قیس بن سعد بن عباده در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'تکیه' به 'تکیه'
جز (جایگزینی متن - 'موقعیت' به 'موقعیت')
جز (جایگزینی متن - 'تکیه' به 'تکیه')
خط ۴۴: خط ۴۴:
هم‌چنین نقل شده، قیس ظرف بزرگی داشت که همیشه همراه او بود و هر وقت می‌خواست [[غذا]] بخورد، منادیانش فریاد می‌زدند: ای مردم! بیائید و در خوردن غذا با قیس [[شریک]] شوید. پدر و جدش نیز قبلا همین روش را داشتند <ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۱۰۰.</ref>.
هم‌چنین نقل شده، قیس ظرف بزرگی داشت که همیشه همراه او بود و هر وقت می‌خواست [[غذا]] بخورد، منادیانش فریاد می‌زدند: ای مردم! بیائید و در خوردن غذا با قیس [[شریک]] شوید. پدر و جدش نیز قبلا همین روش را داشتند <ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۱۰۰.</ref>.


نقل شده، روزی در کنار [[خانه خدا]] سه نفر در این باره که کریم‌ترین مردم در این [[زمان]] کیست با یکدیگر صحبت کرده، هر یک شخصی را معرفی کردند. یکی از آنان گفت: [[عبدالله بن جعفر]] و دیگری گفت: قیس بن سعد و سومی گفت: [[عرابة اوسی]]. آنها آن‌قدر با یکدیگر بحث کردند که صدای آنان بلند شد. مردی به آنان گفت: "هر کدام از شما نزد آن کس که او را سخی‌ترین افراد می‌پندارد، برود و ببیند چه اندازه به او می‌دهد و آن‌گاه خواهید دید که کریم‌ترین [[مردم]] کیست. آن کس که [[عبدالله بن جعفر]] را [[برگزیده]] بود، نزد او رفت. وقتی نزد او رفت، دید که او پا در رکاب کرده و می‌خواهد به مزرعه خود برود، به او گفت: "ای پسر عموی [[رسول خدا]]، من مردی [[غریب]] و در [[راه]] مانده‌ام". [[عبدالله]] پا را از رکاب کشیده و به او گفت: "تو بر آن سوار شو؛ این مرکب و آنچه بر روی او است، از آن تو باشد و آنچه که در ترک بند است برای خود بردار و از این [[شمشیر]] که بر مرکب بسته است [[غفلت]] نکن، زیرا شمشیر [[علی بن ابیطالب]]{{ع}} است و بسیار باارزش است". آن مرد در حالی که سوار بر شتری [[قوی]] هیکل شده و در ترک بند خود، چهار هزار [[دینار]] داشت و لباسی ابریشمی و اشیاء گرانبهای دیگر به همراه داشت و مهم‌تر از همه اینکه شمشیر علی بن ابیطالب{{ع}} را به همراه داشت، بازگشت و [[فکر]] می‌کرد؛ عبدالله سخی‌ترین مردم است. بعد از او آن کس که [[قیس]] را کریم‌ترین مردم می‌دانست، نزد او رفت و او در [[خواب]] بود. [[کنیز]] قیس از او پرسید: چه می‌خواهی؟ او گفت: مردی غریب و در راه مانده‌ام و چیزی ندارم تا به [[وطن]] بروم". کنیز به او گفت: "خواسته تو کوچک‌تر از آن است که قیس را از خواب بیدار کنم. این کیسه را که در آن هفتصد دینار است، بگیر؛ امروز در [[خانه]] قیس غیر از آن چیزی نیست. خودت برو و در [[جایگاه]] شتران، شتری را به همراه یک [[غلام]] برای خود [[انتخاب]] کن و به سوی وطن رهسپار شو". در این هنگام قیس از خواب بیدار شد، کنیز ماجرا را به او گفت. قیس به شکرانه این عمل، [[کنیز]] را [[آزاد]] ساخت و به او گفت: "آیا بهتر نبود مرا بیدار می‌کردی تا عطائی به او ببخشم که برای همیشه [[بی‌نیاز]] باشد شاید آنچه به او داده‌ای نیازش را برطرف نسازد". آن‌گاه سومی که عرابه