خواندند. ابوبکر ایستاد و با سخنانی، هم [[فضایل علی]]{{ع}} را برشمرد و هم برتریاش بر خود را بیان کرد و گفت: خدا و رسولش علی{{ع}} را ولی [[مؤمنان]] و [[وصی پیامبر]] و دارنده [[خلافت]] و [[قائم]] به [[امامت]] قرار دادهاند<ref>طبرسی، احمد بن علی الاحتجاج، ج۱، ص۲۲۷-۲۲۹.</ref>. | |||
روزی ابوبکر خطاب به عباس گفت: ای عباس، کجا بودی آن زمانی که پیامبر [[فرزندان عبدالمطلب]] از جمله تو را جمع کرد و فرمود: «کدام یک از شما به من کمک میکند؟ هر کس مرا [[یاری]] کند، [[وصی]] و [[خلیفه]] من در میان خاندانم است تا [[وعده]] مرا عمل کند و [[دین]] مرا باز دهد». اما شما، همگی، در این کار [[سستی]] کردید جز علی. سپس [[پیامبر]] [به او] فرمود: «تو همانی که من گفتم». عباس گفت: «پس چرا بر تخت [[خلافت]] نشستهای و بر علی پیشی گرفتهای و بر او [[حکم]] میرانی؟» [[ابوبکر]] گفت: «ای [[فرزندان عبدالمطلب]]، مرا معذور دارید»<ref>طبرسی، احمد بن علی الاحتجاج، ج۱، ص۲۳۰.</ref>. | |||
نیز نقل است که ابوبکر در یکی از سخنرانیهای خود، از [[مردم]] عذر خواست و گفت: {{عربی|إن بيعتي فلتة وقى الله شرها و خشيت الفتنة}}<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۴۷.</ref>؛ «[[بیعت]] من امری ناگهانی بود که [[خداوند]] شرش را نگاه داشت و من از بروز [[فتنه]] ترسیدم»<ref>[[سید حسن فاطمیموحد|فاطمیموحد، سید حسن]]، [[سقیفه (مقاله)| مقاله «سقیفه»]]، [[دانشنامه امام علی ج۸ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۸]]، ص ۴۶۷.</ref>. | |||
=== اعترافهای [[عمر]] === | |||
اعترافهای عمر به حقانیت امام علی{{ع}} بیشتر از ابوبکر است؛ گویا بدین دلیل بود که وی [[رحلت پیامبر]] بیشتر زنده ماند و مناسبتهای بیشتری پیش آمد که به این مهم [[اقرار]] کند. همچنین [[حکومت]] عمر، بیش از [[حکومت ابوبکر]] تثبیت شده بود و [[احساس]] خطر نمیکرد. روزی به اطرافیانش گفت: «ای مردم، ای [[مهاجران]] و [[انصار]]، درباره خلافت چه میگویید؟» گفتند: تو [[امیر مؤمنان]] و خلیفه [[رسول]] خدایی و امر حکومت در دست تو است». عمر با شنیدن این پاسخ، [[خشمگین]] شد و گفت: {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلًا سَدِيدًا}}<ref>«ای مؤمنان! از خداوند پروا کنید و سخنی استوار بگویید» سوره احزاب، آیه ۷۰.</ref>. به [[خدا]] [[سوگند]]، شما خوب میدانید صاحب آن کیست و چه کسی آگاهتر به آن است. | |||
اطرافیان گفتند: «ای [[امیرمؤمنان]]، گویی مرادت فرزند [[ابوطالب]] است». عمر گفته آنان را [[تأیید]] کرد<ref>مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۴۰، ص۱۲۲.</ref>. [[حارثة بن زید]] یکی از اعترافهای خلیفه را گزارش میکند که خلاصه آن در پی میآید: در ایام [[خلافت عمر]]، همراه با او در [[مراسم حج]] شرکت کردم. از او شنیدم که میگوید: «خدایا، میدانی برای چه به خانهات آمدهام و از رازها [[آگاهی]]». همین که نگاهش به من افتاد کلامش را قطع کرد. هنگام بازگشت به [[مدینه]] او را بر مرکبش تنها یافتم و درباره آنچه شنیده بودم، پرسیدم. [[عمر]] در آغاز به [[خشم]] آمد، اما سپس گفت: «ای [[حارثه]]، در ایام بیماری پیامبر [[دوست]] داشتم به تنهایی نزد حضرت باشم و وقتی به [[خانه پیامبر]] رفتم، [[علی بن ابی طالب]] و [[فضل بن عباس]] آنجا بودند. آن قدر نشستم تا فضل رفت و من و علی ماندیم. به [[پیامبر]] خواسته خود ([[ملاقات]] تنهایی) را عرض کردم. [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: ای عمر، آمدهای از من بپرسی که پس از من امر [[خلافت]] به چه کسی میرسد؟ گفتم: درست است ای رسول خدا. پیامبر با اشاره به علی بن ابی طالب فرمود: «او جایگاه [[اسرار]] من است. هر کس از او [[پیروی]] کند، از من پیروی کرده و هرکس از او [[نافرمانی]] کند، از من نافرمانی کرده و آنکه از من نافرمانی کند، [[خدا]] را نافرمانی کرده است. هر کس بر او پیشی گیرد، [[نبوت]] مرا [[تکذیب]] کرده است». | |||