را [[برگزیده]] بود، نزد او رفت و در حالی به او رسید که او از [[منزل]] بیرون آمده بود و می‌خواست به [[نماز]] برود. دو نفر از برده‌هایش زیر بازوهایش را گرفته بودند و او بر آنان [[تکیه]] کرده بود. آن مرد به او گفت: "ای عرابه؟" عرابه گفت: "بگو". آن مرد گفت: "در [[راه]] مانده‌ام و چیزی ندارم". عرابه خود را از دست بنده‌هایش به طرفی کشید و اظهار [[تأسف]] کرد و سپس گفت: "سوگند به [[خدا]] شبی را به [[روز]] و روزی را به [[شب]] نیاورده‌ام که از [[مال]] عرابه چیزی را در راه [[حقوق]] حاجتمندان غیر این دو برده باقی گذارده باشم؛ تو این دو [[بنده]] مرا بگیر و [[حاجت]] خود را برطرف کن". آن مرد گفت: "من هرگز چنین کاری نمی‌کنم". عرابه گفت: "اگر تو آنها را نگیری، هر دو آزاد خواهند شد. اکنون [[اختیار]] با توست، می‌خواهی آنها را آزاد کن و می‌خواهی آنها را بگیر". آن‌گاه به طرف دیوار رفت تا به کمک آن به راه خود ادامه دهد. آن مرد دو [[غلام]] را گرفت و نزد [[یاران]] خود آمد. این موضوع به گوش [[مردم]] رسید و همگی [[تصدیق]] کردند که [[عبدالله بن جعفر]] مال فراوانی را بخشیده اما کار بی‌سابقه‌ای را انجام نداده و همیشه از این بخشش‌ها داشته است، با این تفاوت که بخشیدن [[شمشیر]]، بزرگ‌ترین عطای او بوده است. هم‌چنین [[قیس]] یکی از [[بخشنده‌ترین]] مردان [[عرب]] است که به کنیز خود این اجازه را داده تا بدون اطلاع او این گونه [[بخشش]] کند و علاوه بر این او را به خاطر این رفتارش آزاد کرد. و همگی تصدیق کردند که سخی‌ترین این سه نفر، عرابة [[اوسی]] است؛ زیرا او هر چه داشت بخشید و این نوعی [[مجاهده]] است که از فردی تهی دست دیده شده است <ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۱۰۱ - ۱۰۰. </ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قیس بن سعد بن عباده (مقاله)|مقاله «قیس بن سعد بن عباده»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۵۲۵-۵۳۲.</ref>
نقل شده، روزی در کنار [[خانه خدا]] سه نفر در این باره که کریم‌ترین مردم در این [[زمان]] کیست با یکدیگر صحبت کرده، هر یک شخصی را معرفی کردند. یکی از آنان گفت: [[عبدالله بن جعفر]] و دیگری گفت: قیس بن سعد و سومی گفت: [[عرابة اوسی]]. آنها آن‌قدر با یکدیگر بحث کردند که صدای آنان بلند شد. مردی به آنان گفت: "هر کدام از شما نزد آن کس که او را سخی‌ترین افراد می‌پندارد، برود و ببیند چه اندازه به او می‌دهد و آن‌گاه خواهید دید که کریم‌ترین [[مردم]] کیست. آن کس که [[عبدالله بن جعفر]] را [[برگزیده]] بود، نزد او رفت. وقتی نزد او رفت، دید که او پا در رکاب کرده و می‌خواهد به مزرعه خود برود، به او گفت: "ای پسر عموی [[رسول خدا]]، من مردی [[غریب]] و در [[راه]] مانده‌ام". [[عبدالله]] پا را از رکاب کشیده و به او گفت: "تو بر آن سوار شو؛ این مرکب و آنچه بر روی او است، از آن تو باشد و آنچه که در ترک بند است برای خود بردار و از این [[شمشیر]] که بر مرکب بسته است [[غفلت]] نکن، زیرا شمشیر [[علی بن ابیطالب]]{{ع}} است و بسیار باارزش است". آن مرد در حالی که سوار بر شتری [[قوی]] هیکل شده و در ترک بند خود، چهار هزار [[دینار]] داشت و لباسی ابریشمی و اشیاء گرانبهای دیگر به همراه داشت و مهم‌تر از همه اینکه شمشیر علی بن ابیطالب{{ع}} را به همراه داشت، بازگشت و [[فکر]] می‌کرد؛ عبدالله سخی‌ترین مردم است. بعد از او آن کس که [[قیس]] را کریم‌ترین مردم می‌دانست، نزد او رفت و او در [[خواب]] بود. [[کنیز]] قیس از او پرسید: چه می‌خواهی؟ او گفت: مردی غریب و در راه مانده‌ام و چیزی ندارم تا به [[وطن]] بروم". کنیز به او گفت: "خواسته تو کوچک‌تر از آن است که قیس را از خواب بیدار کنم. این کیسه را که در آن هفتصد دینار است، بگیر؛ امروز در [[خانه]] قیس غیر از آن چیزی نیست. خودت برو و در [[جایگاه]] شتران، شتری را به همراه یک [[غلام]] برای خود [[انتخاب]] کن و به سوی وطن رهسپار شو". در این هنگام قیس از خواب بیدار شد، کنیز ماجرا را به او گفت. قیس به شکرانه این عمل، [[کنیز]] را [[آزاد]] ساخت و به او گفت: "آیا بهتر نبود مرا بیدار می‌کردی تا عطائی به او ببخشم که برای همیشه [[بی‌نیاز]] باشد شاید آنچه به او داده‌ای نیازش را برطرف نسازد". آن‌گاه سومی که عرابه را [[برگزیده]] بود، نزد او رفت و در حالی به او رسید که او از [[منزل]] بیرون آمده بود و می‌خواست به [[نماز]] برود. دو نفر از برده‌هایش زیر بازوهایش را گرفته بودند و او بر آنان تکیه کرده بود. آن مرد به او گفت: "ای عرابه؟" عرابه گفت: "بگو". آن مرد گفت: "در [[راه]] مانده‌ام و چیزی ندارم". عرابه خود را از دست بنده‌هایش به طرفی کشید و اظهار [[تأسف]] کرد و سپس گفت: "سوگند به [[خدا]] شبی را به [[روز]] و روزی را به [[شب]] نیاورده‌ام که از [[مال]] عرابه چیزی را در راه [[حقوق]] حاجتمندان غیر این دو برده باقی گذارده باشم؛ تو این دو [[بنده]] مرا بگیر و [[حاجت]] خود را برطرف کن". آن مرد گفت: "من هرگز چنین کاری نمی‌کنم". عرابه گفت: "اگر تو آنها را نگیری، هر دو آزاد خواهند شد. اکنون [[اختیار]] با توست، می‌خواهی آنها را آزاد کن و می‌خواهی آنها را بگیر". آن‌گاه به طرف دیوار رفت تا به کمک آن به راه خود ادامه دهد. آن مرد دو [[غلام]] را گرفت و نزد [[یاران]] خود آمد. این موضوع به گوش [[مردم]] رسید و همگی [[تصدیق]] کردند که [[عبدالله بن جعفر]] مال فراوانی را بخشیده اما کار بی‌سابقه‌ای را انجام نداده و همیشه از این بخشش‌ها داشته است، با این تفاوت که بخشیدن [[شمشیر]]، بزرگ‌ترین عطای او بوده است. هم‌چنین [[قیس]] یکی از [[بخشنده‌ترین]] مردان [[عرب]] است که به کنیز خود این اجازه را داده تا بدون اطلاع او این گونه [[بخشش]] کند و علاوه بر این او را به خاطر این رفتارش آزاد کرد. و همگی تصدیق کردند که سخی‌ترین این سه نفر، عرابة [[اوسی]] است؛ زیرا او هر چه داشت بخشید و این نوعی [[مجاهده]] است که از فردی تهی دست دیده شده است <ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۱۰۱ - ۱۰۰. </ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قیس بن سعد بن عباده (مقاله)|مقاله «قیس بن سعد بن عباده»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۵۲۵-۵۳۲.</ref>


==[[زیرکی]] [[قیس]]==
==[[زیرکی]] [[قیس]]==
۲۱۸٬۲۱۰

ویرایش