آنگاه پیامبر علی را نزدیک کرد و پیشانیاش را بوسید و به سینه چسباند... . عمر تصریح میکند که [[حق]] با علی{{ع}} است<ref>مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۴۰، ص۱۲۱-۱۲۲.</ref>. او در اعترافی دیگر به [[ابن عباس]] میگوید: | |||
پیامبر در روزهای [[بیماری]] میخواست به خلافت علی بن ابی طالب تصریح کند، ولی من برای دلسوزی و [[حفظ اسلام]] نگذاشتم<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۲۱.</ref>. | |||
از سخنان معروف عمر است که میگوید: {{عربی|إن بيعة أبي بكر كانت فلتة وقى الله شرها}}<ref>تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۰۵؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۵۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۹؛ ر.ک: ابن هشام، السیرة النبویه. ج۴، ص۳۰۸-۳۰۹.</ref>؛ «بیعت با ابوبکر ناگهانی و نسنجیده بود که [[خداوند]] شرش را نگاه داشت». حتی اگر بتوان واژه «[[فلته]]» را به گونهای معنا کرد که معنای [[لغزش]] از آن برنیاید، جمله {{عربی|وقى الله شرها}} نشان میدهد که مراد از «[[فلته]]» [[خطا]] و [[اشتباه]] بوده است. در خور توجه است که در کامل [[ابن اثیر]] به جای «فلته» کلمه «[[فتنه]]» ضبط شده است<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص١١.</ref>. این سخن [[عمر]]، خود اعتراف به حقانیت امام علی{{ع}} در [[خلافت]] است. | |||
در جایی دیگر [[ابن عباس]] به عمر یادآوری کرده است که [[رسول خدا]]{{صل}} [[امام علی]]{{ع}} را [[جانشین]] خود کرده است. عمر تصریح [[پیامبر]] به [[جانشینی امام علی]]{{ع}} را رد نکرده، بلکه [[جوانی]] حضرت را مانع [[خلافت امام علی]]{{ع}} دانسته و گفته است: آن [[زمان]] او [[جوان]] بود و [[عرب]] او را برای این [[منصب]]، جوان میدید، ولی اکنون مردی کامل شده است. آیا نمیدانی که [[خدا]]. هیچ [[پیامبری]] را [[مبعوث]] نکرد مگر این که چهل سال از عمرش گذشته بود؟<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۸۰.</ref>. | |||
نقل است که روزی عمر به ابن عباس میگوید: «میپندارم [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} همواره برای از دست دادن خلافت [[اندوهگین]] است». ابن عباس میگوید: «همین گونه است. او [[گمان]] میکند رسول خدا{{صل}} خلافت را برای او خواسته است». عمر میگوید: ای ابن عباس، رسول خدا{{صل}} [[حکومت]] را برای او خواست، اما [[خداوند]] نخواست. رسول خدا{{صل}} چیزی را [[اراده]] کرد، اما خداوند غیر آن را اراده کرد. [[اراده خدا]] عملی شد، اما اراده رسولش تحقق نیافت. مگر هر چه را رسول خدا{{صل}} خواسته است، محقق شده است؟ او میخواست عمویش [[ابولهب]] [[اسلام]] آورد، اما خدا اراده نکرد و [[مسلمان]] نشد<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۷۸-۷۹.</ref>.<ref>[[سید حسن فاطمیموحد|فاطمیموحد، سید حسن]]، [[سقیفه (مقاله)| مقاله «سقیفه»]]، [[دانشنامه امام علی ج۸ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۸]]، ص ۴۶۸.</ref> | |||
== منابع == | == منابع == |